حکومت نظامی است و سربازانِ نظامی میاندار. وقتی سربازان میاندار باشند و یکی، زنی، معلوم نیست برای چه دارد از آنجا رد میشود. میتوانند زورِ بازو نشان بدهند، زورِ بازویی که همیشه به زورِ خودِ بازو ربط ندارد. برای بسیاری از مردان مردانگی و قوی بودن و زور داشتن براساس قدرت جنسی آنان محاسبه و تعریف میشود... مردانگی، قدرت و برتریای که اینک با باتومهای شقّورَقّ تظاهر یافته. خطرِ جان که بالای سر باشد خودنماییِ جنسی و طغیانِ غریزه فروکش میکند. در عکس عطار هفت مردِ باتومدار هستند و زنی. مردان همه با جفتپاشان ایستادهاند و زن روی یک پایش با کفشِ پاشنهبلندِ نااستوار، به جای روبهرو به پهلو نگاه میکند و نمیداند کجا پا میگذارد، و پالتوی خَزدارَش روی شانههایش است و کیفش را باید در دست یا زیر بغل سفت نگه بدارد و دستهایش مشغول باشند، و موهایش جلوی یکی از چشمهایش را گرفته است. اینها، او را در موقعیتی نااستوار و آسیبپذیر قرار میدهد...
📚دست روی شانه: ۴۰ جستار ۵۶ عکس از عکاسان ایرانی، یوریک کریممسیحی
عکس: حکومت نظامی، عباس عطار، تهران، ۱۳۵۷
#کتاب #سینما
📚دست روی شانه: ۴۰ جستار ۵۶ عکس از عکاسان ایرانی، یوریک کریممسیحی
عکس: حکومت نظامی، عباس عطار، تهران، ۱۳۵۷
#کتاب #سینما
وقتی به مستند مرد گریزلی(Grizzly Man) فکر میکنم یاد این تیتر پر آب و تاب رسانهای میافتم "فیلمی که باید قبل از مرگ دید!" این مستند را یک بار نه، باید چند بار دید که هر بار دیدنش رسیدن به زوایای جدید است. این فیلم را میتوان با دیگران و گروهها و دستههای مختلف فکری و مدنی دید. مثلا حامیان دو آتشه حقوق حیوانات را به تماشایش دعوت کنی وقتی به پایان رسید و سالن روشن شد. آنها را به خاموشی فرا بخوانی و در سکوت به چهرهشان نگاه کنی. لحظه دیدنیای خواهد شد. سکوتی سرشار از ناگفتهها و مکاشفهها! ناگفتهها و ناگفتنی که هزار بار رساتر از گفتناند!
✍ آقای دغدغه
#سینما
✍ آقای دغدغه
#سینما
درک جانسون در کتاب رنسانس قصهگویی مینویسد:
اگر پیرمردی بمیرد مثل این است که کتابخانهای نابود شود.
تفاوت داریوش مهرجویی با بسیاری از پا به سن گذاشتهها و دنیادیدهها ابتلا به هنر بود. هنر باعث شد که او تفکرات و تجاربش را مثل کتابخانهای غنی بر جای بگذارد؛ گرچه اگر میگذاشتند این کتابخانه میتوانست غنیتر باشد.
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
تصویر: بوسه پوراحمد بر سر مهرجویی
#سینما #کتاب
اگر پیرمردی بمیرد مثل این است که کتابخانهای نابود شود.
تفاوت داریوش مهرجویی با بسیاری از پا به سن گذاشتهها و دنیادیدهها ابتلا به هنر بود. هنر باعث شد که او تفکرات و تجاربش را مثل کتابخانهای غنی بر جای بگذارد؛ گرچه اگر میگذاشتند این کتابخانه میتوانست غنیتر باشد.
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
تصویر: بوسه پوراحمد بر سر مهرجویی
#سینما #کتاب
به پشت صحنه خزیدم که دستیار نباشم
که در نمایشِ این ظلم آشکار نباشم
که زار زار نگریم میان خش خشِ تاریخ
که در مصیبتِ هر برگ، سوگوار نباشم
جهانِ صفر و یک آخر چقدر فایده دارد؟
ضرر نکردم اگر هم حسابدار نباشم
به غیر شانه به موهای خستهام نزدم، تا
شکنجِ دیگری از این شکنجهزار نباشم
قرار شد که بمانم اگرچه از لج دنیا
همیشه تند دویدم که ماندگار نباشم
✍ مریم جعفری آذرمانی
#ادبیات #سینما
که در نمایشِ این ظلم آشکار نباشم
که زار زار نگریم میان خش خشِ تاریخ
که در مصیبتِ هر برگ، سوگوار نباشم
جهانِ صفر و یک آخر چقدر فایده دارد؟
ضرر نکردم اگر هم حسابدار نباشم
به غیر شانه به موهای خستهام نزدم، تا
شکنجِ دیگری از این شکنجهزار نباشم
قرار شد که بمانم اگرچه از لج دنیا
همیشه تند دویدم که ماندگار نباشم
✍ مریم جعفری آذرمانی
#ادبیات #سینما
انجمنهای ادبی سمر، یوتاب و گپ
با مشارکت
انجمن سینمای جوان استان قزوین
برگزار میکنند:
اکران مستند: "گاهی عشق زیباست"
و
گفتگو با کارگردان: الهام آقالری
روایت زندگی هدیه و مهران اولین زوج سندروم داون در ایران
نامزد بهترین مستند هفتادمین جشنواره منطقهای سینمای جوان
دبیر نشست: علیرضا سیف
زمان: شنبه، ۵ آبان ۱۴۰۳_ساعت ۱۸ الی ۲۰
مکان: قزوین، میدان میرعماد، مجتمع فرهنگی هنری ارشاد، سالن مولانا
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
#سینما
با مشارکت
انجمن سینمای جوان استان قزوین
برگزار میکنند:
اکران مستند: "گاهی عشق زیباست"
و
گفتگو با کارگردان: الهام آقالری
روایت زندگی هدیه و مهران اولین زوج سندروم داون در ایران
نامزد بهترین مستند هفتادمین جشنواره منطقهای سینمای جوان
دبیر نشست: علیرضا سیف
زمان: شنبه، ۵ آبان ۱۴۰۳_ساعت ۱۸ الی ۲۰
مکان: قزوین، میدان میرعماد، مجتمع فرهنگی هنری ارشاد، سالن مولانا
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
#سینما
ما حاشيهنشين هستيم.
مادرم میگويد:
«پدرت هم حاشيهنشين بود، در حاشيه به دنيا آمد، در حاشيه جان كند و در حاشيه مرد.»
من هم در حاشيه به دنيا آمدهام
ولی نمیخواهم در حاشيه بميرم
برادرم در حاشيه بيمارستان مرد.
خواهرم هميشه مريض است.
هميشه گريه ميكند، گاهی در حاشيه گريه، كمی هم میخندد.
مادرم میگويد: «سرنوشت ما را هم در حاشيه صفحه تقدير نوشتهاند.»
✍ قیصر امینپور
🎥اکران مستند "جایی به نام حاشیه"
با حضور کارگردان: گلاندام صفری
درباره "زور آباد" از نواحی حاشیهنشین قزوین
با اقتباس از "من حاشیهنشین هستم" از قیصر امینپور
چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۸ تا ۲۰
#ادبیات #سینما
مادرم میگويد:
«پدرت هم حاشيهنشين بود، در حاشيه به دنيا آمد، در حاشيه جان كند و در حاشيه مرد.»
من هم در حاشيه به دنيا آمدهام
ولی نمیخواهم در حاشيه بميرم
برادرم در حاشيه بيمارستان مرد.
خواهرم هميشه مريض است.
هميشه گريه ميكند، گاهی در حاشيه گريه، كمی هم میخندد.
مادرم میگويد: «سرنوشت ما را هم در حاشيه صفحه تقدير نوشتهاند.»
✍ قیصر امینپور
🎥اکران مستند "جایی به نام حاشیه"
با حضور کارگردان: گلاندام صفری
درباره "زور آباد" از نواحی حاشیهنشین قزوین
با اقتباس از "من حاشیهنشین هستم" از قیصر امینپور
چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۸ تا ۲۰
#ادبیات #سینما
"گوگوش" اگر در جایی به غیر از ایران به دنیا اومده بود، یه هنرمند جهانی شده بود. یه آهنگ فرانسوی خونده با اینکه یک کلمه فرانسوی بلد نیست. از دوست های فرانسویام پرسیدم این آهنگ چطوره؟ گفتند: اصلاً نمیشه باور کرد که این خواننده فرانسوی نیست. یک استعداد عجیب و غریبه .
هوشنگ ابتهاج
📚پیر پرنیاناندیش (ص ۵۹۶-۵۹۵)
ترانه:
- J'Entends Crier Je T'aime -
ترانه سرا: R.Bernet
آهنگساز: B.Calfati
تنظیمکننده: Herve Roy
اجرا: ۱۳۴۹ گوگوش
در فستیوال "میدم کن" فرانسه که در سال ۱۳۴۹ شمسی، گوگوش به عنوان نماینده ادی بارکلی در این جشنواره حضور داشت. کمپانی صفحه "بارکِلی" مسئولیت ضبط و پخش این ترانه ها را داشت.
#کتاب #ادبیات #موسیقی
هوشنگ ابتهاج
📚پیر پرنیاناندیش (ص ۵۹۶-۵۹۵)
ترانه:
- J'Entends Crier Je T'aime -
ترانه سرا: R.Bernet
آهنگساز: B.Calfati
تنظیمکننده: Herve Roy
اجرا: ۱۳۴۹ گوگوش
در فستیوال "میدم کن" فرانسه که در سال ۱۳۴۹ شمسی، گوگوش به عنوان نماینده ادی بارکلی در این جشنواره حضور داشت. کمپانی صفحه "بارکِلی" مسئولیت ضبط و پخش این ترانه ها را داشت.
#کتاب #ادبیات #موسیقی
Telegram
attach 📎
غیر از "بنان" فقط "گوگوش" حق شعر رو در آواز بیان کرد. یه روز به خودش هم گفتم که دو نفر توی موسیقی ما هستن که وقتی کلمات رو در آواز یا تصنیف بیان میکنن اصلاً نظیر ندارن. یعنی کلمات چنان درست سرجاشه و باحالته که اصلاً نمیشه توصیف کرد: یکی بنان، یکی هم شما ؛ گوگوش واقعاً یه استعداد استثنائیه
هوشنگ ابتهاج
📚پیر پرنیاناندیش (ص ۵۹۶-۵۹۵)
از واروژان پرسیدیم چرا بیشتر برای گوگوش آهنگ میسازی؟
گفت : "وقتی گوگوش میخونه با صداش نقاشی میکنه
وقتی میگه بارون، خیس میشی..."
✍حمید پناهی(مدرس آواز)
🎼ماهپیشونی | گوگوش
آهنگ و تنظیم: واروژان
ترانهسرا: ایرج جنتی عطایی
🎥 از فیلم "ماه عسل" اثر فریدون گله
#کتاب #ادبیات #موسیقی #سینما
هوشنگ ابتهاج
📚پیر پرنیاناندیش (ص ۵۹۶-۵۹۵)
از واروژان پرسیدیم چرا بیشتر برای گوگوش آهنگ میسازی؟
گفت : "وقتی گوگوش میخونه با صداش نقاشی میکنه
وقتی میگه بارون، خیس میشی..."
✍حمید پناهی(مدرس آواز)
🎼ماهپیشونی | گوگوش
آهنگ و تنظیم: واروژان
ترانهسرا: ایرج جنتی عطایی
🎥 از فیلم "ماه عسل" اثر فریدون گله
#کتاب #ادبیات #موسیقی #سینما
Telegram
attach 📎
یونانیان و بربرها
از اسفناکترین و افتضاحترین کانالها و صفحات و گروهها در تلگرام و اینستاگرام، کانالها و صفحات فارسی هستند که بامحوریت تاریخ به خصوص ایران باستان و هخامنشیان فعالیت میکنند؛ انبوهی از مطالب بیکیفیت، بیربط و ناموثق را به اشتراک میگذارند و حماقت و تعصب و سطحیگرایی را ترویج میکنند.
در چنین کانالهایی کورش کبیر درباره همه چیز یک اظهار نظر خوشگل دارد از آب دوغ گرفته تا هوش مصنوعی!
جالب است این کانالها را شخم بزنی یک نشانی از کتاب ارجمند و معظم "یونانیان و بربرها"(۱۵ جلدی) اثر شادروان "امیرمهدی بدیع" را نمییابی!
هر کس ایران باستان را دوست بدارد و این کتاب را نشناسد و نخواند به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.
وقتی از امیر مهدی بدیع مینویسم از فرط افسوس و حسرت چشمانم تَر میشود؛ چه آدمهای حسابیای که در تاریخ این مملکت گمنام ماندند و چه آدمهای ناحسابیای که به لطف جامعه نخبهنشناس و بنجلپسند ما مشهور شدند!
اولین برخورد من با این کتاب به دوره دبیرستان برمیگردد آنموقعها، بیشتر از حالا عشق ایران باستان داشتم و کتاب "سرزمین جاوید" ذبیحالله منصوری را میخواندم؛ در همان روزها به پژوهشسرای دانشآموزی رفتم و دنبال کتاب تست شیمی کنکور بودم و باز در همان حین به سرزمین جاوید فکر میکردم که ناگهان کتاب یونانیان و بربرها(شوش در برابر آتن) را یافتم، پس از پرس و جو از معلمم فهمیدم کتاب خوبیست به جای کتاب تست آن را برداشتم! و جالب است که ذبیحالله منصوری و امیرمهدی بدیع از حیث اعتبار و ثقهبودن تاریخی نقطه مقابل یکدیگرند!
روح امیرمهدی بدیع شاد و اثرش ابدی باد.
✍ علیرضا سیف
#کتاب
از اسفناکترین و افتضاحترین کانالها و صفحات و گروهها در تلگرام و اینستاگرام، کانالها و صفحات فارسی هستند که بامحوریت تاریخ به خصوص ایران باستان و هخامنشیان فعالیت میکنند؛ انبوهی از مطالب بیکیفیت، بیربط و ناموثق را به اشتراک میگذارند و حماقت و تعصب و سطحیگرایی را ترویج میکنند.
در چنین کانالهایی کورش کبیر درباره همه چیز یک اظهار نظر خوشگل دارد از آب دوغ گرفته تا هوش مصنوعی!
جالب است این کانالها را شخم بزنی یک نشانی از کتاب ارجمند و معظم "یونانیان و بربرها"(۱۵ جلدی) اثر شادروان "امیرمهدی بدیع" را نمییابی!
هر کس ایران باستان را دوست بدارد و این کتاب را نشناسد و نخواند به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.
وقتی از امیر مهدی بدیع مینویسم از فرط افسوس و حسرت چشمانم تَر میشود؛ چه آدمهای حسابیای که در تاریخ این مملکت گمنام ماندند و چه آدمهای ناحسابیای که به لطف جامعه نخبهنشناس و بنجلپسند ما مشهور شدند!
اولین برخورد من با این کتاب به دوره دبیرستان برمیگردد آنموقعها، بیشتر از حالا عشق ایران باستان داشتم و کتاب "سرزمین جاوید" ذبیحالله منصوری را میخواندم؛ در همان روزها به پژوهشسرای دانشآموزی رفتم و دنبال کتاب تست شیمی کنکور بودم و باز در همان حین به سرزمین جاوید فکر میکردم که ناگهان کتاب یونانیان و بربرها(شوش در برابر آتن) را یافتم، پس از پرس و جو از معلمم فهمیدم کتاب خوبیست به جای کتاب تست آن را برداشتم! و جالب است که ذبیحالله منصوری و امیرمهدی بدیع از حیث اعتبار و ثقهبودن تاریخی نقطه مقابل یکدیگرند!
روح امیرمهدی بدیع شاد و اثرش ابدی باد.
✍ علیرضا سیف
#کتاب
گاهی عشق زیباست
شنبه ۵ آبان یکی از بهترین شبهای زندگیام بود. مستندی را اکران و بررسی کردیم به نام "گاهی عشق زیباست" با حضور کارگردان الهام آقالری و "مهران قندهاری و هدیه سمیع"، که اولین زوج سندروم داون ایران بودند و هر دو هنرمندند؛ مهران بازیگر و هدیه نویسنده است. استقبال آنقدر بود که سالن هشتاد نفری مولانای مجتمع میرعماد جا برای نشستن نداشت. شبی عجیب بود. بچههای ادبیات و سینما و مربیان بهزیستی دور هم جمع بودیم. گریستیم، خندیدیم از رنج و سختیها و شیرینیها گفتیم و به احترام عشق و انسانیت تشویق کردیم و لبریز از شور و احساس شدیم و فهمیدیم از مربیان بهزیستی و خانوادههایی که به نوعی به بهزیستی مربوطاند گرفته تا فیلمسازان و تشکلهای هنری چقدر درد مشترک داریم. میان جمعیت همیشه گوشه چشمی به مهران و هدیه داشتم و مدام این شعر حسین منزوی را برایم تداعی میکردند.
ای فصل غیر منتظرِ داستان من
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مَطلع امید من ای چشم روشنت
زیباترین ستاره هفت آسمان من
حس کردنیست قصه عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حسنت بیان من
با من بمان و سایه مهر از سرم مگیر
من زندهام به مهر تو ای مهربان من
و وقتهایی که دست هم را میگرفتند یاد شعر نصرت میافتادم
وقتی میان بازوان توام
از عشق رویینه میشوم
اسفندیار عاشقان جهانم...
از همه حاضران و هنرمندان و همراهان و عزیزانی که یاریام کردند تا چنین شبی رقم بخورد متشکرم
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#ادبیات #سینما
شنبه ۵ آبان یکی از بهترین شبهای زندگیام بود. مستندی را اکران و بررسی کردیم به نام "گاهی عشق زیباست" با حضور کارگردان الهام آقالری و "مهران قندهاری و هدیه سمیع"، که اولین زوج سندروم داون ایران بودند و هر دو هنرمندند؛ مهران بازیگر و هدیه نویسنده است. استقبال آنقدر بود که سالن هشتاد نفری مولانای مجتمع میرعماد جا برای نشستن نداشت. شبی عجیب بود. بچههای ادبیات و سینما و مربیان بهزیستی دور هم جمع بودیم. گریستیم، خندیدیم از رنج و سختیها و شیرینیها گفتیم و به احترام عشق و انسانیت تشویق کردیم و لبریز از شور و احساس شدیم و فهمیدیم از مربیان بهزیستی و خانوادههایی که به نوعی به بهزیستی مربوطاند گرفته تا فیلمسازان و تشکلهای هنری چقدر درد مشترک داریم. میان جمعیت همیشه گوشه چشمی به مهران و هدیه داشتم و مدام این شعر حسین منزوی را برایم تداعی میکردند.
ای فصل غیر منتظرِ داستان من
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مَطلع امید من ای چشم روشنت
زیباترین ستاره هفت آسمان من
حس کردنیست قصه عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حسنت بیان من
با من بمان و سایه مهر از سرم مگیر
من زندهام به مهر تو ای مهربان من
و وقتهایی که دست هم را میگرفتند یاد شعر نصرت میافتادم
وقتی میان بازوان توام
از عشق رویینه میشوم
اسفندیار عاشقان جهانم...
از همه حاضران و هنرمندان و همراهان و عزیزانی که یاریام کردند تا چنین شبی رقم بخورد متشکرم
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#ادبیات #سینما
تنهایی و خداگونهگی!
پیشتر خداوندگاری را لایق ادبیات میدانستم. اما آن هم گاهی در جمع چیزی حقیر و مبتذل به نظر میرسد. حالا یکتاپرستمیام که یکتایی و خدایی را فقط برازندهی "تنهایی" میداند.
تنهایی، باشکوه و بینظیر است. فقط در تنهایی است که میتوانی حسِ خدایی را لمس کنی و در جلد خدا فرو بروی! هر چیزی در پیشگاه تنهایی، جلوهای خدایگانی به خود میگیرد! عشق، کتاب، ادبیات...
همان چیز بدون تنهایی از عظمت و قداست تهیست! هرگاه از شاعری و بالاتر از آن انسان بودن خسته شوم، یا اگر هوس خدایی کنم، تنهایی را برمیگزینم.
بنویس تنها، بخوان خدا! "تنها" اسم اعظم خداست! و تنهایی خداگونهترین شمایل خداوندگاری!
هرگز تنهایی را پس نخواهم زد، شاید تنهایی هدیهی خداست تا طعم خدایی را بچشیم!
✍ آقای دغدغه
#ادبیات
پیشتر خداوندگاری را لایق ادبیات میدانستم. اما آن هم گاهی در جمع چیزی حقیر و مبتذل به نظر میرسد. حالا یکتاپرستمیام که یکتایی و خدایی را فقط برازندهی "تنهایی" میداند.
تنهایی، باشکوه و بینظیر است. فقط در تنهایی است که میتوانی حسِ خدایی را لمس کنی و در جلد خدا فرو بروی! هر چیزی در پیشگاه تنهایی، جلوهای خدایگانی به خود میگیرد! عشق، کتاب، ادبیات...
همان چیز بدون تنهایی از عظمت و قداست تهیست! هرگاه از شاعری و بالاتر از آن انسان بودن خسته شوم، یا اگر هوس خدایی کنم، تنهایی را برمیگزینم.
بنویس تنها، بخوان خدا! "تنها" اسم اعظم خداست! و تنهایی خداگونهترین شمایل خداوندگاری!
هرگز تنهایی را پس نخواهم زد، شاید تنهایی هدیهی خداست تا طعم خدایی را بچشیم!
✍ آقای دغدغه
#ادبیات
از این به درد خویش آبستن چه می خواهی؟
از بوسه ام در وقت جان کندن چه می خواهی؟
آغوش وا کردم به سمت هیچ یک عمرست
از خالی ام در زیرِ پیراهن چه می خواهی؟
با سایه ات سرکرده ام از دور و از نزدیک
از این سر دیوانه ی بی تن چه می خواهی؟
آن کوه بی چشمه م که باد از جاش خواهد کَند
از بذر پاشیدن بر این دامن چه می خواهی؟
گفتی سیاهی می رود دیدم در آیینه
از تار موی این چنین روشن چه می خواهی؟
در قلب یغما رفته چیز پر بهایی نیست
از خاک های خالیِ معدن چه می خواهی؟
سخت است بشناسم خودم را بین آدم ها
من را چگونه دیده ای؟ از من چه می خواهی؟
دیگر توان انتظار و گریه در من نیست
ای عشق از تنهایی این زن چه می خواهی؟
✍ مینا سراوانی
پ.ن: از مجموعۀ بوسۀ خداحافظی (جنگ جهانی دوم)، آلفرد آیزنشتت
#ادبیات #سینما
از بوسه ام در وقت جان کندن چه می خواهی؟
آغوش وا کردم به سمت هیچ یک عمرست
از خالی ام در زیرِ پیراهن چه می خواهی؟
با سایه ات سرکرده ام از دور و از نزدیک
از این سر دیوانه ی بی تن چه می خواهی؟
آن کوه بی چشمه م که باد از جاش خواهد کَند
از بذر پاشیدن بر این دامن چه می خواهی؟
گفتی سیاهی می رود دیدم در آیینه
از تار موی این چنین روشن چه می خواهی؟
در قلب یغما رفته چیز پر بهایی نیست
از خاک های خالیِ معدن چه می خواهی؟
سخت است بشناسم خودم را بین آدم ها
من را چگونه دیده ای؟ از من چه می خواهی؟
دیگر توان انتظار و گریه در من نیست
ای عشق از تنهایی این زن چه می خواهی؟
✍ مینا سراوانی
پ.ن: از مجموعۀ بوسۀ خداحافظی (جنگ جهانی دوم)، آلفرد آیزنشتت
#ادبیات #سینما
به میل عامّه یک سطر هم نخواهم گفت!
هنر و جامعه ایران وضعیتش بحرانی است.
هنرمندان داخلی درگیر محافظهکاری هستند. یا دلشکسته سکوت کردهاند چون خستهاند و نای دل کندن از وطن ندارند. بسیاری از هنرمندان ایرانیِ خارجنشین هم اغلب به اسم مبارزه سیاسی دشمن قسمخورده وطن و فرهنگ خویش شدهاند! صبح تا شب با شوآف و هیاهو، مشغول فریاد و بزرگنمایی درباره نقصانهای فرهنگی ایرانیان هستند. اما با کجرفتاریها و زشتیهای فرهنگ و دولتهای غربی کاری ندارند و کر و کور و لالاند. کسانی در ایران و خارج مدعی مبارزه با دیکتاتوری هستند که خودشان دیکتاتورهای ترسناکیاند. عمیقا به این نتیجه رسیدهام مهاجرت بسیاری از هنرمندان را سطحی و بسیاری از نخبگان علوم انسانی را پخمه کرده است. افتادهاند روی دور تند و فکر میکنند افراط بهترین راه حل است. دوری از وطن آنها را دچار تحلیلهای صد من یه غاز کرده طوری که به هنرمندان و تحلیلگران ساکن ایران نگاه عاقل اندر سفیه دارند.
افکار عمومی ایرانیان هم وضعیت هیجانی را تجربه میکند. عقلِ ایرانیان تقریبا هر روز در سیطره اخبار منفی و مغرضانه یک سقوط آزاد و احساساتشان صعودی شگفتانگیز را تجربه میکند. در چنین شرایطی مردم مدام از نویسندگان و منتقدان، میخواهند دو آتشه بنویسند و اگر چنین متنی نبینند سخت برآشفته میشوند و هجوم میآورند!
مردمی که دنبال روزنههای نقد هستند، خودشان درگیر نقدستیزی و خِردستیزی هستند. دلم برای وطنم میسوزد، به ظاهر صبح تا شب تیتر بسیاری از رسانهها و در کانون توجهاتیم ولی در اوج غربتیم! دور و بر ما پر از کرکس و کفتار است و خودمان هم با کمال میل به ارتزاق این کرکسها کمک میکنیم. راستش این روزها از مظلومها بیش از ظالمها و از خوبیها بیش از بدیها میترسم. اگر عنوان و حرف و شمایل بدی ببینم یک قدم عقب میروم ولی اگر عنوان و حرف و شمایل خوبی ببینم، ده قدم عقبنشینی میکنم!
مثلا بسیاری عنوان دوستدار محیط زیست را یدک میکشند ولی نزدیک که میآیند میبینی منظورشان سگ و گربه است و با باقی محیط زیست و حیاتوحش ایران کاری ندارند.
گروهی دیگر خویش را حیواندوست مینامند
ولی مروج انسانستیزیِ محضاند.
گروهی دیگر خود را انسانیت بدون مرز مینامند. نزدیک که میآیند میبینی منظور از انسانیت بدون مرز ضدیت با فارسی و شاهنامه و فرهنگ ایرانی است. منظورشان تسلیم کردن بی قید و شرط فرهنگمان در برابر هر ورودی جدیدی است. جامعه ما چنان دچار تاری دید شده انگار از دست هیچ چشمپزشکی کاری ساخته نیست! صورتش بیحس شده از بس سیلی خورده و حتی سیلی خیرخواهانه هم بر او اثر ندارد. ملتی که چشم به دهان رسانههای ناکجاآبادی و مُشتی کینهشتریِ خارجنشین دارد و از حال هنرمندان اصیلی چون بهرام بیضایی بیخبر است تیرهروزیهایش فزونتر و سقوطش دردناکتر خواهد بود. مظلومیت یک ملت دلیل نمیشود یک نویسنده همیشه به حمایت تمام قد از آن بپردازد. در جامعه بیمار لزومی ندارد همیشه اجتماعی باشیم.
به میل عامّه، یک سطر هم نخواهم گفت
چرا که از «منِ جمعی» فراریام دیگر
(مریم جعفری آذرمانی)
آنقدر دریدگی و کجروی به اسم مظلومیت
فراوان شده که ما را به آستانه حیرت و البته ناامیدی کشانده، فقط عشق به وطن و لذت بردن از هنر است که آدمی را سر پا نگه میدارد. مدتهاست این جمله ژان کوکتو(شاعر و فیلمساز) را عضو جداییناپذیر دل و اندیشهام کردهام:
سکوت، در این قرن بیحیا یکی از خدایان است.
✍ آقای دغدغه
#فرهنگ
هنر و جامعه ایران وضعیتش بحرانی است.
هنرمندان داخلی درگیر محافظهکاری هستند. یا دلشکسته سکوت کردهاند چون خستهاند و نای دل کندن از وطن ندارند. بسیاری از هنرمندان ایرانیِ خارجنشین هم اغلب به اسم مبارزه سیاسی دشمن قسمخورده وطن و فرهنگ خویش شدهاند! صبح تا شب با شوآف و هیاهو، مشغول فریاد و بزرگنمایی درباره نقصانهای فرهنگی ایرانیان هستند. اما با کجرفتاریها و زشتیهای فرهنگ و دولتهای غربی کاری ندارند و کر و کور و لالاند. کسانی در ایران و خارج مدعی مبارزه با دیکتاتوری هستند که خودشان دیکتاتورهای ترسناکیاند. عمیقا به این نتیجه رسیدهام مهاجرت بسیاری از هنرمندان را سطحی و بسیاری از نخبگان علوم انسانی را پخمه کرده است. افتادهاند روی دور تند و فکر میکنند افراط بهترین راه حل است. دوری از وطن آنها را دچار تحلیلهای صد من یه غاز کرده طوری که به هنرمندان و تحلیلگران ساکن ایران نگاه عاقل اندر سفیه دارند.
افکار عمومی ایرانیان هم وضعیت هیجانی را تجربه میکند. عقلِ ایرانیان تقریبا هر روز در سیطره اخبار منفی و مغرضانه یک سقوط آزاد و احساساتشان صعودی شگفتانگیز را تجربه میکند. در چنین شرایطی مردم مدام از نویسندگان و منتقدان، میخواهند دو آتشه بنویسند و اگر چنین متنی نبینند سخت برآشفته میشوند و هجوم میآورند!
مردمی که دنبال روزنههای نقد هستند، خودشان درگیر نقدستیزی و خِردستیزی هستند. دلم برای وطنم میسوزد، به ظاهر صبح تا شب تیتر بسیاری از رسانهها و در کانون توجهاتیم ولی در اوج غربتیم! دور و بر ما پر از کرکس و کفتار است و خودمان هم با کمال میل به ارتزاق این کرکسها کمک میکنیم. راستش این روزها از مظلومها بیش از ظالمها و از خوبیها بیش از بدیها میترسم. اگر عنوان و حرف و شمایل بدی ببینم یک قدم عقب میروم ولی اگر عنوان و حرف و شمایل خوبی ببینم، ده قدم عقبنشینی میکنم!
مثلا بسیاری عنوان دوستدار محیط زیست را یدک میکشند ولی نزدیک که میآیند میبینی منظورشان سگ و گربه است و با باقی محیط زیست و حیاتوحش ایران کاری ندارند.
گروهی دیگر خویش را حیواندوست مینامند
ولی مروج انسانستیزیِ محضاند.
گروهی دیگر خود را انسانیت بدون مرز مینامند. نزدیک که میآیند میبینی منظور از انسانیت بدون مرز ضدیت با فارسی و شاهنامه و فرهنگ ایرانی است. منظورشان تسلیم کردن بی قید و شرط فرهنگمان در برابر هر ورودی جدیدی است. جامعه ما چنان دچار تاری دید شده انگار از دست هیچ چشمپزشکی کاری ساخته نیست! صورتش بیحس شده از بس سیلی خورده و حتی سیلی خیرخواهانه هم بر او اثر ندارد. ملتی که چشم به دهان رسانههای ناکجاآبادی و مُشتی کینهشتریِ خارجنشین دارد و از حال هنرمندان اصیلی چون بهرام بیضایی بیخبر است تیرهروزیهایش فزونتر و سقوطش دردناکتر خواهد بود. مظلومیت یک ملت دلیل نمیشود یک نویسنده همیشه به حمایت تمام قد از آن بپردازد. در جامعه بیمار لزومی ندارد همیشه اجتماعی باشیم.
به میل عامّه، یک سطر هم نخواهم گفت
چرا که از «منِ جمعی» فراریام دیگر
(مریم جعفری آذرمانی)
آنقدر دریدگی و کجروی به اسم مظلومیت
فراوان شده که ما را به آستانه حیرت و البته ناامیدی کشانده، فقط عشق به وطن و لذت بردن از هنر است که آدمی را سر پا نگه میدارد. مدتهاست این جمله ژان کوکتو(شاعر و فیلمساز) را عضو جداییناپذیر دل و اندیشهام کردهام:
سکوت، در این قرن بیحیا یکی از خدایان است.
✍ آقای دغدغه
#فرهنگ
"برخی چنین هستند که بلندی خود را در پستیِ دیگران می جویند. به هزار زبان فریاد می زنند که تو نرو تا ایستاده ی من، بر تو پیشی داشته باشد!
این گونه آدم ها، از آن رو که در نقطه ای جامد شده و مانده اند، چشمِ دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینه توز، کینه توز، مارِ سر راه!"
✍ محمود دولت آبادی
📚جای خالی سلوچ
"و من همیشه میخوردم به دری که بسته بود،
یا میرسیدم به جمعیّتی که راه نمیدادند،
حتی به عمد دست دراز میکردند تا نگذارند
جلوتر بروم.
میدانستم که نمیرسم،
امّا رفتم، تمامِ شب، تمامِ روز..."
✍ هوشنگ گلشیری
📚نیمه تاریک ماه( داستان کوتاهِ نیروانای من)
#ادبیات #کتاب
این گونه آدم ها، از آن رو که در نقطه ای جامد شده و مانده اند، چشمِ دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینه توز، کینه توز، مارِ سر راه!"
✍ محمود دولت آبادی
📚جای خالی سلوچ
"و من همیشه میخوردم به دری که بسته بود،
یا میرسیدم به جمعیّتی که راه نمیدادند،
حتی به عمد دست دراز میکردند تا نگذارند
جلوتر بروم.
میدانستم که نمیرسم،
امّا رفتم، تمامِ شب، تمامِ روز..."
✍ هوشنگ گلشیری
📚نیمه تاریک ماه( داستان کوتاهِ نیروانای من)
#ادبیات #کتاب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آی عشق رنگ آشنایت پیدا نیست
فیلم بنبست را دیدهاید؟ موقعیتی که شخصیت اصلی در آن قرار میگیرد برای اکثر کسانی که در یک محیط یا جامعه بسته زندگی میکنند به احتمال زیاد رخ میدهد. این که درباره شخصی یا چیزی و پدیدهای رویابافی کنی اما حقیقت مخوفی در بیرون انتظارت را میکشد آن چنان ترسناک که به محض رویارویی با آن زمان و قلب میایستد. نکته دیگر استفاده درخشان و ظریف و رندانه پرویز صیاد از شعر آی عشق شاملو است. از شعر دست کم دو بار استفاده میشود. یک بار وقتی شخصیت اصلی در اوج خیالبافی و لذت درونی است و بار آخر وقتی با حقیقت چشم در چشم میشود و این قدرت شعر است که در دو موقعیت متضاد هم به چشم میآید
البته که شعر در پایان جلوه با شکوهتری دارد.
تازه پس از پایان فیلم است که مثل کارآگاه کشف جرم، شعر را زیر لب زمزمه میکنی:
آی عشق آی عشق چهره آبیات پیدا نیست!
و وای بر روزی که پیدا شود و دریابی...
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
پ.ن: بنبست فیلمی بیرحم از پرویز صیاد با بازی درخشان مری آپیک و برگرفته از داستان " از دفترچه خاطرات یک دوشیزه" اثر چخوف.
#سینما #ادبیات
فیلم بنبست را دیدهاید؟ موقعیتی که شخصیت اصلی در آن قرار میگیرد برای اکثر کسانی که در یک محیط یا جامعه بسته زندگی میکنند به احتمال زیاد رخ میدهد. این که درباره شخصی یا چیزی و پدیدهای رویابافی کنی اما حقیقت مخوفی در بیرون انتظارت را میکشد آن چنان ترسناک که به محض رویارویی با آن زمان و قلب میایستد. نکته دیگر استفاده درخشان و ظریف و رندانه پرویز صیاد از شعر آی عشق شاملو است. از شعر دست کم دو بار استفاده میشود. یک بار وقتی شخصیت اصلی در اوج خیالبافی و لذت درونی است و بار آخر وقتی با حقیقت چشم در چشم میشود و این قدرت شعر است که در دو موقعیت متضاد هم به چشم میآید
البته که شعر در پایان جلوه با شکوهتری دارد.
تازه پس از پایان فیلم است که مثل کارآگاه کشف جرم، شعر را زیر لب زمزمه میکنی:
آی عشق آی عشق چهره آبیات پیدا نیست!
و وای بر روزی که پیدا شود و دریابی...
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
پ.ن: بنبست فیلمی بیرحم از پرویز صیاد با بازی درخشان مری آپیک و برگرفته از داستان " از دفترچه خاطرات یک دوشیزه" اثر چخوف.
#سینما #ادبیات
جهانِ صدا و سیماییِ ما
دیگر همه میدانند که صدا و سیما ریزش مخاطبِ هولناک و روزافزونی را تجربه میکند. دوری از تلویزیون حالا در میان ما یک فضلیت و بِرند شده است که در دستیابی به آن در رقابتایم! عناوینی چون "شاید برای شما هم اتفاق بیفتد"، کلید اسرار" و "رسانه میلی" دستمایهاند تا مردم روزانه هزاران طنز و کنایه بیافرینند و صدا و سیما نماد ویژگیهایی است که طنزآفرینی و دوریگزینی از آن به نوعی منزه جلوه دادن خودمان از آنهاست. ولی صدا و سیما فقط یک سازمان فربه و یک رسانه که ضعفهایش موجبات خنده و شادی را فراهم کند نیست! صدا و سیما یک فرهنگ است. ما صدا و سیماییتر از آنیم که با ندیدن چند شبکه و پرت کردن کنترل، قضیه تمام شود. ما هنوز در جهانِ صدا و سیمایی سِیر میکنم! در چنین جهانی چه خبر است؟ در این جهان همه دنبال پایان خوشاند. فکر میکنند با وجود همه کاستیها و کمکاریهای انباشته شده پایان قصه در همه حوزهها شاد است. در چنین جهانی سادهسازی و سادهانگاری خوفناکی جریان دارد. انسانها یا از دیدن پيچیدگیها و نقصهای لایه در لایه و تو در تو عاجزند یا نمیخواهند عمق فجایع را ببینند و درک کنند. بنابراین نتیجهگیریهای سادهدلانه و دنکیشوتوار دارند. در جهانِ صدا و سیمایی تقریبا تمام مشکلات پیشپا افتادهاند و چند دقیقهای حل میشوند. در چنین جهانی در دل کسی چیزی نیست و سر همه زود به سنگ میخورد و وقتی به سنگ خورد آدم سر به راهی میشود و دو دستی زندگیاش را میچسبد! گمان کردهایم با خاموش کردن تلویزیون برای همیشه آن را کنار گذاشتهایم! ولی وقتی با دیگران سر و کله میزنیم از تاکسی و نانوایی گرفته تا دانشگاه و انجمن میبینیم چقدر در جهان صدا و سیمایی لولیدهایم و عجیب در آن غوطهوریم! در تاکسی آدمهایی را میبینی که خودشان یک پا بخش خبری ۲۰:۳۰ اند. مثل کبک سرشان را کردهاند زیر برف و اخبار را راست و دروغ تحویل میدهند.
جامعه ما برای فردوسیپور هورا میکشد و طرد شدن او از تلویزیون را نمیپسندد اما اجتماع را خوب نگاه کنی این رویکرد صدا و سیما وار را فراوان میبینی: کشور ما پر از فردوسیپورهای گمنامیست که به جرم اندکی شجاعت و فاشگویی رانده شدهاند آن هم از سوی انسانهای عادی!
ما هم مثل سرودهای ملی_میهنی تلویزیونیم
فقط در شوآفها و مناسبتها به کثرتگرایی اعتقاد داریم. در حالی که در لحظات بسیاری جز خودمان نمیخواهیم کسی را ببینیم! در جهان صدا و سیمایی ما برای دریای کاسپین و جنگل هیرکانی و خلیج تا ابد فارس رگ گردن کلفت میکنیم و سر و دست میشکنیم ولی با بیفرهنگیِ زیست محیطی داشتههای طبیعیمان را به فنا میدهیم. به تخت جمشید افتخار میکنیم اما رویآنها یادگاری مینویسیم و راه میرویم!
ایران پر از سالار عقیلیهاییست که مدام میگویند وطنم ای شکوه پا بر جا! ولی در اخبار و شایعات معلوم میشود یا رفتهاند یا در حال رفتناند!
در جهان صدا و سیمایی با مُشتی مظلومِ بیتقصیر طرفیم که گیرِ یک آدم بد افتادهاند. که با ده درصد تقلا و آه و نفرین مظلومان و مشارکت نود درصدی امداد غیبی دیو بیرون میرود و فرشته در میآید و روزگار تلختر از زهر چون شکر میشود.
گاهی تکرار کنیم و بیندیشیم که صدا و سیما یک سازمان نیست یک فرهنگ و یک جهان است ما با گوشت و پوست و استخوان و تا خرتلاق صدا و سیمایی هستیم حتی اگر آن را هجو کنیم و کنار بگذاریم! آیا میتوانیم از چنین جهانی برهیم؟ سخت است! ما پشت در پشت عادت کردهایم دل خوش کنیم و سر خود را شیره بمالیم! انتظاریک پایانِ خوش، ساده سازی پدیدهها و سادهانگاری مسائل اعتیادِ ماست و حذف و نشنیدن و هیاهو، آداب ما و شانه خالی کردن و چشم به راه آسمانها نشستن، رسم ماست. جستن و رستن از این عادات و آداب و رسوم پیچیده است و پافشاری و نقد پذیری و چشم در چشم حقیقت دوختن میطلبد. همه حقیقتها! نه آن که اگر حقیقتی خوشایندمان نبود چشم ببندیم و سر برگردانیم! اگر رسانه میلی نیاز به اصلاح بودجه و کنار زدن ناشایستگی و تکسلیقهگی و غربالگری همه جانبه دارد. ولی آن جا که دست ما نیست و کاری از دست ما ساخته نیست. اما جهان صدا و سیمایی دست خودمان است دست تک تک ما! و جز خویش فریادرسی نیست و آیا جز خودارزيابی چارهای هست؟
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#فرهنگ
دیگر همه میدانند که صدا و سیما ریزش مخاطبِ هولناک و روزافزونی را تجربه میکند. دوری از تلویزیون حالا در میان ما یک فضلیت و بِرند شده است که در دستیابی به آن در رقابتایم! عناوینی چون "شاید برای شما هم اتفاق بیفتد"، کلید اسرار" و "رسانه میلی" دستمایهاند تا مردم روزانه هزاران طنز و کنایه بیافرینند و صدا و سیما نماد ویژگیهایی است که طنزآفرینی و دوریگزینی از آن به نوعی منزه جلوه دادن خودمان از آنهاست. ولی صدا و سیما فقط یک سازمان فربه و یک رسانه که ضعفهایش موجبات خنده و شادی را فراهم کند نیست! صدا و سیما یک فرهنگ است. ما صدا و سیماییتر از آنیم که با ندیدن چند شبکه و پرت کردن کنترل، قضیه تمام شود. ما هنوز در جهانِ صدا و سیمایی سِیر میکنم! در چنین جهانی چه خبر است؟ در این جهان همه دنبال پایان خوشاند. فکر میکنند با وجود همه کاستیها و کمکاریهای انباشته شده پایان قصه در همه حوزهها شاد است. در چنین جهانی سادهسازی و سادهانگاری خوفناکی جریان دارد. انسانها یا از دیدن پيچیدگیها و نقصهای لایه در لایه و تو در تو عاجزند یا نمیخواهند عمق فجایع را ببینند و درک کنند. بنابراین نتیجهگیریهای سادهدلانه و دنکیشوتوار دارند. در جهانِ صدا و سیمایی تقریبا تمام مشکلات پیشپا افتادهاند و چند دقیقهای حل میشوند. در چنین جهانی در دل کسی چیزی نیست و سر همه زود به سنگ میخورد و وقتی به سنگ خورد آدم سر به راهی میشود و دو دستی زندگیاش را میچسبد! گمان کردهایم با خاموش کردن تلویزیون برای همیشه آن را کنار گذاشتهایم! ولی وقتی با دیگران سر و کله میزنیم از تاکسی و نانوایی گرفته تا دانشگاه و انجمن میبینیم چقدر در جهان صدا و سیمایی لولیدهایم و عجیب در آن غوطهوریم! در تاکسی آدمهایی را میبینی که خودشان یک پا بخش خبری ۲۰:۳۰ اند. مثل کبک سرشان را کردهاند زیر برف و اخبار را راست و دروغ تحویل میدهند.
جامعه ما برای فردوسیپور هورا میکشد و طرد شدن او از تلویزیون را نمیپسندد اما اجتماع را خوب نگاه کنی این رویکرد صدا و سیما وار را فراوان میبینی: کشور ما پر از فردوسیپورهای گمنامیست که به جرم اندکی شجاعت و فاشگویی رانده شدهاند آن هم از سوی انسانهای عادی!
ما هم مثل سرودهای ملی_میهنی تلویزیونیم
فقط در شوآفها و مناسبتها به کثرتگرایی اعتقاد داریم. در حالی که در لحظات بسیاری جز خودمان نمیخواهیم کسی را ببینیم! در جهان صدا و سیمایی ما برای دریای کاسپین و جنگل هیرکانی و خلیج تا ابد فارس رگ گردن کلفت میکنیم و سر و دست میشکنیم ولی با بیفرهنگیِ زیست محیطی داشتههای طبیعیمان را به فنا میدهیم. به تخت جمشید افتخار میکنیم اما رویآنها یادگاری مینویسیم و راه میرویم!
ایران پر از سالار عقیلیهاییست که مدام میگویند وطنم ای شکوه پا بر جا! ولی در اخبار و شایعات معلوم میشود یا رفتهاند یا در حال رفتناند!
در جهان صدا و سیمایی با مُشتی مظلومِ بیتقصیر طرفیم که گیرِ یک آدم بد افتادهاند. که با ده درصد تقلا و آه و نفرین مظلومان و مشارکت نود درصدی امداد غیبی دیو بیرون میرود و فرشته در میآید و روزگار تلختر از زهر چون شکر میشود.
گاهی تکرار کنیم و بیندیشیم که صدا و سیما یک سازمان نیست یک فرهنگ و یک جهان است ما با گوشت و پوست و استخوان و تا خرتلاق صدا و سیمایی هستیم حتی اگر آن را هجو کنیم و کنار بگذاریم! آیا میتوانیم از چنین جهانی برهیم؟ سخت است! ما پشت در پشت عادت کردهایم دل خوش کنیم و سر خود را شیره بمالیم! انتظاریک پایانِ خوش، ساده سازی پدیدهها و سادهانگاری مسائل اعتیادِ ماست و حذف و نشنیدن و هیاهو، آداب ما و شانه خالی کردن و چشم به راه آسمانها نشستن، رسم ماست. جستن و رستن از این عادات و آداب و رسوم پیچیده است و پافشاری و نقد پذیری و چشم در چشم حقیقت دوختن میطلبد. همه حقیقتها! نه آن که اگر حقیقتی خوشایندمان نبود چشم ببندیم و سر برگردانیم! اگر رسانه میلی نیاز به اصلاح بودجه و کنار زدن ناشایستگی و تکسلیقهگی و غربالگری همه جانبه دارد. ولی آن جا که دست ما نیست و کاری از دست ما ساخته نیست. اما جهان صدا و سیمایی دست خودمان است دست تک تک ما! و جز خویش فریادرسی نیست و آیا جز خودارزيابی چارهای هست؟
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#فرهنگ