Telegram Group Search
بریده‌ای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ص ۲۰۸ و ۲۰۹.

▪️از نقشه‌های این‌چینی حزب [توده] دیگر چه یادتان هست؟

▫️یادم است یک بار نقشه کشیدند از مخازن بانک‌ها با حواله‌های جعلی پول بیاورند بیرون. برنامه ماهرانه تنظیم شد، ولی کاملاً درست اجرا نشد. قرار شد رأس ساعت معینی عده‌ای به بانک‌هایی که حزب توی آن‌ها دست داشت مراجعه کنند و به ازای حواله‌ها پول بیرون بکشند. همزمان در سراسر کشور، تهران و شهرستان‌ها.

▪️که چه کار کنند آن پول را؟

▫️خرج فعالیت‌های سازمانی. حزب گوش تا گوش ایران گسترده شده بود. تشکیلاتی با آن وسعت و با آن فعالیت متعدد خرج‌های کلان داشت. نقشۀ بیرون کشیدن پول از بانک کامل اجرا نشد؛ ولی مبالغ هنگفتی گیر حزب آمد. چند نفری هم دستگیر شدند. ظاهراً دیر جنبیده بودند و از رأسِ ساعت مأموریت جا مانده بودند؛ نقشه فاش شده بود.

▪️آخر رسماً پول دزدی؟! جنبۀ اخلاقی قضیه برایشان مهم نبود؟

▫️نه! مسئلۀ اخلاقی هیچ در میان نبود. احزاب کمونیستْ سراسر دنیا از این کارها می‌کردند.

▪️دزدی؟!

▫️بله. مقدار زیادی از خرجشان را از راه دزدی درمی‌آوردند. سازمان دانش‌آموزان، سازمان جوانان، سازمان زنان، سازمان کارگران، و خلاصه سازمان‌های متعدد با خرج‌های کلان زیرمجموعۀ حزب تودۀ ایران بودند، فعالیت‌های وسیع داشتند؛ گیرم حزب رسماً غیر قانونی اعلام شده بود. فرض کن بگویند فلانی، مأموریت برو اصفهان. این خرج دارد. مگر نه؟

▪️می‌دانم! ولی آخر جنبۀ اخلاقی‌اش چه؟

▫️در مبانی نظری‌شان اصولاً مانع اخلاقی نداشتند برای نیل به این اهداف.

▪️خیلی عجیب است برایم. پولِ دزدی را برداریم خرجِ آرمان‌هایمان کنیم!

▫️بله، علناً دزدی می‌کردند و از این قبیل شائبه‌ها داشتند...

https://www.group-telegram.com/Sayehsaar.com
بریده‌ای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ص ۲۱۸ ـ ۲۲۰.

▪️ابتهاج عضو سازمان جوانان بود آقای سمیعی؟

▫️پیش‌تر هم پرسیده بودی! سایه عضو رسمی حزب تودۀ ایران بود، منتها خودش را نمی‌شناساند. او را در جامعه به عنوان عضو حزب نمی‌شناختند.

▪️آخر هیچ‌وقت نگفته رسماً عضو حزب توده بوده.

▫️خب معلوم است نمی‌گوید!

▪️چرا؟

▫️کار درستی می‌کند!

▪️خودِ شما علناً به خانواده و به دوستانتان می‌گفتید عضو سازمان جوانانید یا پنهان می‌کردید؟

▫️تا وقتی سازمان جوانان قانونی بود علناً می‌گفتم. البته در محیط کار نه. در محیط کار فقط می‌دانستند چپی هستم، ولی نمی‌دانستند عضو سازمان جوانانم.

▪️اما ابتهاج تا الان هم نمی‌گوید.

▫️بله الان هم نمی‌گوید و تصمیم درستی است. این ما بودیم که به غلط چپ‌روی می‌کردیم. به سفر اروپا که برسیم خواهم گفت حتی آنجا هم به من تذکر می‌دادند بابت چپ‌روی.

▪️همین‌جا بگویید. حرف چپ‌روی است.

