Telegram Group & Telegram Channel
نشریۀ دردانشکده
قسمت دوم به قلمِ #آرسو #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی چطور می‌توانستم این‌قدر بی‌دقت باشم؟ با دستپاچگی از جا بلند شدم تا چمدانم را از محفظه بیرون بیاورم. دوباره وزن آن نگاه‌های خیره را حس می‌کردم. زنگ‌خوردن ساعت و بیدارنشدن، شکستن لیوان چای، «حواست کجاست؟…
قسمت سوم

به قلمِ #رازیانه
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

مطمئن نبودم که درست شنیدم. «یکی از مسافرها گم شده؟» تا به الان گمان می‌کردم قرار است قسمت سخت ماجرای این‌ سفر کاملاً ژانر دیگری داشته باشد، زنده‌رسیدن به تهران، کنار آمدن با اضطرابِ زنده‌رسیدن به تهران، عادی به‌نظرآمدن از نگاه این خیل سرگیجه‌زای آدم‌های ناآشنا و درنهایت اینکه چمدانم در این راه گم یا دزدیده نشود (اولین خفت‌گیری‌ام حداقل این اول بسم‌الله اتفاق نیفتد.).

چهرهٔ بقیه افراد کوپه نمایانگر این بود که متأسفانه درست شنیدم. پیرمرد که حالا عینکش روی چشمانش بود، طوری مشوش به اطراف نگاه می‌کرد که انگار هنوز درست نمی‌بیند. پیرمرد شسته‌رفته‌ای بود. مو و سبیل کاملاً سفیدش در تضاد با چهرهٔ بدون چین‌وچروکی که داشت، حدس‌زدن سنش را سخت می‌کرد. دختر کنار من، که حالا کاملاً از حال و هوای موسیقی خودش به واقعیتِ کوپه-قطار-ایران برگشته بود، چهره‌اش کامل رنگ باخته بود. طوری نگاهش را بین من و پیرمرد جابه‌جا می‌کرد که انگار یکی از ما قرار است چیزی برملا کند و در لحظه به این ماجرای مضحک خاتمه دهد؛ بعد هم همه با هم بخندیم و قطار سوت‌کشان (خنده‌کنان) دوباره راه بیفتد. این اتفاق نیفتاد.

«باید به یکی زنگ بزنن. شاید ماجرا واقعا جدی باشه.» حالا نگاهش را فقط روی من خیره نگه داشته بود. گفتم: «از این دست اتفاق‌ها برای قطارها زیاد رخ می‌ده. فکر نمی‌کنم جای نگرانی داشته باشه.» معلوم است که جای نگرانی دارد. مسافر در قطار در بسته، در عرض یک‌ ساعت غیب می‌شود؟ وسایلش هم در راهرو جا می‌ماند؟ اما قصد نداشتم با ظاهرکردن آوای این کلمات در آن‌جا، همه‌چیز را ترسناک‌تر کنم.

«دخترم، من هم فکر ‌می‌کنم که باید صبر کنیم. احتمالاً مسئولین قطار در حال گشتن هستند.» صدای پیرمرد واقعا آرام و به دور از نگرانی به‌نظر می‌آمد؛ ولی اگر دوباره چشم‌هایش را بادقت نگاه می‌کردید مشخص می‌شد همهٔ نگرانی آن‌جا پنهان شده‌است. به نظر چیزهایی که او می‌گفت هم صرفاً به قصد قابل‌تحمل‌کردن موقعیت بود. با این حال، فکر کردم بهتر است بیرون بروم و هوایی تازه کنم. شاید بقیهٔ مسافران این قطار مانند ما به تخیلاتشان فرصت ایجاد ترس و تشویش نداده باشند.

مهمانداری که چند دقیقه قبل پیش ما بود، چند کوپه آن‌طرف‌تر داشت همان توضیحات را تکرار می‌کرد. در جهت عکس حرکت کردم. کسی بیرون کوپه‌ها نبود و در اکثر کوپه‌ها بسته بود. به انتهای واگن که رسیدم از اتاقک مخصوص تشریفات، فردی به بیرون جهید. سریعاً جلوی من را گرفت و با لحنی نه‌چندان شبیه به لحن معمول مهمانداران گفت: «لطفاً به کوپه‌اتون برگردید. همکارم بهتون اطلاع ندادن که در چه وضعیتی هستیم؟» خواستم یک توجیه صادقانه برای توضیح رفتارم بیاورم که صدایی از چندین کوپه آن‌طرف‌تر مرا متوقف کرد. زنی که در کوپهٔ قبلی همراه با فرزند ناآرامَش جلوی من نشسته بود، عربده‌زنان به سر و صورت خود می‌زد. با اضطراب و جنونی که صدایش به همراه داشت، کلماتش را می‌بلعید و غیرقابل‌فهم می‌کرد. مردم سر از کوپه‌هایشان بیرون می‌کشیدند و وحشت‌زده با نگاهشان زن را می‌جوییدند. کلماتش با تکرار متعدد بالأخره برایم روشن شدند: «بچه‌ام را گم کرده‌ام.»

🗞 نشریهٔ دردانشکده



group-telegram.com/dardaneshkadeh/1223
Create:
Last Update:

قسمت سوم

به قلمِ #رازیانه
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

مطمئن نبودم که درست شنیدم. «یکی از مسافرها گم شده؟» تا به الان گمان می‌کردم قرار است قسمت سخت ماجرای این‌ سفر کاملاً ژانر دیگری داشته باشد، زنده‌رسیدن به تهران، کنار آمدن با اضطرابِ زنده‌رسیدن به تهران، عادی به‌نظرآمدن از نگاه این خیل سرگیجه‌زای آدم‌های ناآشنا و درنهایت اینکه چمدانم در این راه گم یا دزدیده نشود (اولین خفت‌گیری‌ام حداقل این اول بسم‌الله اتفاق نیفتد.).

چهرهٔ بقیه افراد کوپه نمایانگر این بود که متأسفانه درست شنیدم. پیرمرد که حالا عینکش روی چشمانش بود، طوری مشوش به اطراف نگاه می‌کرد که انگار هنوز درست نمی‌بیند. پیرمرد شسته‌رفته‌ای بود. مو و سبیل کاملاً سفیدش در تضاد با چهرهٔ بدون چین‌وچروکی که داشت، حدس‌زدن سنش را سخت می‌کرد. دختر کنار من، که حالا کاملاً از حال و هوای موسیقی خودش به واقعیتِ کوپه-قطار-ایران برگشته بود، چهره‌اش کامل رنگ باخته بود. طوری نگاهش را بین من و پیرمرد جابه‌جا می‌کرد که انگار یکی از ما قرار است چیزی برملا کند و در لحظه به این ماجرای مضحک خاتمه دهد؛ بعد هم همه با هم بخندیم و قطار سوت‌کشان (خنده‌کنان) دوباره راه بیفتد. این اتفاق نیفتاد.

«باید به یکی زنگ بزنن. شاید ماجرا واقعا جدی باشه.» حالا نگاهش را فقط روی من خیره نگه داشته بود. گفتم: «از این دست اتفاق‌ها برای قطارها زیاد رخ می‌ده. فکر نمی‌کنم جای نگرانی داشته باشه.» معلوم است که جای نگرانی دارد. مسافر در قطار در بسته، در عرض یک‌ ساعت غیب می‌شود؟ وسایلش هم در راهرو جا می‌ماند؟ اما قصد نداشتم با ظاهرکردن آوای این کلمات در آن‌جا، همه‌چیز را ترسناک‌تر کنم.

«دخترم، من هم فکر ‌می‌کنم که باید صبر کنیم. احتمالاً مسئولین قطار در حال گشتن هستند.» صدای پیرمرد واقعا آرام و به دور از نگرانی به‌نظر می‌آمد؛ ولی اگر دوباره چشم‌هایش را بادقت نگاه می‌کردید مشخص می‌شد همهٔ نگرانی آن‌جا پنهان شده‌است. به نظر چیزهایی که او می‌گفت هم صرفاً به قصد قابل‌تحمل‌کردن موقعیت بود. با این حال، فکر کردم بهتر است بیرون بروم و هوایی تازه کنم. شاید بقیهٔ مسافران این قطار مانند ما به تخیلاتشان فرصت ایجاد ترس و تشویش نداده باشند.

مهمانداری که چند دقیقه قبل پیش ما بود، چند کوپه آن‌طرف‌تر داشت همان توضیحات را تکرار می‌کرد. در جهت عکس حرکت کردم. کسی بیرون کوپه‌ها نبود و در اکثر کوپه‌ها بسته بود. به انتهای واگن که رسیدم از اتاقک مخصوص تشریفات، فردی به بیرون جهید. سریعاً جلوی من را گرفت و با لحنی نه‌چندان شبیه به لحن معمول مهمانداران گفت: «لطفاً به کوپه‌اتون برگردید. همکارم بهتون اطلاع ندادن که در چه وضعیتی هستیم؟» خواستم یک توجیه صادقانه برای توضیح رفتارم بیاورم که صدایی از چندین کوپه آن‌طرف‌تر مرا متوقف کرد. زنی که در کوپهٔ قبلی همراه با فرزند ناآرامَش جلوی من نشسته بود، عربده‌زنان به سر و صورت خود می‌زد. با اضطراب و جنونی که صدایش به همراه داشت، کلماتش را می‌بلعید و غیرقابل‌فهم می‌کرد. مردم سر از کوپه‌هایشان بیرون می‌کشیدند و وحشت‌زده با نگاهشان زن را می‌جوییدند. کلماتش با تکرار متعدد بالأخره برایم روشن شدند: «بچه‌ام را گم کرده‌ام.»

🗞 نشریهٔ دردانشکده

BY نشریۀ دردانشکده


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/dardaneshkadeh/1223

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

The regulator said it has been undertaking several campaigns to educate the investors to be vigilant while taking investment decisions based on stock tips. "There is a significant risk of insider threat or hacking of Telegram systems that could expose all of these chats to the Russian government," said Eva Galperin with the Electronic Frontier Foundation, which has called for Telegram to improve its privacy practices. Telegram was co-founded by Pavel and Nikolai Durov, the brothers who had previously created VKontakte. VK is Russia’s equivalent of Facebook, a social network used for public and private messaging, audio and video sharing as well as online gaming. In January, SimpleWeb reported that VK was Russia’s fourth most-visited website, after Yandex, YouTube and Google’s Russian-language homepage. In 2016, Forbes’ Michael Solomon described Pavel Durov (pictured, below) as the “Mark Zuckerberg of Russia.” Multiple pro-Kremlin media figures circulated the post's false claims, including prominent Russian journalist Vladimir Soloviev and the state-controlled Russian outlet RT, according to the DFR Lab's report. "And that set off kind of a battle royale for control of the platform that Durov eventually lost," said Nathalie Maréchal of the Washington advocacy group Ranking Digital Rights.
from cn


Telegram نشریۀ دردانشکده
FROM American