Telegram Group Search
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
می‌روی به هزار راه و باز هم راه به جایی نمی‌بری. هر راه جدیدی ترس و رنجی دارد و هر بازگشتی خستگی و دلمردگی.
با این همه، زندگی آدمی همین است.‌ به هزار راه رفتن و آخر راه خود پیدا کردن.‌
پایان این راه اگر نورِ آسمان‌ها و زمین ایستاده باشد تو راه‌یاب شده‌ای حتی با جسمی که از دست رفته و روحی که جای هزار زخم و رد هزار خستگی بر آن است.
اما چقدر بد و باز هم بد اگر به ته جاده برسی و بگویند؛ همه‌ی عمر به بیراهه بوده‌ای!

برخی اما خوش‌شانس‌تر و مقرب‌ترند.
محبتی، کرشمه‌ای و یا حضور گرم یک ایمان دامن دلشان را به سوی خویش می‌کشد و می‌گوید؛ جا اینجاست! همین‌جا...

ز فرق تا قدمش هر کجا که می‌نگرم
کرشمه دامن دل می‌کشد که جا اینجاست


یعنی ما نیز یک روز طعم ترد و شیرین رسیدن را خواهیم چشید؟

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
خورشید هم باشی گاهی دلت می‌خواهد در آغوش نخل پنهان شوی!

نیلوفر دادور

🤍.
هوا دم کرده و طاقت‌فرسا بود. یک بعد از ظهر سوزان که آدم را بی‌حال و خسته می‌کرد. روی تخت دراز کشیده بودم و از پنجره‌ی بزرگ اتاق که گاهی باد، پرده‌های سفید و آبی آن را به جان هم می‌انداخت و تصویر درخت‌های بیرون را می‌پوشاند به آسمان صاف و بدون ابر نگاه می‌کردم.
توی دلم دعا کردم کاش باران ببارد... چه آرزوی دور و محالی! آسمان داغ و عقیم از ابر کجا و باران کجا؟
هنوز به آسمان خیره بودم... چند دقیقه بعد تکه‌های کوچک و کم‌جان ابر خورشید را در آغوش خود پنهان کردند و بعد تندری که معقول به نظر نمی‌آمد اما، اجابت یک دعا بود از راه رسید..
سبحان الله!
خدایا اجابت‌های تو آدم را شگفت‌زده می‌کند اما، مهم‌تر و زیباتر از اجابت‌ها نگاه مهربان تو است. احساس شنیده شدن توسط خالق این جهان...
اگر امروز باران نمی‌بارید باز هم در یک روز دم‌کرده‌ی دیگر صدایت می‌کردم. اگر آن دعاهای هزار ساله اجابت نشوند باز هم با تو حرف می‌زنم، با تو درددل می‌کنم، از تو راه می‌جویم و به آسمانت خیره می‌شوم.
اگر گاهی رنج، درد، بیماری و فقدان دست‌های زمخت‌شان را روی گلویم بگذارند باز هم با صدایی حبس شده تو را می‌خوانم...
تو فقط مرا دوست داشته باش، از من روی برنگردان و نگذار گل ایمان در باغ قلبم پژمرده شود.
این دنیا با اجابت یا بی‌اجابت گذرا و فانی است و در نهایت آن روز که به خانه بازگشتم دیدن تو اجابت‌ همه‌ی دعاها و تسکین همه‌ی تلخی‌ها است...

@Niloofardadvar
يا‌ ولي نعمتنا وملاذنا عند كربتنا!
إجعل ما نخافه ونحذره بردا وسلاما علينا كما جعلت النار بردا وسلاما على إبراهيم
.

