عاشق خونهی قبل مهمونم؛ اون یک ساعت طلایی که همهچیز مرتب و آماده است و منتظر زنگ در نشستی.
مشکل اینه که من شاید بتونم زبونم رو کنترل کنم، اما طرز نگاه کردنم رو هرگز. طرز نگاهم فحش میده.
عشق ابدی خیلی تاریک تر از چیزیه که نشون میده. چهار تا جوون مهاجر که تو کار و زندگی و معیشت موندن، اومدن تو یه ویلا به امید پول و شهرت، چند ماه گیر کردن و کم کم دارن از نظر روانی فروپاشی میکنن و چند میلیون نفر هم میبیننشون و هر لحظه قضاوت میکنن.
این ۸لیوان آب خوردن در روز رابطم با ادمارو هم بهتر کرده. همش تو دستشویی ام اصلا وقت نمیکنم باهاشون ارتباط بگیرم واقعا راضیم.