✍️همایون شجریان در سیاتل
محمدرضا اسلامی
دیشب در تالار بناریوهال شهر سیاتل (Benaroya Hall) قطعاتی از صدای فرهنگ و ادبیات کهن ایرانی از حنجره همایون شجریان طنین انداز شد.
صدای مولانا و کلام رندانه حافظ شیراز هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای جغرافیایی سرزمین ایران، در فضای تالار بزرگ بناریو شنیده شد. همراهی پیانو با سرپنجههای انوشیروان روحانی، کلام فاخر ادبیات ایرانی را سحرآمیزتر می نمود.
چند نکته درباره این اجرا باید ذکر شود:
1️⃣- این سالن دوهزار و پانصد صندلی ظرفیت دارد. تقریبا تمام بلیطها فروش رفته بود. حدود یک ربع قبل از شروع اجرا، سالن و بالکنها کامل پر بود. این میزان استقبال از طرف جامعه ایرانیان مقیم سیاتل واقعا شگفت آور بود. بدیهی است که کنسرت همایون جای رقص و پایکوبی نیست. آنجا محل کلام حافظ است و غزل مولانا و رهی معیری… ولی این چنین استقبالی برای شنیدن ابیاتی از فرهنگ و ادب این آب و خاک برای جماعتی که در منتهی الیه مغرب آمریکا زندگی می کنند به چه معنی است؟
چند کشور در دنیا هست که اگر قرار باشد قطعاتی از ادبیات کلاسیکاش از ۷۰۰ یا ۸۰۰ سال پیش خوانده شود، و دنس و الکل هم در میان نباشد، اینگونه سالن اوپرایِ «کشوری دیگر» را پر کنند؟!
2️⃣- چندسال پیش در یادداشتی برای آقای علم الهدی نوشتم که باختیم و بد هم باختیم (اینجا+). تنگ نظری نسبت به حوزه هنر، فرهنگ و موسیقی باعث شد که چه فرصتهایی که از دست برود. و چه محفلهای اینچنین که برپا نشود.
باعث شد فرزندان ما آنقدر که باید و «ممکن بود» راست پنجگاه، شور و ماهور نشنوند.
و شگفت آور مردمانی هستند ایرانیان؛ در منتهیالیه شمال غربی آمریکا و نزدیک به مرز کانادا در سرمای شب ماه دسامبر قرار است که یک نفر بیاید و بخواند:
سروِ چنان من چرا، میل چمن نمی کند؟/
همدمِ گل نمیشود، یادِ سمن نمیکند
و آنگاه برای چنین سالنی، صندلی خالی پیدا نشود!
ادامه غزل را ببین که حافظ در چه احوالی بوده آنگاه که از شغاف قلبش سروده و بشنو که شجریانِ پدر چطور خوانده:
دل به امید وصل تو همدم جان نمیشود/
جان به هوای کوی تو خدمت تن نمیکند!
و آیا حافظ باور می کرد که صدها سال پس از مرگش هزاران ایرانی در سرمای زمستان در گوشهای از ینگه دنیا گرد هم جمع شوند که زمزمهی آرامِ این بیت را بشنوند؟!
آنهم در جایی که بیرون از این سال دسترسی به دیسکو و راک و… همه جور موسیقی و مستی دیگر مهیا هست.
وقتی که در سالن طنین این دو بیت مولانا پیچید گویی که کلمه و کلام، طراوت میداد به در و دیوار:
آب زنید راه را هین که نگار میرسد/
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مَهِ ده چهار را /
کز رخ نوربخش او، نور نثار میرسد
ایرانیان نسل به نسل این کلمات را از میان اعصار به خوشنویسی، به نستعلیق و به انواع دستگاههای موسیقی حفظ کرده اند تا به امروز که همایون این ابیات را برایشان زمزمه می کند…
3️⃣- فهرست قطعاتی که اجرا شد در این وب سایت قید شده است (لینک+).
در ابتدای مراسم همایون بدون سلام و علیک و بدون احوالپرسی قطعه «یک نفس آرزوی تو» را اجرا کرد. سکوت که حکمفرما شد سلام و علیک کوتاهی کرد و توضیحات کوتاهی داد که برنامهشان چیست. سپس یک غزل از حافظ و هفت قطعه دیگر اجرا شد تا نوبت رسید به انوشیروان روحانی. او آمد و با سرپنجه اش از پیانو صدای سحرانگیز خلق کرد. صدای پیانو در اثر برخورد چکشهایی با سیمهای فلزی آن در داخل جعبه چوبی تولید میشود. این چکشها در اثر فشرده شدن کلیدها (کلاویهها) به حرکت در میآیند. پیانو در قرن ۱۸ در غرب ابداع شده، ولی انوشیروان صدای آن را برای کلام حافظ و مولانا «همراه» می کند! برخلاف همایون، انوشیروان روحانی سرحال بود و با مردم «سخن می گفت». قصّهی ساختِ هر قطعه را توضیح می داد و با لبخندِ نشسته بر پهنای صورت، از پیانو برای همراهی با غزل فارسی استفاده می کرد.
واضح است که همایون خوشحال نیست. او با خودش درگیر است. از یک سو «کارِ او» خواندن است و از دیگر سو حال و هوای امروز جامعه ایرانی، احوال کنسرت نیست. او در میانهی این دوگانه متضاد درگیر است. از یک سو باید بخواند و از دیگر سو نمی تواند همچون انوشیروان روحانی باشد. بهجت پیرمرد از بابتِ عمری همنشینی با هنر است و افسردگی هنرمند جوان از باب احوال امروز…آری هنرمند حساس است؛ خصوصا هنرمند جوان.
▪️▪️▪️
دیشب وقتی که انوشیروان روحانی با پیانو قطعه “گل سنگم” را می نواخت همه حاضران در سالن باهم شروع به خواندن کردند. به روح مرحوم بیژن سمندر درود فرستادم برای سرودن این ترانه. یک لحظه احساس کردم چه جامعه شگفتی است جامعهی ایرانی؛ هنر را دوست دارد و شعر، ترانه، موسیقا و نوا را می فهمد.
نفر کنار دستی با اشک میخواند:
مثل بارون اگه نباری/
خبر از حال من نداری
بیتو پرپر میشم دو روزه/
دل سنگت برام میسوزه
www.group-telegram.com/solseghalam.com
محمدرضا اسلامی
دیشب در تالار بناریوهال شهر سیاتل (Benaroya Hall) قطعاتی از صدای فرهنگ و ادبیات کهن ایرانی از حنجره همایون شجریان طنین انداز شد.
صدای مولانا و کلام رندانه حافظ شیراز هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای جغرافیایی سرزمین ایران، در فضای تالار بزرگ بناریو شنیده شد. همراهی پیانو با سرپنجههای انوشیروان روحانی، کلام فاخر ادبیات ایرانی را سحرآمیزتر می نمود.
چند نکته درباره این اجرا باید ذکر شود:
1️⃣- این سالن دوهزار و پانصد صندلی ظرفیت دارد. تقریبا تمام بلیطها فروش رفته بود. حدود یک ربع قبل از شروع اجرا، سالن و بالکنها کامل پر بود. این میزان استقبال از طرف جامعه ایرانیان مقیم سیاتل واقعا شگفت آور بود. بدیهی است که کنسرت همایون جای رقص و پایکوبی نیست. آنجا محل کلام حافظ است و غزل مولانا و رهی معیری… ولی این چنین استقبالی برای شنیدن ابیاتی از فرهنگ و ادب این آب و خاک برای جماعتی که در منتهی الیه مغرب آمریکا زندگی می کنند به چه معنی است؟
چند کشور در دنیا هست که اگر قرار باشد قطعاتی از ادبیات کلاسیکاش از ۷۰۰ یا ۸۰۰ سال پیش خوانده شود، و دنس و الکل هم در میان نباشد، اینگونه سالن اوپرایِ «کشوری دیگر» را پر کنند؟!
2️⃣- چندسال پیش در یادداشتی برای آقای علم الهدی نوشتم که باختیم و بد هم باختیم (اینجا+). تنگ نظری نسبت به حوزه هنر، فرهنگ و موسیقی باعث شد که چه فرصتهایی که از دست برود. و چه محفلهای اینچنین که برپا نشود.
باعث شد فرزندان ما آنقدر که باید و «ممکن بود» راست پنجگاه، شور و ماهور نشنوند.
و شگفت آور مردمانی هستند ایرانیان؛ در منتهیالیه شمال غربی آمریکا و نزدیک به مرز کانادا در سرمای شب ماه دسامبر قرار است که یک نفر بیاید و بخواند:
سروِ چنان من چرا، میل چمن نمی کند؟/
همدمِ گل نمیشود، یادِ سمن نمیکند
و آنگاه برای چنین سالنی، صندلی خالی پیدا نشود!
ادامه غزل را ببین که حافظ در چه احوالی بوده آنگاه که از شغاف قلبش سروده و بشنو که شجریانِ پدر چطور خوانده:
دل به امید وصل تو همدم جان نمیشود/
جان به هوای کوی تو خدمت تن نمیکند!
و آیا حافظ باور می کرد که صدها سال پس از مرگش هزاران ایرانی در سرمای زمستان در گوشهای از ینگه دنیا گرد هم جمع شوند که زمزمهی آرامِ این بیت را بشنوند؟!
آنهم در جایی که بیرون از این سال دسترسی به دیسکو و راک و… همه جور موسیقی و مستی دیگر مهیا هست.
وقتی که در سالن طنین این دو بیت مولانا پیچید گویی که کلمه و کلام، طراوت میداد به در و دیوار:
آب زنید راه را هین که نگار میرسد/
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مَهِ ده چهار را /
کز رخ نوربخش او، نور نثار میرسد
ایرانیان نسل به نسل این کلمات را از میان اعصار به خوشنویسی، به نستعلیق و به انواع دستگاههای موسیقی حفظ کرده اند تا به امروز که همایون این ابیات را برایشان زمزمه می کند…
3️⃣- فهرست قطعاتی که اجرا شد در این وب سایت قید شده است (لینک+).
در ابتدای مراسم همایون بدون سلام و علیک و بدون احوالپرسی قطعه «یک نفس آرزوی تو» را اجرا کرد. سکوت که حکمفرما شد سلام و علیک کوتاهی کرد و توضیحات کوتاهی داد که برنامهشان چیست. سپس یک غزل از حافظ و هفت قطعه دیگر اجرا شد تا نوبت رسید به انوشیروان روحانی. او آمد و با سرپنجه اش از پیانو صدای سحرانگیز خلق کرد. صدای پیانو در اثر برخورد چکشهایی با سیمهای فلزی آن در داخل جعبه چوبی تولید میشود. این چکشها در اثر فشرده شدن کلیدها (کلاویهها) به حرکت در میآیند. پیانو در قرن ۱۸ در غرب ابداع شده، ولی انوشیروان صدای آن را برای کلام حافظ و مولانا «همراه» می کند! برخلاف همایون، انوشیروان روحانی سرحال بود و با مردم «سخن می گفت». قصّهی ساختِ هر قطعه را توضیح می داد و با لبخندِ نشسته بر پهنای صورت، از پیانو برای همراهی با غزل فارسی استفاده می کرد.
واضح است که همایون خوشحال نیست. او با خودش درگیر است. از یک سو «کارِ او» خواندن است و از دیگر سو حال و هوای امروز جامعه ایرانی، احوال کنسرت نیست. او در میانهی این دوگانه متضاد درگیر است. از یک سو باید بخواند و از دیگر سو نمی تواند همچون انوشیروان روحانی باشد. بهجت پیرمرد از بابتِ عمری همنشینی با هنر است و افسردگی هنرمند جوان از باب احوال امروز…آری هنرمند حساس است؛ خصوصا هنرمند جوان.
▪️▪️▪️
دیشب وقتی که انوشیروان روحانی با پیانو قطعه “گل سنگم” را می نواخت همه حاضران در سالن باهم شروع به خواندن کردند. به روح مرحوم بیژن سمندر درود فرستادم برای سرودن این ترانه. یک لحظه احساس کردم چه جامعه شگفتی است جامعهی ایرانی؛ هنر را دوست دارد و شعر، ترانه، موسیقا و نوا را می فهمد.
نفر کنار دستی با اشک میخواند:
مثل بارون اگه نباری/
خبر از حال من نداری
بیتو پرپر میشم دو روزه/
دل سنگت برام میسوزه
www.group-telegram.com/solseghalam.com
Telegram
ارزیابی شتابزده
✍️کالیفرنیا در آتش و صحنههای آخرالزمانی
(مشتزنی ترامپ به فرماندار کالیفرنیا)
محمدرضا اسلامی
آتشی که دیروز در کالیفرنیا و نزدیکی شهر لس آنجلس شعله ور شد امروز ابعاد بُهتآوری به خود گرفت. هزاران نفر مجبور به تخلیه و ترک خانههای خود شدند. تلویزیون و شبکههای خبری به مردم هشدار می دادند که «مدارک مهم» خود را آماده داشته باشید تا در صورت نیاز به ترک خانه، این مدارک دم دست شما باشد که با خود ببرید. ابتدا به مردم گفته می شد: زمان ترک خانه، درهای خانهتان را قفل نکنید که ماموران آتش نشان بتوانند برای خاموش کردن آتش وارد خانهتان بشوند؛ ولی بعد گفته شد که جماعت دزد ریخته اند در مناطق در حال سوختن، و میروند داخل خانه های متروکه (نیمسوز یا حتی سالم) و اموال صاحب خانه را غارت می کنند. عجب وضعی!
بوی دود تمام خیابانهای اطراف خانهات را گرفته باشد، وحشت زده از اینکه حاصل یک عمر زحماتت در معرض سوختن است، به اضطراب می خواهی خانه را ترک کنی، ولی نمی دانی که باید در را قفل کنی یا باز بگذاری؟!
نیویورک تایمز (رسانه ای که همیشه در هر اتفاق و موضوعی محتوای حرفه ای تولید می کند) با کمک گوگل ارث در قالب یک ویدئوی کوتاه وضعیت خیابانها و خانههای سوخته را «قبل و بعد از» آتش، نشان داده است. (اینجا+)
صبیه آقای دونالد ترامپ، خانم ایوانکا ترامپ استوری در صفحه اینستاگرامش گذاشته و برای مردم ابراز ناراحتی کرده، ولی متانت و خویشتنداری پیشه کرده و این وسط لگد و مشتی نثار فرماندار کالیفرنیا نکرده است. ولی پدر، به سبک و سیاق ترامپیِ خودش فرصت را غنیمت شمرده و «بی عرضگی» فرماندار کالیفرنیا را در وسط این معرکه آتش در رسانه، توی صورت فرماندار (گوین نیوسام) کوبیده.
آقای فرماندار هم رفته وسط آتش و فیلم گرفته از خودش و توئیت زده و گفته: ما این وسطِ بحران و آتش سوزی گرفتاریم ولی «رئیس جمهور منتخب» الان فرصت را برای "سیاسی کاری" مناسب دیده!
بعد هم نوشته: ما روی کار خودمان و نجات جان آدمها متمرکز می شویم (یعنی کاری به تویِ ترامپ نداریم).
ترامپ سطح سیاستورزی را در آمریکا جابجا کرد. دقیقا عین احمدی نژاد. مرزهای رفتاری را عوض کرد. رفتارهایی که تا قبل از او در عرصه سیاست سابقه نداشت را در تاریخ آمریکا انجام میدهد. فرماندار بدبخت وسط دود و آتش هفتهزار و پانصد آتشنشان را قطار کرده که شهرها نابود نشوند، بعد ترامپ نشسته در دفترش و پشت توئیتر به خدمتش می رسد!
انگار چون این فرماندار "دموکرات" است، حقش است که الان له شود.
(پنج سال پیش درباره دعوای نیوسام با ترامپ در اینجا+ نوشته بودم. امروز تقاص پس داد!)
و البته این آقای گوین نیوسام آدم جالبی است. از یک خانواده مذهبی، جوانترین شهردار تاریخ سانفرانسیسکو بود و از آنجا به فرمانداری ایالت کالیفرنیا پرش کرد و سالها هم در این سمت باقی ماند. در ایالتی که مهمترین شرکتهای فنآوری و بهترین دانشگاهها در آن است توانست مقبولیت خودش را در عملکرد حفظ کند. ولی این فاجعه آتش سوزی، اجلش بود. دولت مستعجل شد. او امید دموکراتها بود برای انتخابات ریاست جمهوری آینده، ولی این صحنههای آخرالزمانی آتشسوزی در قلب کالیفرنیا باعث ختم به شرّ امورش شد. معلوم شد که ایالت کالیفرنیا چقدر در برابر سوانح طبیعی آسیبپذیر است.
فعلا تمام شبکههای خبری در اطراف سه نقطهای هستند که در حال سوختن است. گفته می شود اگر آتش مهار نشود به زودی نماد هالیوود هم(!) ممکن است بسوزد...
▪️▪️▪️
از کرونا، تا زلزله و سونامی، تا آتش... طبیعت همواره چیزی در آستین دارد که بتواند قدرت انسان را به چالش بکشد و او را زانو در آورد. ببینیم بیست و چهار ساعت آینده چه خواهد شد.
www.group-telegram.com/solseghalam.com
(مشتزنی ترامپ به فرماندار کالیفرنیا)
محمدرضا اسلامی
آتشی که دیروز در کالیفرنیا و نزدیکی شهر لس آنجلس شعله ور شد امروز ابعاد بُهتآوری به خود گرفت. هزاران نفر مجبور به تخلیه و ترک خانههای خود شدند. تلویزیون و شبکههای خبری به مردم هشدار می دادند که «مدارک مهم» خود را آماده داشته باشید تا در صورت نیاز به ترک خانه، این مدارک دم دست شما باشد که با خود ببرید. ابتدا به مردم گفته می شد: زمان ترک خانه، درهای خانهتان را قفل نکنید که ماموران آتش نشان بتوانند برای خاموش کردن آتش وارد خانهتان بشوند؛ ولی بعد گفته شد که جماعت دزد ریخته اند در مناطق در حال سوختن، و میروند داخل خانه های متروکه (نیمسوز یا حتی سالم) و اموال صاحب خانه را غارت می کنند. عجب وضعی!
بوی دود تمام خیابانهای اطراف خانهات را گرفته باشد، وحشت زده از اینکه حاصل یک عمر زحماتت در معرض سوختن است، به اضطراب می خواهی خانه را ترک کنی، ولی نمی دانی که باید در را قفل کنی یا باز بگذاری؟!
نیویورک تایمز (رسانه ای که همیشه در هر اتفاق و موضوعی محتوای حرفه ای تولید می کند) با کمک گوگل ارث در قالب یک ویدئوی کوتاه وضعیت خیابانها و خانههای سوخته را «قبل و بعد از» آتش، نشان داده است. (اینجا+)
صبیه آقای دونالد ترامپ، خانم ایوانکا ترامپ استوری در صفحه اینستاگرامش گذاشته و برای مردم ابراز ناراحتی کرده، ولی متانت و خویشتنداری پیشه کرده و این وسط لگد و مشتی نثار فرماندار کالیفرنیا نکرده است. ولی پدر، به سبک و سیاق ترامپیِ خودش فرصت را غنیمت شمرده و «بی عرضگی» فرماندار کالیفرنیا را در وسط این معرکه آتش در رسانه، توی صورت فرماندار (گوین نیوسام) کوبیده.
آقای فرماندار هم رفته وسط آتش و فیلم گرفته از خودش و توئیت زده و گفته: ما این وسطِ بحران و آتش سوزی گرفتاریم ولی «رئیس جمهور منتخب» الان فرصت را برای "سیاسی کاری" مناسب دیده!
بعد هم نوشته: ما روی کار خودمان و نجات جان آدمها متمرکز می شویم (یعنی کاری به تویِ ترامپ نداریم).
ترامپ سطح سیاستورزی را در آمریکا جابجا کرد. دقیقا عین احمدی نژاد. مرزهای رفتاری را عوض کرد. رفتارهایی که تا قبل از او در عرصه سیاست سابقه نداشت را در تاریخ آمریکا انجام میدهد. فرماندار بدبخت وسط دود و آتش هفتهزار و پانصد آتشنشان را قطار کرده که شهرها نابود نشوند، بعد ترامپ نشسته در دفترش و پشت توئیتر به خدمتش می رسد!
انگار چون این فرماندار "دموکرات" است، حقش است که الان له شود.
(پنج سال پیش درباره دعوای نیوسام با ترامپ در اینجا+ نوشته بودم. امروز تقاص پس داد!)
و البته این آقای گوین نیوسام آدم جالبی است. از یک خانواده مذهبی، جوانترین شهردار تاریخ سانفرانسیسکو بود و از آنجا به فرمانداری ایالت کالیفرنیا پرش کرد و سالها هم در این سمت باقی ماند. در ایالتی که مهمترین شرکتهای فنآوری و بهترین دانشگاهها در آن است توانست مقبولیت خودش را در عملکرد حفظ کند. ولی این فاجعه آتش سوزی، اجلش بود. دولت مستعجل شد. او امید دموکراتها بود برای انتخابات ریاست جمهوری آینده، ولی این صحنههای آخرالزمانی آتشسوزی در قلب کالیفرنیا باعث ختم به شرّ امورش شد. معلوم شد که ایالت کالیفرنیا چقدر در برابر سوانح طبیعی آسیبپذیر است.
فعلا تمام شبکههای خبری در اطراف سه نقطهای هستند که در حال سوختن است. گفته می شود اگر آتش مهار نشود به زودی نماد هالیوود هم(!) ممکن است بسوزد...
▪️▪️▪️
از کرونا، تا زلزله و سونامی، تا آتش... طبیعت همواره چیزی در آستین دارد که بتواند قدرت انسان را به چالش بکشد و او را زانو در آورد. ببینیم بیست و چهار ساعت آینده چه خواهد شد.
www.group-telegram.com/solseghalam.com
Telegram
ارزیابی شتابزده
✍️ ترمیکه گذشت - گزارش شماره ۹
دفتر ایام ورق خورد و سرانجام پرونده ترم پائیز هم بسته شد. چند ماه عجیب و غریب سپری شد که انبوهی اتفاق در دنیای بیرون دانشگاهها رخ داد. یکی از آن اتفاقات انتخابات ریاست جمهوری ایران پیش از شروع ترم بود و دیگری، انتخابات رقابتی ریاست جمهوری امسال آمریکا در میانه این ترم بود که به باخت سنگین دموکراتها و کامالا هریس منتهی شد. به روال ترمهای گذشته، گزارشی از آنچه در این ترم گذشت:
1️⃣- دروس این ترم شامل سه درس بود:
طراحی سازههای فولادی یا CE-356، برنامه نویسی کامپیوتر یا CE-251، و مکانیک جامدات۲ (مقاومت مصالح۲) CE-207.
جذابترین بخش این ترم، درس اول یعنی طراحی سازه فولادی بود به دو دلیل.
نخست اینکه در این درس این امکان فراهم می شود که آیین نامه فولاد آمریکا با آیین نامه فولاد ژاپن در کلاس «مقایسه» شود. برای آن دسته از دانشجویانی که سودای کار در شرکتهای بین المللی را دارند اینگونه مباحث مقایسه ای، جذاب است و عملا در بحث بیشتر «درگیر» (Engaged) میشوند. دوم اینکه از این کلاس سی نفره حدود بیست نفر از بچه ها را از قبل می شناختم. ترمهای قبل یا آزمایشگاه طرح اختلاط بتن، یا مکانیک جامدات ۲ و یا برنامه نویسی کامپیوتر را با هم داشتیم، لذا هم من آنها را می شناختم و هم آنها حس آشنایی داشتند. این چنین وضعیتی باعث میشود که مدرس، یک برآورد اولیه از سطح کلاس داشته باشد و دانشجو هم نسبت به روش کار او بیگانه نباشد.
جالب اینجاست که همان چند نفری که سال گذشته در آن دروس (یا یکی از آن دروس) نمره ممتاز را کسب کردند، این بار هم جدیتر از بقیه بحث فولاد را دنبال کردند. واقعا این سوال برایم پیش میآید که والدین یا معلمین دبیرستان اینها به چه شکل این بچه ها را آموزش داده اند که با وجود اینهمه «اسباب پراکندگی حواس» اینگونه متمرکز و مصمم بحث را دنبال می کنند. مایکل تمام جلسات سال گذشته را ردیف اول می نشست و تقریبا برای بیشتر سوالاتی که میپرسیدم «داوطلبِ» جواب دادن بود. این ترم هم از همان جلسه اول تا جلسه آخر (سی جلسه، جمعا شصت ساعت) او اولین نفر سر کلاس حاضر بود، ردیف اول نشسته بود، و در تمام بحثها «حضور ذهن» داشت. مشخص است که این پسر درگیر پارتی رفتن و الکل و دراما و دختر و دراگ … نیست. چرا؟ خانواده چطور این بچه را بزرگ کردهاند که کیلومترها دورتر از والدیناش وقتی که به همه این چیزها دسترسی هست، از نظر ذهنی «پراکنده» نیست؟
به شکل واضح مشخص است که برخی خانواده ها در ایجاد «آگاهی» در فرزند موفق هستند و هنوز این برایم سوال است که چگونه؟
اصلا اغراق نیست که در این کلاس سی نفره، شش نفر مشابه مایکل بودند. در گزارش ترم قبل توضیح دادم که مکانیزم مصاحبه/استخدام شرکتهای برتر به نحوی است که همین “مایکلها” را جذب می کنند (روی هوا می زنند). و البته، همزمان پنج-شش نفر هم دانشجویانی بودند که یک خط در میان غیبت داشتند، و پراکندگی حواس درشان مشهود است.
بحث اینجاست که این میزان در معرض «آزادی» بودن برای جوان ۲۱ یا ۲۲ ساله میتواند آسیبزا باشد که در برخی موارد هم «هست» (مثلا درباره آمار مرگ ناشی از فنتانیل و اُوردوز مواد مخدر در آمریکا قبلا در اینجا+ و اینجا+ صحبت شد) ولی سوال در این است که بچه را چگونه باید بزرگ کرد که سطح خردمندی و هشیاری در او به شکلی باشد که بدون «اجبار» (یا منع بیرونی) از «تجربهی خطر» دور باشد/بماند. در موضوع مواد مخدر یکبار دکتر هلاکویی بحث جالبی داشت. می گفت والدین باید بتوانند این درک را در فرزند ایجاد کنند که «تو را منع نمیکنیم ولی تو باید بدانی که در برخی امور “یکبار امتحانکردن” مساوی با نابودی است». یکبار تجربه کنی نابود شده ای.
بحث در این است که در یک ایالت لیبرال مانند کالیفرنیا این فرایند درک ذهنی چگونه در سنین پانزده تا هجده سالگی در بچه ها شکل می گیرد؟
نمی دانم.
2️⃣- در بحث فولاد، این ترم تلاش زیادی روی کاربرد ویرایش ۱۶ منوآل (AISC Construction Manual)
انجام شد.
قیمت خرید یک جلد منوآل 500 دلار است ولی در صورت مکاتبه، انجمن فولاد یک کد به اساتید میدهد تا با دانشجویانشان به اشتراک بگذارند تا دانشجو بتواند منوآل را 150 دلار بخرد (البته بازهم زیاد است ولی چاره ای نیست و همه تهیه میکنند). به عنوان کتاب کمکی، از کتابهای آقایان مک کورمک و سِگویی استفاده کردیم که آنها هم هر کدام جلدی دویست دلار هستند.
اینها گوشهای/نمونهای از هزینه های وحشتناک تحصیل است. قبلا گفتیم که یکی از دلایل آنطور جدی/متمرکز بودن امثال مایکل هم همین است. اینکه می فهمند «زندگی امر گران»ی است و هر مرحله از تحصیل، تا رسیدن به درآمد، چقدر سنگین است.
ادامه گزارش (قسمت دوم)🔻👇
www.group-telegram.com/solseghalam.com
دفتر ایام ورق خورد و سرانجام پرونده ترم پائیز هم بسته شد. چند ماه عجیب و غریب سپری شد که انبوهی اتفاق در دنیای بیرون دانشگاهها رخ داد. یکی از آن اتفاقات انتخابات ریاست جمهوری ایران پیش از شروع ترم بود و دیگری، انتخابات رقابتی ریاست جمهوری امسال آمریکا در میانه این ترم بود که به باخت سنگین دموکراتها و کامالا هریس منتهی شد. به روال ترمهای گذشته، گزارشی از آنچه در این ترم گذشت:
1️⃣- دروس این ترم شامل سه درس بود:
طراحی سازههای فولادی یا CE-356، برنامه نویسی کامپیوتر یا CE-251، و مکانیک جامدات۲ (مقاومت مصالح۲) CE-207.
جذابترین بخش این ترم، درس اول یعنی طراحی سازه فولادی بود به دو دلیل.
نخست اینکه در این درس این امکان فراهم می شود که آیین نامه فولاد آمریکا با آیین نامه فولاد ژاپن در کلاس «مقایسه» شود. برای آن دسته از دانشجویانی که سودای کار در شرکتهای بین المللی را دارند اینگونه مباحث مقایسه ای، جذاب است و عملا در بحث بیشتر «درگیر» (Engaged) میشوند. دوم اینکه از این کلاس سی نفره حدود بیست نفر از بچه ها را از قبل می شناختم. ترمهای قبل یا آزمایشگاه طرح اختلاط بتن، یا مکانیک جامدات ۲ و یا برنامه نویسی کامپیوتر را با هم داشتیم، لذا هم من آنها را می شناختم و هم آنها حس آشنایی داشتند. این چنین وضعیتی باعث میشود که مدرس، یک برآورد اولیه از سطح کلاس داشته باشد و دانشجو هم نسبت به روش کار او بیگانه نباشد.
جالب اینجاست که همان چند نفری که سال گذشته در آن دروس (یا یکی از آن دروس) نمره ممتاز را کسب کردند، این بار هم جدیتر از بقیه بحث فولاد را دنبال کردند. واقعا این سوال برایم پیش میآید که والدین یا معلمین دبیرستان اینها به چه شکل این بچه ها را آموزش داده اند که با وجود اینهمه «اسباب پراکندگی حواس» اینگونه متمرکز و مصمم بحث را دنبال می کنند. مایکل تمام جلسات سال گذشته را ردیف اول می نشست و تقریبا برای بیشتر سوالاتی که میپرسیدم «داوطلبِ» جواب دادن بود. این ترم هم از همان جلسه اول تا جلسه آخر (سی جلسه، جمعا شصت ساعت) او اولین نفر سر کلاس حاضر بود، ردیف اول نشسته بود، و در تمام بحثها «حضور ذهن» داشت. مشخص است که این پسر درگیر پارتی رفتن و الکل و دراما و دختر و دراگ … نیست. چرا؟ خانواده چطور این بچه را بزرگ کردهاند که کیلومترها دورتر از والدیناش وقتی که به همه این چیزها دسترسی هست، از نظر ذهنی «پراکنده» نیست؟
به شکل واضح مشخص است که برخی خانواده ها در ایجاد «آگاهی» در فرزند موفق هستند و هنوز این برایم سوال است که چگونه؟
اصلا اغراق نیست که در این کلاس سی نفره، شش نفر مشابه مایکل بودند. در گزارش ترم قبل توضیح دادم که مکانیزم مصاحبه/استخدام شرکتهای برتر به نحوی است که همین “مایکلها” را جذب می کنند (روی هوا می زنند). و البته، همزمان پنج-شش نفر هم دانشجویانی بودند که یک خط در میان غیبت داشتند، و پراکندگی حواس درشان مشهود است.
بحث اینجاست که این میزان در معرض «آزادی» بودن برای جوان ۲۱ یا ۲۲ ساله میتواند آسیبزا باشد که در برخی موارد هم «هست» (مثلا درباره آمار مرگ ناشی از فنتانیل و اُوردوز مواد مخدر در آمریکا قبلا در اینجا+ و اینجا+ صحبت شد) ولی سوال در این است که بچه را چگونه باید بزرگ کرد که سطح خردمندی و هشیاری در او به شکلی باشد که بدون «اجبار» (یا منع بیرونی) از «تجربهی خطر» دور باشد/بماند. در موضوع مواد مخدر یکبار دکتر هلاکویی بحث جالبی داشت. می گفت والدین باید بتوانند این درک را در فرزند ایجاد کنند که «تو را منع نمیکنیم ولی تو باید بدانی که در برخی امور “یکبار امتحانکردن” مساوی با نابودی است». یکبار تجربه کنی نابود شده ای.
بحث در این است که در یک ایالت لیبرال مانند کالیفرنیا این فرایند درک ذهنی چگونه در سنین پانزده تا هجده سالگی در بچه ها شکل می گیرد؟
نمی دانم.
2️⃣- در بحث فولاد، این ترم تلاش زیادی روی کاربرد ویرایش ۱۶ منوآل (AISC Construction Manual)
انجام شد.
قیمت خرید یک جلد منوآل 500 دلار است ولی در صورت مکاتبه، انجمن فولاد یک کد به اساتید میدهد تا با دانشجویانشان به اشتراک بگذارند تا دانشجو بتواند منوآل را 150 دلار بخرد (البته بازهم زیاد است ولی چاره ای نیست و همه تهیه میکنند). به عنوان کتاب کمکی، از کتابهای آقایان مک کورمک و سِگویی استفاده کردیم که آنها هم هر کدام جلدی دویست دلار هستند.
اینها گوشهای/نمونهای از هزینه های وحشتناک تحصیل است. قبلا گفتیم که یکی از دلایل آنطور جدی/متمرکز بودن امثال مایکل هم همین است. اینکه می فهمند «زندگی امر گران»ی است و هر مرحله از تحصیل، تا رسیدن به درآمد، چقدر سنگین است.
ادامه گزارش (قسمت دوم)🔻👇
www.group-telegram.com/solseghalam.com
ترمیکه گذشت - گزارش شماره ۹
بخش دوم (ادامه از بالا🔺)
عملا «یکی از» دلایل برخط بودن دانشجو (و جدی بودنش در این سن و سال) همین مسئله «دلار» است. جلسه اول ترم که منوآل فولاد به دست همه میرسد میگویم: بچه ها این یک جلد کتاب است که در دستان شماست ولی این کتاب ۹۷ سال کار سنگین و پشتوانه مهندسی دارد.
۹۷ سال نسل به نسل مهندسین کار کرده اند و حاصلش شده این کتاب (منوآلAISC).
کاملا تغییر حالت درچهره دانشجویان مشهود است. شاید قبلش فقط فکر میکردند که: این یک جلد کتابِ گران است که قرار است کار کردن با جداولش را بیاموزیم. ولی خیر! چیزی فراتر از این است. «مقطع فولادی» محصول دانش مهندسین متالورژی و مکانیک است که «کاربرد آن» به مهندسین سازه محول می شود. لذا ۹۷ سال همکاری چند نسل پژوهشگران و مهندسین متالورژی، مکانیک، زلزله و سازه تبدیل شده به یک جلد کتاب ۲هزار و ۴۷۲ صفحه ای.
این گفتگو با اینکه چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد، ولی به تجربه دریافتهام که اثر مهمی روی ذهن دانشجویان دارد.
3️⃣- برنامه نویسی کامپیوتر و هوش مصنوعی!
درباره این مشکل(؟!) در گزارش شماره ۷ هم صحبت شد. مجددا واضح بود که بخشی از دانشجویان برای تکالیف (و حتی آزمون میان ترم) از کدنویسی بوسیله Chat GPT استفاده میکنند. سعی کردهام که این "واقعیت" را بپذیرم و نگاه تقلب به آن نداشته باشم بلکه با تغییر دادن سوالات، درک دانشجو از ساختار برنامه نویسی (Structured Programming) ارزیابی شود. شاید ۴ سال پیش باورش مشکل بود که دانشجو به این راحتی خواهد توانست با یک کلیک کدهای ویژوآل بیسیک را برای حل مسائل مهندسی مهیا روی مونیتور داشته باشد!
4️⃣- درباره مکانیک جامدات قبلا چند نوبت اینجا گفتگو کرده ایم. استوریهای اینستاگرام این ترم در این لینک+ ذخیره شدند.
چیزی که این بار جدید بود اینکه در Office Hours(ساعت حل تمرین) یکی از دانشجویان خیلی مودبانه گفت: آیا اجازه هست که “غیر از درس” با شما درباره انتخابات گفتگو کنم. گفتم بفرمایید! گفت لطفا به دونالد ترامپ رأی بدهید به این دلایل… و شروع کرد توضیح داد چرا معتقد است کامالا هریس نباید رای بیاورد. در تمام این سالها اولین باری بود که میدیدم دانشجو بحث سیاسی می کند. دو دور قبل خیلی از افرادی که به ترامپ رأی می دادند اظهار نمیکردند (عمدتا پنهان میکردند)، مضافا اینکه اساسا دانشجویان در بحث سیاسی بسیار محتاط و کم سخن هستند.
توضیح داد که کامالا هریس اسباب شرمندگی (Embarrassment) است و واقعا به رئیس جمهوری نیاز داریم که «ادامه بایدن» نباشد.
در دل گفتم ای پیرمرد، چطور دموکراتها را به باد فنا دادی و حالا گوشه ای نشسته ای و عین خیالت هم نیست...طی این چندماه جو بایدن ساکتترین فرد بوده است!
بنی آدم موجود عجیبی است. تمامیتخواه و غیرمتواضع. بایدن با وجود آنهمه زمین خوردنهایش و خشک شدنهایش، حاضر نبود بپذیرد که پیر شده است. تا آخرین لحظه رها نکرد و آنچه که باعث کنار رفتنش شد فشار سنگین رسانه ای بعد از افتضاح مناظره اولش با ترامپ بود(+). بشر را فقط زور محدود می کند و بایدن را زور/قدرت رسانه کنار زد. ولی چه فایده؟ دموکراتها صدها میلیون دلار خرج کاملا هریس کردند ولی هریس نتوانست موج ایجاد کند و زمام قدرت افتاد دست ترامپ.
بعد از انتخابات آن دانشجو را سرکلاسها دیدم. هیچ نگفت! هیچ.
بچه های خوددار و پخته!
5️⃣- برخلاف ترمهای گذشته در این ترم هیچ «سخنران از صنعت» در کلاسها نداشتیم. ولی برای درس فولاد به بازدید از پروژه سازه در دست ساخت🔺 مجاور استادیوم دانشگاه رفتیم. این بازدید از این بابت برای دانشجویان جالب بود که علاوه بر مشاهده یک سازه فولادی متوجه شدند که تمام پول پروژه را آقایی به اسم جان مددن (John Madden)
به دانشگاه هدیه کرده است. او قبل از کرونا قول ۳۰ میلیون دلار هدیه را به دانشگاه می دهد ولی متاسفانه در کرونا از دنیا میرود. همسر و پسرش زیر قول او نمی زنند و با وجود مرگ پدر، تمام سی میلیون دلار را به دانشگاه منتقل می کنند. قبلا درباره این عرف جاری در آمریکا برای «هدیه دادن به دانشگاه» چندین بار (مثلا اینجا+) صحبت شد. این یک سنّت بسیار پسندیده است که افراد وقتی که ثروتمند میشوند برمیگردند و به دانشگاه دوران جوانیشان
Give back
می کنند. این خیلی زیباست. دانشگاه فقط جایی نبوده که از آن مدرک گرفته ام. بلکه علت رشد من بوده است، لذا باید به آن پس بدهم!
در این لینک+ اطلاعات مربوط به هدیه ۳۰میلیون دلاری آقای مددن توضیح داده شده است.
تابستان در ایران شاهد بودم که آقای مهندس پژمان جوزی به دانشگاه امیرکبیر یک ساختمان هدیه داده است. به دانشگاهی که در آن بالیده است. این سنت خوب امید که در کشور ما نیز بیش شود.
▪️▪️▪️
این ترم هم گذشت و برای ترم آینده (زمستان) درگیر دو درس فولاد پیشرفته و مکانیک جامدات۲ خواهم بود.
تا چه بازی رخ نماید…
بخش دوم (ادامه از بالا🔺)
عملا «یکی از» دلایل برخط بودن دانشجو (و جدی بودنش در این سن و سال) همین مسئله «دلار» است. جلسه اول ترم که منوآل فولاد به دست همه میرسد میگویم: بچه ها این یک جلد کتاب است که در دستان شماست ولی این کتاب ۹۷ سال کار سنگین و پشتوانه مهندسی دارد.
۹۷ سال نسل به نسل مهندسین کار کرده اند و حاصلش شده این کتاب (منوآلAISC).
کاملا تغییر حالت درچهره دانشجویان مشهود است. شاید قبلش فقط فکر میکردند که: این یک جلد کتابِ گران است که قرار است کار کردن با جداولش را بیاموزیم. ولی خیر! چیزی فراتر از این است. «مقطع فولادی» محصول دانش مهندسین متالورژی و مکانیک است که «کاربرد آن» به مهندسین سازه محول می شود. لذا ۹۷ سال همکاری چند نسل پژوهشگران و مهندسین متالورژی، مکانیک، زلزله و سازه تبدیل شده به یک جلد کتاب ۲هزار و ۴۷۲ صفحه ای.
این گفتگو با اینکه چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد، ولی به تجربه دریافتهام که اثر مهمی روی ذهن دانشجویان دارد.
3️⃣- برنامه نویسی کامپیوتر و هوش مصنوعی!
درباره این مشکل(؟!) در گزارش شماره ۷ هم صحبت شد. مجددا واضح بود که بخشی از دانشجویان برای تکالیف (و حتی آزمون میان ترم) از کدنویسی بوسیله Chat GPT استفاده میکنند. سعی کردهام که این "واقعیت" را بپذیرم و نگاه تقلب به آن نداشته باشم بلکه با تغییر دادن سوالات، درک دانشجو از ساختار برنامه نویسی (Structured Programming) ارزیابی شود. شاید ۴ سال پیش باورش مشکل بود که دانشجو به این راحتی خواهد توانست با یک کلیک کدهای ویژوآل بیسیک را برای حل مسائل مهندسی مهیا روی مونیتور داشته باشد!
4️⃣- درباره مکانیک جامدات قبلا چند نوبت اینجا گفتگو کرده ایم. استوریهای اینستاگرام این ترم در این لینک+ ذخیره شدند.
چیزی که این بار جدید بود اینکه در Office Hours(ساعت حل تمرین) یکی از دانشجویان خیلی مودبانه گفت: آیا اجازه هست که “غیر از درس” با شما درباره انتخابات گفتگو کنم. گفتم بفرمایید! گفت لطفا به دونالد ترامپ رأی بدهید به این دلایل… و شروع کرد توضیح داد چرا معتقد است کامالا هریس نباید رای بیاورد. در تمام این سالها اولین باری بود که میدیدم دانشجو بحث سیاسی می کند. دو دور قبل خیلی از افرادی که به ترامپ رأی می دادند اظهار نمیکردند (عمدتا پنهان میکردند)، مضافا اینکه اساسا دانشجویان در بحث سیاسی بسیار محتاط و کم سخن هستند.
توضیح داد که کامالا هریس اسباب شرمندگی (Embarrassment) است و واقعا به رئیس جمهوری نیاز داریم که «ادامه بایدن» نباشد.
در دل گفتم ای پیرمرد، چطور دموکراتها را به باد فنا دادی و حالا گوشه ای نشسته ای و عین خیالت هم نیست...طی این چندماه جو بایدن ساکتترین فرد بوده است!
بنی آدم موجود عجیبی است. تمامیتخواه و غیرمتواضع. بایدن با وجود آنهمه زمین خوردنهایش و خشک شدنهایش، حاضر نبود بپذیرد که پیر شده است. تا آخرین لحظه رها نکرد و آنچه که باعث کنار رفتنش شد فشار سنگین رسانه ای بعد از افتضاح مناظره اولش با ترامپ بود(+). بشر را فقط زور محدود می کند و بایدن را زور/قدرت رسانه کنار زد. ولی چه فایده؟ دموکراتها صدها میلیون دلار خرج کاملا هریس کردند ولی هریس نتوانست موج ایجاد کند و زمام قدرت افتاد دست ترامپ.
بعد از انتخابات آن دانشجو را سرکلاسها دیدم. هیچ نگفت! هیچ.
بچه های خوددار و پخته!
5️⃣- برخلاف ترمهای گذشته در این ترم هیچ «سخنران از صنعت» در کلاسها نداشتیم. ولی برای درس فولاد به بازدید از پروژه سازه در دست ساخت🔺 مجاور استادیوم دانشگاه رفتیم. این بازدید از این بابت برای دانشجویان جالب بود که علاوه بر مشاهده یک سازه فولادی متوجه شدند که تمام پول پروژه را آقایی به اسم جان مددن (John Madden)
به دانشگاه هدیه کرده است. او قبل از کرونا قول ۳۰ میلیون دلار هدیه را به دانشگاه می دهد ولی متاسفانه در کرونا از دنیا میرود. همسر و پسرش زیر قول او نمی زنند و با وجود مرگ پدر، تمام سی میلیون دلار را به دانشگاه منتقل می کنند. قبلا درباره این عرف جاری در آمریکا برای «هدیه دادن به دانشگاه» چندین بار (مثلا اینجا+) صحبت شد. این یک سنّت بسیار پسندیده است که افراد وقتی که ثروتمند میشوند برمیگردند و به دانشگاه دوران جوانیشان
Give back
می کنند. این خیلی زیباست. دانشگاه فقط جایی نبوده که از آن مدرک گرفته ام. بلکه علت رشد من بوده است، لذا باید به آن پس بدهم!
در این لینک+ اطلاعات مربوط به هدیه ۳۰میلیون دلاری آقای مددن توضیح داده شده است.
تابستان در ایران شاهد بودم که آقای مهندس پژمان جوزی به دانشگاه امیرکبیر یک ساختمان هدیه داده است. به دانشگاهی که در آن بالیده است. این سنت خوب امید که در کشور ما نیز بیش شود.
▪️▪️▪️
این ترم هم گذشت و برای ترم آینده (زمستان) درگیر دو درس فولاد پیشرفته و مکانیک جامدات۲ خواهم بود.
تا چه بازی رخ نماید…
Telegram
ارزیابی شتابزده
✍️خودکشی ابراهیم نبوی و چند سوال سخت
محمدرضا اسلامی
فضای رسانهای کشور به شدت تحت تاثیر اتفاقات روز است و گفتگوهای دامنهداری که درباره خودکشی ابراهیم نبوی (طنزپرداز) شکل گرفته بود، اکنون با خبر ترور دو قاضی دادگستری متوقف میشود.
با اینکه امروز فضای شبکههای اجتماعی از بحث نبوی به بحث رازینی و مقیسه نقل مکان میکند، اما پرداختن به چند پرسش و سوال سخت درباره خودکشی ابراهیم نبوی ضروری است:
۱- عمده مباحثی که پیرامون مرگ ابراهیم نبوی مطرح شد ناظر به مسائل مربوط به وجه فعالیتهای اجتماعی/حاکمیتی زندگی او (تبعید ناخواستهاش در خارج از ایران/عدم امکان بازگشت به ایران) بود. اگرچه این بحث کاملا صحیح است ولی متاسفانه این بحث باعث می شود که به «زیست فردی» نبوی پرداخته نشود.
تنها یادداشتی که تا حدودی به این مسئله پرداخت یادداشت خانم سایه اقتصادی نیا بود که حسب اتفاق چندسال پیش منتشر شده بود و بعد از خودکشی نبوی بازنشر شد.
در آن یادداشت خانم اقتصادی نیا به مسئله بیماری دوقطبی آقای بهاءالدین خرمشاهی اشاره می کند و توضیح می دهد که شجاعت آقای خرمشاهی در بیان اینکه به امر درمان بیماریاش پرداخته، ستودنی است.
در همان یادداشت، ایشان به مسئله بیماری دوقطبی ابراهیم نبوی هم اشاره دارد و شجاعت او را هم در اذعان بیماری اش تحسین می کند.
ماجرا بر می گردد به سال ۱۴۰۰. دقت کنیم، بحث چهار سال پیش است.
۲- اولین ترمی که تدریس در دانشگاه پلیتکنیک کالیفرنیا را آغاز کردم، اولین آزمونی که قرار بود برگزار شود مربوط به میانترم درس برنامهنویسی کامپیوتر بود. به محض اعلام زمان آزمون، و بعد از پایان کلاس یکی از دانشجویان آمد و گفت: من به اختلال رفتاری ADHD مبتلا هستم و لذا طبق قوانین دانشگاه باید وقت اضافه برای امتحان من لحاظ شود. برای من اولین بار بود که واژه ADHD را می شنیدم. رفتم و سرچ کردم و متوجه شدم منظورش
Attention Deficit Hyperactivity Disorder
است.
آن روز متعجب شدم که چطور یک دختر جوان این مسئله را بیان می کند (یعنی نه تنها روی مسئلهاش سرپوش نگذاشته، بلکه در همین سن و سال به دنبال درمان رفته، و روشن می داند چه مشکلی دارد). از بعد از آن روز تا امروز که شصت و چهار کلاس مختلف با دانشجویان داشته ام، تقریبا هیچ کلاسی نبوده که «یک یا چند دانشجو» درباره اختلال اضطراب (Anxiety)،
وسواس ذهنی(OCD یا Obsessive-Compulsive Disorder)،
افسردگی(MDD یا Major Depressive Disorder))،
اختلال دوقطبی (Bipolar II Disorder) و … گفتگو نکرده باشند.
یعنی در همین سن جوانی فرد قائل به این است که فلان بخش از مشکلش را نباید «کتمان/پنهان» کند بلکه باید «جدی» بگیرد ماجرا را.
البته ذکر این نکته هم ضروری است که حفظ محرمانگی مسایل دانشجویان از وظایف استاد است و دانشجو در میان جمع درباره این مسایلش حرف نمی زند.
۳- تابستان سال گذشته با آقای دکتر محمود گلزاری (روانشناس) دیدار داشتم. ایشان میگفت: اینکه یک نویسنده بزرگ که آثار حافظپژوهی و قرآنپژوهی او بسیار ارزشمند است، اذعان می کند که من درگیر درمان دوقطبی هستم اتفاق بزرگی برای ماست. چرا؟ چون ما ایرانیان قائل به برخورد علمی با این دست مسائل حوزه «زیست فردی» نیستیم و ریشه همه امور شخصی را مرتبط با امور اجتماعیِ پیرامونمان میدانیم. با اینکه «تاثیر امور اجتماعی» بر زیست فردی غیرقابل کتمان است، ولی متاسفانه ما با همین «توجیه» به دنبال درمان اختلالهای رفتاری خودمان نمیرویم.
۴- سوالی که مطرح می شود اینکه آیا “مسائل” ابراهیم نبوی «فقط» به امر مهاجرت مرتبط بود؟
پس وجه شخصی ماجرای خودکشی کجاست؟
یعنی آیا در حوزه فردی «مسائل پیچیدهتری» وجود ندارد که ما اغماض می کنیم و فقط به وجه تاثیر مشکلات اجتماعی/مهاجرت در خودکشی نبوی می پردازیم؟
در مورد فروغ فرخزاد خانم سایه اقتصادینیا عنوان میکند که درگیر بودن فروغ با اختلال دوقطبی جدی بوده؛ ولی مسایل فروغ را ما همیشه فقط از منظر اجتماعی تحلیل کرده ایم.+
بعد از مرگ جلال آل احمد مباحث زیادی درباره مرگ او مطرح شد ولی امروز که نوشتههای آل احمد را در کتاب نامههایش به سیمین میخوانیم میبینیم که آلاحمد به افسردگی بسیار شدید مبتلا بوده.
بدیهی است که آن زمان درک جامعه ایرانی از اختلالات رفتاری (در حوزه شخصی) محدود بوده،
ولی امروز چرا؟ امروز چرا همه تحلیلها فقط معطوف به وجه مهاجرت ابراهیم نبوی است؟
مگر ابوالفضل زروئی نصرآباد که مهاجرت نکرده بود و در تبعید نبود نیز به افسردگی دچار نشده بود؟
چه روانپزشکهایی طی این مدت اخیر با نبوی در روند مداوا کار کردهاند؟
«مسئله دارو» چقدر در درمان جدی گرفته شده بود؟
این سوالات جدی است.
۵- اساسا ما گرفتار شده ایم به «تحلیلهای اجتماعی در همه امور» در حالی که کیفیت زیست فردی بخش غائب گفتگوهای ماست.
https://www.group-telegram.com/solseghalam.com/2467
محمدرضا اسلامی
فضای رسانهای کشور به شدت تحت تاثیر اتفاقات روز است و گفتگوهای دامنهداری که درباره خودکشی ابراهیم نبوی (طنزپرداز) شکل گرفته بود، اکنون با خبر ترور دو قاضی دادگستری متوقف میشود.
با اینکه امروز فضای شبکههای اجتماعی از بحث نبوی به بحث رازینی و مقیسه نقل مکان میکند، اما پرداختن به چند پرسش و سوال سخت درباره خودکشی ابراهیم نبوی ضروری است:
۱- عمده مباحثی که پیرامون مرگ ابراهیم نبوی مطرح شد ناظر به مسائل مربوط به وجه فعالیتهای اجتماعی/حاکمیتی زندگی او (تبعید ناخواستهاش در خارج از ایران/عدم امکان بازگشت به ایران) بود. اگرچه این بحث کاملا صحیح است ولی متاسفانه این بحث باعث می شود که به «زیست فردی» نبوی پرداخته نشود.
تنها یادداشتی که تا حدودی به این مسئله پرداخت یادداشت خانم سایه اقتصادی نیا بود که حسب اتفاق چندسال پیش منتشر شده بود و بعد از خودکشی نبوی بازنشر شد.
در آن یادداشت خانم اقتصادی نیا به مسئله بیماری دوقطبی آقای بهاءالدین خرمشاهی اشاره می کند و توضیح می دهد که شجاعت آقای خرمشاهی در بیان اینکه به امر درمان بیماریاش پرداخته، ستودنی است.
در همان یادداشت، ایشان به مسئله بیماری دوقطبی ابراهیم نبوی هم اشاره دارد و شجاعت او را هم در اذعان بیماری اش تحسین می کند.
ماجرا بر می گردد به سال ۱۴۰۰. دقت کنیم، بحث چهار سال پیش است.
۲- اولین ترمی که تدریس در دانشگاه پلیتکنیک کالیفرنیا را آغاز کردم، اولین آزمونی که قرار بود برگزار شود مربوط به میانترم درس برنامهنویسی کامپیوتر بود. به محض اعلام زمان آزمون، و بعد از پایان کلاس یکی از دانشجویان آمد و گفت: من به اختلال رفتاری ADHD مبتلا هستم و لذا طبق قوانین دانشگاه باید وقت اضافه برای امتحان من لحاظ شود. برای من اولین بار بود که واژه ADHD را می شنیدم. رفتم و سرچ کردم و متوجه شدم منظورش
Attention Deficit Hyperactivity Disorder
است.
آن روز متعجب شدم که چطور یک دختر جوان این مسئله را بیان می کند (یعنی نه تنها روی مسئلهاش سرپوش نگذاشته، بلکه در همین سن و سال به دنبال درمان رفته، و روشن می داند چه مشکلی دارد). از بعد از آن روز تا امروز که شصت و چهار کلاس مختلف با دانشجویان داشته ام، تقریبا هیچ کلاسی نبوده که «یک یا چند دانشجو» درباره اختلال اضطراب (Anxiety)،
وسواس ذهنی(OCD یا Obsessive-Compulsive Disorder)،
افسردگی(MDD یا Major Depressive Disorder))،
اختلال دوقطبی (Bipolar II Disorder) و … گفتگو نکرده باشند.
یعنی در همین سن جوانی فرد قائل به این است که فلان بخش از مشکلش را نباید «کتمان/پنهان» کند بلکه باید «جدی» بگیرد ماجرا را.
البته ذکر این نکته هم ضروری است که حفظ محرمانگی مسایل دانشجویان از وظایف استاد است و دانشجو در میان جمع درباره این مسایلش حرف نمی زند.
۳- تابستان سال گذشته با آقای دکتر محمود گلزاری (روانشناس) دیدار داشتم. ایشان میگفت: اینکه یک نویسنده بزرگ که آثار حافظپژوهی و قرآنپژوهی او بسیار ارزشمند است، اذعان می کند که من درگیر درمان دوقطبی هستم اتفاق بزرگی برای ماست. چرا؟ چون ما ایرانیان قائل به برخورد علمی با این دست مسائل حوزه «زیست فردی» نیستیم و ریشه همه امور شخصی را مرتبط با امور اجتماعیِ پیرامونمان میدانیم. با اینکه «تاثیر امور اجتماعی» بر زیست فردی غیرقابل کتمان است، ولی متاسفانه ما با همین «توجیه» به دنبال درمان اختلالهای رفتاری خودمان نمیرویم.
۴- سوالی که مطرح می شود اینکه آیا “مسائل” ابراهیم نبوی «فقط» به امر مهاجرت مرتبط بود؟
پس وجه شخصی ماجرای خودکشی کجاست؟
یعنی آیا در حوزه فردی «مسائل پیچیدهتری» وجود ندارد که ما اغماض می کنیم و فقط به وجه تاثیر مشکلات اجتماعی/مهاجرت در خودکشی نبوی می پردازیم؟
در مورد فروغ فرخزاد خانم سایه اقتصادینیا عنوان میکند که درگیر بودن فروغ با اختلال دوقطبی جدی بوده؛ ولی مسایل فروغ را ما همیشه فقط از منظر اجتماعی تحلیل کرده ایم.+
بعد از مرگ جلال آل احمد مباحث زیادی درباره مرگ او مطرح شد ولی امروز که نوشتههای آل احمد را در کتاب نامههایش به سیمین میخوانیم میبینیم که آلاحمد به افسردگی بسیار شدید مبتلا بوده.
بدیهی است که آن زمان درک جامعه ایرانی از اختلالات رفتاری (در حوزه شخصی) محدود بوده،
ولی امروز چرا؟ امروز چرا همه تحلیلها فقط معطوف به وجه مهاجرت ابراهیم نبوی است؟
مگر ابوالفضل زروئی نصرآباد که مهاجرت نکرده بود و در تبعید نبود نیز به افسردگی دچار نشده بود؟
چه روانپزشکهایی طی این مدت اخیر با نبوی در روند مداوا کار کردهاند؟
«مسئله دارو» چقدر در درمان جدی گرفته شده بود؟
این سوالات جدی است.
۵- اساسا ما گرفتار شده ایم به «تحلیلهای اجتماعی در همه امور» در حالی که کیفیت زیست فردی بخش غائب گفتگوهای ماست.
https://www.group-telegram.com/solseghalam.com/2467
Telegram
ارزیابی شتابزده
✍️ ادارات بدون آبدارچی و امنیت ملی با دلار ایکس هزار تومانی؟
محمدرضا اسلامی
ماجرای آبدارچی دیوان عالی کشور هنوز در دست بررسی است و روایت اصلی هنوز مشخص نیست (شاید هم مشابه برخی اتفاقات امنیتی هرگز مشخص نشود) اما این اتفاق را باید از منظری جامعتر یا در اصطلاح Big Picture دید. این اتفاق، رخدادی بسیار مهم بود که باید با حوادث چندماه اخیر در سوریه و منطقه مرتبط دید.
پیش از پرداختن به این بحث مروری کنیم روی بودجه رسمی کشور سوریه در سال ۲۰۲۴:
🔵 بودجه مصوب مجلس کشور سوریه در سال گذشته ۳۵،۵۰۰ میلیارد پوند سوری
معادل ۳.۱ میلیارد دلار بوده است.
این جمله چه معنی ای می دهد؟ بگذارید این جمله را اینگونه باهم بخوانیم:
با بودجه کشور سوریه کلا ۲ تا برج خلیفه می شود ساخت.
(هزینه احداث برج خلیفه حدودا ۱.۵ میلیارد دلار بوده است).
این یعنی که یک تاجر عرب یا یک تاجر آمریکایی می توانند کل بودجه کشور سوریه را تامین کنند.
بودجه کشور سوریه در سال قبل یعنی در ۲۰۲۳ چقدر بوده است؟
۵.۴ میلیارد دلار
چنین وضعیتی منجر به چه می شود؟ نگاهی به مصاحبه اخیر محمد جلالی نخست وزیر سابق سوریه (در زمان بشار اسد) بسیار تکاندهنده است.
او مصاحبهای کرده و گفته: حقوق منِ نخست وزیر ۱۴۰ دلار در ماه بوده است.
این یعنی که قطعا «آبدارچی نخست وزیر» یا راننده نخست وزیر یا حتی مسئول دفتر او رقمی بسیار کمتر از ۱۴۰ دلار در ماه دریافت میکردهاند.
این یعنی که یک مهندس آمریکایی با پول خرد هزینه بنزین ماشینش میتواند حقوق نخست وزیر سوریه را بدهد. این یعنی یک تاجر اماراتی میتواند با پول خردی که برای خشکشویی لباس و پارکینگ ماشیناش می دهد حقوق نخست وزیر سوریه را پرداخت کند.
و آیا «مقاومت» وقتی که آبدارچی و سرباز حقوقش اینگونه است و نخست وزیر حقوقش آنگونه است معنی دارد؟ (جالب اینکه بدانیم او پیش از آنکه نخستوزیر بشار بشود رئیس دانشگاه بوده).
[رفرنس اعداد بالا، گزارشهای منتشر شده در این لینک + و همچنین این لینکها + ، +، + ، + ، + و + را ببینید]
این یک جلوه وحشتناک از فقر است. اما ماجرا در همینجا متوقف نیست. فقر جلوههای بدتری هم دارد.
🔵 بازگردیم به مسئله آبدارچی دیوان عالی کشور و ببینیم ارتباط این اتفاق با اتفاقات چند ماه اخیر در منطقه چیست؟
طی ماههای گذشته موساد اسرائیل جلوه های عجیب و جدیدی از توان اطلاعاتی خود را نشان داد. مسئله پیجرها یک شوک برای جهان عرب بود و مسئله ترور سیدحسن نصراله نمونه دیگری از اشراف اطلاعاتی اسرائیل بر محرمانهترین امور تشکیلاتی حزباله بود. در تمام این اقدامات اخیرِ اسرائیل رد پای آبدارچیها و یا افرادی را می توان دید که با حقوق ۱۴۰ دلار در ماه زیسته اند و حاضر به فروش اطلاعات محرمانه به نیروهای اسرائیلی در ازای چندهزار دلار بوده اند. Credit اصلی از آنِ سیستم اطلاعاتی اسرائیل و موساد نیست بلکه Credit اصلی از آن فقر است. وقتی که موساد از لحظه (ساعت، دقیقه، ثانیه) موقعیت سیدحسن نصراله اطلاعات دارد یعنی در همان تشکیلات حزباله افرادی هستند که تا این حد نشتی اطلاعات محرمانه و فوق محرمانه دارند.
در تمام اجزای افراد پیرامون فرماندهان حماس، افرادی هستند که سالهاست خسته از درآمدهای ۱۰۰دلار در ماه زندگی کرده اند. همین افراد عامل نشت اطلاعات حماس و خبردادن لحظه/موقعیت فرماندهان بوده اند.
جلوه فقر فقط نخستوزیر سوریه نیست. جلوه فقر فقط «نجنگیدن ارتش» سوریه نیست. جلوه فقر جایی است که آبدارچی تو را می فروشد. جایی است که معتمدین سیدحسن نصراله نیز موقعیتِ لحظهای فرمانده حزباله را در ازای چندهزار دلار (یا چندصدهزار دلار) میفروشند.
مقاومت، با فقر بی معناست. چون تو میتوانی مقاومت کنی(و ممکن است بخواهی به مقاومت ادامه بدهی) ولی پیرامونِ تو افراد به مرز جاریشدگی Yeilding رسیده اند. ممکن است سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوا فضا بخواهد مقاومت کند ولی وقتی که آبدارچیِ حاجی زاده از درون بریده باشد، و یا راننده حاجی زاده به مرز Yeilding رسیده باشد، مقاومت چگونه ممکن است؟
🔵 آقای پورمحمدی (که در انتخابات ریاست جمهوری آنطور هوشمندانه سخن میگفت) دیروز آمده مقابل دوربین و گفته:
ضارب «در هنگام ترور از منافقین صحبت کرده و شعار میداده که نشان میدهد هدفدار آمده بود.»
آقای پورمحمدی آدم کم هوشی نیست ولی چطور مسئله را به سازمان مجاهدین تقلیل می دهد؟ آیا او ندیده که این چندماه اخیر در منطقه چه مسائلی رخ داده است؟ آیا ترور اسماعیل هنیه را ندیده؟
🔵صورت مساله کشور ایران امروز یک چیز است: اقتصاد. فقط همین. روند کشور با مسیر فعلی و با دلار صد یا دویست هزار تومانی به نقطهای خواهد رسید که نه کوچکزاده به آبدارچی اش اعتماد خواهد داشت و نه پورمحمدی به برادرِ راننده اش.
ویروس فقر بیش از ویروس کرونا به انسانها نزدیک میشود.
▪️www.group-telegram.com/solseghalam.com
محمدرضا اسلامی
ماجرای آبدارچی دیوان عالی کشور هنوز در دست بررسی است و روایت اصلی هنوز مشخص نیست (شاید هم مشابه برخی اتفاقات امنیتی هرگز مشخص نشود) اما این اتفاق را باید از منظری جامعتر یا در اصطلاح Big Picture دید. این اتفاق، رخدادی بسیار مهم بود که باید با حوادث چندماه اخیر در سوریه و منطقه مرتبط دید.
پیش از پرداختن به این بحث مروری کنیم روی بودجه رسمی کشور سوریه در سال ۲۰۲۴:
🔵 بودجه مصوب مجلس کشور سوریه در سال گذشته ۳۵،۵۰۰ میلیارد پوند سوری
معادل ۳.۱ میلیارد دلار بوده است.
این جمله چه معنی ای می دهد؟ بگذارید این جمله را اینگونه باهم بخوانیم:
با بودجه کشور سوریه کلا ۲ تا برج خلیفه می شود ساخت.
(هزینه احداث برج خلیفه حدودا ۱.۵ میلیارد دلار بوده است).
این یعنی که یک تاجر عرب یا یک تاجر آمریکایی می توانند کل بودجه کشور سوریه را تامین کنند.
بودجه کشور سوریه در سال قبل یعنی در ۲۰۲۳ چقدر بوده است؟
۵.۴ میلیارد دلار
چنین وضعیتی منجر به چه می شود؟ نگاهی به مصاحبه اخیر محمد جلالی نخست وزیر سابق سوریه (در زمان بشار اسد) بسیار تکاندهنده است.
او مصاحبهای کرده و گفته: حقوق منِ نخست وزیر ۱۴۰ دلار در ماه بوده است.
این یعنی که قطعا «آبدارچی نخست وزیر» یا راننده نخست وزیر یا حتی مسئول دفتر او رقمی بسیار کمتر از ۱۴۰ دلار در ماه دریافت میکردهاند.
این یعنی که یک مهندس آمریکایی با پول خرد هزینه بنزین ماشینش میتواند حقوق نخست وزیر سوریه را بدهد. این یعنی یک تاجر اماراتی میتواند با پول خردی که برای خشکشویی لباس و پارکینگ ماشیناش می دهد حقوق نخست وزیر سوریه را پرداخت کند.
و آیا «مقاومت» وقتی که آبدارچی و سرباز حقوقش اینگونه است و نخست وزیر حقوقش آنگونه است معنی دارد؟ (جالب اینکه بدانیم او پیش از آنکه نخستوزیر بشار بشود رئیس دانشگاه بوده).
[رفرنس اعداد بالا، گزارشهای منتشر شده در این لینک + و همچنین این لینکها + ، +، + ، + ، + و + را ببینید]
این یک جلوه وحشتناک از فقر است. اما ماجرا در همینجا متوقف نیست. فقر جلوههای بدتری هم دارد.
🔵 بازگردیم به مسئله آبدارچی دیوان عالی کشور و ببینیم ارتباط این اتفاق با اتفاقات چند ماه اخیر در منطقه چیست؟
طی ماههای گذشته موساد اسرائیل جلوه های عجیب و جدیدی از توان اطلاعاتی خود را نشان داد. مسئله پیجرها یک شوک برای جهان عرب بود و مسئله ترور سیدحسن نصراله نمونه دیگری از اشراف اطلاعاتی اسرائیل بر محرمانهترین امور تشکیلاتی حزباله بود. در تمام این اقدامات اخیرِ اسرائیل رد پای آبدارچیها و یا افرادی را می توان دید که با حقوق ۱۴۰ دلار در ماه زیسته اند و حاضر به فروش اطلاعات محرمانه به نیروهای اسرائیلی در ازای چندهزار دلار بوده اند. Credit اصلی از آنِ سیستم اطلاعاتی اسرائیل و موساد نیست بلکه Credit اصلی از آن فقر است. وقتی که موساد از لحظه (ساعت، دقیقه، ثانیه) موقعیت سیدحسن نصراله اطلاعات دارد یعنی در همان تشکیلات حزباله افرادی هستند که تا این حد نشتی اطلاعات محرمانه و فوق محرمانه دارند.
در تمام اجزای افراد پیرامون فرماندهان حماس، افرادی هستند که سالهاست خسته از درآمدهای ۱۰۰دلار در ماه زندگی کرده اند. همین افراد عامل نشت اطلاعات حماس و خبردادن لحظه/موقعیت فرماندهان بوده اند.
جلوه فقر فقط نخستوزیر سوریه نیست. جلوه فقر فقط «نجنگیدن ارتش» سوریه نیست. جلوه فقر جایی است که آبدارچی تو را می فروشد. جایی است که معتمدین سیدحسن نصراله نیز موقعیتِ لحظهای فرمانده حزباله را در ازای چندهزار دلار (یا چندصدهزار دلار) میفروشند.
مقاومت، با فقر بی معناست. چون تو میتوانی مقاومت کنی(و ممکن است بخواهی به مقاومت ادامه بدهی) ولی پیرامونِ تو افراد به مرز جاریشدگی Yeilding رسیده اند. ممکن است سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوا فضا بخواهد مقاومت کند ولی وقتی که آبدارچیِ حاجی زاده از درون بریده باشد، و یا راننده حاجی زاده به مرز Yeilding رسیده باشد، مقاومت چگونه ممکن است؟
🔵 آقای پورمحمدی (که در انتخابات ریاست جمهوری آنطور هوشمندانه سخن میگفت) دیروز آمده مقابل دوربین و گفته:
ضارب «در هنگام ترور از منافقین صحبت کرده و شعار میداده که نشان میدهد هدفدار آمده بود.»
آقای پورمحمدی آدم کم هوشی نیست ولی چطور مسئله را به سازمان مجاهدین تقلیل می دهد؟ آیا او ندیده که این چندماه اخیر در منطقه چه مسائلی رخ داده است؟ آیا ترور اسماعیل هنیه را ندیده؟
🔵صورت مساله کشور ایران امروز یک چیز است: اقتصاد. فقط همین. روند کشور با مسیر فعلی و با دلار صد یا دویست هزار تومانی به نقطهای خواهد رسید که نه کوچکزاده به آبدارچی اش اعتماد خواهد داشت و نه پورمحمدی به برادرِ راننده اش.
ویروس فقر بیش از ویروس کرونا به انسانها نزدیک میشود.
▪️www.group-telegram.com/solseghalam.com
✍️دونالد ترامپِ دور دوم چه تفاوتی با ترامپ دور اول دارد؟
(نامه ای به آقای حداد عادل)
محمدرضا اسلامی
🔵به قاب عکس زیر نگاه کنیم. در این تصویر گِوین نیوسام فرماندار کالیفرنیا را در کنار ترامپ می بینیم. این عکس یک عقبه ۸ ساله دارد. اما ماجرا چیست؟
تنها کمتر از ۴ روز از شروع به کار دولت جدید در ایالات متحده، دونالد ترامپ ۵ ساعت پرواز را متحمل شد تا از سمت شرق کشور به غرب کشور برای بازدید از مناطق آتش سوزی پیرامون لسآنجلس برود. در برداشت اول، پیام این بازدید برای طرفداران ترامپ این بود: یک رئیس جمهور عملگرا و چابک که به محض استقرار، وارد "میدان" می شود و وسط خانههای سوخته است.
اما پیش از این دیدار، این دو نفر سالها با همدیگر دشمنی داشتند و بارها در رسانه به صورت هم پنجه کشیدند. حتی فراتر از رسانه، در سال ۲۰۱۹ «ترامپِ دور اول» از سر خشم و نفرت گوین نیوسام، بودجه فدرال برای پروژه قطار پرسرعت کالیفرنیا را تعلیق کرد. یعنی دقیقا همان کاری که محمود احمدینژاد با بودجه پروژه مترو تهران بر سر کینه قالیباف کرد! اما ماجرای این دو به همان جا متوقف نماند. ترامپ پس از پایان دور اول به زمین خورد ولی گوین نیوسام فرماندار باقی ماند! در اوج بحثهای مربوط به کنار کشیدن جو بایدن، نیوسام یکی از چهره های مطرح برای رقابت با ترامپ بود. یعنی همان دشمن قدیمی، حال برای رقابت جدید مطرح شده بود. اما (متاسفانه) تصمیم داخلی بزرگان دموکرات به کامالا هریس رسید و نیوسام در کالیفرنیا باقی ماند.
همه آن ماجراها گذشت و نهایتا رسید به زمان بازگشت ترامپ دور دوم! آن ترامپِ خشمگین از دشمنان قدیمی، امروز فرصت کینهکشی یافته، ولی «اولین خروجش از کاخ سفید» سفر به کالیفرنیاست و در این سفر «ترامپ دور دوم» بجای دشنام دادن به نیوسام (آن دشمن قدیمی و کاندیدای احتمالی ریاست جمهوری "آتی") با او بر سر یک میز می نشیند تا ببیند برای خانههای سوخته در آتش لسآنجلس چه می شود کرد.
🔵اساسا چه تفاوتی میان ترامپ دور دوم با ترامپ دور اول است؟
▪️۱- ترامپ دور دوم یک مفهوم پایه ای را می فهمد که دور قبل نمی فهمید: «مفهوم قدرت».
او دور قبل در قامت یک بچه پولدار میلیاردر وارد وادی سیاست شده بود و درکی سطحی از مفهوم توزیع قدرت در دنیا داشت. او امروز می فهمد که قدرت، مطلقه نیست و برای کار کردن باید Compromise کرد.
▪️۲- ترامپ دور دوم افراد تندرو را از کنار خود رانده است. مثال پررنگاش فردی مثل جان بولتون یا حتی وزیر خارجه هیجانیاش در دور قبل (مایک پومپئو) است. او اینها را کناری نهاده (و حتی حفاظت امنیتی برخی از اینها را هم لغو کرده). او حتی از اینها «کمتر تندرو» را نیز وارد بازی نکرده است. مثالش؟ خانم نیک هیلی. این خانم که در دور قبل توسط ترامپ به عنوان نماینده آمریکا در سازمان ملل انتخاب شده بود و قبل تر از آن هم فرماندار کارولینای جنوبی بود، بوی باروت، بوی جنگ و بوی خشم میدهد.
ترامپ حتی به فردی مثل نیک هیلی هم محل نگذاشته است.
ترامپ در دور قبل یک مفهوم را فهمید: سیاستمدارانِ جنگ دوست، بوی خون می دهند. مشاوره هایشان از جنس خون است.
▪️۳- ترامپ خسته است. به حالات صورت او از روز برگذاری مراسم Inauguration تا به امروز نگاه کنید و حالات چهره و زبان بدن ترامپ را با ۸ سال پیش در همین روزها مقایسه کنید. حتی متن/لحن جملاتش را نیز با لحن سابق مقایسه کنید. انبوهی گزاره پیدا می کنید که حاکی از «ترامپِ خسته» است.
این امر دو دلیل دارد:
✔️یک- روند دادگاههای دو سال گذشته این پیرمرد را بسیار خسته و کلافه کرد. [البته دادگاهها حکایت همان سرکنگبین بود به تعبیر مولوی که صفرا فزود. دادگاهها باعث محبوبیت بیشتر او در میان هوادارانش شد]
✔️دو- ترامپ از دل یک جنگ فرسایشی داخلی می آید. او از میانه یک جنگ تمام عیار در جریان انتخابات عبور کرده است.
اساسا سرزمین آمریکا از بعد از جنگهای داخلی تا به امروز همیشه محل منازعه قدرتها بوده است. آمریکا یک کشور هژمون نیست بلکه عرصه منازعه قدرتهای داخلی است. انتخابات در داخل آمریکا یک جنگ بدون گلوله است. پروسه انتخابات ریاست جمهوری یعنی یک ماراتن جنگی. او از میان این مهلکه میآید. یک سال تمام دوندگی و رقابت با ماشین پول و تبلیغات دموکراتها او را کاملا خسته و فرسوده کرده است.
جناب آقای دکتر حداد عادل!
با سلام. این نوشته برای شماست. شما باید بدانید که در یک مقطع تاریخی بسیار حساس، فرصت «گفتگو» با ترامپِ خسته را از دست می دهید. شما با ترامپی مواجه هستید که درک روشن تری از مفهوم قدرت دارد و اگر شما با او مذاکره نکنید دیگران به جای شما با او مذاکره خواهند کرد. ترامپ امروز درک روشن تری از دنیای انسان و «ساختار قدرت» دارد و شما این عرصه گفتگو را به بنیامین واگذار کرده اید.
سخن گفتن با او باید از همان ابتدای ورود او به کاخ سفید رخ می داد.
https://www.group-telegram.com/solseghalam.com/2470
(نامه ای به آقای حداد عادل)
محمدرضا اسلامی
🔵به قاب عکس زیر نگاه کنیم. در این تصویر گِوین نیوسام فرماندار کالیفرنیا را در کنار ترامپ می بینیم. این عکس یک عقبه ۸ ساله دارد. اما ماجرا چیست؟
تنها کمتر از ۴ روز از شروع به کار دولت جدید در ایالات متحده، دونالد ترامپ ۵ ساعت پرواز را متحمل شد تا از سمت شرق کشور به غرب کشور برای بازدید از مناطق آتش سوزی پیرامون لسآنجلس برود. در برداشت اول، پیام این بازدید برای طرفداران ترامپ این بود: یک رئیس جمهور عملگرا و چابک که به محض استقرار، وارد "میدان" می شود و وسط خانههای سوخته است.
اما پیش از این دیدار، این دو نفر سالها با همدیگر دشمنی داشتند و بارها در رسانه به صورت هم پنجه کشیدند. حتی فراتر از رسانه، در سال ۲۰۱۹ «ترامپِ دور اول» از سر خشم و نفرت گوین نیوسام، بودجه فدرال برای پروژه قطار پرسرعت کالیفرنیا را تعلیق کرد. یعنی دقیقا همان کاری که محمود احمدینژاد با بودجه پروژه مترو تهران بر سر کینه قالیباف کرد! اما ماجرای این دو به همان جا متوقف نماند. ترامپ پس از پایان دور اول به زمین خورد ولی گوین نیوسام فرماندار باقی ماند! در اوج بحثهای مربوط به کنار کشیدن جو بایدن، نیوسام یکی از چهره های مطرح برای رقابت با ترامپ بود. یعنی همان دشمن قدیمی، حال برای رقابت جدید مطرح شده بود. اما (متاسفانه) تصمیم داخلی بزرگان دموکرات به کامالا هریس رسید و نیوسام در کالیفرنیا باقی ماند.
همه آن ماجراها گذشت و نهایتا رسید به زمان بازگشت ترامپ دور دوم! آن ترامپِ خشمگین از دشمنان قدیمی، امروز فرصت کینهکشی یافته، ولی «اولین خروجش از کاخ سفید» سفر به کالیفرنیاست و در این سفر «ترامپ دور دوم» بجای دشنام دادن به نیوسام (آن دشمن قدیمی و کاندیدای احتمالی ریاست جمهوری "آتی") با او بر سر یک میز می نشیند تا ببیند برای خانههای سوخته در آتش لسآنجلس چه می شود کرد.
🔵اساسا چه تفاوتی میان ترامپ دور دوم با ترامپ دور اول است؟
▪️۱- ترامپ دور دوم یک مفهوم پایه ای را می فهمد که دور قبل نمی فهمید: «مفهوم قدرت».
او دور قبل در قامت یک بچه پولدار میلیاردر وارد وادی سیاست شده بود و درکی سطحی از مفهوم توزیع قدرت در دنیا داشت. او امروز می فهمد که قدرت، مطلقه نیست و برای کار کردن باید Compromise کرد.
▪️۲- ترامپ دور دوم افراد تندرو را از کنار خود رانده است. مثال پررنگاش فردی مثل جان بولتون یا حتی وزیر خارجه هیجانیاش در دور قبل (مایک پومپئو) است. او اینها را کناری نهاده (و حتی حفاظت امنیتی برخی از اینها را هم لغو کرده). او حتی از اینها «کمتر تندرو» را نیز وارد بازی نکرده است. مثالش؟ خانم نیک هیلی. این خانم که در دور قبل توسط ترامپ به عنوان نماینده آمریکا در سازمان ملل انتخاب شده بود و قبل تر از آن هم فرماندار کارولینای جنوبی بود، بوی باروت، بوی جنگ و بوی خشم میدهد.
ترامپ حتی به فردی مثل نیک هیلی هم محل نگذاشته است.
ترامپ در دور قبل یک مفهوم را فهمید: سیاستمدارانِ جنگ دوست، بوی خون می دهند. مشاوره هایشان از جنس خون است.
▪️۳- ترامپ خسته است. به حالات صورت او از روز برگذاری مراسم Inauguration تا به امروز نگاه کنید و حالات چهره و زبان بدن ترامپ را با ۸ سال پیش در همین روزها مقایسه کنید. حتی متن/لحن جملاتش را نیز با لحن سابق مقایسه کنید. انبوهی گزاره پیدا می کنید که حاکی از «ترامپِ خسته» است.
این امر دو دلیل دارد:
✔️یک- روند دادگاههای دو سال گذشته این پیرمرد را بسیار خسته و کلافه کرد. [البته دادگاهها حکایت همان سرکنگبین بود به تعبیر مولوی که صفرا فزود. دادگاهها باعث محبوبیت بیشتر او در میان هوادارانش شد]
✔️دو- ترامپ از دل یک جنگ فرسایشی داخلی می آید. او از میانه یک جنگ تمام عیار در جریان انتخابات عبور کرده است.
اساسا سرزمین آمریکا از بعد از جنگهای داخلی تا به امروز همیشه محل منازعه قدرتها بوده است. آمریکا یک کشور هژمون نیست بلکه عرصه منازعه قدرتهای داخلی است. انتخابات در داخل آمریکا یک جنگ بدون گلوله است. پروسه انتخابات ریاست جمهوری یعنی یک ماراتن جنگی. او از میان این مهلکه میآید. یک سال تمام دوندگی و رقابت با ماشین پول و تبلیغات دموکراتها او را کاملا خسته و فرسوده کرده است.
جناب آقای دکتر حداد عادل!
با سلام. این نوشته برای شماست. شما باید بدانید که در یک مقطع تاریخی بسیار حساس، فرصت «گفتگو» با ترامپِ خسته را از دست می دهید. شما با ترامپی مواجه هستید که درک روشن تری از مفهوم قدرت دارد و اگر شما با او مذاکره نکنید دیگران به جای شما با او مذاکره خواهند کرد. ترامپ امروز درک روشن تری از دنیای انسان و «ساختار قدرت» دارد و شما این عرصه گفتگو را به بنیامین واگذار کرده اید.
سخن گفتن با او باید از همان ابتدای ورود او به کاخ سفید رخ می داد.
https://www.group-telegram.com/solseghalam.com/2470
Telegram
ارزیابی شتابزده
✍️از سید حسن نصراله تا شیخ محمد بن راشد آل مکتوم
دیروز سید حسن نصراله روی در نقاب خاک کشید. شگفت آور است که از بعد از هفتم اکتبر تا دیروز هیچ یک از شیوخ میلیاردرِ عربِ سنی مذهب، برای آن پنجاه هزار مقتول کودک و زن که با بمب های میلیون دلاری کشته شدند به قدر مثقال ذره ای حرکتی عملی نکردند ولی آن شیعهی نشسته در لبنانِ فقیر، سرباز و گلوله و مهمات مهیا کرد و در میانه «معرکه حماس و اسرائیل» پای جانِ خودش و دوستانش را به میان کشید. و عاقبت هم جان در این راه گذاشت.
و مگر کاری داشت که او هم مثل شیخ محمد بن راشد آل مکتوم کناری می نشست؟
«چه فرهادها مرده در کوه ها؛ چه حلاجها رفته بر دارها...»
حماسِ سنی مذهب از سر استیصال (یا خشم یا هر آنچه که بنامیم) به اسرائیل یهودی حمله می کند و شیخ عربِ هم مذهبِ حماس کناری می نشیند تا دامانش تر نشود. شیخ محمد بن راشد حتی «نیم جمله» برای آن پنجاه هزار انسانِ مقتول حرفی نزد. حتی «پنج دقیقه» پشت هیچ تریبونی نرفت که بگوید به حرمت Human Dignity پنجاه هزار مخلوق خدا را اینگونه سلاخی نباید کرد.
ولی نصرالهِ شیعه میرود و پشت حماس قرار میگیرد. چرا؟!
سید حسن نصراله دیروز به خاک سپرده شد حال آنکه اگر او هم «از کنار این معرکه» بیسر و صدا عبور کرده بود (یا لااقل همانند شیخ بن زاید آل نهیان ، یا حتی مانند شیخ تمیم بن حمد آل ثانی) اکنون زنده و سرحال بود و لبخند بر لب سالهای سال زندگی می کرد! از مواهب این دنیای زیبا می چشید و طعمه بمبهای چندتنی نمی گشت.
زمانی که در دانشگاه کوبه دانشجو بودم دوست عرب فلسطینی ای با ما هم دوره بود و منزلش در جزیره پورت آیلند شهر کوبه در همسایگی.
در مسیر برگشت از دانشگاه می گفت: ما فلسطینیها سُنی هستیم ولی هر زمان که احساس می کنیم که فشارِ بغض تمام گلوی ما را می فشارد میرویم و یکی از خطبههای سیدحسن نصراله را می شنویم. صلابت و مردانگی در کلام و وجودِ این مرد هویداست و گوش کردن به او آرامبخش وجود زخمی ما.
این دنیا زیباست. آرمیدن و دیدن مواهب این دنیا را چرا انتخاب نکردی مرد؟! آیا پنجاه هزار مقتول ارزشش را داشت که تو هم یک کشته اضافه بر آن همه مقتولان باشی؟ شیعه فقیر لبنانی میخواست با همان توانِ موجودش بجنگد. و جنگید و کشته شد.
سید حسن نصراله هم میتوانست به دلسوزی و ابراز ترحم بر کشتگان اکتفا کند و از کنار معرکه بلغزد. او هم می توانست مثل دیگران با نقد «اشتباه محاسباتی حماس» کناری بنشیند و برای لشکر زن و کودکان مقتول فقط ابراز اندوه کند و ارسال تجهیزات دارویی! همین قدر شیک. مگر سخت بود اکتفا به همین قدر؟ ولی چنین نکرد. او دیروز روی در نقاب خاک کشید و از این دنیای بیرحم رفت.
✍️محمدرضا اسلامی
www.group-telegram.com/solseghalam.com
دیروز سید حسن نصراله روی در نقاب خاک کشید. شگفت آور است که از بعد از هفتم اکتبر تا دیروز هیچ یک از شیوخ میلیاردرِ عربِ سنی مذهب، برای آن پنجاه هزار مقتول کودک و زن که با بمب های میلیون دلاری کشته شدند به قدر مثقال ذره ای حرکتی عملی نکردند ولی آن شیعهی نشسته در لبنانِ فقیر، سرباز و گلوله و مهمات مهیا کرد و در میانه «معرکه حماس و اسرائیل» پای جانِ خودش و دوستانش را به میان کشید. و عاقبت هم جان در این راه گذاشت.
و مگر کاری داشت که او هم مثل شیخ محمد بن راشد آل مکتوم کناری می نشست؟
«چه فرهادها مرده در کوه ها؛ چه حلاجها رفته بر دارها...»
حماسِ سنی مذهب از سر استیصال (یا خشم یا هر آنچه که بنامیم) به اسرائیل یهودی حمله می کند و شیخ عربِ هم مذهبِ حماس کناری می نشیند تا دامانش تر نشود. شیخ محمد بن راشد حتی «نیم جمله» برای آن پنجاه هزار انسانِ مقتول حرفی نزد. حتی «پنج دقیقه» پشت هیچ تریبونی نرفت که بگوید به حرمت Human Dignity پنجاه هزار مخلوق خدا را اینگونه سلاخی نباید کرد.
ولی نصرالهِ شیعه میرود و پشت حماس قرار میگیرد. چرا؟!
سید حسن نصراله دیروز به خاک سپرده شد حال آنکه اگر او هم «از کنار این معرکه» بیسر و صدا عبور کرده بود (یا لااقل همانند شیخ بن زاید آل نهیان ، یا حتی مانند شیخ تمیم بن حمد آل ثانی) اکنون زنده و سرحال بود و لبخند بر لب سالهای سال زندگی می کرد! از مواهب این دنیای زیبا می چشید و طعمه بمبهای چندتنی نمی گشت.
زمانی که در دانشگاه کوبه دانشجو بودم دوست عرب فلسطینی ای با ما هم دوره بود و منزلش در جزیره پورت آیلند شهر کوبه در همسایگی.
در مسیر برگشت از دانشگاه می گفت: ما فلسطینیها سُنی هستیم ولی هر زمان که احساس می کنیم که فشارِ بغض تمام گلوی ما را می فشارد میرویم و یکی از خطبههای سیدحسن نصراله را می شنویم. صلابت و مردانگی در کلام و وجودِ این مرد هویداست و گوش کردن به او آرامبخش وجود زخمی ما.
این دنیا زیباست. آرمیدن و دیدن مواهب این دنیا را چرا انتخاب نکردی مرد؟! آیا پنجاه هزار مقتول ارزشش را داشت که تو هم یک کشته اضافه بر آن همه مقتولان باشی؟ شیعه فقیر لبنانی میخواست با همان توانِ موجودش بجنگد. و جنگید و کشته شد.
سید حسن نصراله هم میتوانست به دلسوزی و ابراز ترحم بر کشتگان اکتفا کند و از کنار معرکه بلغزد. او هم می توانست مثل دیگران با نقد «اشتباه محاسباتی حماس» کناری بنشیند و برای لشکر زن و کودکان مقتول فقط ابراز اندوه کند و ارسال تجهیزات دارویی! همین قدر شیک. مگر سخت بود اکتفا به همین قدر؟ ولی چنین نکرد. او دیروز روی در نقاب خاک کشید و از این دنیای بیرحم رفت.
✍️محمدرضا اسلامی
www.group-telegram.com/solseghalam.com