Telegram Group & Telegram Channel
شهر کتاب و داستان
▪️کیکاووس 12 یکی مغفری خسروی بر سرش خوی آلوده ببر بیان در برش به ارژنگ سالار بنهاد روی چو آمد بر لشکر نامجوی یکی نعره زد در میان گروه تو گفتی بدرید دریا و کوه برون آمد از خیمه ارژنگ دیو چو آمد به گوش اندرش آن غریو چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ بیامد…
▪️کیکاووس 13


وزان جایگه تنگ بسته کمر

بیامد پر از کینه و جنگ سر

چو رخش اندر آمد بران هفت کوه

بران نره دیوان گشته گروه

به نزدیکی غار بی‌بن رسید

به گرد اندرون لشکر دیو دید

به اولاد گفت آنچ پرسیدمت

همه بر ره راستی دیدمت

کنون چون گه رفتن آمد فراز

مرا راه بنمای و بگشای راز

بدو گفت اولاد چون آفتاب

شود گرم و دیو اندر آید به خواب

بریشان تو پیروز باشی به جنگ

کنون یک زمان کرد باید درنگ

ز دیوان نبینی نشسته یکی

جز از جادوان پاسبان اندکی

بدانگه تو پیروز باشی مگر

اگر یار باشدت پیروزگر

نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب

بدان تا برآمد بلند آفتاب

سراپای اولاد بر هم ببست

به خم کمند آنگهی برنشست

برآهیخت جنگی نهنگ از نیام

بغرید چون رعد و برگفت نام

میان سپاه اندر آمد چو گرد

سران را سر از تن همی دور کرد

ناستاد کس پیش او در به جنگ

نجستند با او یکی نام و ننگ

رهش باز دادند و بگریختند

به آورد با او نیاویختند

وزان جایگه سوی دیو سپید

بیامد به کردار تابنده شید

به کردار دوزخ یکی غار دید

تن دیو از تیرگی ناپدید

زمانی همی بود در چنگ تیغ

نبد جای دیدار و راه گریغ

ازان تیرگی جای دیده ندید

زمانی بران جایگه آرمید

چو مژگان بمالید و دیده بشست

دران جای تاریک لختی بجست

به تاریکی اندر یکی کوه دید

سراسر شده غار ازو ناپدید

به رنگ شبه روی و چون شیر موی

جهان پر ز پهنای و بالای اوی

سوی رستم آمد چو کوهی سیاه

از آهنش ساعد ز آهن کلاه

ازو شد دل پیلتن پرنهیب

بترسید کامد به تنگی نشیب

برآشفت برسان پیل ژیان

یکی تیغ تیزش بزد بر میان

ز نیروی رستم ز بالای اوی

بینداخت یک ران و یک پای اوی

بریده برآویخت با او به هم

چو پیل سرافراز و شیر دژم

همی پوست کند این از آن آن ازین

همی گل شد از خون سراسر زمین

به دل گفت رستم گر امروز جان

بماند به من زنده‌ام جاودان

همیدون به دل گفت دیو سپید

که از جان شیرین شدم ناامید

گر ایدونک از چنگ این اژدها

بریده پی و پوست یابم رها

نه کهتر نه برتر منش مهتران

نبینند نیزم به مازندران

همی گفت ازین گونه دیو سپید

همی داد دل را بدینسان نوید

تهمتن به نیروی جان‌آفرین

بکوشید بسیار با درد و کین

بزد دست و برداشتش نره شیر

به گردن برآورد و افگند زیر

فرو برد خنجر دلش بردرید

جگرش از تن تیره بیرون کشید

همه غار یکسر پر از کشته بود

جهان همچو دریای خون گشته بود

بیامد ز اولاد بگشاد بند

به فتراک بربست پیچان کمند

به اولاد داد آن کشیده جگر

سوی شاه کاووس بنهاد سر

بدو گفت اولاد کای نره شیر

جهانی به تیغ آوریدی به زیر

نشانهای بند تو دارد تنم

به زیر کمند تو بد گردنم

به چیزی که دادی دلم را امید

همی باز خواهد امیدم نوید

به پیمان شکستن نه اندر خوری

که شیر ژیانی و کی منظری

بدو گفت رستم که مازندران

سپارم ترا از کران تا کران

ترا زین سپس بی‌نیازی دهم

به مازندران سرفرازی دهم

یکی کار پیشست و رنج دراز

که هم با نشیب است و هم با فراز

همی شاه مازندران را ز گاه

بباید ربودن فگندن به چاه

سر دیو جادو هزاران هزار

بیفگند باید به خنجر به زار

ازان پس اگر خاک را بسپرم

وگرنه ز پیمان تو نگذرم

رسید آنگهی نزد کاووس کی

یل پهلو افروز فرخنده پی

چنین گفت کای شاه دانش پذیر

به مرگ بداندیش رامش پذیر

دریدم جگرگاه دیو سپید

ندارد بدو شاه ازین پس امید

ز پهلوش بیرون کشیدم جگر

چه فرمان دهد شاه پیروزگر

برو آفرین کرد کاووس شاه

که بی‌تو مبادا نگین و کلاه

بران مام کاو چون تو فرزند زاد

نشاید جز از آفرین کرد یاد

مرا بخت ازین هر دو فرخترست

که پیل هژبر افگنم کهترست

به رستم چنین گفت کاووس کی

که ای گرد و فرزانهٔ نیک پی

به چشم من اندر چکان خون اوی

مگر باز بینم ترا نیز روی

به چشمش چو اندر کشیدند خون

شد آن دیدهٔ تیره خورشیدگون

نهادند زیراندرش تخت عاج

بیاویختند از بر عاج تاج

نشست از بر تخت مازندران

ابا رستم و نامور مهتران

چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو

چو رهام و گرگین و فرهاد نیو

برین گونه یک هفته با رود و می

همی رامش آراست کاووس کی

به هشتم نشستند بر زین همه

جهانجوی و گردنکشان و رمه

همه برکشیدند گرز گران

پراگنده در شهر مازندران

برفتند یکسر به فرمان کی

چو آتش که برخیزد از خشک نی

ز شمشیر تیز آتش افروختند

همه شهر یکسر همی سوختند

به لشکر چنین گفت کاووس شاه

که اکنون مکافات کرده گناه

چنان چون سزا بد بدیشان رسید

ز کشتن کنون دست باید کشید

بباید یکی مرد با هوش و سنگ

کجا باز داند شتاب از درنگ

شود نزد سالار مازندران

کند دلش بیدار و مغزش گران

بران کار خشنود شد پور زال

بزرگان که بودند با او همال

فرستاد نامه به نزدیک اوی

برافروختن جای تاریک اوی

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 128
join us | شهر کتاب
@bookcity5



group-telegram.com/bookcity5/7663
Create:
Last Update:

▪️کیکاووس 13


وزان جایگه تنگ بسته کمر

بیامد پر از کینه و جنگ سر

چو رخش اندر آمد بران هفت کوه

بران نره دیوان گشته گروه

به نزدیکی غار بی‌بن رسید

به گرد اندرون لشکر دیو دید

به اولاد گفت آنچ پرسیدمت

همه بر ره راستی دیدمت

کنون چون گه رفتن آمد فراز

مرا راه بنمای و بگشای راز

بدو گفت اولاد چون آفتاب

شود گرم و دیو اندر آید به خواب

بریشان تو پیروز باشی به جنگ

کنون یک زمان کرد باید درنگ

ز دیوان نبینی نشسته یکی

جز از جادوان پاسبان اندکی

بدانگه تو پیروز باشی مگر

اگر یار باشدت پیروزگر

نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب

بدان تا برآمد بلند آفتاب

سراپای اولاد بر هم ببست

به خم کمند آنگهی برنشست

برآهیخت جنگی نهنگ از نیام

بغرید چون رعد و برگفت نام

میان سپاه اندر آمد چو گرد

سران را سر از تن همی دور کرد

ناستاد کس پیش او در به جنگ

نجستند با او یکی نام و ننگ

رهش باز دادند و بگریختند

به آورد با او نیاویختند

وزان جایگه سوی دیو سپید

بیامد به کردار تابنده شید

به کردار دوزخ یکی غار دید

تن دیو از تیرگی ناپدید

زمانی همی بود در چنگ تیغ

نبد جای دیدار و راه گریغ

ازان تیرگی جای دیده ندید

زمانی بران جایگه آرمید

چو مژگان بمالید و دیده بشست

دران جای تاریک لختی بجست

به تاریکی اندر یکی کوه دید

سراسر شده غار ازو ناپدید

به رنگ شبه روی و چون شیر موی

جهان پر ز پهنای و بالای اوی

سوی رستم آمد چو کوهی سیاه

از آهنش ساعد ز آهن کلاه

ازو شد دل پیلتن پرنهیب

بترسید کامد به تنگی نشیب

برآشفت برسان پیل ژیان

یکی تیغ تیزش بزد بر میان

ز نیروی رستم ز بالای اوی

بینداخت یک ران و یک پای اوی

بریده برآویخت با او به هم

چو پیل سرافراز و شیر دژم

همی پوست کند این از آن آن ازین

همی گل شد از خون سراسر زمین

به دل گفت رستم گر امروز جان

بماند به من زنده‌ام جاودان

همیدون به دل گفت دیو سپید

که از جان شیرین شدم ناامید

گر ایدونک از چنگ این اژدها

بریده پی و پوست یابم رها

نه کهتر نه برتر منش مهتران

نبینند نیزم به مازندران

همی گفت ازین گونه دیو سپید

همی داد دل را بدینسان نوید

تهمتن به نیروی جان‌آفرین

بکوشید بسیار با درد و کین

بزد دست و برداشتش نره شیر

به گردن برآورد و افگند زیر

فرو برد خنجر دلش بردرید

جگرش از تن تیره بیرون کشید

همه غار یکسر پر از کشته بود

جهان همچو دریای خون گشته بود

بیامد ز اولاد بگشاد بند

به فتراک بربست پیچان کمند

به اولاد داد آن کشیده جگر

سوی شاه کاووس بنهاد سر

بدو گفت اولاد کای نره شیر

جهانی به تیغ آوریدی به زیر

نشانهای بند تو دارد تنم

به زیر کمند تو بد گردنم

به چیزی که دادی دلم را امید

همی باز خواهد امیدم نوید

به پیمان شکستن نه اندر خوری

که شیر ژیانی و کی منظری

بدو گفت رستم که مازندران

سپارم ترا از کران تا کران

ترا زین سپس بی‌نیازی دهم

به مازندران سرفرازی دهم

یکی کار پیشست و رنج دراز

که هم با نشیب است و هم با فراز

همی شاه مازندران را ز گاه

بباید ربودن فگندن به چاه

سر دیو جادو هزاران هزار

بیفگند باید به خنجر به زار

ازان پس اگر خاک را بسپرم

وگرنه ز پیمان تو نگذرم

رسید آنگهی نزد کاووس کی

یل پهلو افروز فرخنده پی

چنین گفت کای شاه دانش پذیر

به مرگ بداندیش رامش پذیر

دریدم جگرگاه دیو سپید

ندارد بدو شاه ازین پس امید

ز پهلوش بیرون کشیدم جگر

چه فرمان دهد شاه پیروزگر

برو آفرین کرد کاووس شاه

که بی‌تو مبادا نگین و کلاه

بران مام کاو چون تو فرزند زاد

نشاید جز از آفرین کرد یاد

مرا بخت ازین هر دو فرخترست

که پیل هژبر افگنم کهترست

به رستم چنین گفت کاووس کی

که ای گرد و فرزانهٔ نیک پی

به چشم من اندر چکان خون اوی

مگر باز بینم ترا نیز روی

به چشمش چو اندر کشیدند خون

شد آن دیدهٔ تیره خورشیدگون

نهادند زیراندرش تخت عاج

بیاویختند از بر عاج تاج

نشست از بر تخت مازندران

ابا رستم و نامور مهتران

چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو

چو رهام و گرگین و فرهاد نیو

برین گونه یک هفته با رود و می

همی رامش آراست کاووس کی

به هشتم نشستند بر زین همه

جهانجوی و گردنکشان و رمه

همه برکشیدند گرز گران

پراگنده در شهر مازندران

برفتند یکسر به فرمان کی

چو آتش که برخیزد از خشک نی

ز شمشیر تیز آتش افروختند

همه شهر یکسر همی سوختند

به لشکر چنین گفت کاووس شاه

که اکنون مکافات کرده گناه

چنان چون سزا بد بدیشان رسید

ز کشتن کنون دست باید کشید

بباید یکی مرد با هوش و سنگ

کجا باز داند شتاب از درنگ

شود نزد سالار مازندران

کند دلش بیدار و مغزش گران

بران کار خشنود شد پور زال

بزرگان که بودند با او همال

فرستاد نامه به نزدیک اوی

برافروختن جای تاریک اوی

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 128
join us | شهر کتاب
@bookcity5

BY شهر کتاب و داستان


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7663

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

Also in the latest update is the ability for users to create a unique @username from the Settings page, providing others with an easy way to contact them via Search or their t.me/username link without sharing their phone number. As such, the SC would like to remind investors to always exercise caution when evaluating investment opportunities, especially those promising unrealistically high returns with little or no risk. Investors should also never deposit money into someone’s personal bank account if instructed. This ability to mix the public and the private, as well as the ability to use bots to engage with users has proved to be problematic. In early 2021, a database selling phone numbers pulled from Facebook was selling numbers for $20 per lookup. Similarly, security researchers found a network of deepfake bots on the platform that were generating images of people submitted by users to create non-consensual imagery, some of which involved children. The War on Fakes channel has repeatedly attempted to push conspiracies that footage from Ukraine is somehow being falsified. One post on the channel from February 24 claimed without evidence that a widely viewed photo of a Ukrainian woman injured in an airstrike in the city of Chuhuiv was doctored and that the woman was seen in a different photo days later without injuries. The post, which has over 600,000 views, also baselessly claimed that the woman's blood was actually makeup or grape juice. "This time we received the coordinates of enemy vehicles marked 'V' in Kyiv region," it added.
from ca


Telegram شهر کتاب و داستان
FROM American