▫️سازمان جهانی دانشجویان در پراگ کنفرانسی برگزار کرد با شرکت نماینده‌های بسیاری از کشورها، حتی نمایندۀ آپارتاید از آفریقای جنوبی. فدراسیون جهانی جوانان دموکرات چند نمایندۀ خود را در مقام میهمان فرستاد به این کنفرانس، از جمله من. ژاک دنی، دبیرکل فدراسیون، گفت متنی بنویسم که در کنفرانس بخواند. من نوشتم و به وسیلۀ یک جوان کانادایی برایش فرستادم. خواند و درجا پاره کرد.

▪️عجب!

▫️بله و انداخت دور. در نوشتۀ من چپ‌روی موج می‌زد. اعتراض می‌کردم به نمایندگان نژادپرست سازمان جهانی دانشجویان، حال آنکه ما میهمان کنفرانس بودیم. طبق قاعدۀ «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» انتظار می‌رفت به سازمان‌‌دهندگان کنفرانس مرحبا بگوییم؛ ولی من به‌کل زده بودم به صحرای کربلا. ژاک دنی نوشته‌ام را پاره کرد! آنجا بود که دریافتم چه اشتباه‌های سرنوشت‌سازی از ما سر زده.

▪️آقای سمیعی، شما مطمئنید ابتهاج عضو رسمی حزب بود؟

▫️بله بله. عضو رسمی حزب بود. چند بار می‌پرسی؟!

▪️آخر عجیب است که تا الان هرگز هیچ سندی از عضویتش رو نشده. خودش هم مخفی می‌کند.
[پانوشت: امیرهوشنگ ابتهاج، روزهایی که این گفت‌وگو انجام می‌شد، نودوسه‌ساله و در قید حیات بود.]

▫️به چشم می‌دیدم. من البته زیاد با ابتهاج نمی‌جوشیدم. گاهی می‌آمد خانۀ دولت‌آبادیِ شاعر و من هم حضور داشتم. ابتهاج هم می‌دانست ما خبر داریم. ابتهاج سمپاتیزان نبود، عضو رسمی حزب تودۀ ایران بود.

https://www.group-telegram.com/Sayehsaar.com
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"درباره‌ی عنوانِ یک کتاب" (گفتگوی خانم اقتصادی‌نیا با استاد احمد سمیعی)

روزهای اخیر، خبرِ انتشارِ گفتگوی مفصّلِ سرکار خانم سایه اقتصادی‌نیا با استاد احمد سمیعیِ گیلانی از اخبارِ خوبِ حوزه‌ی کتاب و کتاب‌خوانی بود. کتاب را هنوز ندیده‌ام اما باتوجه به انسِ دیرینه‌ی گفتگوکننده با استاد و نیز برش‌های منتشرشده‌ از اثر، احتمالاً با متنی جذاب روبه‌رو خواهیم‌شد. گرچه در اخبار آمده این گفتگو بیش‌تر حوادثِ عهدِ جوانی استاد سمیعی و حشرونشرشان با حزبِ توده را دربرمی‌گیرد اما باتوجه به اشرافِ گفتگوکننده به جریان‌های فرهنگی و ادبیِ معاصر، امیدوار ام جهتِ سخن بیش‌تر به سمتِ فرهنگ هدایت شود تا صِرفِ سیاست.
ازآن‌جا که جز برش‌هایی از کتاب را نخوانده‌ام غرض از این یادداشت نقدی است بر توضیحِ عنوانِ روی جلد. عنوانِ اثر چنین است:
"احمدِ سمیعی (گیلانی)
از زندگانی و خاطراتِ سیاسی
در گفت‌و‌گو با سایه اقتصادی‌نیا

آیا بهتر نبود گفت‌و‌گوکننده پس از عنوانی هم‌چون مصاحبه/ گفت‌و‌گو با احمد سمیعی گیلانی، در توضیح می‌آورد:
گفت‌و‌گوکننده: سایه اقتصادی‌نیا
براساسِ عنوانِ حاضر، گویا این استاد سمیعی است که با خانم اقتصادی‌نیا گفت‌و‌گوکرده! حال‌آن‌که می‌دانیم تمرکزِ گفت‌و‌گو بر سخنان استاد سمیعی است و هنرِ گفت‌و‌گو‌کننده در طرح پرسش‌هایی درخور و نیز اجرای روایتی جذاب است.

با این مقدمه، آیا نظیرِ چنین عنوانی مناسب‌تر نبوده؟:
گفت‌و‌گو با احمد سمیعی گیلانی

هم‌چنین می‌شد عنوانِ اصلیِ جذاب و مناسبی برگزید و عبارت بالا را عنوانیِ فرعیِ کتاب قرارداد.
عنوانِ کتاب‌های فراوانی برهمین‌اساس برگزیده شده:
_‌ آفاقِ عرفان در سپهرِ ایران: گفتگو با نصرالله پورجوادی، [گفت‌و‌گوکننده]حامدِ زارع، نشر ثالث.
_ گفت‌و‌گو با وودی آلن، ترجمه‌ی گلی امامی.

نیز چندین جلد کتابی که انتشارات شورآفرین منتشرکرده و چنین عنوان دارد؛ ازجمله، گفت‌و‌گو با موسیلینی، امیل لودویک، ترجمه‌ی مهدی تدینی.

چندین مجموعه‌گفت‌و‌گو نیز منتشرشده که همین‌گونه نام‌گذاری شده؛ ازجمله، "پروژه‌ی تاریخِ شفاهیِ دانشگاه هاروارد" به‌کوششِ حبیب لاجوردی که چندین جلدِ آن (ازجمله با زاهدی و ابوالحسنِ ابتهاج) به فارسی منتشرشده‌است. ذیل عنوان اصلی در این مجموعه چنین آمده:
مصاحبه‌ی حبیب لاجوردی با ...
نیز مجموعه‌ی ارزشمند و چندین جلدیِ "تاریخِ شفاهیِ ادبیات معاصرِ ایران" که به همت نشر ثالث منتشرشده و دبیری‌اش بر عهده‌ی جنابِ محمد هاشمی اکبریانی بوده‌‌؛ برای نمونه در عنوانِ یکی از این مجموعه چنین آمده:
تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: مهدی غبرایی، دبیر مجموعه محمد هاشمی اکبریانی، گفت‌و‌گو: کیوان باژن.
چندین جلد از گفت‌و‌گوهایی که جناب مهدی مظفری ساوجی انجام‌داده‌اند و اغلب در انتشارات مروارید و نشر ثالث منتشرشده نیز چنین عنوان دارد:
گفت‌و‌گو با اکبرِ رادی
گفت‌و‌گو با نجف دریابندی
گفت‌و‌گو با ایران درودی

غرض از این نمونه‌ها آن است که بگویم خانم اقتصادی‌نیا قاعدتاً می‌بایست در ذیلِ عنوانِ کتاب می‌آوردند: در گفت‌و‌گو با احمد سمیعی گیلانی و نه در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا.
عنوانِ کنونی باتوجه به جایگاهِ استاد سمیعی، اگرچه ممکن است گمراه‌کننده نباشد اما خالی از اشکالی نیست. تو گویی این اثر کتابی است که استاد سمیعی در آن به گفتگو با خانم اقتصادی‌نیا نشسته! حال‌آن‌که مطلب کاملاً برعکس است.

به‌یاددارم حدود بیست سال پیش، زمانی که کتابِ "مکالمات" (گفت‌و‌گوی ملک‌ابراهیم امیری با استاد اکبر رادی) منتشرشده‌بود، با جناب امیری در مرکزی همکار بودم. روزی به ایشان گفتم، اولا چرا نام خودتان را روی جلد نیاورده‌اید؟ (چون روی جلد فقط آمده‌بود: مکالمات، اکبرِ رادی)؛ و چون در صفحه‌ی نخست ذیلِ "مکالمات" آمده بود: گفتگو با ملک‌ابراهیم امیری، پرسیدم آیا نمی‌بایست چنین می‌آمد: گفت‌و‌گو با اکبرِ رادی؟
اکنون پاسخِ ایشان را به‌یادنمی‌آورم. البته این را هم بگویم که ایشان همان کسی هستند که حاصلِ گفت‌و‌گوی مفصل‌شان با دکتر رضا براهنی کتابی خواندنی شده با عنوانِ "بحران رهبریِ نقد ادبی و رساله‌ی‌ حافظ". البته بخشِ اخیر کتاب (رساله‌ی حافظ)، صرفاً تألیفی است. این‌جا هم نامی از گفت‌و‌گوکننده روی جلد نیامده و تنها در صفحه‌ی نخست در کمانک آمده: "بحران رهبری نقد ادبی: گفتگوی ملک‌ابراهیم امیری".

بیتابِ خواندنِ گفت‌و‌گوی خانم اقتصادی‌نیا با پدرِ ویراستاریِ نوین ایران درباره‌ی عهدِ جوانی‌ِ استاد و نیز حواشیِ عضویت‌شان در حزبِ توده هستم.

@azgozashtevaaknoon
اسدالله امرایی، «یک قرن با استاد سمیعی»، روزنامۀ اعتماد، شمارۀ ۵۸۳۰، پنج‌شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳.

https://www.group-telegram.com/Sayehsaar.com
📚احمد سمیعی گیلانی (زندگانی و خاطرات سیاسی)

در گفت‌وگو با سایه اقتصادی‌نیا

🗂نشر نی:1403

▪️نکات مهم این خاطرات درباره آن دوران تاثیر احمد کسروی بر جوانان، جشن و سرور حزب توده از رویدادهای وقت، نگرانی از استراق سمع، تحریم روزنامه جعفر پیشه‌روی، توصیف استاد از زندان پس از بازداشت‌های گسترده و خاطرات از سفرها و فعالیت سازمان جوانان است.
▪️▪️کلید درک آنچه سمیعی گیلانی می‌خواست بگوید آن است که چه شرایطی طی شد که من توده‌ای شدم، این جالب است که چطور یک نفر پس از ترک این شرایط به ادبیات می‌پردازد و می‌گوید راه نجات ایران فعالیت #سیاسی نیست بلکه فعالیت #فرهنگی است. مخاطبان کتاب لزوماً دانشجویان و استادان تاریخ، ادبا و فضلا یا همنشینان سمیعی گیلانی نیستند، این کتاب تنها قصه‌ای است درباره عشق فردی، درباره یک آرمان هر چند موهوم عشقی که منجر به تحمل سختی‌ها و شکنجه شد.


#احمد_سمیعی_گیلانی


@pak_negar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در جلسه‌ی رونمایی کتاب احمد سمیعی گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ۱۵ مرداد ۱۴۰۳.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در جلسه‌ی رونمایی کتاب احمد سمیعی گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ۱۵ مرداد ۱۴۰۳.
به قلم محسن آزموده در روزنامه‌ی اعتماد.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/221016/
بریده‌ای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ص ۲۸۶ و ۲۸۷.

▪️چند روز زیر شکنجه بودید؟

▫️بیست و پنج روز. در حمام لشکر زرهی بدترین شکنجه بی‌خوابی بود. به سکویی چفت‌وبست بودم و دو درجه‌دار، که به نوبت یکی شیفت می‌داد و یکی می‌خوابید، مراقب‌های من بودند. بیرون هم سه چهار سرباز مسلح ایستاده بودند. پستو تنگ و تاریک و نمور بود. گمانم ناراحتت می‌کنم...

▪️بگویید آقای سمیعی، بگویید.

▫️نیمکتم را با فاصله از دیوار می‌گذاشتند که نتوانم به دیوار پشت بدهم. همین که سرم از فرط خواب پایین می‌افتاد، چرتم پاره می‌شد و سرم به حالت عصبی بالا می‌پرید. خواب‌وبیدار روی این نیمکت آهنی عذاب می‌کشیدم. کشیک بالاسرم، تا می‌دید پلک‌های چشمم روی هم می‌افتد، بیخ گوشم هوار می‌کشید. شوکه از جایم نیم‌خیز می‌شدم، ولی به نیمکت قفل شده بودم و کلافه تقلا می‌کردم.

▪️چه مدت بی‌خوابی دادند؟

▫️یک هفته. البته یک شیفت دست جوان درجه‌داری بود که شکنجه‌گر نبود. نوبتش که می‌شد، رها می‌کرد تا کمی سبک بخوابم. می‌خواست امتحان دیپلم بدهد. یادم است مثلثات از من می‌پرسید و من کمکش می‌کردم. جوان سالم و بی‌شیله‌پیله‌ای بود. ولی به هر حال وظیفه داشت من را بپاید. بارها خیال خودکشی به سرم افتاد. عرق‌ریزان چیزی می‌جُستم که خودم را راحت کنم؛ اما دست‌بسته بودم. آثار شکنجه‌های زاخار و وارطان را هم آنجا می‌دیدم: خونِ منتشر بر سطوح. حدس می‌زدم خونِ آن‌ها باشد. اطمینان نداشتم.

https://www.group-telegram.com/Sayehsaar.com
فولاد آبدیده ــ کاوه بیات.pdf
228.8 KB
نقد و نظر آقای "کاوه بیات" درباره‌ی کتاب "احمد سمیعی‌گیلانی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا".
منتشر شده در تازه‌ترین شماره‌ی مجله‌ی جهان کتاب (مرداد و شهریور ۱۴۰۳).
پنجم اکتبر در مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه سواس خواهم بود و در برنامه‌ای که بنیاد فرهنگی ژاله اصفهانی در شناخت و یادکرد محمود کیانوش برگزار می‌کند، درباره‌ی او صحبت خواهم کرد. مشتاق دیدار دوستان لندن!

https://www.group-telegram.com/Sayehsaar.com
در جدیدترین شماره‌ی مجله‌ی تجربه پرونده‌ای برای کتاب "احمد سمیعی گیلانی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا" منتشر شده است. در این پرونده که به لطف و همت آقای حمیدرضا محمدی فراهم شده، علاوه بر مصاحبه‌ای که با ایشان انجام داده‌ام، نوشته‌های دوستان گرامی، خانم دکتر آرزو رسولی (طالقانی) و دکتر هومن یوسفدهی، نیز روشنگر جنبه‌های مختلفی از کتاب‌اند.
این پرونده را با اجازه‌ی سردبیر محترم تجربه، آقای پژمان موسوی، در فرسته‌ی بعدی بازنشر می‌کنم.
در برنامه‌ی ۵ اکتبر در SOAS مشتاق دیدار دوستان ساکن لندن خواهم بود.
خبر تجدید چاپ له‌وعلیه ویرایش در انتشارات ققنوس. خرید از:
https://qoqnoos.ir/Fa/%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4

@qoqnoospub
سرگردان میان ایدئولوژی و فرهنگ.pdf
2.9 MB
نوشته‌‌ی سیدعلی آل‌داود درباره‌ی کتاب احمد سمیعی گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفت‌وگو با سایه اقتصادی‌نیا، منتشرشده در جهان‌کتاب (سال ۲۹، ش ۵، آذر و دی ۱۴۰۳، ص ۱۵-۱۶)
Forwarded from سایه‌سار (Sayeh Eghtesadinia)
«ریشه در خاک»
چه توفیقی برای شاعر بالاتر از آن است که شعرش زمزمۀ مردم روزگارش شود؟ بی‌گمان هیچ. هیچ‌چیز همسنگ آن نیست که شاعری در زمان حیات خودش ببیند و بشنود که شعرش را می‌خوانند. هیچ جایزه‌ای از هیچ دستی قدر آن ندارد که یک سطر، تنها یک سطر از شعرت را هنگام عبور از زیر پنجره‌ای بشنوی. هیچ نقدی، حتی از بلندمرتبه‌ترین منتقدان، هم‌ارز آن نیست که وقتی در مجلسی شعر می‌خوانی مردم را ببینی که کلمات تو را از حفظ دارند و با تو هم‌خوانی می‌کنند. این توفیق نصیب هر شاعری نمی‌شود، و فریدون مشیری بحق آن را نصیب برده بود.
از میان اشعار ماندگار او در جان ایرانیان معاصر بی‌گمان «کوچه» جایگاهی بی‌همتا و دست‌نیافتنی دارد و چه بهتر که رتبۀ نخست همیشه از آن عشق باشد. «ریشه در خاک» هم یکی دیگر از قطعاتی است که سطرهایی از آن مثل سائر شده و هرچند گرد گرم اندوه بر تاروپودش نشسته، اما صدای شاعرِ آن صلای امید است و نوید بِه شدن حالِ این دل غم‌دیده. شعر در سال۱۳۵۳ سروده شده و بر پیشانی‌نوشت آن آمده:
«در پاسخ دوستی آزادی‌خواه و ایران‌دوست که در سال۱۳۵۲ از این سرزمین کوچ کرد و مرا نیز تشویق به رفتن می‌نمود.»
اما شعر نه در سال۱۳۵۳، که پس از انقلاب۱۳۵۷ شهرتی همه‌گیر یافت؛ وقتی که بسیاری چون همان دوستان «آزادی‌خواه»، که با دلار هفت تومانی و پاسپورت معتبر ایرانی به غرب رفته بودند، دیگر نمی‌‌خواستند یا نمی‌توانستند به ایران بازگردند. شعر «ریشه در خاک» که با ایمان و صدق کم‌نظیر شاعری دلبستۀ میهن سروده شده بود، آن‌گاه گل کرد که درهای ایران، از داخل و خارج، به روی فرزندانش بسته شد. آن‌گاه که «نه در رفتن حرکت بود، نه در ماندن سکونی.» حتی فریدون مشیری این شعر را در سال 1356 در شب ششم از ده شب انستیتو گوته هم خوانده بود، اما عاطفۀ ملّی او در میان شعر و شعار چپ‌ها و سخنرانی‌های تند انتقادی چندان توجهی برنینگیخته بود. محمود طلوعی در فصل «نقش روشنفکران» از کتاب «بازیگران عصر پهلوی» در گزارش ده شب می‌نویسد: «سخنان گویندگان در زمینۀ انتقاد از اوضاع روز و شکایت از اختناق و سانسور و اشعار شاعران بیشتر بودار و انقلابی بود. در جمع این شاعران فقط یک نفر (فریدون مشیری) ایران را از یاد نبرد و دو قطعه شعر میهنی خواند. شعر بلند او تحت عنوان «خروش فردوسی» فریاد وطنخواهی و خروش ایران از زبان این شاعر بزرگ هزار سال پیش ایران بود و شعر دیگرش «ریشه در خاک» که در آن روزهای غم‌انگیز مسابقۀ فرار از ایران سروده شده بود.»
روایت فرزانه طاهری از آن شب نشان‌دهندۀ اوج بی‌مهری روشنفکران به انسان نازنینی چون مشیری است؛ روایتی که، حتی عیان‌تر از گفتۀ طلوعی، آشکارا نشان می‌دهد اندیشه و عاطفۀ ملی در میان روشنفکران انقلابی جایی نداشت: «شب ششم نوبت گلشیری بود که مشیری هم جزء آن جمع بود... گفتند حالا آقای فریدون مشیری شعر بخواند. خدا رحمتش کند اما ما خیلی دوستش نداشتیم چون اشعارش عاشقانه بود. فریدون مشیری اتفاقاً از جلوی من رد شد، وقتی که خواست برود بالا همه می‌خواستند آنجا را ترک کنند، مشیری ناراحت شد و وقتی می‌خواست برگردد همه می‌گفتند گلشیری، گلشیری و او فکر کرد که می‌گویند مشیری، مشیری... بالاخره گلشیری بالا رفت.»
اما گردش تاریخ به «ریشه در خاک» اعتباری مضاعف بخشید و آن را چون شرابی تلخ به جام یادها بازگرداند. در سال۱۳۷۷ مشیری در شعرخوانی‌اش در امریکا شعر را خواند و شأن نزول آن را کامل‌تر تعریف کرد:
«ریشه در خاک یک داستان مختصری دارد، یک‌وقت خدای‌نکرده بعضی‌ها به خودشان نگیرند که چون به دلایلی به هر حال وطن عزیزشان را ترک کرده‌اند، من قصد ملامتی دارم به آنها، ابداً همچنین چیزی نیست. دوست عزیزی که دیشب در منزلش بودیم در سیاتل، همان کسی است که بیست‌ودو سال پیش، با دورنمای بسیار زیبا و فریبنده‌ای از غرب، که آمریکا باشد، از من می‌خواست که با خانواده‌ام، مثل او که قصد کوچ از ایران را داشت، من هم کوچ کنم و بیایم. و شبی تا پاسی از نیمه‌شب در این زمینه سخن گفتیم و به هر حال آنچه او می‌خواست، شاید بسیار منطقی، زیبا، فریبنده، همه‌چیز از این قبیل بود. من ازش مهلت خواستم که تا فردا صبح بیندیشم و جوابی بهش بدهم. جوابی که من به او دادم همین شعر «ریشه در خاک» است.»
طرز نگاه مشیری به مسئلۀ مهاجرت از ایران با همدلی و رواداری و عطوفتی همراه است که چه‌بسا امروز نایاب باشد. او رفتگان از ایران را ملامت نمی‌کند، مقصر نمی‌پندارد، به آنها تندی نمی‌کند، خشم نمی‌ورزد و مؤاخذه‌شان نمی‌کند. همینطور، ماندن خودش در ایران را انتخابی عاشقانه می‌داند، نه اجبار و نکبتی که بر گردنش نهاده‌اند. مشیری داخل‌نشین و خارج‌نشین نمی‌کند. او برای ایران‌دوستی و ایرانی‌دوستی شرط و مرزی نمی‌گذارد.

https://www.group-telegram.com/Sayehsaar.com
بازنشر یادداشتی از سال ۲۰۱۹، با تاسف از خودکشی ابراهیم نبوی:


به سلامتی دوقطبی‌ها!
در هفتۀ گذشته استاد بهاءالدین خرمشاهی، نویسنده و مترجم، «به‌خاطر خودافشاگری دربارۀ بیماری دوقطبی» از طرف انجمن علمی روانپزشکان ایران جایزه دریافت کرد. دیروز هم در متنی که ابراهیم نبوی، نویسنده و طنزپرداز، منتشر کرده خبر داده که به اختلال دوقطبی مبتلاست و تحت درمان قرار دارد.
عده‌ای می‌پرسند چرا اعلان بیماری ستوده و پسندیده است و چه چیز فرد بیمار را شایستۀ تحسین و حتی دریافت جایزه می‌کند؟
هرچند اعلان بیماری برای بعضی افرادی که به‌صورت مسئله‌ای شبانه‌روزی درگیر آن‌اند و دائماً باید قسمتی از انرژی خود را صرف چالش یا مدارا با آن کنند، جنبه‌ای آرامش‌بخش و رهاکننده دارد، در مملکت ما منفعت عام هم دارد. کمترین خاصیت آن همین که بسیاری از افرادی که با اختلال دوقطبی درگیرند، با آگاهی یافتن از اینکه افرادی صاحب‌نام و موفق هم مانند آنها همین گرفتاری را دارند و بااینهمه در روند تحصیلات یا اشتغال یا کسب موفقیت‌های اجتماعی‌شان خللی وارد نشده امیدوار و باانگیزه می‌مانند و خود را به‌دست سیلاب افکار اضطراب‌‌زا نمی‌سپارند. می‌فهمند که آنها هم می‌توانند، علیرغم بیماری، تحصیل و کار و پژوهش و ورزش و هنرآفرینی کنند و از موفقیت‌های فردی و اجتماعی بازنمانند.
شاید به نظر بسیاری صحبت دربارۀ اختلال دوقطبی دیگر امری عادی تلقی شود که نه مایۀ شرم و ترس است و نه اسباب فخر و فضل، اما باورکردنی نیست که تا همین چند سال پیش، در میان بسیاری از افراد تحصیلکرده، روشنفکر، فرهنگ‌پرور و مؤثر در افکار اجتماعی آزادانه صحبت کردن از این بیماری تاچه‌اندازه تابو محسوب می‌شد و شجاعت می‌طلبید. تجربۀ شخصی من در این مورد به‌غایت ناامیدکننده و ناراحت‌کننده بود، تاحدی‌که مدت‌ها از بازگفت آن پرهیز می‌کردم چون هربار که می‌خواستم آن را برای کسی تعریف کنم همان آزار و زخمی که در دلم بود نو می‌شد و می‌رنجاندم. حالا که این دو اهل قلم دربارۀ ابتلایشان به دوقطبی صحبت کرده‌اند، چنان شادم که یادآوری آن خاطره دیگر برایم تلخ نیست، بلکه راحت و شیرین است.
در سال 1392 که مقالۀ خود با عنوان «فروغ فرخزاد، شخصیتی دوقطبی؟» را نوشتم و در آن فرضیۀ احتمال ابتلای فروغ به اختلال دوقطبی را طرح کردم، مطابق معمولِ همکاری‌های همیشگی‌ام با نشریات، آن را برای چاپ به دو مجلۀ خوشنام و معتبر پایتخت سپردم: مجلۀ زنان امروز به مدیریت خانم شهلا شرکت و مجلۀ نگاه نو به مدیریت آقای علی میرزایی. با هر دو مجله آشنایی و همکاری داشتم، غریبه و تازه‌ازراه‌رسیده نبودم و بین ما همیشه احترامی متقابل برقرار بود و هست. هر دو رد کردند. خانم شرکت صراحتاً پیام داد: ضد فروغ است، چاپ نمی‌کنیم. و آقای میرزایی هم علناً فرمود: گرفتار می‌شویم، چاپ نمی‌کنیم. در اعتبار و تلاش‌های مدبرانۀ تأثیرگذار هر دو این سروران تردیدی نداشتم و ندارم، و مسائل حاشیه‌ساز نشریات را هم درک می‌کردم، اما چنان جا خورده و تعجب کرده بودم که مدتی مقاله را پنهان کردم، به سکوت خزیدم، و از آن با کسی حرفی نزدم.
اما من، برای رسیدن به این فرضیه زحمت کشیده بودم. ساعت‌ها و روزها صرف یافتن انواع کتاب‌های روانشناسی و مطالعۀ آنها کرده بودم، سطرسطر آنچه را دربارۀ فروغ نوشته بودند در جستجوی شاهدی که به کارم بیاید زیرورو کرده بودم، در جستجوی پروندۀ پزشکی او چندین‌بار به آسایشگاه رضاعی مراجعه کرده بودم، با چندین روانشناس و روانپزشک مشورت و همفکری کرده بودم، دلم نمی‌آمد نتیجۀ زحمتم را کنار بگذارم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که چاپ این مقاله در ایران غیرممکن است: وقتی در میان اربابان نشریات، که خود از اقشار فرهنگ‌پرور هستند، این تابوی ترسناک با چنین قدرتی میدان‌دار است، از مردمی که کمتر مطالعه و آگاهی دارند چه انتظار؟ مقاله را برای دانشمند فرهنگ‌پرور ساکن تورنتو، محمد توکلی‌طرقی، فرستادم و ایشان با سعۀ صدر چاپ آن را در مجلۀ ایران‌نامه پذیرا شدند.
 این ماجراها در سال 1392 و 1393 اتفاق افتاده، یعنی همین چند سال پیش. خوشحالم که رشد فرهنگی و اجتماعی ما در همین چند سال بدان درجه رسیده که اعلان بیماری مایۀ ترس و خجالت نیست، و همین شادی است که آزردگیِ حاصل از آن واکنش‌ها را از دلم می‌شوید. حالا صحبت کردن دربارۀ احتمال ابتلای فروغ به اختلال دوقطبی راحت است، اما همین چند سال پیش من نه‌تنها برای چاپ این مقاله متحمل ناراحتی و سرخوردگی شدم، بلکه آماج طعن و لعن عده‌ای از به‌اصطلاح روشنفکران هم واقع شدم که: مصلحت نبود می‌نوشتی، سوء‌استفاده می‌کنند تا جریان روشنفکری را بزنند! یا: این خانم از کیهان و فرهنگستان و ... مواجب می‌گیرد تا ضدروشنفکران مطلب بنویسد. این بود و هست روشنفکری ما!
برای استاد خرمشاهی و آقای نبوی آرزوی سلامتی و شادی دارم.
https://www.group-telegram.com/Sayehsaar.com
2025/01/18 02:41:25
Back to Top
HTML Embed Code: