صبحِ سحر که پرنگشوده ست آفتاب
میآیی و سمند تو را ،
عشق در رکاب
روشن به توست چشمم
و در پیشوازِ تو
کوچکترین ستارهی چشمانم آفتاب
بِشکُف که ،
چتر باز کنی بر سرِ جهان
ایباغ نرگس!
ای همه چون غنچه در نقاب
#حسین_منزوی
#صبح_بخير
پ ن: سواحل هرمز
میآیی و سمند تو را ،
عشق در رکاب
روشن به توست چشمم
و در پیشوازِ تو
کوچکترین ستارهی چشمانم آفتاب
بِشکُف که ،
چتر باز کنی بر سرِ جهان
ایباغ نرگس!
ای همه چون غنچه در نقاب
#حسین_منزوی
#صبح_بخير
پ ن: سواحل هرمز
من به چشمهای بیقرار تو
قول میدهم، ریشههای ما به آب
شاخههای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم.
#قیصر_امینپور
قول میدهم، ریشههای ما به آب
شاخههای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم.
#قیصر_امینپور
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
#فریدون_مشیری
بهارنارنجیه عزیز امروزتون همینقدر جادویی و #قشنگ
🕊
#فریدون_مشیری
بهارنارنجیه عزیز امروزتون همینقدر جادویی و #قشنگ
🕊
#محمدعلی_فروغی: «ما ایرانیان، وارث گنجینهای هستیم که قرنها در برابر طوفانها پایدار مانده. این فرهنگ، این زبان، این تاریخ، نهتنها افتخار ماست، بلکه امانتی است که باید با جان و دل حفظش کنیم. اگر این امانت را از دست دهیم، دیگر هیچ نخواهیم داشت.»
#ایران
#وطن
#ایران
#وطن
*خاطرات شنیدنی از رندی حافظ*
دوستی میگفت :درسال ۶۲ طی سفری که به شيراز داشتم...
قبل از هر چیز به زیارت بارگاه ملکوتی حافظ شتافتم
پس از زیارت، پیرمردی که روی پلهها نشسته و با دیوانی که در دست داشت برای مشتاقان خواجه در قبال ۵۰ ریال فال میگرفت، نظرم را بخود جلب کرد...صبر کردم سرش خلوت که شد اجازه خواستم در کنارش نشستم و از او خواستم اگر اشکالی ندارد از خاطراتش برایم تعریف کند...گفتم من از راه دوری آمدهام، دلم میخواهد یکی از شیرینترین خاطراتت را برایم بازگو کنی...
گفت: واللّه خاطره که زیاد دارم اما
یک روز عصر شش تا دختر دانشجوی دانشگاه پهلوی شیراز پس از زیارت مقبره حافظ پیش من آمدند و گفتند:
حاج آقا برای ما *«هر شش نفر»* یک فال بگیر!
گفتم یکی یکی نیت کنید تا بگيرم.
گفتند نه نیت کردیم شما یک فال بگیرید!
من پیش خودم گفتم شاید پول کافی ندارند گفتم:
آخر نمیشود، *اگر پول هم ندهید من برای هر کدام شما یک فال را میگیرم.*
آنها قدری پچ پچ کردند باز اصرار کردند که نه شما فقط یک فال به نیت همه ما بگیرید، ممنون میشویم!
من بناچار قبول کردم و شروع کردم بخواندن این غزل:
*من دوستدار روی خوش و موی دلکشم*
*مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم*
.................
.................
اما وقتی *بیت هفتم* راخواندم صدای خنده آنها فضای حافظيه را پرکرد،علت خنده را از آنها سؤال کردم یکی از دخترها گفت:حاج آقا راستش را بخواهی ما با هم قرار گذاشتیم که بدانیم اگر حافظ الآن زنده بود *با کدام یک از ما ازدواج میکرد؟!!!*
وقتی این بیت غزل را خواندی خوشحال شدیم که *حافظ نه تنها خوش مشرب، بلکه ماشاالله خوش اشتها هم بوده اند که خواهان هر شش نفر ما بود!؟!*
آنها بجای ۵۰ ریال بمن ۵۰۰ ریال دادند و با شوخی و خنده از حافظيه دور شدند.
*و اما بیت هفتم چنین بود:*
*شهریست پرکرشمه وحوران زشش جهت*
*دستم تهیست ورنه خریدار هر ششم*
🌷🌷🌷🌷🌷
*هرگز نمیرد آنکه دلش*
*زنده شد به عشق*
*ثبت است بر جریده*
*عالم دوام ما*
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
دوستی میگفت :درسال ۶۲ طی سفری که به شيراز داشتم...
قبل از هر چیز به زیارت بارگاه ملکوتی حافظ شتافتم
پس از زیارت، پیرمردی که روی پلهها نشسته و با دیوانی که در دست داشت برای مشتاقان خواجه در قبال ۵۰ ریال فال میگرفت، نظرم را بخود جلب کرد...صبر کردم سرش خلوت که شد اجازه خواستم در کنارش نشستم و از او خواستم اگر اشکالی ندارد از خاطراتش برایم تعریف کند...گفتم من از راه دوری آمدهام، دلم میخواهد یکی از شیرینترین خاطراتت را برایم بازگو کنی...
گفت: واللّه خاطره که زیاد دارم اما
یک روز عصر شش تا دختر دانشجوی دانشگاه پهلوی شیراز پس از زیارت مقبره حافظ پیش من آمدند و گفتند:
حاج آقا برای ما *«هر شش نفر»* یک فال بگیر!
گفتم یکی یکی نیت کنید تا بگيرم.
گفتند نه نیت کردیم شما یک فال بگیرید!
من پیش خودم گفتم شاید پول کافی ندارند گفتم:
آخر نمیشود، *اگر پول هم ندهید من برای هر کدام شما یک فال را میگیرم.*
آنها قدری پچ پچ کردند باز اصرار کردند که نه شما فقط یک فال به نیت همه ما بگیرید، ممنون میشویم!
من بناچار قبول کردم و شروع کردم بخواندن این غزل:
*من دوستدار روی خوش و موی دلکشم*
*مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم*
.................
.................
اما وقتی *بیت هفتم* راخواندم صدای خنده آنها فضای حافظيه را پرکرد،علت خنده را از آنها سؤال کردم یکی از دخترها گفت:حاج آقا راستش را بخواهی ما با هم قرار گذاشتیم که بدانیم اگر حافظ الآن زنده بود *با کدام یک از ما ازدواج میکرد؟!!!*
وقتی این بیت غزل را خواندی خوشحال شدیم که *حافظ نه تنها خوش مشرب، بلکه ماشاالله خوش اشتها هم بوده اند که خواهان هر شش نفر ما بود!؟!*
آنها بجای ۵۰ ریال بمن ۵۰۰ ریال دادند و با شوخی و خنده از حافظيه دور شدند.
*و اما بیت هفتم چنین بود:*
*شهریست پرکرشمه وحوران زشش جهت*
*دستم تهیست ورنه خریدار هر ششم*
🌷🌷🌷🌷🌷
*هرگز نمیرد آنکه دلش*
*زنده شد به عشق*
*ثبت است بر جریده*
*عالم دوام ما*
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زین ابر تر چو باران بیرون شو و سفر کن
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی
این پردهٔ نهادت بر در ز هم که هرگز
در پرده ره نیابی تا پردهدر نگردی
#عطار
🔆🔷توفان و بارش شدید باران امروز مشهد
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی
این پردهٔ نهادت بر در ز هم که هرگز
در پرده ره نیابی تا پردهدر نگردی
#عطار
🔆🔷توفان و بارش شدید باران امروز مشهد
دیدی آرام، آرام، آرام
دلمان به بیکَسی
صدایمان به سکوت
و چشمهایمان به تاریکی عادت کردهاند!
#سیدعلی_صالحی
دیدی آرام، آرام، آرام
دلمان به بیکَسی
صدایمان به سکوت
و چشمهایمان به تاریکی عادت کردهاند!
#سیدعلی_صالحی
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیهی سبز پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت میآید
بالش من پر آواز پر چلچلهها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسهی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
#سهراب_سپهری
و نسیمی خنک از حاشیهی سبز پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت میآید
بالش من پر آواز پر چلچلهها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسهی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
#سهراب_سپهری
من تشنهی این هوای جانبخشم،
دیوانهی این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامدست برخیزم،
در دامن زندگی بیاویزم...
#فریدون_مشیری
#صبح_بخير
پ ن:مرزن اباد مازندران
دیوانهی این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامدست برخیزم،
در دامن زندگی بیاویزم...
#فریدون_مشیری
#صبح_بخير
پ ن:مرزن اباد مازندران
باید گلدان را به خانه بیاوریم
این گلدان
تسلی میخواهد، مرهم میخواهد
گلدان را
از حیاط به پشت پنجره میآورم
با دستانم آب میدهم، آفتاب میدهم
من همسایهٔ یک گلدان شمعدانی هستم.
#احمدرضا_احمدی
این گلدان
تسلی میخواهد، مرهم میخواهد
گلدان را
از حیاط به پشت پنجره میآورم
با دستانم آب میدهم، آفتاب میدهم
من همسایهٔ یک گلدان شمعدانی هستم.
#احمدرضا_احمدی
چون پرسم از پناهی، پشتی و تکیهگاهی
آغوش مهربانت، از هر جواب خوشتر
#حسین_منزوی
پن: پشت و پناه تو چه کسیست؟
آغوش مهربانت، از هر جواب خوشتر
#حسین_منزوی
پن: پشت و پناه تو چه کسیست؟
ره آسمان درون است، پَر عشق را بجنبان
پَر عشق چون قَوی شد، غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درونِ دیدهست
چو دو دیده را ببستی، ز جهان، جهان نماند
#مولانا
پَر عشق چون قَوی شد، غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درونِ دیدهست
چو دو دیده را ببستی، ز جهان، جهان نماند
#مولانا
میپرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ گرم دستِ دوستمانندی؟"
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه مردهای هم رد پایی نیست...
#مهدی_اخوان_ثالث
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ گرم دستِ دوستمانندی؟"
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه مردهای هم رد پایی نیست...
#مهدی_اخوان_ثالث
ظاهر آراستهام در هوسِ وصل، ولی
من پریشانتر از آنم که تو میپنداری
#فاضل_نظری
📸 ناصرالدین شاه (خلاف)قاجار با تیپ فرنگی در تهران
من پریشانتر از آنم که تو میپنداری
#فاضل_نظری
📸 ناصرالدین شاه (خلاف)قاجار با تیپ فرنگی در تهران
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دل آن کودک خُرد
#هوشنگ_ابتهاج
#روزنگار، ۱۲ ژوئن، روز جهانی مبارزه با کار کودکان
در کمینِ دل آن کودک خُرد
#هوشنگ_ابتهاج
#روزنگار، ۱۲ ژوئن، روز جهانی مبارزه با کار کودکان
آیا انسان یعنی که: انفجار
و زندگی:
پرتاب از رحم به ته گور؟
دیگر شفای عقل
در اعتبار عشق و جنون نیست؟
ویرانم،
ویرانم،
ویران
#نصرت_رحمانی
⛑
و زندگی:
پرتاب از رحم به ته گور؟
دیگر شفای عقل
در اعتبار عشق و جنون نیست؟
ویرانم،
ویرانم،
ویران
#نصرت_رحمانی
⛑