🤍.
"حیرت" همیشگی بود. همیشگی و همسنِ موجودی به اسم "آدم". از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد و گاهی هم فربه‌تر از همیشه به جانِ عقل نحیف انسان می‌افتاد. در این میان برخی آدم‌ها غریب‌تر و سرگردان‌تر بودند چرا که حیرت نه تنها عقل که دل‌‌شان را هم شبیه پروانه‌ای کوچک در مشت بی‌اندازه بزرگ و خشن‌اش له می‌کرد.
آدم و حیرت این دو همسفر مجبور گاهی چنان از هم خسته می‌شدند که پای جدل و سفسطه و گاهی هم انکار به این ارتباط پیچیده و مرموز باز می‌شد. گاهی دشمن هم و گاهی دوست می‌شدند و این تقدیر عجیب همیشه و هنوز گریبان‌گیر آن‌ها است...

بعضی وقت‌ها بعضی از این آدمک‌‌های حیرانِ مجبور به ماه خیره می‌شوند درست مثل اولین آدم‌ها و با خود زمزمه می‌کنند؛

در آوارگی این حیرت، اگر چاره نکنی
در قلمروی گیتی تا ابد بی‌وطن خواهم ماند...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
در اندوه طولانی شقایق‌ها
به وقت غروبی نزدیک
از سفر باز خواهم گشت
و لبخند تو را
در شمایل یک پروانه
خواهم نگریست

در شادیِ کوتاه شقایق‌ها
به وقت طلوعی دور
عزم سفر خواهم کرد
و تمام دلم را
در شمایل لبخند تو
و‌ در نگاه یک پروانه
خواهم نگریست...

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
درخت مورد علاقه‌ی من؛ درختِ دوستی است!
حالا فرقی نمی‌کند نخل باشد یا سیب، ته حیاط خانه‌ی ما باشد یا همسایه.
فرقی نمی‌کند تابستان باشد و آبستن میوه یا زمستان باشد و عریان برگ!
چه فرقی دارد تو او را بوییده باشی یا نه... سبز باشد یا زرد؟

من از آن دم که درخت دوستی را در دلم کاشته‌ام تمام چراها و اماها و کاش‌ها را تبر کرده‌ام. دیگر فرقی ندارد درخت من یک روز تنها شود و زمستان‌زده مهم این است که آن هنوز و همیشه ریشه خواهد داشت، خشک نخواهد شد و سایه‌اش را از هیچ کس دریغ نخواهد کرد...

راستی تو نیز در دلت درخت دوستی را کاشته‌ای؟

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
{إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا}|مریم۴۷|

«همیشه با من مهربان بوده است»
گـفـتـنـد: یـافـت می‌نشود، جُـسته‌ایم ما
گفت: آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست

مولانا
و تو که مقیم دل بوده‌ایی حالا چشم‌انداز را هم تصاحب کرده‌ایی...
به قاب‌های روی دیوار که نگاه می‌کنم انگار می‌خواهند با من حرف بزنند.

اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد این است: اگر اطمینان داشته باشی او بنیان بقایت را محکم نگاه خواهد داشت قوی‌ خواهی شد و ترس راهش را از مسیر تو کج خواهد کرد.

یا شاید به تعبیر لطیف‌تر: اطمینان داشتن به او مثل این است که کسی روی چشم‌هایت گل بگذارد تا منظره‌ی دشوار و ترسناک روبرو را نبینی...

یا؛ اعتماد به او به تردی و سبک‌بالی پر کبوتری است رقصان در دل آسمانِ صاف یک روز بهاری...

و یا؛ به خوش‌خبری قاصدکی که همین چند ثانیه‌ قبل با نفس‌های گرم کودکی فوت شد...
وقتی تمام خیرها را از جانب خدا بدانی و ایمان داشته باشی که اگر یک روز از جایی شری به تو رسید باز هم خدا را کنارت داری آسوده زندگی خواهی کرد.
نترس!
خدای تو خیلی مهربان و حامی است...
هیچ چیزی به مانند باور به وجود خدا قاتل "ترس‌های" آدمی نیست...
2025/06/30 19:37:14
Back to Top
HTML Embed Code: