group-telegram.com/BahadorBagheri1347/6877
Last Update:
«از توله خرس تا جوجه عبدالباسط»
۱.کلاس دوم بودم در دبستان فروتن در شهرستان اقلید فارس. رئیس مدرسه، جاودانیاد استاد نوذر گرامی بود که چهره ای زیبا و نورانی و روحیه ای هنرمندانه و ورزشکارانه داشت و جو مدرسه را بسیار پرشور و تحرک میخواست و صمیمیت، شخصیت و آراستگی و دلسوزی اش، اسوه ای درخشان بود و بر روح و شخصیت بچهها تأثیر چشمگیری داشت. از آن مردان خودساختۀ فرهیختۀ دل در گرو فرهنگ و ادب و هنر بود. حالا تا حدی میفهمیم که او که بود و چه میخواست. یاد شیرینش گرامی و روح بلندش شاد باد!
هنوز عطر و طعم تغذیههای آن سالها که مدرسه را تبدیل به خودِ خودِ بهشت میکرد، در مشام خاطره ام جاری است: بیسکویت سه تایی بزرگ مینو، شیر داغ، ویفر موزی و پرتقالی پدردارِ آن سالها، سیبهای درشت و پر آب و معطر لبنانی از آن نوع که آدم و حوا را سرگردان زمین کرد، موز آفریقایی که دقیقاً اندازۀ هیکل خودمان بود، سنگک داغ با عطر داغ گیج کننده ای که دل و چشم با آن قیلی ویلی میرفت، پنیر خارجی سفت و زرد و خوشخوراکی که دیگر مثل و مانندش را هیچ جا نیافتم، پستۀ خندان کلّه قوچی و ... (شاعر دقیقاً در همین زمینه فرموده است: من و این همه خوشبختی محاله!).
روزی در بین دو زنگ، در کلاس بودیم و بچهها چونان جوجه گنجشکهایی شوخ و شنگ و بیدرد و بیدغدغه، غوغا به پا کرده بودند. جیغ و داد و هوار و هیاهو و شیطنتِ معصومانه ای که هرجا کودک است، باید باشد وگرنه آنجا قبرستان است. من اما ساکت بودم و مشغول کار خودم. نمیدانم احتمالا داشتم یکی از معادلات دیفرانسیل یا مسائل فیزیک اتم را حل میکردم یا کتاب نسبیت انیشتین را تورّق میفرمودم!!
ناگهان در با شدتی زلزلهوار باز شد؛ یعنی به دیوار کوبیده شد و ما از جا پریدیم و خشکمان زد و همچون برکه ای که سنگی در آن بیفکنند و قورباغههای وراج را ساکت کنند، مات و مبهوت و هاج و واج به دیوار و در خیره شدیم.
یکی از معلمان کلاسهای دیگر که غریبه بود و هیکلی درشت، قامتی بلند، چشمانی شرربار و صدایی مهیب و ورای تحمل پردۀ حریرین گوش و هوش ما داشت، صاعقهوار بر خلوت دلخواستۀ ما فرود آمد و از میان آن همه جوجۀ ترسخوردۀ سر در بال و پر فرو بردۀ مادرمُرده، رو به من کرد و با چشمانی غضب آلود و صدایی - مسلمان نشنود، کافر نبیند - فریاد برکشید: «مدرسه و محله رو، روی سرت گذاشتی. خفه شو تولهخرس!»
من هیچ نگفتم چون به من نیاموخته بودند که باید از حقم دفاع کنم و بگویم آقا معلمِ تقریباً عزیز! اولاً من سر و صدا نمیکردم و ثانیاً: من تولهخرس نیستم و هیچ شباهتی هم با آن ندارم و شما حق ندارید اینگونه با من سخن بگویید.
۲.سال بعد، روزی بین دو زنگ در کلاس نشسته بودم و نمیدانم داشتم نرم نرمک شعری، ترانه ای، تصنیفی یا آیه ای را زیر لب و تودماغی و کودکانه برای دل خودم و نه از سر روی و ریا و ... !! زمزمه و مزمزه میکردم. آن سالها قرائت قرآن به شیوۀ عبدالباسط یا منشاوی و ... اصلاً مرسوم و شناخته شده نبود. هرکس هر طور دلش میخواست قرآن میخواند. ناگهان در باز شد و چهره ای خندان و آرام و مهربان با صدایی زلال و آرامشبخش چونان نسیمی بهارانه به کلاس وزید و مرا صدا زد: «باقری! بیا دفتر کارِت دارم.» من که از ماجرای تولهخرس سال پیش، هنوز ترس در دل و جان داشتم، لرزان و هراسان، همچون جوجه گنجشکی زیر باران لاهیجان به دفتر رفتم. لبخند زنان و مهرجویان گفت: «آفرین پسر! تو صدایی به این زیبایی داشتی و تا حالا رو نکرده بودی! بیا میخوام برام قرآن بخونی و من صداتو ضبط کنم. میخوام از فردا صبح، کلاسهای مدرسه با تلاوت قرآن تو شروع بشه.»
پس آیۀ زیبای «ربنا اننا سمعنا منادیاً ینادی للایمان ...» را به من آموخت و من در دفتر مدرسه، آن را به سبک «عبدالقاطی!» (ترکیبی از سبکهای گوناگون) خواندم و تمام آن سال، چشمتان روز بد نبیند، هرروز، صدای نازیبا و ناپختهی من، از بلندگوی سادهی مدرسه پخش میشد؛ در حالی که خودم در صف ایستاده بودم و سخت احساس «خودعبدالباسط بینی» میکردم!
سال های سال، من و برادرانم محمدباقر و امیر و یکی از خواهرانم در مسابقات قرائت قرآن در سطح شهر و استان، دارای مقام میشدیم و چه اردوها و چه خاطرات شیرین و زیبایی هنوزاهنوز از آن مسابقات دانش آموزی و دوستیها و آشناییهای دلکش و ماندگار دارم! و این پیروزیها چه نقش مهم و سرنوشتسازی در بالندگیهای من نوجوان و بعدها جوان و حالا خیلی خیلی جوان! در عرصههای دیگر زندگی داشت!
بله ما از زمین خاکیِ ضبط صوت قراضۀ مدرسهی فروتن شروع کردیم. استودیو و استادیوم کجا بود؟!
آن معلم عزیز و فرشتهخصال، آقای عبداللطیف تدین معاون مدرسۀ ما بود که هرکجا هست خدایا به سلامت دارش. هفت آسمان دوستش دارم.
BY عشق انگار اختراع من است
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/BahadorBagheri1347/6877