group-telegram.com/afrazbook/4512
Last Update:
یوهانس: چقدر خوب که زود از توی کلیسا فلنگو بستیم و زدیم به چاک [چشمکی به دوستدخترش میزند]
ماریا: بله... جنابعالی بهجای اینکه هر روز بری کلیسا و پروژهی دانشگاهیت رو انجام بدی، فقط یه روز میری اونم بهزور. منتظر اون روزیام که آقای ایبو بفهمه که حضرتآقا بهجای اینکه بره درس وکالت بخونه رفته دنبال هنر و قرتیبازی. چه روزی میشه اون روز. دمار از روزگارت درمیآره. همینجا به چهارمیخت میکشه و واسه تمام عمرت خیارفروش میشی بدبخت.
یوهانس: اون هیچوقت نمیفهمه مگه اینکه یکی بخواد این وسط آنتن بشه [به ماریا نگاه میکند] مگه نه ماریا؟
ماریا: اولاً چرا به من نگاه میکنی؟ دوماً چرا با اون چشمای وقزدهت یوسف رو نشون نمیکنی؟ اونه که عزیز گرامی ایبو بیبوئه و همهش باهاش جیکتوجیکه. مگه نه عزیز دردونهی حسنکبابی؟ [کلاه را از سر یوسف برمیدارد]
یوسف: عالیه، عالیه، بارک الله، حی واسهی خودت قارقار کن، بلبل... حالا بیزحمت آقادایی رو بجنبون.
ماریا: واسه چی؟
یوسف: میخوام زیرت رو تمیز کنم.
#انتشارات_افراز #نشرافراز
#تیکل_تاکل
#ایوب_خان_دین
#مسعود_رایگان
#ادبیات #ادبیات_جهان #داستان_جهان
#ادبیات_داستانی #نمایشنامه
#ادبیات_انگلیس #نمایشنامه_انگلیسی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب #تازههای_نشر_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
BY انتشارات افراز
Share with your friend now:
group-telegram.com/afrazbook/4512