نیلوفرانه | نیلوفر دادور
Photo
از چشمهای یک پرنده به آسمانِ لبخندت نگاه میکنم و میبینم زندگی چقدر میارزید حتی با تمامِ رنجی که آدم بودن دارد...
🤍.
🤍.
چند وقت پیش که داشتم چایی میریختم دقیقا وقتی لیوان پرِ پر شده بود یکهو از وسط دو نصف شد و چایی ریخت دقیقا جلوی پایم. از آن روز به بعد هر وقت که چایی میریزم تصویر دودهایی که آن روز از کف آشپزخانه بلند میشد در ذهنم نقش میبندد و دستم شل میشود. هر بار انجام کارِ سادهی چایی ریختن یادآور یک ترس در من است، ترسِ سوختن.
تجربیات تلخ، ترسها، خاطرات و تروماها همان چیزهایی هستند که خیلی از ما آدمها در طول زندگی با آنها دستهوپنجه نرم میکنیم و باعث میشود دستِ تصمیمگیریها و اقدامهایمان شل شود.
پشت انکارها، فرارها، عدم پذیرشهای خیلی از ما آدمها، ترسها و تروماهایی است که هیچ کس آن را نمیبیند اما، خودمان بیوقفه درحال گلاویز شدن با آنها هستیم.
اتفاق آن چایی خیلی ساده بود اما، باعث شد هر بار که خواسته یا ناخواسته بخواهم برای برخی تصمیمات و کارها به خودم یا دیگران سخت بگیرم یادم بیاید هر آدمی علاوه بر جهان بیرون در جهان خودش هم جنگها و ترسهایی دارد... که پشت بعضی انکارها و دوریها دردی است و ماجرایی... که انکار را باید پذیرفت و نپذیرفتن دیگران را محترم شمرد.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
تجربیات تلخ، ترسها، خاطرات و تروماها همان چیزهایی هستند که خیلی از ما آدمها در طول زندگی با آنها دستهوپنجه نرم میکنیم و باعث میشود دستِ تصمیمگیریها و اقدامهایمان شل شود.
پشت انکارها، فرارها، عدم پذیرشهای خیلی از ما آدمها، ترسها و تروماهایی است که هیچ کس آن را نمیبیند اما، خودمان بیوقفه درحال گلاویز شدن با آنها هستیم.
اتفاق آن چایی خیلی ساده بود اما، باعث شد هر بار که خواسته یا ناخواسته بخواهم برای برخی تصمیمات و کارها به خودم یا دیگران سخت بگیرم یادم بیاید هر آدمی علاوه بر جهان بیرون در جهان خودش هم جنگها و ترسهایی دارد... که پشت بعضی انکارها و دوریها دردی است و ماجرایی... که انکار را باید پذیرفت و نپذیرفتن دیگران را محترم شمرد.
نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
چه وقتهایی که ستاره میخواستیم و خدا ماه را به خانهمان آورد!
{إن الله یعلم و أنتم لا تعلمون}
{إن الله یعلم و أنتم لا تعلمون}