Telegram Group Search
اینجا بلوچستان است!

جایی که آب جان می‌گیرد، جایی که تراژدهی‌ها تکراری‌اند، جایی که هوتک‌های مرگ آدم‌ها، معلم‌ها و کودک‌ها را می‌بلعند!
به هوتک‌های مرگ بگویید اینجا بلوچستان است. بگویید آرام‌تر جان بستانند‌. بگویید شما را به خدا در دلِ شکسته‌ی پرغمِ این فرزندِ یتیم ایران درد جدید نکارید!

از دلِ آدمک‌ها ناامیدم. شاید یک روز بروم "دشتیاری" این‌ها را در گوشِ هوتک‌ها فریاد بزنم. شاید دلشان به رحم آمد!

✍🏻نیلوفر دادور

#هوتک
#قربانی_آب
#دشتیاری

https://www.group-telegram.com/Niloofardadvar
اللهُمَّ صلِّ علىٰ مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ اللهُمَّ بَارِكْ عَلَيٰ مُحَمَّدٍ وَعَلَيٰ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَيٰ إِبْرَاهِيمَ وَعَلَيٰ آلِ إِبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ

🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
به چشم‌های ماه خیره می‌شوم و در آنها چشم‌های روشنِ تو را می‌بینم.
بغضِ تاریکی در گلویم جا خوش‌کرده‌است و در سرم پژواکِ ممتدی از دلتنگی تو جریان دارد.
شبیه " استن حنانه"، آن منبرِ چوبی‌ات در مدینه که هر روز بر آن تکیه می‌زدی دلتنگت هستم و یاد تو تکیه‌گاه همیشگی خیال من است.
دلتنگم و حنینِ دلتنگی‌ام را با صلوات به سویت روانه می‌کنم.
گفته‌ای صبور باشید! صبور باشید تا روزی که کنارِ آن حوضِ روشن همدیگر را ملاقات کنیم.
صبورانه چشم‌انتظارِ آن روزم. روزی که شفافیتِ نگاه تو را خواهم دید و مهربانی صدایت را خواهم‌ زیست.
سلام و عشق و ارادتم تقدیم روحِ بلندت باد ای بهترین مخلوقِ خدا.

اللهم‌ صل وسلم علی خير خلقك محمد وعلى آله وصحبه وبارك وسلم عليه🤍.

✍🏻نیلوفر دادور

https://www.group-telegram.com/Niloofardadvar
صلّوا عَلَيهِ وَ سَلِمُوا تَسْلِيمًا ♥️

🌿🌸
T.me/Ayeh_1995
پنجره‌ای رو به دلم باز کن که نور از آن عبور کند.
دعا کن!
شبیهِ آخرین درمان یک بیمار در لحظات آخرِ امیدواری.
به معجزه‌های خدا باور داشته باش. در آخرین لحظات، در تاریک‌ترین لحظات دل‌شکستگی و ناتوانی.
دستت را بگذار روی قلبت، بگو آرام باشد!
بگو تو چه می‌دانی شاید همین یک دعا، شروعِ معجزه‌ها شود!

"ما گردشِ چشمانت را بر فراز‌ِ آسمان‌ها دیدیم! آسوده باش که به زودی چشمانت خواهند خندید".

✍🏻نیلوفر دادور

https://www.group-telegram.com/Niloofardadvar
صلّوا علىٰ هذآ النبـيِّ فإنّه
من لمْ يزلْ بالمؤمنيــنَ رحيماً

بر این پیامبر درود فرستید
چرا که او همیشه با مومنان مهربان است

🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
اللهُمَّ صلِّ وَ سَلِم علىٰ مُحَمَّد ﷺ

🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
من هیچوقت مدرسه‌مان را دوست نداشتم. از فضای مدرسه بیزار بودم و سخت‌ترین کار دنیا برایم درس‌خواندن روی نیمکت‌های سفت و رنگ‌ورو‌رفته‌ی کلاس آن هم در گرمای بالای ۴۰ درجه شهرمان بود.
من حتی از آدم‌هایی که در مدرسه بودند هم خوشم نمی‌آمد. احساس می‌کردم سیاره‌ی ما با هم فرق می‌کند. سیاره‌ی مدرسه را دوست نداشتم و همه‌ی ساکنان آن را به چشم آدم‌فضایی‌های مخوف و عجیب‌وغریب می‌دیدم.

من اما همیشه آدم خیال‌پردازی بوده‌ام. دنیای خیال‌ها و رویاهای من همیشه روشن بود. در خیالاتم به مدرسه رویایی‌ام می‌رفتم، شعر و قصه می‌خواندم، با آدم‌های هم‌سیاره‌ای خودم بازی می‌کردم و خوشحال بودم. یک دختربچه‌ی خوشبخت که اگر‌ مدرسه‌ی واقعی‌اش را دوست نداشت اما لااقل در رویاهایش مدرسه‌ای داشت که عاشقش بود.

همه‌ی این صغراکبراها را چیدم که بگویم دیشب دوباره خواب مدرسه رویاهایم را دیدم.
دوباره همان دختربچه‌ی ۸ ساله بودم که شعر می‌خواند و می‌خندید.
چقدر دختربچه‌ی خواب‌هایم که گاه‌و‌بیگاه به من سرمی‌زند خوشحال و خوشبخت است.
شاید یک روز در همین خواب‌ها دست او را بگیرم و با خودم به دنیای واقعی بیاورم. می‌خواهم او را به مدرسه‌ی گذشته‌مان‌ ببرم و نشانش دهم چقدر همه چیز عوض شده است. چقدر رویاهای دخترک به واقعیت نزدیک شده‌اند.
اما می‌ترسم. می‌ترسم‌ دخترک، خیالش راحت شود و برود.
برود و این‌ رویای روشن را هم‌ با خودش خاموش کند.

✍🏻نیلوفر دادور

https://www.group-telegram.com/Niloofardadvar
صلّوا عَلَيهِ وَ سَلِمُوا تَسْلِيمًا
🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
صلّوا عَلَيهِ وَ سَلِمُوا تَسْلِيمًا
🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
اگر از من بپرسند لذت‌بخش‌ترین لحظه‌ی زندگی کدام است؟
می‌گویم: لحظه‌ای که در مسیر هستی!
لحظه‌ی نفس‌نفس زدن بعد از راه رفتن‌های بسیار، جنگیدن‌های شجاعانه و تلاش‌های مستمر.
لحظه‌ای که با پای شکسته راهت را ادامه میدهی، از پشتِ حریر اشک به هدف‌هایت خیره می‌شوی، ایمانت به رسیدن چند برابر می‌شود و با خودت زمزمه می‌کنی: {حسبي الله ونعم الوكيل}.

می‌دانی دوست من!
زندگی "به جلو رفتن" است. باید بروی! می‌توانی بایستی ولی هرگز به پشت سرت نگاه نکن!

✍🏻نیلوفر دادور

https://www.group-telegram.com/Niloofardadvar
اللهُمَّ صلِّ وَ سَلِم و بَارك عَلىٰ سيدنَا مُحَمَّد ﷺ و علىٰ آلِهِ و صَحْبه أجمعين


🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
اللهُمَّ صلِّ وَ سَلِم و بَارك عَلىٰ نَبِيّنَا مُحَمَّد و عَلَىٰ آلِهِ و أصَحابِه أجمَعين


🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
Forwarded from Ayeh | آیه
دعای روز عرفه.. 🌿
#حدیث

T.me/Ayeh_1995
عید سعید قربان بر شما و خانواده محترمتان مبارک

🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
صلّوا عَلَيهِ وَ سَلِمُوا تَسْلِيمًا 🌸♥️

T.me/Ayeh_1995
◽️کودک!

گوشه‌ای از محوطه‌ی سبز کنارِ دانشگاه با جمعی از دوستان نشسته‌ایم که کودکی در شمایل کودکان کار ظاهر می‌شود و فال‌های رنگ‌ورورفته‌‌ای‌‌ به سمت‌مان می‌گیرد.
کیفم را می‌گردم، اسکناسی پیدا می‌کنم. پول را می‌دهم دستش و با لبخند می‌گویم؛ فال مال خودت من به فال اعتقادی ندارم.
و با علم‌ به سیستمِ سیاه و کثیف پشت پرده‌ی کودکان کار، تاکید می‌کنم با این پول برای خودش چیزی بخرد و آن را به کسی ندهد.
کودک می‌رود و ما دوباره غرق جمع دوستانه‌مان می‌شویم که سروکله‌ی کودک دیگری پیدا می‌شود. از شباهتش با کودک اول تعجب می‌کنم. کم‌سن‌وسال‌تر است. چشم که بلند می‌کنم می‌بینم کودکِ اول با فاصله‌ی چند متری پشت بوته‌های کوچک پارک ایستاده و ما را نگاه می‌کند‌. مضطرب به نظر می‌آید. شبیه آدمی که نقشه‌ای کشیده و حالا جایی کمین کرده و نظاره‌گر نتیجه است. فکرهایی به سرم می‌زند اما آنقدر قیافه‌‌ی پسربچه به نظرم معصوم می‌آید که دلم تاب نمی‌آورد و اسکناس دیگری از کیفم بیرون می‌آورم و می‌گذارم کف دستش.
چشم‌های پسرک پنج_شش ساله از خوشی برق می‌زند. لبخندِ معصوم و درعین‌حال مرموزی گوشه‌ی لبش جا خوش می‌کند و جستان و خیزان به سمت پسرک اول که انگار برادر بزرگترش باشد پرواز می‌کند‌. یک لحظه تمام فکرهای عجیب و آمیخته با سوء ظن در ذهنم پر می‌کشند.
ذهنم غرق معصومیت چشم‌های پسرک و احساسِ خوشایندِ شادی دویده در مردمک چشم‌هایش است که با دیدن تعفن جریان‌گرفته پیش روی چشم‌هایم میخکوب می‌شوم، نفسم بند می‌آید و ته دلم خالی می‌شود.
پسرک، خوشحال کنار زنی جوان می‌ایستد. زن که انگار برای او آشنا است با اخم نگاهش می‌کند. پول را به زور از میان انگشت‌های نحیف و کوچک پسرک می‌کشد. پسرک غمگین و شوکه آخرین تلاش‌هایش برای نگه‌داشتن پول را می‌بازد.‌ شروع می‌کند گریه کردن. زن به‌آنی دست‌هایش را بلند می‌کند و محکم می‌کوبد در دهان پسرک خردسال.
بعد از ظهر آفتابی و روشن تهران برایم می‌شود تاریک‌ترین و مخوف‌ترین شبِ زمین!
در آن لحظات زشت شوکه و غمین می‌شوم.
نمی‌دانم از چه کسی یا چه چیزی عصبانی، خشمگین یا متنفر باشم؟از سکان‌داران این مملکت؟ از خودم؟ از آن زن؟

تنها چیزی که می‌دانم این است که ما در شب‌ هستیم. یک شبِ مخوفِ بی‌انتها. یک شبِ تاریکِ تاریک!

نیلوفر دادور
https://www.group-telegram.com/Niloofardadvar
إِنَّ ٱللَّهَ وَ مَلائِكَته يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ۝


🌿♥️
T.me/Ayeh_1995
2025/02/05 19:44:19
Back to Top
HTML Embed Code: