اگر مصدق پیروز میشد ایران به آغوش کمونیستها و شوروی میافتاد
در این هفت دههای که از واقعهٔ بیستوهشت مرداد میگذرد سؤال اصلی این بوده که این واقعه کودتا بود یا قیام ملی؟ اما من میخواهم در اینجا سؤال دیگری مطرح کنم: اگر دکتر مصدق در بیست و هشت مرداد هزاروسیصدوسیودو از صحنهٔ سیاست ایران حذف نمیشد و توفیق مییافت که به حکومت خود ادامه دهد چه بر سر ایران میآمد؟
دوستداران دکتر مصدق و کلاً دموکراسیخواهان معتقدند که یک نظام دموکراتیک ملی در ایران برقرار میشد و کشور در مسیر آزادی و رفاه قرار میگرفت. به نظرم این دیدگاه بیش از حد خوشبینانه است. برقراری یک حکومت دموکراتیک در ایران آن زمان بهنظرم ناممکن بود. دموکراسی پیششرطهایی دارد که در ایران هفتاد سال پیش مطلقا فراهم نبود. خود دکتر مصدق هم بیش از آن که سیاستمداری دموکرات باشد سیاستمداری انگلیسستیز بود و محبوبیتش هم در واقع بیشتر به خاطر همین به اصطلاح استعمارستیزیاش بود تا دموکراسیخواهیاش.
حالا فرض کنید مصدق موفق میشد شاه را کنار بزند و حاکم کشور شود. بیایید به صحنهٔ سیاسی کشور در آن زمان نگاه کنیم: حزب توده بیهیچ شک و تردیدی قدرتمندترین تشکل سیاسی در کشور است. این حزب با سازماندهی قوی در سراسر کشور نه تنها در بین مردم و کارگران بلکه در بین روشنفکران بیشترین طرفدار را دارد. هیچ عرصهٔ اجتماعی و سیاسی نیست که حزب در آن نفوذ نکرده باشد. از همهٔ اینها مهمتر ، سازمان مخفی نظامی حزب در ارتش بسیار قدرتمند است؛ حداقل هفتصد افسر تودهای تحت حمایت شوروی در این سازمان عضویت دارند . این در حالی است که نیروهای ملی متفرقند.
با توجه به همهٔ این واقعیتها، مصدق فقط در صورتی میتوانست به حکومت خود ادامه دهد که با حزب توده وارد یک حکومت ائتلافی شود و حتماً میدانید که حکومت ائتلافی اولین شگرد غصب قدرت توسط کمونیستهاست. به احتمال زیاد در ابتدا چند منصب وزارتی غیر مهم به حزب توده داده میشد اما پس از مدتی، به دلیل آشوبها و آشفتگیهایی که تودهایها در کشور به وجود میآوردند (شگرد دوم کمونیستهای آمادهٔ غصب قدرت) مناصب کلیدی کابینه به تودهایها داده میشد و نهایتاً خود مصدق هم کنار زده میشد و حکومت کمونیستی ایران برقرار میشد. ناگفته پیداست که سازمان مخفی نظامی حزب هم گسترش بیشتری مییافت و همزمان کلیت ارتش و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی را هم مال خود میکرد و خلاصه نهایتاً ایران تبدیل میشد به یکی از اقمار اتحاد شوروی؛ و خب شما بهتر از من میدانید که این همسایهٔ شمالی ما همیشه به تمامیت ارضی ما بدترین آسیبها را زده است و چشم طمع به خاک ما داشته و باقی قضایا...
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
در این هفت دههای که از واقعهٔ بیستوهشت مرداد میگذرد سؤال اصلی این بوده که این واقعه کودتا بود یا قیام ملی؟ اما من میخواهم در اینجا سؤال دیگری مطرح کنم: اگر دکتر مصدق در بیست و هشت مرداد هزاروسیصدوسیودو از صحنهٔ سیاست ایران حذف نمیشد و توفیق مییافت که به حکومت خود ادامه دهد چه بر سر ایران میآمد؟
دوستداران دکتر مصدق و کلاً دموکراسیخواهان معتقدند که یک نظام دموکراتیک ملی در ایران برقرار میشد و کشور در مسیر آزادی و رفاه قرار میگرفت. به نظرم این دیدگاه بیش از حد خوشبینانه است. برقراری یک حکومت دموکراتیک در ایران آن زمان بهنظرم ناممکن بود. دموکراسی پیششرطهایی دارد که در ایران هفتاد سال پیش مطلقا فراهم نبود. خود دکتر مصدق هم بیش از آن که سیاستمداری دموکرات باشد سیاستمداری انگلیسستیز بود و محبوبیتش هم در واقع بیشتر به خاطر همین به اصطلاح استعمارستیزیاش بود تا دموکراسیخواهیاش.
حالا فرض کنید مصدق موفق میشد شاه را کنار بزند و حاکم کشور شود. بیایید به صحنهٔ سیاسی کشور در آن زمان نگاه کنیم: حزب توده بیهیچ شک و تردیدی قدرتمندترین تشکل سیاسی در کشور است. این حزب با سازماندهی قوی در سراسر کشور نه تنها در بین مردم و کارگران بلکه در بین روشنفکران بیشترین طرفدار را دارد. هیچ عرصهٔ اجتماعی و سیاسی نیست که حزب در آن نفوذ نکرده باشد. از همهٔ اینها مهمتر ، سازمان مخفی نظامی حزب در ارتش بسیار قدرتمند است؛ حداقل هفتصد افسر تودهای تحت حمایت شوروی در این سازمان عضویت دارند . این در حالی است که نیروهای ملی متفرقند.
با توجه به همهٔ این واقعیتها، مصدق فقط در صورتی میتوانست به حکومت خود ادامه دهد که با حزب توده وارد یک حکومت ائتلافی شود و حتماً میدانید که حکومت ائتلافی اولین شگرد غصب قدرت توسط کمونیستهاست. به احتمال زیاد در ابتدا چند منصب وزارتی غیر مهم به حزب توده داده میشد اما پس از مدتی، به دلیل آشوبها و آشفتگیهایی که تودهایها در کشور به وجود میآوردند (شگرد دوم کمونیستهای آمادهٔ غصب قدرت) مناصب کلیدی کابینه به تودهایها داده میشد و نهایتاً خود مصدق هم کنار زده میشد و حکومت کمونیستی ایران برقرار میشد. ناگفته پیداست که سازمان مخفی نظامی حزب هم گسترش بیشتری مییافت و همزمان کلیت ارتش و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی را هم مال خود میکرد و خلاصه نهایتاً ایران تبدیل میشد به یکی از اقمار اتحاد شوروی؛ و خب شما بهتر از من میدانید که این همسایهٔ شمالی ما همیشه به تمامیت ارضی ما بدترین آسیبها را زده است و چشم طمع به خاک ما داشته و باقی قضایا...
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
آدم عاقل هرگز نباید گول وعدههایی مثل«بهداشت رایگان»، «آموزش رایگان» ، «مسکن رایگان» و غیره را بخورد.هر کس این وعدههای دلفریب خوش آب و رنگ را به شما داد بدانید که قدرتطلبی بیش نیست.حالا طرف میخواهد سوسیالیست باشد یا مارکسیست اسلامی از نوع وطنی. ما در علم سیاست اصطلاحی داریم زیر عنوان "اسب تروای سوسیالیسم".
حتما داستان اسب چوبی تروا را شنیدهاید.مردم شهر تروا که زندگی آزادی داشتند هدف حمله یونانیهای مستبد قرار گرفتند.آن ها در پشت دیوارهای قلعهمانند شهرشان پناه گرفتند و اجازه ورود به سربازان متجاوز یونانی را ندادند.اما یونانی ها حقهای زدند.آنها یک اسب چوبی بزرگ ساختند و گروهی از نیروهای زبدهی مسلح خود را در آن مخفی کردند و اسب را جلو دروازه شهر گذاشتند و به ظاهر رفتند.اهالی شهر به گمان این که یونانی ها خسته شده و رفتهاند، اسب چوبی آنها را به عنوان نماد پیروزی خودشان داخل شهر آوردند و جشن و پایکوبی به راه انداختند.اما پس از پایان جشن، وقتی اهالی رفتند بخوابند، نیروهای زبده یونانی از داخل اسب بیرون آمدند و دروازه شهر را باز کردند و خلاصه راه را برای ورود سربازان یونانی و اشغال شهر هموار کردند.
فریدریش فن هایک، اقتصاددان اتریشی ، وعده عدالت اجتماعی سوسیالیستها(بهداشت و آموزش رایگان، مسکن ارزان، چهار روز کار در هفته و غیره)را "اسب تروای سوسیالیسم " نامیده است.یعنی سوسیالیستها با وعده برقراری عدالت اجتماعی، نظر موافق اکثریت جامعه را کسب میکنند و سپس میگویند « ما برای تحقق این هدف باید دولت متمرکز و کنترلگر برقرار کنیم» و سپس شروع می کنند به نابود کردن مخالفان سیاسی خود و نهایتا حکومت دیکتاتوریشان را برقرار میکنند و جامعه را به فقر و افلاس میکشانند و تنها عدالتی هم که برقرار کنند حداکثر «عدالت در توزیع فقر و بدبختی» بین آحاد مردم است.تاریخ گواهی میدهد که این سناریوی غصب قدرت به دفعات تکرار شده است.لنین و استالین و مائو و هیتلر با وعده استقرار عدالت اجتماعی به قدرت رسیدند و سپس دمار از روزگار مردم درآوردند.هیچ دیکتاتوری با وعده نسل کشی به قدرت نرسیده است،همه وعده بهشت دادند و نهایتا دوزخ را برقرار کردند و مرتکب انواع جنایتها شدند.
کلام آخر:تحقق رفاه مردم فقط در یک جامعه آزاد و دموکراتیک امکانپذیر است ولاغیر...گول قدرتطلبانی را که به شما وعدههای فریبنده میدهند نخورید.
تصویرسازی هم کار خودمه در ضمن.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
حتما داستان اسب چوبی تروا را شنیدهاید.مردم شهر تروا که زندگی آزادی داشتند هدف حمله یونانیهای مستبد قرار گرفتند.آن ها در پشت دیوارهای قلعهمانند شهرشان پناه گرفتند و اجازه ورود به سربازان متجاوز یونانی را ندادند.اما یونانی ها حقهای زدند.آنها یک اسب چوبی بزرگ ساختند و گروهی از نیروهای زبدهی مسلح خود را در آن مخفی کردند و اسب را جلو دروازه شهر گذاشتند و به ظاهر رفتند.اهالی شهر به گمان این که یونانی ها خسته شده و رفتهاند، اسب چوبی آنها را به عنوان نماد پیروزی خودشان داخل شهر آوردند و جشن و پایکوبی به راه انداختند.اما پس از پایان جشن، وقتی اهالی رفتند بخوابند، نیروهای زبده یونانی از داخل اسب بیرون آمدند و دروازه شهر را باز کردند و خلاصه راه را برای ورود سربازان یونانی و اشغال شهر هموار کردند.
فریدریش فن هایک، اقتصاددان اتریشی ، وعده عدالت اجتماعی سوسیالیستها(بهداشت و آموزش رایگان، مسکن ارزان، چهار روز کار در هفته و غیره)را "اسب تروای سوسیالیسم " نامیده است.یعنی سوسیالیستها با وعده برقراری عدالت اجتماعی، نظر موافق اکثریت جامعه را کسب میکنند و سپس میگویند « ما برای تحقق این هدف باید دولت متمرکز و کنترلگر برقرار کنیم» و سپس شروع می کنند به نابود کردن مخالفان سیاسی خود و نهایتا حکومت دیکتاتوریشان را برقرار میکنند و جامعه را به فقر و افلاس میکشانند و تنها عدالتی هم که برقرار کنند حداکثر «عدالت در توزیع فقر و بدبختی» بین آحاد مردم است.تاریخ گواهی میدهد که این سناریوی غصب قدرت به دفعات تکرار شده است.لنین و استالین و مائو و هیتلر با وعده استقرار عدالت اجتماعی به قدرت رسیدند و سپس دمار از روزگار مردم درآوردند.هیچ دیکتاتوری با وعده نسل کشی به قدرت نرسیده است،همه وعده بهشت دادند و نهایتا دوزخ را برقرار کردند و مرتکب انواع جنایتها شدند.
کلام آخر:تحقق رفاه مردم فقط در یک جامعه آزاد و دموکراتیک امکانپذیر است ولاغیر...گول قدرتطلبانی را که به شما وعدههای فریبنده میدهند نخورید.
تصویرسازی هم کار خودمه در ضمن.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
رهبری اگر اصلاحات اقتصادی واقعی میخواهد این مجلس را باید منحل کند و انتخابات واقعا آزاد برگزار کند
از حوادث سیاسی کشور طی این سه ماه گذشته پیداست که آقای خامنهای تصمیم گرفته دست به پارهای اصلاحات محدود اقتصادی بزند تا بلکه از شدت روند فروپاشی اقتصادی کشور اندکی بکاهد.میدان دادن دوباره به تکنوکراتهای اصلاحطلب محور اصلی این سیاست تازه است.اما من شخصا کوچکترین شانسی برای بهبود اوضاع اقتصادی کشور نمیبینم.قوای اجرایی هر چقدر هم کاردان و خبره باشد بدون مشارکت دادن عامه مردم در اقتصاد و سیاست هیچ شانسی برای موفقیت ندارد و مظهر مشارکت مردم در امور اجتماعی و سیاسی هم پارلمانی است که اعضایش نمایندگان واقعی مردم باشد.اما مجلس فعلی جمهوری اسلامی مظهر اقلیت سالاری، مظهر جهالتسالاری و مظهر تندروی و رادیکالیسم و ارتجاع و عقبماندگی است.برای اثبات این ادعا کافیست نگاهی به نطقهای نمایندگان این مجلس(ثابتی و رسایی و روان بخش و غیره) در روزهای اخیر بیندازید.مجلس جمهوری اسلامی البته سالهاست که به شعبهای از سازمان تبلیغات اسلامی تبدیل شده و جز پروپاگاندا کردن و لباس قانون پوشاندن به تصمیمات ارکان اصلی حکومت کار دیگری نداشته اما باز به اندازه کافی قدرت دارد که چوب لای چرخ هر اقدام اصلاحیای بگذارد.اگر آقای خامنهای واقعا به شعار اول سال خودشان(مبنی بر مشارکت مردم در تولید و اقتصاد ) باور دارد و به این نتیجه رسیده که باید اصلاحات اقتصادی کند پس باید این مجلس فعلی را که ثمره یک انتخابات غیرمنصفانه و غیرآزاد است منحل و انتخابات تازهای را بدون نظارت استصوابی برگزار کند.قانون اساسی جمهوری اسلامی این اختیار را به رهبر داده است.بدون اصلاحات ساختاری هیچ بهبودی در اوضاع کشور متصور نیست.با اعلام انحلال مجلس و اعلام انتخابات آزاد اولین گام را برای اصلاح ساختاری کشور بردارید.هر چند مطمئن هستم که این کار را نمیکنید.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
از حوادث سیاسی کشور طی این سه ماه گذشته پیداست که آقای خامنهای تصمیم گرفته دست به پارهای اصلاحات محدود اقتصادی بزند تا بلکه از شدت روند فروپاشی اقتصادی کشور اندکی بکاهد.میدان دادن دوباره به تکنوکراتهای اصلاحطلب محور اصلی این سیاست تازه است.اما من شخصا کوچکترین شانسی برای بهبود اوضاع اقتصادی کشور نمیبینم.قوای اجرایی هر چقدر هم کاردان و خبره باشد بدون مشارکت دادن عامه مردم در اقتصاد و سیاست هیچ شانسی برای موفقیت ندارد و مظهر مشارکت مردم در امور اجتماعی و سیاسی هم پارلمانی است که اعضایش نمایندگان واقعی مردم باشد.اما مجلس فعلی جمهوری اسلامی مظهر اقلیت سالاری، مظهر جهالتسالاری و مظهر تندروی و رادیکالیسم و ارتجاع و عقبماندگی است.برای اثبات این ادعا کافیست نگاهی به نطقهای نمایندگان این مجلس(ثابتی و رسایی و روان بخش و غیره) در روزهای اخیر بیندازید.مجلس جمهوری اسلامی البته سالهاست که به شعبهای از سازمان تبلیغات اسلامی تبدیل شده و جز پروپاگاندا کردن و لباس قانون پوشاندن به تصمیمات ارکان اصلی حکومت کار دیگری نداشته اما باز به اندازه کافی قدرت دارد که چوب لای چرخ هر اقدام اصلاحیای بگذارد.اگر آقای خامنهای واقعا به شعار اول سال خودشان(مبنی بر مشارکت مردم در تولید و اقتصاد ) باور دارد و به این نتیجه رسیده که باید اصلاحات اقتصادی کند پس باید این مجلس فعلی را که ثمره یک انتخابات غیرمنصفانه و غیرآزاد است منحل و انتخابات تازهای را بدون نظارت استصوابی برگزار کند.قانون اساسی جمهوری اسلامی این اختیار را به رهبر داده است.بدون اصلاحات ساختاری هیچ بهبودی در اوضاع کشور متصور نیست.با اعلام انحلال مجلس و اعلام انتخابات آزاد اولین گام را برای اصلاح ساختاری کشور بردارید.هر چند مطمئن هستم که این کار را نمیکنید.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
کتابی که اقتصاد ایران را ویران کرد
غلو نیست اگر بگوئیم اقتصاد ایران بیش از پنجاه سال است که تحت تاثیر آموزههای مارکسیستی است.پنجاهوشش سال پیش کتابی به اسم" اقتصاد به زبان ساده "به قلم محمود عسکریزاده نوشته و در بین همسازمانیهایش،مجاهدین خلق،توزیع شد.این کتاب درونسازمانی خلاصهای از دو کتابی بود که قبلاً عبدالحسین نوشین عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران در دهه بیست شمسی از روی آثار کارل مارکس ترجمه کرده بود.باری،تاثیر کتاب عسکریزاده به فراسوی سازمانش رفت.تقریبا همهی آنچه در این کتاب درباره اقتصاد از نگاه کمونیستی مطرح شده مورد توجه و قبول اکثریت مخالفان رژیم شاه،از مسلمان سنتی تا چپ افراطی، قرار گرفت، توگویی وحی منزل بود و در درستی احکامش جای هیچ شک و تردید نبود.حتی روحانیون انقلابی زمان شاه هم عملا به طرفداران این آموزهها مبدل شدند تا آنجا که در دوره حکمرانیشان در دوران جمهوری اسلامی ،حق مالکیت خصوصی را که از مسلمات شرع اسلام است نادیده گرفتند و در مقیاس عظیم به مصادره و تصرف اموال و املاک به اصطلاح طاغوتیها رو آوردند.اقتصاد جمهوری اسلامی در دهه اول حیاتش به شدت تحت تاثیر آموزههای اقتصادی مارکسیستی بوده است.همین بزرگان اصلاح طلب امروز در دهه اول جمهوری اسلامی با اجرای سیاستهای کوپنیستی،ملی کردن صنایع و دولتی کردن همه چیز ، عملا جزو اجرا کنندگان سفت و سخت این آموزهها بودند.به طور خلاصه تاثیرگذاریهای منفی آموزههای مارکسیستی بر اقتصاد ایران را ،که تا همین امروز نیز ادامه یافته، میتوان این گونه فهرستبندی کرد:نفی حقوق مالکیت خصوصی؛ اولویت دادن صنعت بر تجارت؛ غیرمولد انگاشتن تجارت و سپردن انحصار آن به دولت؛مخالفت با ورود سرمایه خارجی به کشور ؛سرمایه گذار خارجی را استثمارگر و عامل نفوذ تلقی کردن؛ملی کردن کارخانه ها و بنگاههای بزرگ؛قیمتگذاری دستوری؛خودکفایی اقتصادی را والاترین ارزش تلقی کردن؛سرکوب بخش خصوصی و نابود کردن عامل رقابت در اقتصاد و.....
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
غلو نیست اگر بگوئیم اقتصاد ایران بیش از پنجاه سال است که تحت تاثیر آموزههای مارکسیستی است.پنجاهوشش سال پیش کتابی به اسم" اقتصاد به زبان ساده "به قلم محمود عسکریزاده نوشته و در بین همسازمانیهایش،مجاهدین خلق،توزیع شد.این کتاب درونسازمانی خلاصهای از دو کتابی بود که قبلاً عبدالحسین نوشین عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران در دهه بیست شمسی از روی آثار کارل مارکس ترجمه کرده بود.باری،تاثیر کتاب عسکریزاده به فراسوی سازمانش رفت.تقریبا همهی آنچه در این کتاب درباره اقتصاد از نگاه کمونیستی مطرح شده مورد توجه و قبول اکثریت مخالفان رژیم شاه،از مسلمان سنتی تا چپ افراطی، قرار گرفت، توگویی وحی منزل بود و در درستی احکامش جای هیچ شک و تردید نبود.حتی روحانیون انقلابی زمان شاه هم عملا به طرفداران این آموزهها مبدل شدند تا آنجا که در دوره حکمرانیشان در دوران جمهوری اسلامی ،حق مالکیت خصوصی را که از مسلمات شرع اسلام است نادیده گرفتند و در مقیاس عظیم به مصادره و تصرف اموال و املاک به اصطلاح طاغوتیها رو آوردند.اقتصاد جمهوری اسلامی در دهه اول حیاتش به شدت تحت تاثیر آموزههای اقتصادی مارکسیستی بوده است.همین بزرگان اصلاح طلب امروز در دهه اول جمهوری اسلامی با اجرای سیاستهای کوپنیستی،ملی کردن صنایع و دولتی کردن همه چیز ، عملا جزو اجرا کنندگان سفت و سخت این آموزهها بودند.به طور خلاصه تاثیرگذاریهای منفی آموزههای مارکسیستی بر اقتصاد ایران را ،که تا همین امروز نیز ادامه یافته، میتوان این گونه فهرستبندی کرد:نفی حقوق مالکیت خصوصی؛ اولویت دادن صنعت بر تجارت؛ غیرمولد انگاشتن تجارت و سپردن انحصار آن به دولت؛مخالفت با ورود سرمایه خارجی به کشور ؛سرمایه گذار خارجی را استثمارگر و عامل نفوذ تلقی کردن؛ملی کردن کارخانه ها و بنگاههای بزرگ؛قیمتگذاری دستوری؛خودکفایی اقتصادی را والاترین ارزش تلقی کردن؛سرکوب بخش خصوصی و نابود کردن عامل رقابت در اقتصاد و.....
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
امروز که خبر یورش ماموران گارد ویژه به انستیتو گوته و پلمپ این نهاد آلمانی در تهران را خواندم یاد آن ده شبی افتادم که در پاییز پنجاه و شش تهران را تکان داد. در آن زمان کانون نویسندگان ایران(که زیر نظارت و رهبری روشنفکران چپ بود) با کمک انستیتو گوته در باغ سفارت آلمان به مدت ده شب پیاپی جلسات سخنرانی و شعرخوانی برپا کردند.تقریبا همه سخنرانان و شاعران این مراسم از روشنفکران چپگرای معروف بودند(از غلامحسین ساعدی و باقر مومنی تا بهآذین و سعید سلطانپور ).تندترین سخنرانیها علیه نظام شاهنشاهی در همین ده شب ارائه شد و سخنرانان و شاعران چنان شور انقلابی ای در شنوندگان خویش برانگیختند که آنها در شب آخر به خیابانها ریختند و شعارهای مرگ بر شاه سر دادند و درگیری با پلیس منجر به مرگ یک تظاهرات کننده و بازداشت دهها تن دیگر شد.باری، آن ده شب نمونه جالب و عجیبی بود از همکاری چپهای ایرانی و یک حکومت دموکراسی غربی (جمهوری فدرال آلمان) برای تضعیف حکومت شاه ایران؛ حکومتی که ظاهراً همین حکومتهای غربی حامی اصلیاش بودند!
حالا ،طنز تلخ تاریخ اینکه همان انستیتو گوتهای که جرقه انقلاب پنجاه و هفت را زد و راه را برای حکومت جمهوری اسلامی باز کرد عاقبت مزد زحمات خود را از همین حکومت گرفت.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
حالا ،طنز تلخ تاریخ اینکه همان انستیتو گوتهای که جرقه انقلاب پنجاه و هفت را زد و راه را برای حکومت جمهوری اسلامی باز کرد عاقبت مزد زحمات خود را از همین حکومت گرفت.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
نظام رادیکال بدون رادیکالهایش!
رادیکالهای نظام اصلا تصورش را هم نمیکردند که طی فقط سه ماه ستاره بخت آنها در آسمان سیاست جمهوری اسلامی به پایین کشیده شود یا حداقل اینچنین کمفروغ شود.تا پیش از سه ماه پیش همه شواهد و قراین حکایت از این داشت که رهبر نظام تصمیم گرفته ماشین نظام را با همین نیروهای جوان انقلابی رادیکال(از قبیل ثابتیها) و پدرخوانده های پایداریچی آنها به پیش ببرد.اما در پی سقوط بالگرد، رهبر نظام ظاهرا تصمیم گرفت تغییر مختصری در دست فرمان همیشگیاش بدهد و بال و پر نیروهای رادیکال را اندکی بچیند و برای جلوگیری از روند فروپاشی اقتصاد کشور به نیروهای تکنوکرات اصلاحطلب میدان دهد.اما این تغییر دست فرمان به نظرم کار بسیار پرهزینهای برای نظام خواهد بود.باید توجه داشت که این جریان رادیکال مهمترین و اصلیترین نیروی حامی نظام و شخص آقای خامنهای است.این نیرو که شبکه وسیعی را در سراسر کشور تشکیل داده(امامان جمعه ، مداحان حکومتی ، فرماندهان بسیج ،سازمانهای تبلیغی و رسانهای و غیره) در واقع خود نظام است و تضعیف آن تضعیف اصل نظام.از اظهارنظرهای چند روز اخیر زعمای جریان تندرو و بنیادگرای جمهوری اسلامی پیداست که آنها به شدت از رهبری و سیاست جدید وی رنجیده خاطر شده و حتی عصبانیاند.یکی از آنها توئیت کرده بود«بگذار اغتشاشات شروع بشه، ببینم کی میاد کف خیابون برای حفظ نظام».جوان انقلابی تندرویی که هویت خود را در نفی« شیاطینی »مثل ظریف و خاتمی و روحانی تعریف کرده بود حالا ناگهان همه این« شیاطین »را دوباره بر سریر قدرت میبیند.تو گویی نظام ناگهان چند بمب اتمی را بر سرشان ریخته است.احتمالا آقای خامنهای در صدد برخواهد آمد که به طریقی جلو تلفات و ریزشهای بیشتر در بین این نیروها را بگیرد و دلگرمیهایی به آنها بدهد.هر چند به نظرم کار مشکل و چه بسا ناممکنی است زیرا موفقیت دولت جدید در اصلاحات اقتصادی موردنظر آقای خامنهای منوط به خنثی سازی همین نیروهای رادیکال و تندرو است.و البته باید توجه داشت که این نیروهای رادیکال هم چندان دستبسته و منفعل نیستند.اینها طی سالهای گذشته حسابی قدرتمند شدهاند و در همه ارکان مملکت قدرت و نفوذ پیدا کردهاند.انها بهتر از هر کسی میدانند که حیات جمهوری اسلامی منوط به وجود و حضور آنهاست و لذا بعید میدانم اینها به سادگی بساط خود را جمع کنند ولو به صورت موقت.هیچ بعید نیست که در روزها و هفتههای آینده شاهد حوادث غیرمترقبهای باشیم (از قبیل تظاهرات خیابانی خشن ساختگی و غیره) ؛ حوادثی که به راس نظام پیام دهد: وجود نیروهای جوان انقلابی برای حفظ نظام ضروری است .
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
رادیکالهای نظام اصلا تصورش را هم نمیکردند که طی فقط سه ماه ستاره بخت آنها در آسمان سیاست جمهوری اسلامی به پایین کشیده شود یا حداقل اینچنین کمفروغ شود.تا پیش از سه ماه پیش همه شواهد و قراین حکایت از این داشت که رهبر نظام تصمیم گرفته ماشین نظام را با همین نیروهای جوان انقلابی رادیکال(از قبیل ثابتیها) و پدرخوانده های پایداریچی آنها به پیش ببرد.اما در پی سقوط بالگرد، رهبر نظام ظاهرا تصمیم گرفت تغییر مختصری در دست فرمان همیشگیاش بدهد و بال و پر نیروهای رادیکال را اندکی بچیند و برای جلوگیری از روند فروپاشی اقتصاد کشور به نیروهای تکنوکرات اصلاحطلب میدان دهد.اما این تغییر دست فرمان به نظرم کار بسیار پرهزینهای برای نظام خواهد بود.باید توجه داشت که این جریان رادیکال مهمترین و اصلیترین نیروی حامی نظام و شخص آقای خامنهای است.این نیرو که شبکه وسیعی را در سراسر کشور تشکیل داده(امامان جمعه ، مداحان حکومتی ، فرماندهان بسیج ،سازمانهای تبلیغی و رسانهای و غیره) در واقع خود نظام است و تضعیف آن تضعیف اصل نظام.از اظهارنظرهای چند روز اخیر زعمای جریان تندرو و بنیادگرای جمهوری اسلامی پیداست که آنها به شدت از رهبری و سیاست جدید وی رنجیده خاطر شده و حتی عصبانیاند.یکی از آنها توئیت کرده بود«بگذار اغتشاشات شروع بشه، ببینم کی میاد کف خیابون برای حفظ نظام».جوان انقلابی تندرویی که هویت خود را در نفی« شیاطینی »مثل ظریف و خاتمی و روحانی تعریف کرده بود حالا ناگهان همه این« شیاطین »را دوباره بر سریر قدرت میبیند.تو گویی نظام ناگهان چند بمب اتمی را بر سرشان ریخته است.احتمالا آقای خامنهای در صدد برخواهد آمد که به طریقی جلو تلفات و ریزشهای بیشتر در بین این نیروها را بگیرد و دلگرمیهایی به آنها بدهد.هر چند به نظرم کار مشکل و چه بسا ناممکنی است زیرا موفقیت دولت جدید در اصلاحات اقتصادی موردنظر آقای خامنهای منوط به خنثی سازی همین نیروهای رادیکال و تندرو است.و البته باید توجه داشت که این نیروهای رادیکال هم چندان دستبسته و منفعل نیستند.اینها طی سالهای گذشته حسابی قدرتمند شدهاند و در همه ارکان مملکت قدرت و نفوذ پیدا کردهاند.انها بهتر از هر کسی میدانند که حیات جمهوری اسلامی منوط به وجود و حضور آنهاست و لذا بعید میدانم اینها به سادگی بساط خود را جمع کنند ولو به صورت موقت.هیچ بعید نیست که در روزها و هفتههای آینده شاهد حوادث غیرمترقبهای باشیم (از قبیل تظاهرات خیابانی خشن ساختگی و غیره) ؛ حوادثی که به راس نظام پیام دهد: وجود نیروهای جوان انقلابی برای حفظ نظام ضروری است .
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
مایاکوفسکی صد سال پیش شاعر نسل زد بود و شعرهایش بعد از قریب یک قرن همچنان بازتاب دهنده روحیات و احساسات همه نسل زدیها در هر جای جهان و از جمله ایران خود ماست.خانم آزاده مسعودنیا همکار مترجم ما در نشر ثالث به تازگی مجموعهای از اشعار مایاکوفسکی را برای نشر چشمه ترجمه کرده که واقعا خواندنی و زیباست .به نظرم اولین ترجمه فارسی از اشعار مایاکوفسکی است که با در نظر داشتن محتوا و لحن شعرهای مایاکوفسکی شاعر فوتوریست نسل زدی به فارسی ترجمه شده و خواندن این مجموعه شعرها را به همه دوستداران شعر جهان و خصوصا اشعار مایاکوفسکی توصیه میکنم.همین نمونه شعری که در تصویر حک شده گویای کار شجاعانه و هنرمندانه مترجم است.کتاب که زیر عنوان« آسمانم غرق ظلمت میشود» توسط نشر چشمه چاپ شده ظرف یک ماه به چاپ دوم رسیده .تبریک به خانم مسعودنیا که عاقبت ما را با مایاکوفسکی واقعی آشنا کرد
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
استالین؛ دیکتاتوری که جنگیدن بلد بود
وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد و ارتش هیتلر وارد خاک شوروی شد هیچکس تصورش را هم نمیکرد که دیکتاتور خونریز شوروی،جوزف استالین ، به یک فرمانده نظامی لایق و باهوش تبدیل شود و نهایتا کمر ارتش آلمان را بشکند.فارغ از این واقعیت که کمونیسم و فاشیسم دوقلوهای اهریمنی بودند ، تعدادی از سیاست های جنگی استالین را برایتان فهرست کردهام:
یک: استالین فضای سیاسی و فرهنگی کشور را طی سالهای جنگ باز کرد،از شدت سرکوبهای سیاسی کاست و مردم پس از تحمل یک دهه سرکوب بی امان دهه سی، عاقبت نفسی به راحتی کشیدند.مطبوعات شروع کردند به چاپ مقالات با آزادی بیان بیشتر.استالین سرکوب مذهب را متوقف کرد، کلیساها باز شدند و استالین با سراسقف روسیه دیدار رسمی کرد و از ارادت خودش به عیسی مسیح سخن گفت.در تبلیغات رسمی، چهرههای ملیگرای دوران تزاری و سرداران پیروزمند تزاری مثل کوتوزوف برجسته شدند و تبلیغات کمونیستی کمرنگتر شد.اینجوری ملت را متحد کرد.
دو:استالین دستور داد قیمت کالاهای مورد نیاز مردم باید هر سال نسبت به سال قبل درصد مشخصی کاهش یابد.گرچه این قیمتگذاری دستوری خلاف علم اقتصاد بود اما تا زمان مرگ استالین ادامه یافت(خروشچف پس از مرگ استالین این سیاست را که نزد مردم بسیار محبوب بود کنار گذاشت و قیمتها را افزایش داد که منجر به قیامهای خونین در شوروی و ساقط شدن خودش شد)
سه:استالین در طول جنگ هرگز پایتخت را ترک نکرد.گرچه همه وزارتخانهها به شهری دوردست در آسیای مرکزی منتقل شده بود و ارتش هیتلر فقط سی کیلومتر با مسکو فاصله داشت اما استالین در مسکو ماند و دفتر خود را در زیرزمین مترو مسکو برپا کرد و از همینجا جنگ را هدایت کرد.
چهار:استالین رهبری بود اهل تشکیل ائتلاف های بزرگ.وقتی ارتش هیتلر وارد خاک شوروی شد استالین توانست با دشمنان سابق خود،انگلستان و آمریکا وارد ائتلاف جنگی علیه هیتلر شود.او طی جنگ بهترین روابط شخصی و حرفهای را با چرچیل و روزولت داشت و توانست آنها را کاملا درگیر جنگ با هیتلر بکند و یک جورهایی عاشق و شیفته خودش.
پنج:وقتی جنگ شروع شد اولین کسانی که به جبهه رفتند آقازادگان سرخ بودند.استالین پسران خود را به خط مقدم فرستاد و به فرمانده آنها سفارش کرد که کوچکترین پارتیبازی در حق آنها نکند.یکی از پسرانش در جنگ کشته شد.پسر خروشچف هم که خلبان بود اوایل جنگ کشته شد و شمار دیگری از فرزندان اعضای دفتر سیاسی در جنگ کشته شدند
شش:استالین معتقد بود سربازانش باید تا آخرین قطره خونشان بجنگند.او اعتقاد داشت سرباز شوروی هرگز نباید تسلیم و اسیر شود .از نظر استالین اسارت به معنای خیانت بود .
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد و ارتش هیتلر وارد خاک شوروی شد هیچکس تصورش را هم نمیکرد که دیکتاتور خونریز شوروی،جوزف استالین ، به یک فرمانده نظامی لایق و باهوش تبدیل شود و نهایتا کمر ارتش آلمان را بشکند.فارغ از این واقعیت که کمونیسم و فاشیسم دوقلوهای اهریمنی بودند ، تعدادی از سیاست های جنگی استالین را برایتان فهرست کردهام:
یک: استالین فضای سیاسی و فرهنگی کشور را طی سالهای جنگ باز کرد،از شدت سرکوبهای سیاسی کاست و مردم پس از تحمل یک دهه سرکوب بی امان دهه سی، عاقبت نفسی به راحتی کشیدند.مطبوعات شروع کردند به چاپ مقالات با آزادی بیان بیشتر.استالین سرکوب مذهب را متوقف کرد، کلیساها باز شدند و استالین با سراسقف روسیه دیدار رسمی کرد و از ارادت خودش به عیسی مسیح سخن گفت.در تبلیغات رسمی، چهرههای ملیگرای دوران تزاری و سرداران پیروزمند تزاری مثل کوتوزوف برجسته شدند و تبلیغات کمونیستی کمرنگتر شد.اینجوری ملت را متحد کرد.
دو:استالین دستور داد قیمت کالاهای مورد نیاز مردم باید هر سال نسبت به سال قبل درصد مشخصی کاهش یابد.گرچه این قیمتگذاری دستوری خلاف علم اقتصاد بود اما تا زمان مرگ استالین ادامه یافت(خروشچف پس از مرگ استالین این سیاست را که نزد مردم بسیار محبوب بود کنار گذاشت و قیمتها را افزایش داد که منجر به قیامهای خونین در شوروی و ساقط شدن خودش شد)
سه:استالین در طول جنگ هرگز پایتخت را ترک نکرد.گرچه همه وزارتخانهها به شهری دوردست در آسیای مرکزی منتقل شده بود و ارتش هیتلر فقط سی کیلومتر با مسکو فاصله داشت اما استالین در مسکو ماند و دفتر خود را در زیرزمین مترو مسکو برپا کرد و از همینجا جنگ را هدایت کرد.
چهار:استالین رهبری بود اهل تشکیل ائتلاف های بزرگ.وقتی ارتش هیتلر وارد خاک شوروی شد استالین توانست با دشمنان سابق خود،انگلستان و آمریکا وارد ائتلاف جنگی علیه هیتلر شود.او طی جنگ بهترین روابط شخصی و حرفهای را با چرچیل و روزولت داشت و توانست آنها را کاملا درگیر جنگ با هیتلر بکند و یک جورهایی عاشق و شیفته خودش.
پنج:وقتی جنگ شروع شد اولین کسانی که به جبهه رفتند آقازادگان سرخ بودند.استالین پسران خود را به خط مقدم فرستاد و به فرمانده آنها سفارش کرد که کوچکترین پارتیبازی در حق آنها نکند.یکی از پسرانش در جنگ کشته شد.پسر خروشچف هم که خلبان بود اوایل جنگ کشته شد و شمار دیگری از فرزندان اعضای دفتر سیاسی در جنگ کشته شدند
شش:استالین معتقد بود سربازانش باید تا آخرین قطره خونشان بجنگند.او اعتقاد داشت سرباز شوروی هرگز نباید تسلیم و اسیر شود .از نظر استالین اسارت به معنای خیانت بود .
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
شوروی زمانی به تولید و ساخت اتومبیل لادا رو آورد که با ماهواره اسپوتنیکاش فضا را فتح کرده و با سیستمهای موشکیاش حرف اول را در جهان تسلیحات میزد.اما عجیب آن که این کشوری که نام ابرقدرت را یدک میکشید بدترین ماشینهای سواری را میساخت و مردمش برای به دست آوردن هر چیز مصرفی دیگری در مضیقه بودند.مسئله چه بود؟کشوری با آن همه دانشمند برنده جایزه نوبل،با آن مغزهای درخشان علمی،و با آن همه منابع طبیعی و انسانی و مادی چرا نمیتوانست اتومبیلی بسازد که توان رقابت با همتایان غربیاش را داشته باشد؟جواب به نظرم ساده است.وقتی اقتصاد بسته و دستوری باشد صنعت از حرکت به جلو باز میماند.در کشورهای اقتدارگرا اقتصاد بیش از آن که در خدمت مردم و نیازهای روزمره آنها باشد در خدمت اهداف سیاسی حاکمان است و به حفظ و تداوم قدرت آنها خدمت میکند و منابع مالی به جای جاری شدن به سوی صنایع تولید کننده کالاهای مصرفی به سمت صنایع غیرمصرفی هدایت میشود.نمونهاش مصرف میلیاردها روبل در صنایع فضایی شوروی.حکومت اقتدارگرا در عرصه اقتصاد دنبال انحصار و نابود کردن رقابت است .حکومت از صنایع و اقتصادش در درجه اول فرمانبری از برنامه هایی را میخواهد که نه بر اساس قوانین طبیعی بازار آزاد که بر اساس خدماتشان به اهداف سیاسی حکومت طراحی و ابلاغ شده است.در نظام اقتدارگرا ،ایدههای دستوری میتواند به هر روندی که نشانی از رونق اقتصادی و صنعتی در آن باشد پایان دهد.مائو دو بار با ایدهی تحول کشاورزی از طریق صنعت موجب توقف رشد اقتصادی کشورش در دهه های پایانی حکومتش شد و فقر عمومی را تشدید کرد.قدرت مطلقه به هیچ قشر نخبه علمی و فنیای اجازه رشد نمیدهد.قدرت ابداع و نوآوری که موتور محرکه رشد صنعتی است در محیط بسته رو به ضعف میگذارد.تحت حکومت اقتدارگرا رابطه طبیعی میان مشتری و صنعتکار مختل میشود و میل و اولویت مشتری به هیچ انگاشته میشود.بخش خصوصی از ترس نقض حق مالکیت خصوصیاش جرئت ورود به عرصه تولید را ندارد.صنعتکاران به هیچگونه آمار اقتصادی و صنعتیای ،که برای کارشان به آن نیاز ضروری دارند،دسترسی ندارند.کارخانههای اتومبیلسازی به جای خدمت به نیازهای مردم در واقع محملی هستند برای خدمت به سیستم حکومتی و پاسخگویی به نیازهای آن.و خلاصه اینطوری میشود که میتوان موشک مافوق صوت و ماهواره ساخت اما نمیتوان یک ماشین استاندارد که در هر صد کیلومتر پنج لیتر بنزین بسوزاند،ساخت.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
صد رحمت به دوران ریاستجمهوری آقای رئیسی اصولگرا که حداقل من فعال رسانهای و اجتماعی میتوانستم به طور نسبی درباره هر موضوعی بنویسم و انتقاد کنم بدون اینکه کارم به احضار و تذکر و بازداشت ختم شود.من خودم در همین صفحه حتی میتوانستم رهبر را خطاب قرار بدهم و حرف و نظر احیانا مخالف خودم را بیان کنم بدون اینکه نگران احضار و بازداشت باشم.اما از زمانی که آقای پزشکیان «اصلاحطلب »رئیس جمهور شده نمیتوانم درباره هیچ موضوعی(حتی سادهترین موضوع ها) اظهار نظر آزادانه بکنم.الان برای مثال حتی آقای عراقچی وزیر خارجه شده جزو قدیسین مملکت و چه کسی جرات داره از ایشون و سیاستهایش انتقاد بکنه، دیگران که جای خود دارند. خلاصه ،فشارهای جانبی و غیرجانبی به نویسندگان غیرهمسو با حکومت طی همین دو سه ماهی که آقای پزشکیان رییسجمهور شده بسیار افزایش یافته است .البته برای من این وضع قابل پیشبینی بود.این یک الگوییست که در این سی سال گذشته مدام تکرار شده است.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
چگونه «عمق راهبردی» تبدیل شد به «پاشنه آشیل»
شوروی به کشورهای اقماریاش نفت و غلات رایگان می داد تا امپراتوری خود را در اروپای شرقی و مرکزی حفظ کند.
بلغارستان،لهستان،مجارستان،چکسلواکی،رومانی و آلمان شرقی نفت و غلات مفت «برادر بزرگ »را بلافاصله پس از دریافت به کشورهای اروپای غربی به قیمت بازار آزاد میفروختند تا ارز حاصله را صرف اقتصاد سوبسیدی رو به زوالشان بکنند.شوروی سالیانه سی میلیارد دلار را صرف "کمک" های اقتصادی و تسلیحاتی به کشورهای تحت سلطهاش میکرد در حالی که اقتصاد ویران داخلی خودش به شدت به این پول نیاز داشت.اما کار به جایی رسید که ادامه این روال ناممکن شد.کشور سلطه گر بیش از این قادر به خرج کردن برای حفظ امپراتوریاش نبود.پل کندی،مورخ انگلیسی، به درستی میگوید «چنانچه یک کشور سلطهگر حیطه حاکمیت خود را در امور خارجی بیش از حد گسترش دهد، نه تنها منافعی را نصیب خود نمیکند بلکه به واسطه هزینههای سنگینی که برای حفظ امپراتوریاش متحمل میشود خود را در معرض فروپاشی قرار میدهد. اصولا راز نابودی امپراتوریها در همین ویژگی نهفته است.» شوروی گمان میکرد که امپراتوری اروپاییاش «عمق راهبردی»اش است اما اشتباه میکرد .به عبارتی همین"عمق راهبردی" نهایتا تبدیل شد به پاشنه آشیل این نظام .شوروی مجبور بود برای حفظ امپراتوریاش علاوه بر صدور نفت و غلات رایگان،بخش عمدهای از بودجه سالیانهاش را هم صرف تولید تسلیحات و نیروهای نظامیاش بکند.در نتیجه ،پول چندانی برای تقویت اقتصاد داخلیاش باقی نماند .و نهایتا آنچه سرنوشت این کشور را رقم زد نه تعداد موشکهای اتمیاش که تعداد کاغذ توالتها و پوشکهای موجود در قفسههای فروشگاههایش بود.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
شوروی به کشورهای اقماریاش نفت و غلات رایگان می داد تا امپراتوری خود را در اروپای شرقی و مرکزی حفظ کند.
بلغارستان،لهستان،مجارستان،چکسلواکی،رومانی و آلمان شرقی نفت و غلات مفت «برادر بزرگ »را بلافاصله پس از دریافت به کشورهای اروپای غربی به قیمت بازار آزاد میفروختند تا ارز حاصله را صرف اقتصاد سوبسیدی رو به زوالشان بکنند.شوروی سالیانه سی میلیارد دلار را صرف "کمک" های اقتصادی و تسلیحاتی به کشورهای تحت سلطهاش میکرد در حالی که اقتصاد ویران داخلی خودش به شدت به این پول نیاز داشت.اما کار به جایی رسید که ادامه این روال ناممکن شد.کشور سلطه گر بیش از این قادر به خرج کردن برای حفظ امپراتوریاش نبود.پل کندی،مورخ انگلیسی، به درستی میگوید «چنانچه یک کشور سلطهگر حیطه حاکمیت خود را در امور خارجی بیش از حد گسترش دهد، نه تنها منافعی را نصیب خود نمیکند بلکه به واسطه هزینههای سنگینی که برای حفظ امپراتوریاش متحمل میشود خود را در معرض فروپاشی قرار میدهد. اصولا راز نابودی امپراتوریها در همین ویژگی نهفته است.» شوروی گمان میکرد که امپراتوری اروپاییاش «عمق راهبردی»اش است اما اشتباه میکرد .به عبارتی همین"عمق راهبردی" نهایتا تبدیل شد به پاشنه آشیل این نظام .شوروی مجبور بود برای حفظ امپراتوریاش علاوه بر صدور نفت و غلات رایگان،بخش عمدهای از بودجه سالیانهاش را هم صرف تولید تسلیحات و نیروهای نظامیاش بکند.در نتیجه ،پول چندانی برای تقویت اقتصاد داخلیاش باقی نماند .و نهایتا آنچه سرنوشت این کشور را رقم زد نه تعداد موشکهای اتمیاش که تعداد کاغذ توالتها و پوشکهای موجود در قفسههای فروشگاههایش بود.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
ده میلیون تن از جمعیت ده میلیونی کوبا در خاموشی مطلق بهشت سوسیالیستی را تجربه میکنند
مردم کوبا که تا پیش از این به چهارده ساعت قطع برق در هر بیست و چهار ساعت عادت کرده بودند از دو روز پیش خاموشی بیست و چهار ساعته را هم دارند تجربه میکنند.نخست وزیر اعلام کرده معلوم نیست مشکل نیروگاه اصلی کشور چه زمانی حل شود.این هم آخر و عاقبت یک کشور انقلاب زده مفلوک کمونیستی.شصت و چند سال از به اصطلاح انقلاب شکوهمند سوسیالیستیشان میگذرد و حالا باید به سبک زندگی غارنشینی عادت کنند.همین کوبا در یک دهه قبل از انقلاب، در دهه پنجاه میلادی، یکی از کشورهای مرفه آمریکا ی لاتین بود و از حیث رفاه و درآمد سرانه مقام سوم را در بین بیست کشور این منطقه داشت.کمونیستها با وعده تبدیل کردن کوبا به بهشت به سر کار آمدند و در طول حکومتشان گوشهای جهانیان را پر کردند از پیشرفتهای مشعشع در زمینه بهداشت و مسکن و سوادآموزی و علمآموزی و غیره.اما در عمل کوبا تبدیل شده به جهنم روی زمین.نظام سلطه کمونیستی چنان ریشهای در این جا دوانده که مردم توان رهایی از آن را ندارند.کمونیسم نه تنها مردم را فقیر کرده بلکه همه قدرت اراده و عزت نفس آنها را هم تباه کرده است.همه نظامهای استبدادی ایدئولوژیمحور این گونهاند.کشور را به زمین سوخته تبدیل میکنند و انسانها را از انسانیت تهی میکنند تا چند صباحی بیشتر حکومت کنند.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
مردم کوبا که تا پیش از این به چهارده ساعت قطع برق در هر بیست و چهار ساعت عادت کرده بودند از دو روز پیش خاموشی بیست و چهار ساعته را هم دارند تجربه میکنند.نخست وزیر اعلام کرده معلوم نیست مشکل نیروگاه اصلی کشور چه زمانی حل شود.این هم آخر و عاقبت یک کشور انقلاب زده مفلوک کمونیستی.شصت و چند سال از به اصطلاح انقلاب شکوهمند سوسیالیستیشان میگذرد و حالا باید به سبک زندگی غارنشینی عادت کنند.همین کوبا در یک دهه قبل از انقلاب، در دهه پنجاه میلادی، یکی از کشورهای مرفه آمریکا ی لاتین بود و از حیث رفاه و درآمد سرانه مقام سوم را در بین بیست کشور این منطقه داشت.کمونیستها با وعده تبدیل کردن کوبا به بهشت به سر کار آمدند و در طول حکومتشان گوشهای جهانیان را پر کردند از پیشرفتهای مشعشع در زمینه بهداشت و مسکن و سوادآموزی و علمآموزی و غیره.اما در عمل کوبا تبدیل شده به جهنم روی زمین.نظام سلطه کمونیستی چنان ریشهای در این جا دوانده که مردم توان رهایی از آن را ندارند.کمونیسم نه تنها مردم را فقیر کرده بلکه همه قدرت اراده و عزت نفس آنها را هم تباه کرده است.همه نظامهای استبدادی ایدئولوژیمحور این گونهاند.کشور را به زمین سوخته تبدیل میکنند و انسانها را از انسانیت تهی میکنند تا چند صباحی بیشتر حکومت کنند.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
بیروح شدن قدرت از نگاه ایوان کلیما
حکایت عجیبی است این بی عملی و ناتوانی حکومتهای دیکتاتوری بحرانزده در قبال حوادثی که پشت سر هم گریبانشان را میگیرد.ایوان کلیما،نویسندهی چک ، به این عارضه ،"بیروح شدن قدرت " میگوید:
آدمهایی که قدرت را نمایندگی میکنند انگار روحشان را وانهادهاند و کالبدی بیش برایشان باقی نمانده و نگرانند که حتی این کالبد فاقد روح (پستها و مناصب،و انواع امتیازات نومن کلاتوریایی)را نیز از کف بدهند.سیستمی که زمانی فعال و کارآمد به نظر میآمد، حالا سنگین و کند و ناتوان شده،خلاقیتش را از دست داده و در مواجهه با سیل بحرانها هیچ چاره ای ندارد جز انکار بحرانها یا متوسل شدن به پروپاگاندایی نخ نما شده و زور عریان .قشر صاحب امتیاز و قدرت به مرور زمان به فساد مالی گراییده و چاق و تنبل و نالایق شده و خودش به جای حل بحرانها زایندهی بحرانها شده است .این قشر قادر به عرضه چهرههای لایق و کاریزماتیک،که قادر به حل مسائل باشند،نیست.دولت عملا به دست"هیچ کسان" افتاده و این حضراتی که همه چیزشان را از سیستم دارند حالا که سیستم به ورطه بحرانها افتاده نمیتوانند هیچ کاری برایش بکنند.سیستم به این ترتیب حتی قادر نیست در یک هماندیشی جمعی اهداف اصلی و راهبردی خود را از نو تعریف و در روشهایش برای دستیابی به این اهداف تغییراتی ایجاد کند.در یک کلام، سیستم حتی عاجز از تغییرات روبنایی و ظاهر ی است.و این در حالی است که جامعه وارد مرحله تحولخواهی شده.حاکمان نمیتوانند به روشهای سابق حکومت کنند و مردم نمیخواهند به روش های سابق از حکومت تمکین کنند.سیستم در طول حیاتش اجازه نداده که افکار و عقاید گوناگون مطرح شوند و فعالیت فکری را عملا ناممکن کرده و جان و ذهن آدمها را در قالبهای تنگ فروریخته و حالا که نیاز به اندیشه و ابتکار عمل دارد نه اندیشمندی برایش باقی مانده نه مبتکری. ترس و احتیاط موجب نابودی خلاقیتها حتی در بین نیروهای خودی شده و در نتیجه امید چندانی برای به عرصه آمدن اندیشمندان و عقلا برای حل بحرانها باقی نمانده است.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
حکایت عجیبی است این بی عملی و ناتوانی حکومتهای دیکتاتوری بحرانزده در قبال حوادثی که پشت سر هم گریبانشان را میگیرد.ایوان کلیما،نویسندهی چک ، به این عارضه ،"بیروح شدن قدرت " میگوید:
آدمهایی که قدرت را نمایندگی میکنند انگار روحشان را وانهادهاند و کالبدی بیش برایشان باقی نمانده و نگرانند که حتی این کالبد فاقد روح (پستها و مناصب،و انواع امتیازات نومن کلاتوریایی)را نیز از کف بدهند.سیستمی که زمانی فعال و کارآمد به نظر میآمد، حالا سنگین و کند و ناتوان شده،خلاقیتش را از دست داده و در مواجهه با سیل بحرانها هیچ چاره ای ندارد جز انکار بحرانها یا متوسل شدن به پروپاگاندایی نخ نما شده و زور عریان .قشر صاحب امتیاز و قدرت به مرور زمان به فساد مالی گراییده و چاق و تنبل و نالایق شده و خودش به جای حل بحرانها زایندهی بحرانها شده است .این قشر قادر به عرضه چهرههای لایق و کاریزماتیک،که قادر به حل مسائل باشند،نیست.دولت عملا به دست"هیچ کسان" افتاده و این حضراتی که همه چیزشان را از سیستم دارند حالا که سیستم به ورطه بحرانها افتاده نمیتوانند هیچ کاری برایش بکنند.سیستم به این ترتیب حتی قادر نیست در یک هماندیشی جمعی اهداف اصلی و راهبردی خود را از نو تعریف و در روشهایش برای دستیابی به این اهداف تغییراتی ایجاد کند.در یک کلام، سیستم حتی عاجز از تغییرات روبنایی و ظاهر ی است.و این در حالی است که جامعه وارد مرحله تحولخواهی شده.حاکمان نمیتوانند به روشهای سابق حکومت کنند و مردم نمیخواهند به روش های سابق از حکومت تمکین کنند.سیستم در طول حیاتش اجازه نداده که افکار و عقاید گوناگون مطرح شوند و فعالیت فکری را عملا ناممکن کرده و جان و ذهن آدمها را در قالبهای تنگ فروریخته و حالا که نیاز به اندیشه و ابتکار عمل دارد نه اندیشمندی برایش باقی مانده نه مبتکری. ترس و احتیاط موجب نابودی خلاقیتها حتی در بین نیروهای خودی شده و در نتیجه امید چندانی برای به عرصه آمدن اندیشمندان و عقلا برای حل بحرانها باقی نمانده است.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
این جباران خونریز میخواهند رهبران «نظام چندقطبی» باشند
این روزها اصطلاحاتی مثل «نظام چند قطبی» به لقلقه زبان جباران و مستبدان خونریز عالم بدل شده است.امروز در خبرها خواندم که پوتین ،جنایتکار جنگی،در سخنرانی اجلاس کشورهای گروه بریکس در کازان روسیه بار دیگر دم از طلوع «نظم چند قطبی جهانی » زده است و درخواست کرده دلار از نظام پولی جهانی حذف شود.تعاونی دیکتاتورهای عالم، یا به قول زندهیاد ایرج پزشکزاد،«انترناسیونال بچهپروها»، هوا برش داشته که دوران آمریکا و لیبرال دموکراسی به سر رسیده و حالا نوبت یکهتازی جباران اهریمنصفت عالم فرارسیده است.گرچه خودشان هم میدانند که چنتهشان خالیست اما این لقلقه«نظام چند قطبی» برایشان خوشایند است و یک وجهه مثلا «عالمانه »و «مترقی» به ایدیولوژیهای نظامهای سراپا پلیدشان میدهد. یکی نیست از اینها بپرسد به فرض که آمریکا و لیبرال دموکراسی هم نابود شد، شما آشغالها خیر سرتان چه چیزی برای عرضه به جهانیان دارید؟ آیا جز سرکوب مردم،لگد مال کردن حقوق بشر و رفتارهای جنایتکارانه و قرون وسطایی ، «ارزشها»ی دیگری هم برای عرضه به جهان دارید؟ نظامهای فاشیستی و استبدادی که ذاتا ضد فرهنگ و ضد انسانیتاند واقعا چه چیزی برای عرضه به انسانها دارند؟ خاک بر سر آن جهانی که حاضر باشد لوکاشنکوها و شیجین پینگها و پوتینهای قاتل را به عنوان رهبران تازه این «نظام چند قطبی جهانی» پذیرا باشد.
اما خبر بد برای دیکتاتورها اینکه عمر این لقلقه کذایی هم رو به پایان است و این حباب در آستانه ترکیدن.امریکا همچنان بزرگترین اقتصاد جهان است و اقتصادش رو به رشد و قدرت نرم و سختش هم کماکان در اوج است و همزمان سقوط اقتصادی چین کلید خورده(نصف شدن نرخ رشد اقتصاد و بحران بزرگی که انتظارش را میکشد) و روسیه هم به لطف سیاستهای پوتین راه زوال را طی میکند.دو شاخ اصلی این نظام کذایی در شرف شکستن است و بدا به حال پیروان حقیر این دو که گمان میکنند با بریکس و شانگهای میتوانند از شر سرنوشت محتومشان بگریزند.
و کلام آخر اینکه: لیبرال دموکراسی به رغم همه ایرادها و نقایصش هنوز بهترین نظام حکومتی جهان و همچنان خصم اول «انترناسیونال دیکتاتورها» است.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
این روزها اصطلاحاتی مثل «نظام چند قطبی» به لقلقه زبان جباران و مستبدان خونریز عالم بدل شده است.امروز در خبرها خواندم که پوتین ،جنایتکار جنگی،در سخنرانی اجلاس کشورهای گروه بریکس در کازان روسیه بار دیگر دم از طلوع «نظم چند قطبی جهانی » زده است و درخواست کرده دلار از نظام پولی جهانی حذف شود.تعاونی دیکتاتورهای عالم، یا به قول زندهیاد ایرج پزشکزاد،«انترناسیونال بچهپروها»، هوا برش داشته که دوران آمریکا و لیبرال دموکراسی به سر رسیده و حالا نوبت یکهتازی جباران اهریمنصفت عالم فرارسیده است.گرچه خودشان هم میدانند که چنتهشان خالیست اما این لقلقه«نظام چند قطبی» برایشان خوشایند است و یک وجهه مثلا «عالمانه »و «مترقی» به ایدیولوژیهای نظامهای سراپا پلیدشان میدهد. یکی نیست از اینها بپرسد به فرض که آمریکا و لیبرال دموکراسی هم نابود شد، شما آشغالها خیر سرتان چه چیزی برای عرضه به جهانیان دارید؟ آیا جز سرکوب مردم،لگد مال کردن حقوق بشر و رفتارهای جنایتکارانه و قرون وسطایی ، «ارزشها»ی دیگری هم برای عرضه به جهان دارید؟ نظامهای فاشیستی و استبدادی که ذاتا ضد فرهنگ و ضد انسانیتاند واقعا چه چیزی برای عرضه به انسانها دارند؟ خاک بر سر آن جهانی که حاضر باشد لوکاشنکوها و شیجین پینگها و پوتینهای قاتل را به عنوان رهبران تازه این «نظام چند قطبی جهانی» پذیرا باشد.
اما خبر بد برای دیکتاتورها اینکه عمر این لقلقه کذایی هم رو به پایان است و این حباب در آستانه ترکیدن.امریکا همچنان بزرگترین اقتصاد جهان است و اقتصادش رو به رشد و قدرت نرم و سختش هم کماکان در اوج است و همزمان سقوط اقتصادی چین کلید خورده(نصف شدن نرخ رشد اقتصاد و بحران بزرگی که انتظارش را میکشد) و روسیه هم به لطف سیاستهای پوتین راه زوال را طی میکند.دو شاخ اصلی این نظام کذایی در شرف شکستن است و بدا به حال پیروان حقیر این دو که گمان میکنند با بریکس و شانگهای میتوانند از شر سرنوشت محتومشان بگریزند.
و کلام آخر اینکه: لیبرال دموکراسی به رغم همه ایرادها و نقایصش هنوز بهترین نظام حکومتی جهان و همچنان خصم اول «انترناسیونال دیکتاتورها» است.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
حاکمانی که فریب دروغ های تبلیغاتی حکومت خودشان را خوردند
پروپاگاندا، یا تبلیغات سیاسی، برای دیکتاتورها در حکم شمشیر دو لبه است.فایده پروپاگاندا برای دیکتاتور، ذهنشویی عمومی و بسیج مردم حول آرمانهای واهی و تحریف واقعیتهاست ؛ مقولهای که برای بنده و شما کاملا آشناست و نیاز به توضیح اضافه ندارد. اما پروپاگاندا زمانی برای دیکتاتور خطرآفرین و مهلک میشود که او دروغهایی را که دستگاه تبلیغاتی خودش ساخته و پرداخته راست میانگارد و بر همین اساس سیاستگذاری میکند و ماشین حکومتیاش را به جلو میراند.
استالین در زمانی که میلیونها نفر از مردم شوروی به دلیل سیاست های غلطش بر اثر گرسنگی در حال مرگ بودند تحت تاثیر فیلمهای تبلیغاتی سینمای شوروی گمان میکرد که دهقانان شوروی در اوج رفاه و تنعم به سر میبرند و میزهای غذای آن ها از فرط سنگینی تاب ورداشته و آنها از صبح تا شب کار دیگری ندارند جز خوردن و نوشیدن و بالالایکا زدن و رقصیدن در دور میزهای پر از کباب و شراب.او عاشق تماشای فیلم «ولگا،ولگا» بود که در آن تصویری شاد و سرخوش از زندگی در شوروی دهه سی ارائه شده است.میگویند حداقل بیست بار این فیلم موزیکال را تماشا کرد.و استالین که در طول حکومتش ندرتا از کاخ کرملین بیرون میآمد با اتکا به همین فیلمها و تصاویری که در سینمای خصوصیاش میدید سیاست مرگبار کشاورزیاش را طراحی کرد و موجب مرگ صدها هزار دهقان کشورش شد و گناه هر اعتراض و مخالفت و قصوری را هم به گردن دشمن خارجی و عوامل داخلیاش انداخت.
چائوشسکو،حاکم دیکتاتور رومانی،سه ماه مانده به سرنگونی و اعدامش با آرای نود و هفت درصد به اصطلاح نمایندگان مردم برای یک دوره دیگر رییس جمهور کشورش شد.او با اتکا به دروغ های رسانههای خودش واقعا خیال میکرد که نود و هفت درصد مردم طرفدارش هستند و عامه مردم او را میپرستند.آنقدر از محبوبیت و جایگاه محکم خود در رأس قدرت مطمئن بود که شورش عمومی مردم کشورش را باور نکرد و آن را اغتشاش مشتی فریبخورده خارجی تصور کرد.او در حساسترین دوران حکومتش ،که مردم خود را برای سرنگونیاش آماده میکردند، برای یک سفر رسمی عازم ایران شد.او فقط زمانی پی به واقعیت برد که صدای مخالفان را در یکی از همان تظاهراتهای به اصطلاح میلیونی پروپاگانداییاش شنید.که البته دیگر خیلی دیر بود.بهت و حیرت او در آن تظاهرات باید برای هر دیکتاتوری عبرت انگیز باشد هر چند که دیکتاتور ها هرگز هیچ درسی از تاریخ نمیگیرند و محکوم به گام برداشتن در مسیرهای تکراریاند.
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
پروپاگاندا، یا تبلیغات سیاسی، برای دیکتاتورها در حکم شمشیر دو لبه است.فایده پروپاگاندا برای دیکتاتور، ذهنشویی عمومی و بسیج مردم حول آرمانهای واهی و تحریف واقعیتهاست ؛ مقولهای که برای بنده و شما کاملا آشناست و نیاز به توضیح اضافه ندارد. اما پروپاگاندا زمانی برای دیکتاتور خطرآفرین و مهلک میشود که او دروغهایی را که دستگاه تبلیغاتی خودش ساخته و پرداخته راست میانگارد و بر همین اساس سیاستگذاری میکند و ماشین حکومتیاش را به جلو میراند.
استالین در زمانی که میلیونها نفر از مردم شوروی به دلیل سیاست های غلطش بر اثر گرسنگی در حال مرگ بودند تحت تاثیر فیلمهای تبلیغاتی سینمای شوروی گمان میکرد که دهقانان شوروی در اوج رفاه و تنعم به سر میبرند و میزهای غذای آن ها از فرط سنگینی تاب ورداشته و آنها از صبح تا شب کار دیگری ندارند جز خوردن و نوشیدن و بالالایکا زدن و رقصیدن در دور میزهای پر از کباب و شراب.او عاشق تماشای فیلم «ولگا،ولگا» بود که در آن تصویری شاد و سرخوش از زندگی در شوروی دهه سی ارائه شده است.میگویند حداقل بیست بار این فیلم موزیکال را تماشا کرد.و استالین که در طول حکومتش ندرتا از کاخ کرملین بیرون میآمد با اتکا به همین فیلمها و تصاویری که در سینمای خصوصیاش میدید سیاست مرگبار کشاورزیاش را طراحی کرد و موجب مرگ صدها هزار دهقان کشورش شد و گناه هر اعتراض و مخالفت و قصوری را هم به گردن دشمن خارجی و عوامل داخلیاش انداخت.
چائوشسکو،حاکم دیکتاتور رومانی،سه ماه مانده به سرنگونی و اعدامش با آرای نود و هفت درصد به اصطلاح نمایندگان مردم برای یک دوره دیگر رییس جمهور کشورش شد.او با اتکا به دروغ های رسانههای خودش واقعا خیال میکرد که نود و هفت درصد مردم طرفدارش هستند و عامه مردم او را میپرستند.آنقدر از محبوبیت و جایگاه محکم خود در رأس قدرت مطمئن بود که شورش عمومی مردم کشورش را باور نکرد و آن را اغتشاش مشتی فریبخورده خارجی تصور کرد.او در حساسترین دوران حکومتش ،که مردم خود را برای سرنگونیاش آماده میکردند، برای یک سفر رسمی عازم ایران شد.او فقط زمانی پی به واقعیت برد که صدای مخالفان را در یکی از همان تظاهراتهای به اصطلاح میلیونی پروپاگانداییاش شنید.که البته دیگر خیلی دیر بود.بهت و حیرت او در آن تظاهرات باید برای هر دیکتاتوری عبرت انگیز باشد هر چند که دیکتاتور ها هرگز هیچ درسی از تاریخ نمیگیرند و محکوم به گام برداشتن در مسیرهای تکراریاند.
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
چند نظر شخصی درباره بمب اتم ج.ا.
مشاهده اوضاع یک سال گذشته گویای آن است که جمهوری اسلامی به سمت یک موقعیت برگشت ناپذیر بسیار خطرناک که میتواند موجودیت حیاتیاش را نابود کند در حال حرکت است.یا بهتر بگویم دشمنان خارجی این نظام توانستهاند او را به سمت چنین موقعیتی سوق دهند.اسراییل که به نقشهچینیهای طولانی ده بیست ساله برای ضربه زدن به دشمنانش شهره است هرگز حاضر به قبول برجام نشد و از همان آغاز خواهان نابودی برنامه اتمی جمهوری اسلامی شد و سعی کرد آمریکا و غرب را با خود همراه کند.به نظرم اسرائیل در این یک سال گذشته(پس از حادثه هفت اکتبر) موفق شده گامهای بلندی به سوی این هدف بردارد.گام بعدی و تعیین کننده اسرائیل این است که به جهان غرب ثابت کند که جمهوری اسلامی یک خطر امنیتی آنی و عیان برای منطقه خاورمیانه و کل جهان است.در این صورت وضع ایران شبیه عراق صدام و لیبی قذافی در دوران تقابل با غرب خواهد شد.
حالا نگاهی به اوضاع داخل بیندازید.مقامات ارشد نظام صحبت از افزایش برد موشکهایشان به بالای دو هزار کیلومتر میکنند.این به معنای رسیدن این موشکها به قلب اروپای غربی (پاریس و برلین)است و جمهوری اسلامی ثابت کرده که توان ساخت چنین موشکهایی را دارد.
برخی مقامات بالای نظام صراحتا صحبت از تغییر تز دفاعی کشور و ساخت بمب اتمی کردهاند و قضیه تغییر فتوای آقای خامنهای را به میان کشیدهاند و حتی خود ایشان هم اخیرا فرمود«هر کاری برای دفاع از کشور لازم باشد خواهیم کرد » و باید اذعان کرد که نظام توان این را دارد که در مدتی کوتاه چند بمب اتمی بسازد و این کلاهکهای اتمی را روی موشکهای بالستیک خود سوار کند و به سمت اسرائیل و اروپا نشانه گیری کند.
اما از همه اینها مهمتر« قدرت اراده» حاکمان نظام و تاثیرپذیری آن ها از فرهنگ عاشورایی کربلایی در مقابله با اسرائیل و کل«نظام سلطه جهانی» است .پرتاب سیصد چهارصد موشک بالستیک به خاک اسرائیل گرچه موجب خسارت عمدهای به اسراییلیها نشد اما باید اذعان کرد که«اراده» حاکمان ایران را در به کارگیری سلاح هایشان نشان داد.حالا برای غربیها کاملا روشن شده که جمهوری اسلامی یک کشور معقول و به هنجار نیست که سلاحهای مرگبار خود را در انبار بگذارد و هیچوقت از آنها استفاده نکند.حالا غربیها فهمیدهاند که ارادهطلبی سران نظام و باور آنها به فرهنگ عاشورایی و انقلابی و روحیات انتحاریشان معجونیست مرگبار و چنین معجونی واقعا میتواند امنیت جهان غرب را تهدید کند.غرب تجربه خوشایندی از لشکرکشی زمینی ندارد اما در جهان امروز هر احتمالی ممکن است و این خطریست که همه ما باید به آن توجه کنیم
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
مشاهده اوضاع یک سال گذشته گویای آن است که جمهوری اسلامی به سمت یک موقعیت برگشت ناپذیر بسیار خطرناک که میتواند موجودیت حیاتیاش را نابود کند در حال حرکت است.یا بهتر بگویم دشمنان خارجی این نظام توانستهاند او را به سمت چنین موقعیتی سوق دهند.اسراییل که به نقشهچینیهای طولانی ده بیست ساله برای ضربه زدن به دشمنانش شهره است هرگز حاضر به قبول برجام نشد و از همان آغاز خواهان نابودی برنامه اتمی جمهوری اسلامی شد و سعی کرد آمریکا و غرب را با خود همراه کند.به نظرم اسرائیل در این یک سال گذشته(پس از حادثه هفت اکتبر) موفق شده گامهای بلندی به سوی این هدف بردارد.گام بعدی و تعیین کننده اسرائیل این است که به جهان غرب ثابت کند که جمهوری اسلامی یک خطر امنیتی آنی و عیان برای منطقه خاورمیانه و کل جهان است.در این صورت وضع ایران شبیه عراق صدام و لیبی قذافی در دوران تقابل با غرب خواهد شد.
حالا نگاهی به اوضاع داخل بیندازید.مقامات ارشد نظام صحبت از افزایش برد موشکهایشان به بالای دو هزار کیلومتر میکنند.این به معنای رسیدن این موشکها به قلب اروپای غربی (پاریس و برلین)است و جمهوری اسلامی ثابت کرده که توان ساخت چنین موشکهایی را دارد.
برخی مقامات بالای نظام صراحتا صحبت از تغییر تز دفاعی کشور و ساخت بمب اتمی کردهاند و قضیه تغییر فتوای آقای خامنهای را به میان کشیدهاند و حتی خود ایشان هم اخیرا فرمود«هر کاری برای دفاع از کشور لازم باشد خواهیم کرد » و باید اذعان کرد که نظام توان این را دارد که در مدتی کوتاه چند بمب اتمی بسازد و این کلاهکهای اتمی را روی موشکهای بالستیک خود سوار کند و به سمت اسرائیل و اروپا نشانه گیری کند.
اما از همه اینها مهمتر« قدرت اراده» حاکمان نظام و تاثیرپذیری آن ها از فرهنگ عاشورایی کربلایی در مقابله با اسرائیل و کل«نظام سلطه جهانی» است .پرتاب سیصد چهارصد موشک بالستیک به خاک اسرائیل گرچه موجب خسارت عمدهای به اسراییلیها نشد اما باید اذعان کرد که«اراده» حاکمان ایران را در به کارگیری سلاح هایشان نشان داد.حالا برای غربیها کاملا روشن شده که جمهوری اسلامی یک کشور معقول و به هنجار نیست که سلاحهای مرگبار خود را در انبار بگذارد و هیچوقت از آنها استفاده نکند.حالا غربیها فهمیدهاند که ارادهطلبی سران نظام و باور آنها به فرهنگ عاشورایی و انقلابی و روحیات انتحاریشان معجونیست مرگبار و چنین معجونی واقعا میتواند امنیت جهان غرب را تهدید کند.غرب تجربه خوشایندی از لشکرکشی زمینی ندارد اما در جهان امروز هر احتمالی ممکن است و این خطریست که همه ما باید به آن توجه کنیم
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
کمبود واکسن آنفلوآنزا نشانه دیگری از بیکفایتی دولت جدید و وزارت بهداشت ظفرقندی وزیر مثلاً اصلاحطلب
من در این ده سال اخیر تقریبا هر سال واکسن آنفلوآنزا استفاده کردهام و همیشه در هفته آخر شهریور یا حداکثر هفته اول مهر این واکسن در داروخانهها در دسترس عموم مردم بوده و من هم به راحتی یکی از خریدارانش بودهام(البته جز سال اول کرونا).اما امسال به هفده آبان رسیدیم و هنوز هیچ خبری از توزیع عمومی این واکسن نیست.من تقریبا از اول شهریور به طور مستمر تقریبا هر روز از داروخانههای محل و در راس همه آنها داروخانه شبانه روزی سیزده آبان پیگیر آمدن این واکسن بودم و جواب آنها همیشه منفی بود(آقا هنوز نیامده).باری،خود وزارت بهداشت اعلام کرده بود پنجره طلایی برای استفاده از این واکسن نیمه اول مهر است.حالا نه تنها پنجره طلایی که پنجره نقرهای (نیمه اول آبان)هم بسته شده و ظاهراً باید امید ببندیم به باز شدن پنجره برنزی(نیمه اول آذر).امروز رفتم داروخانه سیزده آبان.اقای دکتر داروخانه گفت این واکسن فقط در داروخانه دوازده فروردین توزیع میشود آن هم با نسخه دکتر .اگر شرایطش را داشتی طی روزهای بعد به شما زنگ میزنند که بیایی واکسنت را بگیری.گفتم چند روز طول میکشد تا زنگ بزنند ، گفت :«اصلا معلوم نیست.در شهریور فقط یک تعداد معدودی برای کادر درمان توزیع شد اما توزیع عمومی نشد»
دلیل این قصور بزرگ را که با جان مردم بازی میکند نمیدانم.البته حدسهایی میزنم که بخش عمده اش به بیکفایتی دولت جدید و وزیر بهداشت و مهره چینی مدیران زیردستش مربوط میشود (لعنت به این بازی کثیف سیاسی که دودش فقط به چشم مردم بیچاره میرود).هفته پیش دیدم سخنگو دولت دلیل این کمبود را «تحریم های ظالمانه» غرب اعلام کرده ، توگویی در ده سال گذشته این تحریم ها نبوده و همین امسال اعمال شده
پینوشت:از حضور ناگهانی این همه پزشک داروساز ، کادر درمان و مصرفکننده واکسن آنفلوآنزا که آمار همه داروخانههای شهرشان را دارند در پیجم واقعا شگفت زده شدم.خیلی ماشاالله داره این همه متخصص و کارشناس،،،،
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
من در این ده سال اخیر تقریبا هر سال واکسن آنفلوآنزا استفاده کردهام و همیشه در هفته آخر شهریور یا حداکثر هفته اول مهر این واکسن در داروخانهها در دسترس عموم مردم بوده و من هم به راحتی یکی از خریدارانش بودهام(البته جز سال اول کرونا).اما امسال به هفده آبان رسیدیم و هنوز هیچ خبری از توزیع عمومی این واکسن نیست.من تقریبا از اول شهریور به طور مستمر تقریبا هر روز از داروخانههای محل و در راس همه آنها داروخانه شبانه روزی سیزده آبان پیگیر آمدن این واکسن بودم و جواب آنها همیشه منفی بود(آقا هنوز نیامده).باری،خود وزارت بهداشت اعلام کرده بود پنجره طلایی برای استفاده از این واکسن نیمه اول مهر است.حالا نه تنها پنجره طلایی که پنجره نقرهای (نیمه اول آبان)هم بسته شده و ظاهراً باید امید ببندیم به باز شدن پنجره برنزی(نیمه اول آذر).امروز رفتم داروخانه سیزده آبان.اقای دکتر داروخانه گفت این واکسن فقط در داروخانه دوازده فروردین توزیع میشود آن هم با نسخه دکتر .اگر شرایطش را داشتی طی روزهای بعد به شما زنگ میزنند که بیایی واکسنت را بگیری.گفتم چند روز طول میکشد تا زنگ بزنند ، گفت :«اصلا معلوم نیست.در شهریور فقط یک تعداد معدودی برای کادر درمان توزیع شد اما توزیع عمومی نشد»
دلیل این قصور بزرگ را که با جان مردم بازی میکند نمیدانم.البته حدسهایی میزنم که بخش عمده اش به بیکفایتی دولت جدید و وزیر بهداشت و مهره چینی مدیران زیردستش مربوط میشود (لعنت به این بازی کثیف سیاسی که دودش فقط به چشم مردم بیچاره میرود).هفته پیش دیدم سخنگو دولت دلیل این کمبود را «تحریم های ظالمانه» غرب اعلام کرده ، توگویی در ده سال گذشته این تحریم ها نبوده و همین امسال اعمال شده
پینوشت:از حضور ناگهانی این همه پزشک داروساز ، کادر درمان و مصرفکننده واکسن آنفلوآنزا که آمار همه داروخانههای شهرشان را دارند در پیجم واقعا شگفت زده شدم.خیلی ماشاالله داره این همه متخصص و کارشناس،،،،
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
همیشه عجیبترین قوانین و مقررات را میتوان در کشورهایی دید که دیکتاتورها بر آنها حکم میرانند.یک نمونهاش رومانی.در کشوری که زمانی انبار غله اروپا نام گرفته بود چائوشسکو،دیکتاتور کمونیست ،کاری کرد که همه چیز سهمیهبندی شود.اول گوشت و سپس نان و آرد و تخم مرغ و هر چیز دیگر سهمیه بندی شد.مردم روزی چهار تا دوازده ساعت در روز را صرف ایستادن در صفها میکردند.هر صف برای خودش یک "کمیته صف" داشت و هر کمیته یک رئیس .کمبود برق و بنزین هم در دهه هشتاد بیداد میکرد.در فروشگاهها تنها لامپ قابل خرید لامپ چهل وات بود.دولت دستور داده بود که هر اتاق فقط مجاز به استفاده از یک لامپ چهل وات است.جوخه های برق اداره پلیس هر از گاه به خانه های مردم حمله میکردند تا مطمئن شوند قانون"هر اتاق فقط یک لامپ چهل وات "رعایت شده یا نه.متخلفان جریمه یا بازداشت میشدند.مجتمع های مسکونی مجاز به استفاده از سیستم حرارت مرکزی نبودند و فقط در شنبهشبها برای دو ساعت مجاز به استفاده از آب گرم بودند.به همبن دلیل مردم اسم شنبهشبها را "شب حمام» گذاشته بودند.در این ساعتها شهر کاملا خلوت میشد.مردم شبهای زمستان با پالتو میخوابیدند.و همه اینها در حالی بود که رومانی حاصلخیزترین خاک برای کشاورزی در اروپا را داشت و به خاطر دارا بودن منابع نفتی غنیاش مشهور بود.دولت ناکارآمد کمونیستی مردم را به فلاکت و فقر و افلاس کشانده بود.مواد غذایی مورد نیاز کشور به خارج صادر میشد تا ارز خارجی مورد نیاز دستگاه سرکوب و پروپاگاندا تامین شود.حکومت از همه منابع کشور برای تداوم حیات خودش بهره میبرد و تراژدی در این بود که مردم گذشته شاد و مرفه خود را کاملا فراموش کرده بودند.حکومتهای مستبد و ایدئولوژی محور همواره این توانایی را دارند که اذهان مردم را بشویند و کاری کنند که آنها فراموش کنند زمانی چه کسانی بودند و چگونه زندگی میکردند .
بیژن اشتری
Instagram
@bijan_ashtari
بیژن اشتری
@bijan_ashtari
آخرین روزهای عمر یک دیکتاتور کمونیست
به مناسبت سالمرگ مائو مطلبی آماده کرده بودم که حالا با کمی تاخیر تقدیم حضورتان میکنم:
عدم رضایت خاطر ذره ذره مائوی رو به مرگ را تحلیل میبرد.او به رغم دههها تلاش نتوانسته بود ابرقدرت شود.بمب اتمی داشت اما قادر به استفاده از آن نبود چون موشکهایش به زحمت از محدوده خاک چین فراتر میرفت.صنایع عقبمانده کشورش انبوهی از محصولات نازل و بیاستفاده تولید میکردند.هواپیماهای چینی چنان بد بودند که قادر به پرواز نبودند و این در حالی بود که صنایع هواپیماسازی از اولین اولویتهای رژیم چین از بدو تاسیسش بود.صنایع کشتیسازی هم وضع اسفباری داشت.مائو یک سال قبل از مرگش به فرمانده نیروی دریایی چین اذعان کرد«نیروی دریایی ما مثل این انگشت کوچیکه من است».او در دیدارش با هنری کیسینجر گفت«چین هیچ جایی بین ابرقدرت ها ندارد.ما عقب افتادهایم...ما آخر همه هستیم. ایالات متحده آمریکا، اتحاد شوروی،اروپای غربی و مرکزی،
ژاپن و آخر همه چین».مائو به جرالد فورد رییس جمهور آمریکا گفت:«ما فقط قادر به شلیک توپهای خالی و مقداری فحش و ناسزا به کشور شما و امپریالیسم جهانی هستیم و بس.»
مائو از بابت عدم تحقق جاه طلبیهای جهانیاش عمیقأ متأسف بود اما هیچ تاسفی از بابت تلفات عظیم انسانی و مادی ای که مردم برای اجرای این برنامههای جاهطلبانه بیثمر متحمل شده بودند نداشت.برایش مهم نبود که هفتاد میلیون چینی-در زمان صلح -قربانی این برنامهها شده بودند.فقط به حال خودش تأسف میخورد.در این روزهای پایانی عمر،به محض اینکه درباره شکوه و عظمت دیرین خود یا شکستهای فعلیاش حرف میزد به گریه میافتاد.عاشق یک شعر قرن دوازدهمی به اسم «درختانخشکیده» شده بود که مدام آن را زمزمه میکرد.دوست داشت فیلمهای تبلیغاتی رژیم خودش را ببیند و گریه کند و برای خود دل بسوزاند.به قول یکی از دستیارانش «صدر مائو در آن روزها مثل ابر بهار گریه میکرد».علاقه بی حد و حصری پیدا کرده بود به برخی اشعار قدیمی که احساسات مردان بزرگ شکست خورده را توصیف میکردند.او سر سوزنی به آنچه پس از مرگش رخ میداد اهمیت نمیداد.از ترس کودتا هرگز هیچ جانشینی برای خود انتخاب نکرد و هیچ اطمینانی به پایداری«دستاوردهایش» نداشت.او که میدانست به زودی میمیرد خطاب به سران رژیمش گفت:«پس از مرگ من آشوب بزرگی به پا خواهد شد.بارانهای خون خواهد بارید...چه اتفاقی برای شما بچهگربههای کور خواهد افتاد؟ فقط خدایان میدانند و بس»
خلاصه شده از کتاب«مائو» ترجمه بیژن اشتری.
Instagram
@bijan_ashtari
به مناسبت سالمرگ مائو مطلبی آماده کرده بودم که حالا با کمی تاخیر تقدیم حضورتان میکنم:
عدم رضایت خاطر ذره ذره مائوی رو به مرگ را تحلیل میبرد.او به رغم دههها تلاش نتوانسته بود ابرقدرت شود.بمب اتمی داشت اما قادر به استفاده از آن نبود چون موشکهایش به زحمت از محدوده خاک چین فراتر میرفت.صنایع عقبمانده کشورش انبوهی از محصولات نازل و بیاستفاده تولید میکردند.هواپیماهای چینی چنان بد بودند که قادر به پرواز نبودند و این در حالی بود که صنایع هواپیماسازی از اولین اولویتهای رژیم چین از بدو تاسیسش بود.صنایع کشتیسازی هم وضع اسفباری داشت.مائو یک سال قبل از مرگش به فرمانده نیروی دریایی چین اذعان کرد«نیروی دریایی ما مثل این انگشت کوچیکه من است».او در دیدارش با هنری کیسینجر گفت«چین هیچ جایی بین ابرقدرت ها ندارد.ما عقب افتادهایم...ما آخر همه هستیم. ایالات متحده آمریکا، اتحاد شوروی،اروپای غربی و مرکزی،
ژاپن و آخر همه چین».مائو به جرالد فورد رییس جمهور آمریکا گفت:«ما فقط قادر به شلیک توپهای خالی و مقداری فحش و ناسزا به کشور شما و امپریالیسم جهانی هستیم و بس.»
مائو از بابت عدم تحقق جاه طلبیهای جهانیاش عمیقأ متأسف بود اما هیچ تاسفی از بابت تلفات عظیم انسانی و مادی ای که مردم برای اجرای این برنامههای جاهطلبانه بیثمر متحمل شده بودند نداشت.برایش مهم نبود که هفتاد میلیون چینی-در زمان صلح -قربانی این برنامهها شده بودند.فقط به حال خودش تأسف میخورد.در این روزهای پایانی عمر،به محض اینکه درباره شکوه و عظمت دیرین خود یا شکستهای فعلیاش حرف میزد به گریه میافتاد.عاشق یک شعر قرن دوازدهمی به اسم «درختانخشکیده» شده بود که مدام آن را زمزمه میکرد.دوست داشت فیلمهای تبلیغاتی رژیم خودش را ببیند و گریه کند و برای خود دل بسوزاند.به قول یکی از دستیارانش «صدر مائو در آن روزها مثل ابر بهار گریه میکرد».علاقه بی حد و حصری پیدا کرده بود به برخی اشعار قدیمی که احساسات مردان بزرگ شکست خورده را توصیف میکردند.او سر سوزنی به آنچه پس از مرگش رخ میداد اهمیت نمیداد.از ترس کودتا هرگز هیچ جانشینی برای خود انتخاب نکرد و هیچ اطمینانی به پایداری«دستاوردهایش» نداشت.او که میدانست به زودی میمیرد خطاب به سران رژیمش گفت:«پس از مرگ من آشوب بزرگی به پا خواهد شد.بارانهای خون خواهد بارید...چه اتفاقی برای شما بچهگربههای کور خواهد افتاد؟ فقط خدایان میدانند و بس»
خلاصه شده از کتاب«مائو» ترجمه بیژن اشتری.
@bijan_ashtari