Telegram Group Search
نشریۀ دردانشکده
قسمت سوم به قلمِ #رازیانه #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی مطمئن نبودم که درست شنیدم. «یکی از مسافرها گم شده؟» تا به الان گمان می‌کردم قرار است قسمت سخت ماجرای این‌ سفر کاملاً ژانر دیگری داشته باشد، زنده‌رسیدن به تهران، کنار آمدن با اضطرابِ زنده‌رسیدن به…
قسمت چهارم

به قلمِ #ناپیدا
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

در آن یک‌ ساعت پس از گم‌شدن بچه، وحشتناک‌ترین لحظات زندگی‌ام را گذراندم. قطار را به نزدیک‌ترین ایستگاه رساندند، مادر بچه به بیمارستان منتقل شد و نیروی پلیس اعزام شد تا از مسافران بازجویی کند. به‌جز پیرمرد، هیچ‌کس مرد گمشده را ندیده بود. کودک بعد از رفتن به سرویس بهداشتی، برنگشته بود.

از شدت ترس، از کوپه‌ خارج نمی‌شدم و با کوچک‌ترین صدایی، وحشت می‌کردم که کسی سراغم آمده باشد. سعی می‌کردم به واقعیت برگردم: «من هیچ‌وقت از خونه نرفتم، سوار قطار نشدم و هیچ‌کسی هم گم نشده. بیدار شو! بیدار شو!»

یک‌باره با صدای در کوپه به خودم آمدم. سایهٔ سیاهی پشت در ایستاده بود؛ احتمالاً نفر سوم من بودم. به عقب‌ترین دیوار چسبیدم و آماده شدم با بازشدن در جیغ بزنم و پلیس‌ها را خبر کنم که سایهٔ پشت در واضح و واضح‌تر شد. از توهمی که زده بودم بیرون آمدم و دختر هم‌کوپه‌ای را دیدم. وارد کوپه شد و آبی که آورده بود، به دستم داد.
+ « بیا حالت بهتر شه. پیرمرده کو؟»
- «گفت می‌ره سرویس بهداشتی.»
+ «عجیبه. من قبل حرکت دیدمش، کلاً دو سه دقیقه قبل من سوار قطار شد؛ اون دید مرده رو ولی من هیچ‌کسی رو ندیدم؟»

اصلاً اهمیت نمی‌دادم که چه می‌گفت، می‌لرزیدم و سرگیجه داشتم. اگر شروع ماجرا این است، پس کل این چهار سال چه خواهد شد؟ ارزشش را دارد این همه استرس را متحمل شوم و هر لحظه منتظر باشم اتفاق بدی بیفتد؟ نه! اصلاً همین حالا چمدانم را بر‌می‌دارم، به پلیس می‌گویم می‌خواهم پیاده شوم و چند ساعت در ایستگاه منتظر می‌مانم تا پدرم برسد و با هم به خانه برمی‌گردیم.

پایم را روی لبهٔ تخت پایینی گذاشتم و خودم را بالا کشیدم تا چمدانم را بردارم. آن‌قدر با زور و عجله چمدان را پایین کشیدم که چمدان کناری هم کشیده شد و با صدای بلندی افتاد. زیپ چمدان باز بود، انگار که با عجله و بدون بستنش، آن بالا چپانده شده بود. تمام وسایل داخلش کف کوپه پخش شد؛ لباس‌های روزمره، خمیری کرم‌رنگ و عجیب، یکی دو دست لباس بچگانه و... ریش و موی سفید مصنوعی!

برای یک لحظه قیافهٔ پیرمرد با پوست بی‌چین و چروک و ریش سفیدش از مقابل چشمانم گذشت. به دختر هم‌کوپه‌ای نگاه کردم، او هم با چشم‌هایی متعجب به من خیره شده بود. یک فکر مشترک!

کلاه‌گیس را از روی زمین قاپیدم، در کوپه را باز کردم تا برویم و موضوع را به پلیس گزارش دهیم؛ اما پلیس‌ها از واگن ما رفته بودند و پیرمرد درحالی که کارش تمام شده بود، از ته واگن به سمت کوپه باز می‌گشت.

------------------------------------
🤝 #ناپیدا دو نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● ساره کریم‌آبادی
● سوگل اقبالی

🗞 نشریهٔ دردانشکده
نشریۀ دردانشکده
قسمت چهارم به قلمِ #ناپیدا #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی در آن یک‌ ساعت پس از گم‌شدن بچه، وحشتناک‌ترین لحظات زندگی‌ام را گذراندم. قطار را به نزدیک‌ترین ایستگاه رساندند، مادر بچه به بیمارستان منتقل شد و نیروی پلیس اعزام شد تا از مسافران بازجویی کند. به‌جز…
قسمت پنجم

به قلمِ #سربار
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

پاهایم را نمی‌توانستم تکان دهم؛ گویی با میخ به کف آهنی قطار وصلشان کرده بودند. در یک آن ایدهٔ دویدن و فرار به ذهنم رسید؛ اما آن را کنار گذاشتم و بر سر دختر فریاد زدم: «برگرد؛ برو داخل، زود باش». رنگش که از قبل هم پریده بود، به سفیدی برف شد. دست‌های من هم به سردی برف شده بودند. درِ کوپه را محکم کوبیدم و بدون گفتن هیچ حرفی، هر دو به جمع‌کردن وسایل ریخته‌شده روی زمین مشغول شدیم. هر وسیله‌ای که به دستمان می‌رسید به داخل چمدان پرتاب می‌کردیم. درِ چمدان را بستم و آن را با اولین تلاش بالای سر بردم و سرجایش برگرداندم؛ کاری که همین امروز بارها با شکست در انجامش خجالت‌زده شدم.

سایهٔ پیرمرد (که دیگر پیرمرد نبود) را پشت شیشه‌های ماتِ درِ کوپه دیدم. هر دو به سرعت بر روی صندلی‌هایمان نشستیم و به زمین خیره شدیم. مرد در را باز کرده بود؛ اما داخل نمی‌شد. چند ثانیه به همان صورت ایستاده بود؛ بدون ذره‌ای حرکت. جرئت نگاه‌کردن به او را نداشتم. توجهم به پاهای آن دختر جلب شد؛ پاهایی که تا چند لحظه قبل با سرعت زیاد تکانشان می‌داد، ناگهان در جایشان خشک شده بودند. به صورت دختر نگاه کردم. چشمانش گرد شده بود و کف قطار را چنان نگاه می‌کرد که انگار دروازهٔ جهنم از کف قطار باز شده و تا چند لحظهٔ دیگر قرار است او را ببلعد. نگاهش را دنبال کردم و عامل این سکوت آشکار شد. عکس یک کودک بر کف قطار، جامانده‌ای از چمدان پیرمرد.

مرد وارد کوپه شد، در را بست و عکس را به آرامی برداشت. با دستانش رد کفش‌های روی آن را پاک کرد و سپس نشست. چهرهٔ معصوم آن عکس، همان کودک گم‌شده بود. در ذهنم تکه‌های پازلی را که صدها مسافر را معطل، یک مادر را راهی بیمارستان و یک کودک را از آغوش مادرش دور کرده بود، می‌دیدم؛ اما مجال مرتب کردنشان نبود؛ چراکه باعث و بانی این اتفاقات با سکوتی وحشتناک در کنار من نشسته و به عکس خیره شده بود.

مرد نفسی عمیق کشید و به پشتی صندلی‌های سبز رنگ قطار تکیه داد. دیگر نگاهش به عکس نبود. نگاهی گذرا به من و آن دختر انداخت. سپس نگاهش را به پایین دوخت و با صدایی نه‌چندان بلند گفت: «من اون کسی نیستم که فکرشو می‌کنید!»

------------------------------------
🤝 #سربار سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● حسین سروش
● پارسا ملکی‌اصل
● حافظ سلطانی

🗞 نشریهٔ دردانشکده
نشریۀ دردانشکده
قسمت پنجم به قلمِ #سربار #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی پاهایم را نمی‌توانستم تکان دهم؛ گویی با میخ به کف آهنی قطار وصلشان کرده بودند. در یک آن ایدهٔ دویدن و فرار به ذهنم رسید؛ اما آن را کنار گذاشتم و بر سر دختر فریاد زدم: «برگرد؛ برو داخل، زود باش». رنگش…
قسمت ششم

به قلمِ #موج
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

- «اون عکس رو به من داده بود که بیارم. فکر نمی‌کردم این اتفاق‌ها بیفته.»
با صدایی که از ترس می‌لرزید پرسیدم: «کی؟» نگاهش را از زمین گرفت و به من نگاه کرد. این‌دفعه به جای اضطراب، غم در چشمانش جا خوش کرده بود. با صدایی آرام گفت: «همون مردی که خودش رو گم‌وگور کرد. همیشه همین کارو می‌کنه؛ اما این بار دیگه تنهایی نمی‌تونم کمکش کنم. شما دوتا باید کمکم کنید که پیداشون کنیم.»

باورم نمی‌شد. مگر او خود گروگان‌گیر نیست؛ حالا می‌خواهد که قربانیانش را با کمک ما پیدا کند؟ سرم درد گرفته بود و دست‌هایم یخ زده بود. ادامه داد: «اگه می‌خواید قطار زودتر حرکت کنه، باید زودتر بریم دنبالش. برای من دیگه اینکه لو برم فرقی نداره؛ به‌هرحال من کار غیرقانونی‌ انجام دادم؛ اما دلم به حال اون بچه معصوم می‌سوزه. می‌ترسم یه کاری دست خودش و بچه‌اش بده». بین همه جمله‌هایش مکثی غیرعادی داشت و کلمه‌ها را با وقفه می‌گفت. گمان کردم نشان از اضطرابش است. دختر زودتر از من ذهنش را جمع کرد: «یعنی چی؟ مگه اونی که گم شده هنوز اینجاست؟ اون بچه چی شده؟»
- «آره، اینجاست؛ اون مرد‌ گم‌شده یکی از مهماندارهای همین واگنه. برادر بیمار من است؛ اما الان دیگه نمی‌تونم پیداش کنم. دو ساله که بچه‌اش رو ندیده و حق قانونی‌اش رو نداره. بهم گفت فقط می‌خواد شبیه مهمان‌دار لباس بپوشه و از دور ببینتش و بعد از اینکه اختلالش درمان شد، دوباره به روند عادی زندگی برگرده؛ ولی اون همیشه برعکس حرف‌هاش عمل می‌کنه.»

مکث کرد و ادامه داد: «اشتباه کردم؛ باید فکر می‌کردم که هنوزم کامل درمان نشده. اگه زنش می‌فهمید که از آسایشگاه روانی اومده بیرون و غیرقانونی سوار قطار شده هردومون توی دردسر می‌افتادیم. چهره‌هامون رو گریم کردیم تا شناخته نشیم.» ایستاد، صورتش سرخ شده بود. «نمی‌دونم بچه کجاست. کل قطار و دستشویی رو گشتم، نبود. الان باید بریم.»

تمام تمرکزم روی حرف‌های مرد بود. نمی‌دانستم واقعاً حرف‌هایش منطقی است یا من سعی دارم خودم را قانع کنم تا از این گیجی سرسام‌آور خلاص شوم. حرفش تمام شد، خواستم سرم را برگرداندم تا به دختر نگاهی کنم و مشورتی بگیرم. همان لحظه صدای نا‌آشنایی شنیدم: «منم نمی‌دونم. کمکم کنید که پیداش کنیم.» همگی مات و مبهوت به چهرهٔ مهمان‌‌دار چشم دوختیم. فکر کردم که احتمالاً او همان برادری بود که مرد حرفش را می‌زد. مهماندار رو به من و دختر کرد و گفت: «یه لحظه بیاید بیرون.» با استرس به بیرون کوپه رفتیم. چارهٔ دیگری نداشتیم. مهماندار سریع در کوپه را قفل کرد و مرد را داخل کوپه حبس کرد. کارت مهمان‌داری‌اش را نشانمان داد و گفت: «حرف‌هایش را باور نکنید. همین مرد مجرم واقعیه و اختلال دوقطبی داره. حرف‌هاش درمورد برادرش، داستان خودش بود. پدر بچه و مردی که گم‌شده، خودشه.»

------------------------------------
🤝 #موج سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● شادی اسلمی
● یاسمن زارع
● مژگان مقیمیان

🗞 نشریهٔ دردانشکده
نشریۀ دردانشکده
قسمت ششم به قلمِ #موج #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی - «اون عکس رو به من داده بود که بیارم. فکر نمی‌کردم این اتفاق‌ها بیفته.» با صدایی که از ترس می‌لرزید پرسیدم: «کی؟» نگاهش را از زمین گرفت و به من نگاه کرد. این‌دفعه به جای اضطراب، غم در چشمانش جا خوش…
قسمت پایانی

به قلمِ #آرسو
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

یک مرد گم‌شده، یک بچۀ گم‌شده و پیرمردی که پیرمرد نبود. او درواقع همان مرد گمشده یا پدر کودک بود؛ اختلال دوقطبی داشت. عجیب‌تر از این ممکن نبود.

مرد مدام تکرار می‌کرد: «هی! چرا در رو قفل کردی؟» پلیس‌ها سر رسیدند. یکی از آن‌ها وارد کوپه شد و در را پشت سرش قفل کرد. مرد پریشان بود. روبه‌روی کوپه ایستاده بودیم، صدایشان کم‌وبیش شنیده می‌شد.

پلیس با آرامش گفت: «می‌تونید بهم بگید بچه کجاست؟»
- «من نمی‌دونم. پدرش بردتش، برادرم، از اون بپرسین.»
+ «برادرتون الان کجاست؟»
- «نمی‌دونم، هیچ‌وقت نمی‌دونم اون دقیقاً کجاست. من نگران بچه‌ام، باید بذارین برم پیداشون کنم.»
+ «ما داریم تلاش می‌کنیم که پیداش کنیم. گفتید پدر بچه یعنی برادرتون اون رو برده. شما و برادرتون رابطهٔ خوبی با هم داشتید؟»
با کمی تعلل جواب داد: «آره... البته می‌دونید خب بعضی وقت‌ها باهاش مشکل دارم.»
+ «چجور مشکلی؟»
- «اون فکر می‌کنه من نمی‌تونم مراقب بچه‌ باشم. همه‌اش سعی می‌کنه ازم دورش کنه.»
+ «چرا این فکرو می‌کنه؟»
- «چون... خب چون...»
+ «برادرتون الان اینجاست؟»
- «نمی‌دونم... شاید... ممکنه.»
+ «شما هم به اندازهٔ برادرتون نگران بچه هستید؟»
- «من، خب من... پدرشم. معلومه که نگرانم.»
+ «پس شما پدر بچه هستند، درسته؟»
- «آره، من پدرشم. می‌خواستم... فقط می‌خواستم مراقبش باشم.»
+ «حالا لطفاً بگید بچه کجاست.»
با شرمساری گفت: «توی واگن آخر، واگن صرف غذا، اونجا خالی بود. بهش قرص خواب‌آور دادم. توی یکی از کمدهای آشپزخونه. می‌خواستم تا ایستگاه بعدی که قطار وایمسیته اونجا مخفی‌اش کنم و بعد ببرمش... اون حالش خوبه، نه؟»
- «نگران نباشید. ما بهش رسیدگی می‌کنیم.»

پلیس از کوپه خارج شد و با مهمان‌دارها صحبت کرد. آن‌ها به‌سرعت به‌ سمت واگن آخر حرکت کردند. مدتی بعد بچه را از قطار خارج کردند و به مادرش که در بیمارستان بود تحویل دادند. آن مرد را هم به ایستگاه پلیس منتقل کردند.

مهمان‌دار رو به ما گفت: «بابت نگرانی‌های پیش آمده عذر می‌خوام. می‌تونید به کوپه‌اتون برگردید، قطار به زودی حرکت می‌کنه». نفس راحتی کشیدم.

فقط می‌خواستم حواسم را از همهٔ این اتفاقات پرت کنم. چشمانم را بستم تا از این واقعیت خیالی فرار کنم. صدای چرخ‌های قطار روی ریل‌ها به‌نوعی آرامش‌بخش بود. حالا فقط باید به تهران برسم و وارد خوابگاه شوم و... .

🗞 نشریهٔ دردانشکده
نشریۀ دردانشکده
نشریهٔ «دردانشکده» برگزار می‌کند: ✍️ مسابقهٔ «نوبت نوشتن» 📝 موضوع: داستان‌نویسی امتدادی 🕐 زمان: ۱۶ الی ۲۲ تیرماه 🔵 در این مسابقه قرار است با هم داستان بنویسیم و داستان نیمه‌کاره‌ای را به سرانجام برسانیم. 🙋‍♀ شرکت در مسابقه بر همگان آزاد است و فقط کافی‌…
نظرسنجی پایانی

#مسابقه
#داستان‌نویسی_امتدادی

🔹با انتشار هفتمین قسمت از داستان، مسابقۀ «نوبت نوشتن» به پایان رسید. مجموعاً ۱۷ نفر از جای‌جای مختلف در مسابقه شرکت کردند؛ از داخل و خارج دانشگاه، درون و برون دانشکده و درنهایت، اعضای نشریه و افرادی که برای اولین بار دعوت نشریه را پذیرفته بودند.

🔹همۀ شرکت‌کنندگان برنده بودند و هیچ بازنده‌ای وجود نداشت؛ زیرا هدف این مسابقه چیزی جز یک سرگرمی برای شروع تابستانمان نبوده و چه سرگرمی‌ای بهتر از نوشتن؟ سعی کردیم گرد هم داستانی را بنویسیم و آن را، هرچند بد یا خوب‌، جلو ببریم تا شاید قلممان از لختی‌ای که خیلی‌هایمان به آن دچار شده‌ایم، خارج شود.

🔹طبق قرار اولیه‌ تنها به یکی از نویسندگان منتخب، جایزه‌‌ای از طرف نشریه و به‌عنوان یادگاری داده می‌شود! نویسندۀ داستانی که بیشترین رأی را از مجموع آرای مخاطبان و داورهای مسابقه دریافت کند، مشمول دریافت جایزه می‌شود. به همین علت، از شما دعوت می‌کنیم تا ۹ صبح فردا در نظرسنجی شرکت کنید و برترین قلم این هفت روز را به سلیقۀ خودتان انتخاب کنید.

📌 قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت چهارم | قسمت پنجم | قسمت ششم | قسمت هفتم

🗞 نشریهٔ دردانشکده
نشریۀ دردانشکده
نشریهٔ «دردانشکده» برگزار می‌کند: ✍️ مسابقهٔ «نوبت نوشتن» 📝 موضوع: داستان‌نویسی امتدادی 🕐 زمان: ۱۶ الی ۲۲ تیرماه 🔵 در این مسابقه قرار است با هم داستان بنویسیم و داستان نیمه‌کاره‌ای را به سرانجام برسانیم. 🙋‍♀ شرکت در مسابقه بر همگان آزاد است و فقط کافی‌…
قصه‌گوی برتر

🔸 طبق نظرسنجی انجام‌شده با شرکت ۴۵ نفر از مخاطبان کانال و با احتساب آرای چهار داور مسابقه، نتیجهٔ نهایی به شرح زیر است:

قسمت اول: یک رأی (از دیدگاه مخاطبان کانال)
قسمت دوم: یک رأی
قسمت پنجم: سه رأی

🏅بنابراین نویسندهٔ قسمت پنجم، آقای محمد همانلو، به‌عنوان برندهٔ مسابقهٔ «نوبت نوشتن» انتخاب شدند.

🗞 نشریهٔ دردانشکده
کارنامۀ اعمال

#گزارش

🚂کارنامۀ اعمال روایتی‌ است از سفر یک‌‌سالهٔ پرفراز و نشیب نشریهٔ دردانشکده.‌ توشهٔ راه ما در این سفر کوشش و دغدغه‌مندی هر یک از اعضای تیم نشریه بوده و فرصتی به وجود آورد تا از یکنواختی دنیایمان فاصله بگیریم و سعی کنیم با دیدی متفاوت به اطراف بنگریم.

🛤 سفری که با همهٔ چالش‌ها و مشکلاتش، ارمغان‌های ارزشمندی به‌ همراه داشت؛ مانند انتشار شماره‌های ۹۱ تا ۹۸ که موضوعات متنوعی را دربرمی‌گرفتند. همچنین با برگزاری پنج دورهٔ کتاب‌خوانی، مجالی برای خواندن، تفکر و مباحثه فراهم آوردیم و با شروع جلسات شعرخوانی، قدمی به وادی شعر گذاشتیم.

🤝 بدون شک ارزنده‌ترین ره‌آورد این سفر، حضور همکاران و همراهان نشریه است. امیدواریم در ادامهٔ راه نیز با همراهی‌تان دلگرممان کنید. لطفاً پیشنهادات و انتقاداتتان را در نظرات همین پست با ما درمیان بگذارید.

📷 اینفوگرافیک فعالیت‌های یک‌سال گذشتۀ نشریه

🗞 نشریهٔ دردانشکده
تو پسِ پرده چه دانی؟

سیر تولید یک شماره در نشریهٔ دردانشکده

#یادداشت
#طرح_و_شرح
نویسنده: #محمد_بابازاده | طراح: #سنا_نجفی

📖 در کف دانشکده، گاه استندی ظاهر می‌شود؛ بر روی این استند، روایت دنیای دانشکده از دیوار چین تا دریای مدیترانه (اگر در دانشکده جا می‌شدند!) گذاشته شده؛ این روایت، اغلب در یک شمارهٔ کوچک که شالودهٔ زحمات خود دانشجویان است، گنجانده شده‌است.

📝 شماره را که بردارید بالایش نوشته «دردانشکده»؛ این اسم ماست. حال اگر شماره را باز کنید خواهید دید که متونی مطابق با ویراستاری روز فارسی، در صفحاتی با بهترین آرایش، توسط نویسندگانی که شوق نوشتن دارند، جلوی روی شماست و می‌توانید تا دلتان می‌خواهد بخوانید؛ اما موضوع از سمت ما چیز دیگری است که داستانی دراز دارد و نقل این داستان، هدف امروز ماست...

نقل این داستان را در تلگراف یا ویرگول نشریهٔ دردانشکده بخوانید.

🗞 نشریهٔ دردانشکده
جای خالی شما

#فراخوان

💬 اعراب باستان می‌گفتند که برای به وقوع پیوستن یک رویا می‌بایست اول آن را مکتوب کرد. آن‌گاه که آرزویی بر صفحه جاری شود، دیگر نمی‌توان مقابل جاری‌شدنش در زندگی را گرفت؛ مانند یک رود در مسیر دریا که سنگ را هم خرد می‌کند. اینجا، در سرزمین مادری، ما دست به گریبان جبر‌هایی هستیم که رویاهایمان را هر روز دورتر می‌کنند و راهی نداریم جز اینکه رنج‌ها، خاطرات، گله‌ها و رویاهایمان را مکتوب کنیم.

در همین راستا از شما دعوت می‌کنیم تا به مکتوب‌سازی کوچک ما بپیوندید و در نقش‌های زیر، ما را یاری و رویاهای خودتان را مکتوب کنید:
    ● نویسندگی
    ● ویراستاری
    ● صفحه‌آرایی
طراحی گرافیکی
    ● تسهیلگری

⚪️ شرایط پذیرفتن این دعوت عبارت‌اند از:
    ● شوق عمل و رشد داشته باشید.
    ● قلب‌هایتان برای کارگروهی بتپد.
    ● شوق یادگیری داشته باشید. (نیاز به هیچ پیش‌زمینهٔ قبلی در هیچ‌کدام از موارد بالا نیست.)

📨 تا ۱۲ مردادماه فرصت دارید تا فرم فراخوان را پر کنید و پایبندی خود را به آرمان‌های والای مکتوب‌خانه ثابت کنید.
🌐 survey.porsline.ir/s/5qEr8LY3

🗞 نشریهٔ دردانشکده
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
۵۵ درصد مردود

#از_تو_چه_پنهان

💬 گاهی عملکرد برخی از اساتید، نقل مجالس می‌شود و آوازه‌شان تا بیرون دانشکده و حتی خارج دانشگاه نیز می‌رود. حال این اتفاق برای درس «شیمی آلی مهندسی شیمی» که ترم گذشته توسط دکتر #حضرتی ارائه شده، افتاده و روایت مختصری از آن را در این یادداشت آورده‌ایم.

🔸در پایانِ ترم، نمرات درحالی ثبت‌ نهایی شد که بارم‌بندی اعلام‌شده تغییرات نامشخصی داشته، ریزنمرات ارسال نشده، بیش‌از ۸۰ درصد کلاس (۷۳نفره) نمره‌ای زیر ۱۳ گرفتند، حدود ۵۵ درصد مردود شدند، استاد جواب ایمیل‌ها را نداده و پس از اعتراض دانشجویان در سامانه، اعتراض‌ها را رد و در مقابل، از تعدادی نمره‌ کم کرده است.

🔸هم‌زمان، دانشجویان اعتراض خود را به آموزش دانشکدۀ شیمی و دانشگاه رساندند. پس از پیگیری‌ها و تلاش مسئولین آموزش برای تماس با استاد، جوابی دریافت نکردند و موضوع به شورای آموزش منتقل شد. برآیند شورای آموزش دانشگاه، گزینۀ امتحان مجدد دانشجویان توسط استاد دیگری بوده تا میانگین نمرۀ جدید و نمرۀ قبلی‌شان، وارد کارنامه‌ شود!

🖇️پ.ن: این وضعیت مختص به این درس نیست و در درس «شیمی آلی۲» که آن‌ هم توسط دکتر حضرتی ارائه می‌شده، وضعیتی مشابهی (حدود ۷۰ درصد مردود) دیده می‌شود.

🗞 نشریهٔ دردانشکده
👋🏻😌 بیا بریم دردانشکده!

🕗 تعیین محتوای شمارهٔ ۹۹، یکشنبه ۳۱ تیرماه ساعت ۱۹ به‌صورت مجازی در اتاق دردانشکده برگزار خواهد شد.

✍🏻♥️ پیشاپیش قدردان همکاری شما عزیزان و منتظر حضور پرمهرتان هستیم.

🗞 نشریۀ دردانشکده
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آسیاب به نوبت

#نظرسنجی

🔎 در شمارهٔ پیش‌ روی نشریهٔ دردانشکده، قصد داریم به بررسی عملکرد دستیاران آموزشی (TA) دانشکده بپردازیم. هدف از این نظرسنجی بررسی دیدگاه‌ دانشجویان دربارۀ عملکرد دستیاران آموزشی است و نقش ایشان در روند آموزش بر کسی پوشیده نیست. از شما همراهان عزیز دعوت می‌کنیم با پاسخ‌دادن به سوالات 📌این فرم📌 ما را در این مسیر یاری نمایید.

🤝 پرکردن این فرم کمتر از سه دقیقه وقت شما را می‌گیرد؛ اما به ما در ارزیابی شرایط موجود کمک خواهد کرد تا گزارشی هرچه دقیق‌تر و منصفانه‌تر داشته باشیم. پیشاپیش از همکاری شما سپاسگزاریم.

🗞 نشریهٔ دردانشکده
نشریۀ دردانشکده
انواع سوگیری‌های روان‌شناختی #روان‌ورز #فرینا_فرخ‌زاد ۶. اثر شترمرغ (Ostrich effect) 💬 نادیده‌گرفتن اطلاعات، حرف‌ها و نقد‌های منفی. ▫️ در محیط‌کار، بسیاری از کارکنان به‌دلیل ترس از انتقادات منفی به دنبال دریافت بازخورد نمی‌روند؛ همین مسئله به عملکرد کلی…
انواع سوگیری‌های روان‌شناختی

#روان‌ورز
#فرینا_فرخ‌زاد

۸. اثر پلتزمن (Peltzman effect)


💬 زمانی که افراد فکر می‌کنند در معرض خطر کمتری قرار دارند، به رفتارهای پرخطرتر رو خواهند آورد.

▫️ راننده‌ای که کمربند ایمنی خود را می‌بندد، در مقایسه با فردی که کمربند نبسته است، احتمالا با سرعت بیشتری رانندگی خواهد کرد. چرا که فکر می‌کند بستن کمربند وی را از همهٔ خطرات در امان نگه خواهد داشت.

۹. کریپتومنسیا (Cryptomnesia)


💬 شما از خاطرات قدیمی خود ایده یا الهام گرفته‌اید، اما آن خاطرهٔ به‌خصوص را به یاد نمی‌آورید، در نتیجه فکر می‌کنید که ایده‌ای که به ذهنتان رسيده است، ایدهٔ خودتان است.

▫️ در هنگام گذر از خیابانی، آهنگی به گوشتان می‌خورد که در ذهن شما ثبت می‌شود. مدتی از این ماجرا می‌گذرد و این اتفاق را به کلی فراموش می‌کنید. روزی ایدهٔ یک ملودی جدید به ذهنتان خطور می‌کند و آن را ثبت می‌کنید؛ اما در واقع ملودی نه ایدهٔ شما بوده و نه جدید، بلکه ملودی آهنگی بوده که مدت‌ها پیش در خیابان شنیده بودید.

🗞 نشریهٔ دردانشکده
تجربه‌ای جدید از هنر

#پشت_درهای_شریف
#کارآمد
#ساره_کریم‌آبادی

🎨 شاید شما هم از علاقه‌مندان دنیای هنر هستید و آرزوی دسترسی‌ به طیف وسیعی از آثار هنری سراسر جهان را داشته باشید. اینکه بتوانید به جست‌وجوی آثار و موزه‌های جهانی بپردازید و دربارۀ مسائل هنری مختلف اطلاعات جمع کنید. خبر خوش این است که سایت و برنامهٔ «google arts and culture» اینجاست تا به‌صورت رایگان، امکان جست‌وجو و تماشای انواع آثار هنری را به شکل‌های مختلفی همچون گشت‌و‌گذار سه‌بعدی در گالری‌های هنری یا بررسی موضوعی آثار هنری هنرمندان مورد‌ علاقه‌تان را میسر سازد. اساساً هدف از ابداع این سایت، دیجیتالی‌کردن دنیای هنر هست تا همۀ علاقه‌مندان از هر کجای دنیا که باشند، بتوانند از موزه‌ای که در گوشهٔ دیگر دنیاست یا تابلوی هنری شاهکاری که در قاره‌ای دیگر نگه‌داری می‌شود، بازدید کنند...

متن کامل این یادداشت را در تلگراف یا ویرگول نشریهٔ دردانشکده مطالعه کنید‌.

🗞 نشریهٔ دردانشکده
Neshan (Rock Version)
Navid Arbabian
محرم اسرار کجاست؟

#پشت_درهای_شریف
#بشنو_از_نی
#اشکان_دماوندی

ای که از یار نشان می‌طلبی، یار کجاست؟
همه یارند، ولی یار وفادار کجاست؟

تا نپرسند، به خوبان غم دل نتوان گفت
ور بپرسند، بگو: قوت گفتار کجاست؟

رفت آن تازه‌گل و ماند به دل خار غمش
گل کجا جلوه‌گر و سرزنش خار کجاست؟

صبر در خانهٔ ویرانهٔ دل هیچ نماند
خواب در دیدهٔ غم‌دیدهٔ بیدار کجاست؟

پار بر داغ دل سوخته مرهم بودی
یارب! امسال چه شد؟ مرحمت پار کجاست؟

در خرابات مُغان هوش مجویید ز ما
همه مستیم، درین میکده هشیار کجاست؟

بهتر آن است، هلالی، که نهان ماند راز
سر خود فاش مکن، محرم اسرار کجاست؟

- هلالی جغتایی


▪️نوید اربابیان آهنگ‌ساز، خواننده و نوازندهٔ متولد مشهد است که در کارنامهٔ خود همکاری‌های گسترده‌ای با آهنگ‌سازان سبک راک مثل مسعود فیاض‌زاده دارد. در آبان سال ۱۴۰۲، آلبوم «۱۳» را با همکاری فرزانه فقیهی منتشر کرد که در آن از اشعار فولکلور خراسانِ رضا عابدین‌زاده، هلالی جغتایی و امیرخسرو دهلوی استفاده شده است. آهنگ‌سازی نوید اربابیان در این آلبوم، روح و فضای جالب و شنیدنی‌ای را به این اشعار بخشیده است.

🎵 لینک‌ شنیدن از:
🎧 Spotify

🗞 نشریۀ دردانشکده
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2024/09/30 18:31:10
Back to Top
HTML Embed Code: