Telegram Group Search
Forwarded from نور سیاه
تیراندازی برخی ایرانیان به بیستون و نقش‌ رستم

عارف قزوینی در پیشانی یک تصنیفش یادداشت تأمل‌برانگیز و تکان‌دهنده‌ای نوشته است:
«هیچ وقت فراموشم نخواهد شد و الحق فراموش شدنی هم نیست که در موقع عقب‌نشینی از جنگ روس‌ها، بعضی از ژاندارم‌ها و مجاهدین نزدیک بیستون رسیدند، تمثال بی‌مثال داریوش را که نام و نشانش از افتخارهای دیرین این ملت حق‌ناشناس است، بنا کردند به شلیک و قریب چندصد فشنگ بر آن کوه باشکوه خالی نمودند‌؛ کوهی که وقتی کمر چرخ در مقابل عظمت آن خم بود. تا وقتی که یک نفر سوئدی یا آلمانی رسیده و فریاد زد که چه دشمنی با شرافت ملّی و تاریخی خود دارید؟ این بود دست کشیده و رفتند به جایی که عرب نی انداخت» (کلیات عارف قزوینی، به اهتمام عبدالرحمان سیف آزاد، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص ۳۵۶).

استاد فقید علیرضا شاپور شهبازی در مقدمۀ کتاب ارزشمند شرح مصوّر نقش رستم فارس نوشته است:

«در آخر دورۀ قاجارها تفنگچیان کنار جوی آب نقش رستم بساط پهن می‌کردند، و بر سر به‌ هدف خوردن گلوله‌هایشان بر چشم و چهرۀ تصاویر بی‌دفاع نیاکانشان شرط می‌بستند و چون با گلوله‌ای به کندن و یا پاشیدن پیکر تراشیده‌ای توفیق می‌یافتند، فریاد شادیشان به هوا می‌رفت و زمین از گناه بی‌اعتنائی‌شان می‌لرزید»(ص۵).

تا سیطرۀ جهل و خودکامگی و ظلم و وهن و فقر، مردم را در سه‌کنج نومیدی و سرخوردگی و خشم و عطلت و نفرت درمانده می‌کند، تا کرامت انسانی و عزّت ملّی پامال وهن و غدر و بیداد است، بیم تیرافکندن به بیستون و تخت‌جمشید و مسجد شیخ لطف‌الله هست. بیم هزار چیز دیگر هم هست.

رهزن دهر نخفته‌است مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
همای همایون

سال ۱۴۰۲ را با دیده شدن ناگهانی هما به یاد خواهم آورد. همای همایون. طایر غایب‌ازنظر که گفته‌اند: «همایون ز کم دیدن آمد همای». مرغ دورپرواز آسمان اسطوره و راز. دورپروازتر از هر پرنده. زیرپرآورندهٔ هر ستیغ. فرخ‌فال فرخنده‌فر. با شاه‌پری سایه‌گستر و فره‌مند. همان‌که گفت: «تو هیچ سایه همایون‌تر از همای مدان».
بر درفش و چتر و تخت ایرانیان نشان پیکرش بود. به قصد تبرک. با زر و گوهر تندیسش را می‌ساختند. برای بشگونی. پر خجسته‌اش آویزۀ تاج شاهان بود. تا فال نیکو گرفته آید. دودی که از پرش برمی‌خاست رمانندۀ خرفستران بود. هر که دست و لب به خونش می‌آغشت به دست و پای می‌مرد. و چشم‌های سرخش که شاعران به شراب و اشک ماننده‌اش کرده‌اند. مرغ ارمغان‌آور انگور. در‌آمیخته با شراب. به خواب دیدنش هم مژده‌بخش برکت و باران و خوشی و دوستکامی بود.

فری آن جثهٔ کلانش. آن تن مبارک نیرومندش. پیروزمند بی‌آزار. با بوم صبور و با زاغ بردبار. خرسند اندک‌خوار. کوتاه‌شهوت. بلندهمت. لب به جیفه نیالاینده. خاموش‌ هنرنمای. گیتی‌آرای. شکاننده و فروبرنده و گدازندهٔ هر استخوان تیز. فراخ‌حوصله. چونان ایران که به صبر و ثبات هر استخوان صعب برنده‌ای را بشکند و فروبرد و بگدازد و بگوارد. باور نکنی؟ گنبد سلطانیه و مسجد گوهرشاد و شاهنامهٔ بایسنغری گواهان تاریخ بر این چینه‌دان شگرف وحشی‌گوار.

مرغ رمز. مرغ راز. طرف تشبیه برای عقل و عدل و انصاف؛ این گوهران گم‌بوده؛ آرزوهای در محاق‌مانده: «همای عدل ملِک استخوان ظلم خورد».
اگر خرد دانای پیشینه نهیب می‌زد که: «دولت نبخشد همای»، باب تأویل به رویش گشوده بود که:
خورش ده به گنجشک و کبک و حمام
که یک روزت افتد همایی به‌ دام

تا مرغ کناره‌جو به یاری تأویل همچنان در میانه باشد.

مرغ امید. مرغ امید. که در تنگنای فروبستگی بال می‌گشاید و سایه می‌افکند. زیر فرّه پرش چه یک نفر چه یک شهر و چه ایران‌شهر. گشایش و رهایش می‌آورد. دادگر و دادگری. شادی و شادبختی. رمزی است برای بهروزی نابیوسان وقتی هر راه چاره بسته می‌نماید. زایش خورشید است در اقصای زمستان. آتش نمیرنده در ظلمت زمهریر. تا ایران مأیوس و مستأصل نشود و تاب و طاقت بیاورد. بماند که فردا روز بهتری است.
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
چه بودت که اندیشه کردی تباه؟

چو رستم بیاید بدین رزمگاه
بدی‌ها سرآید همه بر سپاه

نباشد ز یزدان کسی ناامید
اگر شب شود روی روز سپید

ترا سلامت باد ای طایر قدسی ای مرغ ایران! سپاست باد که رخ نمودی و ما را با خود به آفاق اساطیر بردی. به اقلیم ایماها و اشاره‌ها. شاد باش که هنوز انبوهی از ایرانیان، به‌رغم مدعیان، به دیدنت شادند.

ای سایهٔ پرّ تو همایون
ای دیدن روی تو مبارک

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
برای ایران
امروز روز مهم و سرنوشت‌سازی است. من به دکتر پزشکیان رأی دادم.  این را برای ایران سودمند و ضروری می‌دانم. به‌گمانم رأی به دکتر پزشکیان کوششی کم‌هزینه در راه بهبود تدریجی اوضاع، ترمیم شکاف‌ها و تحکیم انسجام ملی است. تلاشی برای بسط آشتی و عزیز داشتن جانب عقل و اعتدال و میانه‌روی است.
برای کسانی که به دکتر جلیلی رأی می‌دهند و کسانی که در انتخابات شرکت نمی‌کنند احترام قائل هستم. طبعا آنها به مصلحت‌دید خود عمل می‌کنند و ما نیز هم. تلقی ما از منافع ملی متفاوت است. ان‌شاءالله همه در پیشگاه ایران مأجوریم. فردا باید در کنار هم زندگی و کار کنیم و مدارا و رواداری بایستهٔ این هم‌زیستی است.
 
 امیدوارم سرانجام کار به سود ایران و ملت ایران باشد.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
از حلّه به کوفه می‌رود آب
(بخش یکم)

به این قطعهٔ همام تبریزی توجه بفرمایید:

سعدی که مشک آب به گردن کشیده‌ است
تا ز آب عذب، تشنه، شود فارغ از عذاب

تشنیع او ز چیست که از بهر تشنگان
از حِلّه تا به کوفه روان کرده‌ است آب (۱)

استاد محمود عابدی دربارهٔ این قطعه توضیحاتی نوشته‌اند که بخشهایی از آن را نقل می‌کنم:

«از این سخن که "از حلّه (شهری میان بغداد و کوفه
و در جهت غربی فرات) تا به کوفه آب روان کرده‌اند"، می‌توان احتمال داد که در آن سال‌ها، قرن هفتم، آب از حلّه با آبراه‌های غیر طبیعی به کوفه منتقل می‌شده است.
در این قطعهٔ همام تعریضی هم هست بر این سخن شیخ که:
در بادیه تشنگان بمردند
از حلّه به کوفه می‌رود آب [...]
اما این سخن که" در بادیه تشنگان بمردند و از حلّه به کوفه می‌رود (یا: می‌برند) آب"، ظاهراً گزارشی واقعی از احوال تشنگان بادیه و نقل و انتقال آب به کوفه نیست، بلکه شکوه ملایمی است از عاشق محرومی که در کمال نیاز به محنت و سختی فروافتاده است (مانند تشنگانی که در بادیه مرده باشند) و در همان حال برخورداران از وصال به ناواجب از احسان معشوق بهره گیرند (و این کار همانند آن است که از «حله» به «کوفه»ای که به آب نیاز ندارد آب برند).
به‌علاوه اگر به گفتهٔ همام در سخن سعدی «تشنیعی» باشد، باید پذیرفت که این غزل در خطاب به صاحب‌دیوان گفته شده است و شاعر از «سخت‌کمانی و سست‌پیمانی» او گله و شکایت دارد؟» (۲).

در ذیل و حاشیت سخن حضرت استاد، چند کلمه‌ای عرض می‌کنم:
۱. به عقیدهٔ این شاگرد، این بیت «گزارشی واقعی از احوال تشنگان بادیه و نقل و انتقال آب به کوفه» هست. حدس استاد ما که این بیت اجمالا به صاحب‌دیوان مرتبط است نیز  درست است.
۲.«بادیه» را برخی شارحان، مطلق به معنی بیابان گرفته‌اند (۳). استاد خطیب‌رهبر آن را «صحرای عربستان» نوشته‌اند (۴). به نظرم همین دقیق‌تر است و منظور سعدی بیابان و بادیهٔ میان کوفه و مکه است در راه مشهور حج و حجاز. این راه عراق و بغداد، مرکز خلافت عباسی را به مکه و مدینه متصل می‌کرد.
دربارهٔ این مسیر نوشته‌اند:
«از کوفه تا مدینه بیست مرحله دارند، و از مدینه تا مکه ده مرحله و راه راست از کوفه تا مکه که به مدینه نروند به مقدار سه مرحله نزدیک‌تر باشد» (۵).
در  این بیت‌های سنایی و خاقانی نیز به همین راه و بادیه اشارت هست:
- از دَرِ کوفه‌ی وصالت تا دَرِ کعبه‌ی رجا
نیست اندر بادیه‌ی هجران بِه از خوفت خفیر (۶)

-چون به حدّ کوفه بازآیند حاج از بادیه
خلق یک‌فرسنگی استقبال خویشان می‌کنند (۷)

و این عبارات سودمند و دقیق:
«اگر به‌خاطر آید که به کعبه می‌باید رفت...آن‌جا به "راه کعبه"، بغداد است، از" بغداد" بیرون می‌باید رفتن و به "کوفه" درآمدن از آن‌جا قدم در "بادیه" نهادن» (۸).

سعدی خود به «کاروان حجاز»ی که «از کوفه به در آمد» و به «بیابان» افتاد، اشاره فرموده است (۹). در بیت‌های زیر هم فرات را، که رود و آب کوفه بود، در کنار بادیه و بیابان آورده است:
-تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال (۱۰)

-چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است (۱۱)

۳.کمبود آب در راه بادیه و تشنگی حج‌گزاران، از مشکلات مهم طریق کعبه بود. بیت‌های سعدی را در این زمینه خواندیم. این بیت همام را هم بخوانیم:
- عاجزی سرگشته‌‌ای داند که در راه حجاز
تشنگی‌ها از هوای گرم تابستان کشید (۱۲)

تنگی آب حتی گاهی موجب تعطیل حج می‌شد:
«منصور به کوفه بیستاد و نیت حجّ بازافگند و مردمان را چنان نمود که مرا خبر آمد که به بادیه اندر آب تنگ است، امسال حجّ را تأخیر کنم تا دیگر سال»(۱۳).

در سال ۶۴۲ که حج در عراق تعطیل شد، یک علتش کمی آب در مسیر بود. سال ۶۵۷، به دلیل کمی آب، عده‌ای از حاجیان عراق و شترانشان تلف شدند (۱۴).

۴.تأمین آب حاجیان و حفر و اصلاح و لای‌روبی چاه‌‌ها در راه کعبه مهم تلقی می‌شد (۱۵). نیز از نمونه‌های بارز «کار خیر» و سزاوار اجر بزرگ:
   «[زبیده همسر هارون‌الرشید] چندین‌بار هزارهزار دینار جواهر و نقره و جامه از خزانه خویش بیرون گرفت و گفت: "می‌باید که این همه در کار خیر به خرج شود؛ چنان که تا قیامت اثر آن و دعای به خیر منقطع نگردد".
پس بفرمود از کوفه تا به مکه و مدینه به هر مرحله‌ای چاه‌ها کنند سرفراخ، و از بن تا به سر به سنگ و خشت پخته و گچ و آهک ریخته برآرند و حوض‌ها و مصنع‌ها کنند همچنین تا حاجیان را در بادیه از جهت آب رنجی و تقصیری نباشد که هر سال چندین هزار حاجی از بی‌آبی در بادیه می‌مردند. این همه چاه‌ها بکندند و این همه حوض‌ها بکردند»(۱۶).

معزی در مدح ملکشاه سلجوقی گفته: 
فلک مژده داده‌ست مر حاجیان را
که در بادیه آب دجله برانی (۱۷).

یعنی مهمترین کاری را که ملکشاه بعد از ورود فاتح‌وار به بغداد باید بکند، رساندن آب به حاجیان از راه انتقال آب به بادیه دانسته است.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
از حلّه به کوفه می‌رود آب
(بخش دوم)

۵.آشفتگی‌های برخاسته از هجوم مغولان موجب پریشانی نظامات حج مردم عراق از مسیر کوفه شد. در این سال‌ها بارها حج یکسره تعطیل شد. به روایتی موثق، در عراق و طبعا از راه کوفه و بادیه، حج، در سال‌های: ۶۳۴ ، ۶۳۵،  ۶۳۷، ۶۳۸، ۶۳۹، از ۶۳۴ تا ۶۴۰، ۶۴۲، ۶۴۳، ۶۴۴، ۶۴۶، ۶۴۷،  ۶۴۸، کاملا تعطیل شد (۱۸).
این پریشانی‌ها کم‌وبیش تا سال ۶۶۷ ادامه داشت. در سال ۶۶۷ اباقا ایلخان مغول به بغداد آمد (۱۹). در غرهٔ رجب  ۶۶۷ فرمان و یرلیغی از جانب اباقا دربارهٔ حج صادر شد. این فرمان از سوی شمس‌الدین محمد صاحب‌دیوان جوینی (۲۰)  و علاءالدین عطاملک جوینی (۲۱) «افشا» و «اشاعت» شد. در این یرلیغ آمده:
«بعد از آن‌که امیدهای خلایق بریده گشته بود و از مدت‌های مديد و سال‌های بسیار باز، طوایف اسلام از زیارت بیت الله الحرام بازمانده و دل برداشته و رکن حج اسلام [...] خراب مانده است [...].
و درین وقت [...]  از جمله عنایت‌های پادشاهانه و عواطف شاهنشاهانه که صادر شد و بدان يرليغ نفاذ یافت، فتح راه مکه و اجازت طوایف اسلام به زیارت کعبه معظمه و تعيين لشكر به رسم بدرقه و سبل و صدقه بود [...].
وقتست که ارباب وجد و صفا و عاشقان مروه و صفا که سالهاست  تا در شوق تقبيل عتبهٔ کعبه چشم انتظار بر دریچۀ غیب نهاده‌اند لبیک‌زنان احرام بندند[...] و جمعی که پنبهٔ غفلت در گوش نهاده بودند، به حجت آنکه راه حجاز مسدود است [...] یقین دانند که آن عذر بفضل باری تعالی و يمن دولت قاهره زایل شد و آن بهانه کرانه گرفت» (۲۲).
 
البته این فرمان نباید به این معنی باشد که در تمام سال‌های پیش از ۶۶۷، راه حجاز به‌کلی مسدود و حج بالمره تعطیل بود. فی‌المثل می‌دانیم که در سال ۶۶۶، اهل عراق حج گزاردند. اتفاقا خواجه عطاملک جوینی ترتیبات مفصلی برای سامان حج این سال اندیشیده بود (۲۳). اما این فرمان حتما به معنی پریشانی کلی امور حج در این سال‌ها هست و گویا منظور از «فتح راه» مکه، سامان‌دادن امور حج و تشویق مردم برای اقبال بیشتر به سفر کعبه باشد.

می‌خواهم بگویم که بنا بر اسناد، در این سال‌های انجامیده به ۶۶۷ ق، به دلیل ناامنی راه‌ها و نیز کمبود آب به دلیل رسیدگی نشدن به چاه‌ها و حوض‌های مسیر، امور حج از راه بادیهٔ کوفه، پریشان و بی‌سامان بوده است. با این مقدمه مصرع «در بادیه تشنگان بمردند»، می‌تواند به مشکلی واقعی در آن روزگار اشاره داشته باشد و طبعا سعدی انتظار داشته که این مشکل حل شود.

۶. عطاملک جوینی از سال ۶۵۷ تا ۶۸۱ ق حاکم بغداد بود. در این مدت کارهای مهمی کرد. ازجمله به نوشتهٔ خودش جاری کردن «انهار و سواقی (= جوی‌های خرد)» بود (۲۴) که موجب آبادانی و رونق کشاورزی و رفاه مردم شد (۲۵).
ذهبی نوشته که در عهد عطاملک نهری از فرات جدا شد که مبدأ آن انبار (در ده فرسخی غرب بغداد) و منتهایش «مشهد علی» بود (۲۶). منطقهٔ انبار، یکی از نقاط اصلی عطف و دوپاره شدن فرات بود (۲۷). این نهر از انبار به حلّه و از حلّه به کوفه و از کوفه به نجف رسیده است.
دربارهٔ این طرح عظیم در منابع کهن سخن رفته که در حدود جستجوهای کوچک من عبارت است از:
الف. رسالهٔ تاج‌الدین علی بن امیر دلقندی و حواشی آن که بخشی از آن را وصاف نقل کرده و من خیال می‌کنم، در حدود ۶۷۶ ق یا ۶۷۷ ق نوشته شده باشد.
ب. الاوامر العلائیه فی امور العلائیه. این کتاب که در سال ۶۷۹ ق به امر عطاملک جوینی نوشته شده، در حد جستجوی فعلی من، قدیم‌ترین سندی است که تاریخ مصرّحی دارد که به این موضوع اشاره کرده است.
پ. فرحة الغریّ غیاث‌الدین ابن‌ طاووس (د. ۶۹۳ ق).
ت. مجمع‌ الآداب ابن‌ فوطی (د. ۷۲۳ ق).
ث. تزجیة الامصار وصاف‌ (د.۷۳۰ ق).
ج. تاریخ الاسلام ذهبی (د. ۷۴۸ ق).
چ. هفت کشور (تألیف ۷۴۸ق).

۷. در نگاه برخی از  معاصران خواجه، مهم‌ترین قسمت این طرح، انتقال آب فرات به نجف اشرف و تربت مطهّر امیر مؤمنان بود.
ابن‌ فوطی وقتی از میراث عمرانی خواجه می‌نویسد اول به همین توجه کرده و از میان همهٔ بخش‌های این طرح بزرگ، تأکیدش بر خاتمت آن است: «اجرى ماء الفرات الى مشهد اميرالمؤمنين علی» (۲۸). همین تأکید را در مکتوبی که ذهبی از دست‌خط ابن فوطی نقل کرده می‌بینیم: «ساق الماء من الفرات الی النجف» (۲۹).
در تاریخ وصاف هم همین تمرکز و تأکید دیده می‌شود:
«از[...] خیرات عام و[...] مبرات تام یکی آن بود که در زمین نجف نهری حفر کرد و زیادت از صد هزار دینار احمر آنجا صرف تا آب فرات[...] به مشهد كوفه[...]  آورد[...]. انصاف وادی "غيْرِ ذی زَرْع" را حدائق ذات بهجت گردانید» (۳٠).


https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
از حلّه به کوفه می‌رود آب
(بخش سوم)

همین‌طور در الاوامر العلائیه در شمار کارهایی که خواجه فرموده به مسئلهٔ حج و انتقال آب به نجف اشاره شده است:
«... تفتيح مسالک حجّاج بيت‌ الله الحرام [و] اجرای انهار زلال منهمر در مشهد معظم وصی اکرم اسدالله الغالب امیرالمؤمنين على بن ابی‌طالب[...]»(۳۱).

۸. تاج‌الدین علی بن امیر دلقندی که وصاف سطرهایی از رسالهٔ او را در این زمینه نقل کرده، از جانب عطاملک جوینی مأمور استخراج آب از فرات و انتقال آن و نیز آباد کردن زمین‌های مرده بوده است. این مکتوب تاریخ ندارد اما پس از خاتمهٔ کار نوشته شده است. حدس و استنباط من، که ممکن است غلط باشد، از سیاق نقل وصاف، این است که این رساله مدتی کوتاه پس از رسیدن آب به نجف نوشته شده است. عده‌ای از سادات و فضلا و بزرگان و بلغا، در پایان مکتوب تاج‌الدین، به نظم و نثر و به خط خود، به طریق شهادت، نکاتی نوشتند. در این نوشته‌ها از بزرگی این کار و سرسبزی و آبادانی حاصل از آن و همت بلند عطاملک سخن‌ها رفته است (۳۲).
برخی کتب نام  نهری که آب فرات را از حلّه به کوفه می‌رساند، تاجیه نوشته‌اند (۳۳)، که گویا از لقب همین تاج‌الدین علی دلقندی گرفته شده است (۳۴).

۹.به دلیل ارتفاع زمین نجف اشرف (۳۵)، آب از کوفه به نجف با حفر قنات انتقال یافت (۳۶).
ابن طاووس که در این زمان، در همین مناطق می‌زیست نوشته که کندن این قنات از سال ۶۶۲ ق آغاز شد و آب فرات در رجب ۶۷۶ ق به نجف رسید (۳۷).
چند نکته گفتنی است:
اول اینکه در صورت صحت نقل ابن طاووس، معلوم می‌شود که تاریخ رسالهٔ تاج‌الدین دلقندی که وصاف نقل کرده و ذکر آن گذشت، مدتی بعد از رجب ۶۷۶ ق باید باشد.

دیگر اینکه پیداست که این قنات سازهٔ بزرگی بوده که ساختنش چهارده سال طول کشیده است و زیادت از صد هزار دینار سرخ خرج آن شده است (۳۸).
اشارات و قرینه‌های دیگری نیز هست که بزرگی و دشواری و شهرت این طرح و همچنین توفیق چشمگیر خواجه را در قیاس با دیگران نشان می‌دهد:
    این که وصاف نوشته: «چون این آب با روی کار ملک و ملت آورد و آب روی سلاطین متقدّم و خلفای ماضی، که در این آرزو خزاین عالم بر باد دادند و اموال جهان در خاک ریختند، بر خاک تحسّر و تلهف ریخت»، (۳۹) مبالغه نیست. ابن طاووس نوشته سلطان سنجر سلجوقی می‌خواست شاخه‌ای از فرات را به نجف برساند که توفیق نیافت (۴۰). به نوشتهٔ ابن جوزی در المنتظم، پیش از سنجر، ملکشاه سلجوقی هم چنین قصدی داشت که موفق نبود (۴۱). ابن‌ بی‌بی هم به این نکته اشاره کرده:
«که از عهدِ میمون سلطان ملکشاه و ایام همایون سلطان سنجر... مندرس و منطمس گشته بود و نطاق همم اهتمام خلفای روزگار از احیای آن تنگ آمده» (۴۲).

همین‌جا بنویسم که در منابعی که دیده‌ام، انگیزهٔ خواجه برای تعمیر رباط (۴۳) و احداث قنات نجف، صرفا به چنین ملاحظات سیاسی و تبلیغاتی منحصر نشده است و بر کسب پاداش معنوی و اخروی هم تأکید شده است (۴۴). همچنین از دو بیت که خواجه در مدیح امیر مؤمنان سروده، ارادت و محبت او به آن حضرت پیداست. این ابیات را نیز وقتی سرود که به همراه برادرش، خواجهٔ بزرگ شمس‌الدین محمد صاحب‌دیوان و برادرزاده‌اش هارون، به زیارت مرقد مبارک امیر مؤمنان مشرف شده بود و هارون با مصحف حرم مطهر فالی عجیب زده بود (۴۵).

۱۰. در برخی منابع تصریح شده که از حلّه به کوفه آب می‌بردند. همان که سعدی فرمود. در هفت کشور آمده:
«شهر حلّه پیش از بغداد ساخته‌اند و آب فرات که از طرف روم می‌آید، در حلّه می‌گذرد و شاخی از آن به بغداد آورده‌اند و به آن زراعت می‌کنند و آن را "نهر عیسی" می‌خوانند و شاخی دیگر صاحب‌دیوان به کوفه برده است. و از حلّه تا کوفه ده فرسنگ بود [...] و از کوفه تا نجف که سر بیابان بادیه است يک فرسنگ‌ونیم باشد» (۴۶).
ابن عنبه (د.۸۲۸ ق) هم نوشته که شط تاجیه میان حلّه و کوفه روان است (۴۷). بعضی معاصران هم نوشته‌اند که نهر تاجیه از شط حلّه جدا شده است (۴۸).

۱۱.منظور از کوفه در بیت سعدی، هم می‌تواند کوفه باشد و هم نجف اشرف. از شعری که محمد بن احمد هاشمی کوفی ذیل رسالهٔ تاج‌الدین دلقندی نوشت، استفاده می‌شود که این طرح، آب فرات را به مسجد جامع کوفه هم رسانده است (۴۹).
دربارهٔ نجف هم اشکالی نیست. چون در بسیاری از کتب حدیثی، جغرافیایی، تاریخی و ادبی، اساسا نجف اشرف را که در نزدیکی کوفه بوده، کوفه نوشته‌اند (۵۰). فی‌المثل به مرقد مطهر امیر مؤمنان هم «مشهد نجف» گفته می‌شد:

-مشهد پاک نجف روضۀ رضوان ماست
یک سر موی علی هر دو جهانش بهاست (۵۱).
و
-محنت بادیه مکش جامی و عزم کوفه کن
شو پی حجّ‌ و عمره هم طایف مشهد نجف (۵۲).

و هم آن را «مشهد کوفه» (۵۳) می‌نامیدند:

-پس به کوفه مشهد پاک امیرالنّحل را
هم‌چو جیش نحل، جوش اِنسی و جان دیده‌اند (۵۴).

بنابراین از این حیث، مشکلی برای تطبیق این ماجرا با شعر سعدی وجود ندارد.


https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
از حلّه به کوفه می‌رود آب
(بخش چهارم)

۱۲.این‌طور نبوده که آبی که از حلّه به کوفه و نجف می‌بردند، با حج بی‌ارتباط باشد و حاجیان از آن ننوشند. اول اینکه برخی کاروان‌های حج از کوفه به نجف و «سد بیداء نجف» می‌آمدند و از آنجا وارد بادیه می‌شدند (۵۵). جز این بعضی کاروان‌ها، پیش از سفر حج و افتادن به بادیه، به زیارت مرقد امیر مؤمنان مشرف می‌شدند. خاقانی هم در دیوان و هم سفرنامهٔ حجش، وصف روشنی دارد:
زآنجا [=بغداد] به زمین کوفه راندی
بر مشهد کوفه جان فشاندی

در بادیه تاختی عرب‌وار...(۵۶).

نیز شماری از مشایعت‌کنندگان که حاجیان و کاروان‌ها را تا کوفه و سرِ راه بادیه مشایعت می‌کردند (برای نمونه خلفای عباسی مثل مستعصم و مقتفی و متوکل)، برای زیارت مرقد امیر مؤمنان به نجف اشرف مشرف می‌شدند (۵۷). به احتمال زیاد بعضی حاجیان، پس از بازگشت از سفر کعبه، توفیق تشرّف به آستان مقدس امیرالمؤمنین را می‌یافتند.
می‌خواهم بگویم با این که فایدهٔ انتقال آب از حلّه به نجف اشرف، کم‌وبیش به حاجیان هم می‌رسید، باز سعدی از این کار شکایت داشت.
  
۱۳.خلاصهٔ بحث در حدودی که می‌توانیم بر مبنای اسناد قدری مطمئن‌ حرف بزنیم، این است:
در زمان حکومت عطاملک جوینی علی‌التحقیق از حلّه به کوفه و نجف آب می‌رفت یا به بیان بهتر آب را از حلّه به کوفه "می‌بردند". این انتقال آب طرحی بزرگ و گران بود. از مهم‌ترین کارهای عطاملک (۵۸) و سخت نامور و آوازه‌دار. از سوی دیگر تحقیقا کاروبار حج هم در بعضی از این سال‌ها،  بسیار بی‌سامان بود و حاجیان در بادیهٔ کوفه گرفتار بی‌آبی بودند و بعضا از تشنگی می‌مردند. مسئول تنظیم امور حج از راه بادیهٔ کوفه هم خواجه عطاملک جوینی بود و شکوه و «تشنیع» سعدی هم متوجه او بود. با عنایت به این اطلاعات، باید بیت سعدی و قطعهٔ همام  را در نظر آورد.

۱۴. جز این من قطعهٔ همام را در چارچوب همان دل‌چرکینی و معارضات مشهورش با سعدی می‌بینم (۵۹). به گمان من دور از ذهن نیست که این بیت به گوش جوینی رسیده باشد و محتملا گردی بر خاطر او نشانده باشد. همام که با خاندان جوینی رابطهٔ خوبی داشت، فرصت را برای تفتین و تعرض به شیخ و نیز خودشیرینی و تقرّب جستن به جوینی مناسب یافت. سخن شیخ را نه یک مضمون‌پردازی ملایم شاعرانه که تشنیع و توبیخ فرا نمود.

۱۵. به فرض اینکه بیت سعدی تشنیع و تعریض باشد، که به گمانم اجمالا همین‌طور هم هست، چرا شیخ که مناسبات خوب و استواری با برادران جوینی داشت، بر مهم‌ترین و معروف‌ترین «آثار برّ و معروف» (۶۰) عطاملک که باعث آبرو و اعتبار او و مورد ستایش دیگران بود، تشنیع زد؟ چرا آن را نستود و تبلیغ نکرد؟
اولین جواب این است که ممکن است این بیت زمانی سروده شده باشدکه روابط سعدی با عطاملک هنوز گرم نشده نبود یا در این زمان سرد شده بود.
دیگر می‌تواند به دلیل شفقت و غیرت شیخ اجل بر حج و حاجیان باشد.  به‌خصوص اگر بیت در فاصلهٔ میان  سال ۶۶۲، که حفر قنات آغاز شد، تا  ۶۶۷ که فرمان اباقا برای تنظیم امور حج صادر شد، یا حتی دو سه سال بعد از ۶۶۷، سروده شده باشد، کاملا پذیرفتنی است که در این مدت، وضع آب در راه بادیه بحرانی باشد و حاجیان در تنگنا بوده باشند. سعدی هم از خواجه گلایه کرده که چرا به جای حل مشکل آب‌ بادیهٔ حج، با آن طرح کلان و گران، به فکر رساندن آب به نجف است؟ همام هم به حمایت از خواجه برخاسته که: آقای سقا! تشنه تشنه است دیگر و چه فرقی میان تشنهٔ بادیه و تشنگان دیگر وجود دارد؟!

اما اگر بیت در سال‌های پس از انجام ساخت قنات، در سال ۶۷۶ ق، سروده شده باشد، که من گمان می‌کنم چنین باشد و  مدرکی هم فعلا ندارم، موضوع قدری پیچیده‌تر است.

آیا واقعا پس از هشت ده سال رسیدگی جوینی به امور حج، هنوز وضع آب در راه بادیه چنان بحرانی بوده که شیخ توفیق عظیم خواجه را به چشم رضا و تحسین ننگرد و بلکه به قول مخالفان بر آن تشنیع بزند؟

آیا این احتمال نیست که آب و تشنگی حاجیان بیشتر بهانه بود و شیخ ما اساسا از اینکه جوینی، به نجف و مجاوران و زائران روضهٔ نورانی امیرالمؤمنین، بیشتر از حج و حاجیان، عنایت و اهتمام داشته، دلخوری داشت؟

و آیا محتمل است که سعدی در توجه خاص جوینی به نجف اشرف و اهتمام نمایان او به آبادی آن، تمایل خاص به تشیع و تقویت آن می‌دید و این را چندان برنمی‌نتابید؟
از یاد نبریم که محققان دربارهٔ رابطهٔ خوب خاندان جوینی و عطاملک با شیعیان نوشته‌اند و حتی احتمال شیعه بودن خواجه و خاندان جوینی را داده‌اند و خاندان جوینی را از حامیان و گسترش‌دهندگان تشیع در عصر ایلخانان دانسته‌اند (۶۱).

من فعلا پاسخ مستند مستدلی برای این پرسش‌ها ندارم و دلم می‌خواهد این یادداشت را با این دو بیت تمام کنم:

از راه کعبه‌ات نجف آورد سوی خویش
این جذبه کار قوّت بازوی مرتضاست

آبی اگر بر آتش دوزخ توان زدن
جز خاک آستان نجف در جهان کجاست (۶۲).

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
از حلّه به کوفه می‌رود آب
(بخش پنجم)

پانوشت
۱. دیوان همام تبریزی، تصحیح رشید عیوضی، تبریز، انتشارات مؤسسهٔ تاریخ و فرهنگ ایران، ۱۳۵۱، ص ۱۷۹.
۲.عابدی، محمود، «شعر و شخصیت همام و غزلی از او در دیوان سعدی»، گزارش میراث، دورهٔ ۳، سال ۴، شمارهٔ ۴-۳ (۸۹-۸۸)، پاییز و زمستان ۱۳۹۸(انتشار: پاییز ۱۴۰۰)، صص ۲۲۲-۲۲۱.
۳.غزلیات سعدی(بر اساس چاپ‌های شادروانان محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی)، مقابله، اعراب‌گذاری، تصحیح، توضیح وازه‌ها و اصطلاحات، معنای ابیات و ترجمۀ شعرهای عربی از کاظم برگ‌نیسی، تهران، فکر روز، ۱۳۸٠، ص۷۰.
۴.دیوان غزلیات استاد سخن سعدی شیرازی(با معنی واژه‌ها و شرح ابیات و ذكر وزن و بحر غزل‌ها و برخی نکته‌های دستوری و ادبی و امثال‌وحکم)، به کوشش خلیل خطیب‌رهبر، تهران، مهتاب، چاپ یازدهم، ۱۳۸۳، ص ۴۳.
۵.جغرافیای حافظ ابرو، شهاب‌الدین عبدالله خوافی حافظ ابرو، تصحیح صادق سجادی،  تهران، میراث مکتوب، ۱۳۷۵،ج۱، ص ۲۳۱.
دربارهٔ این راه مهم و معروف نک: راه حج، رسول جعفریان، تهران، زیتون سبز، سازمان اجتماعی، ۱۳۸۹، صص ۱۳-۱۱ و ۳۹-۳۶.
۶.دیوان حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی ، تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، انتشارات سنایی، چاپ چهارم، بی‌تا، ص ۲۹۱.
۷.دیوان خاقانی شروانی، به کوشش ضیاء‌الدین سجادی،  تهران، ۱۳۷۴، ص۸۶۶.
۸.روضات‌الجنان و جنات‌الجنان، حافظ حسین کربلایی تبریزی (معروف به ابن‌الکربلایی)، جعفر سلطان‌القرایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴، ج۱، ص ۱۴۷.
۹.گلستان سعدی،تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی،
انتشارات خوارزمی، چاپ هفتم، ۱۳۸۴،ص۹۲.
۱۰.غزلهای سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران انتشارات سخن، ۱۳۸۵، ص ۳۰۷.
۱۱.غزلهای سعدی، ص ۲۱.
۱۲.دیوان همام تبریزی،  ص۱۰۶.
۱۳.تاریخ‌نامۀ طبری، گردانیدهٔ منسوب به بلعمی، تصحیح محمد روشن، انتشارات سروش، ۱۳۸۰، ج۴، ص۱۱۳۴.
۱۴.كتاب الحوادث، لمؤلف من القرن الثامن الهجری(و هو الكتاب المسمى وهماً بالحوادث الجامعة والتجارب النافعة، والمنسوب لابن‌الفوطی)، حققه و ضبط نصه و علق علیه بشار عواد معروف و عماد عبدالسلام رؤوف، دارالغرب الإسلامی، بيروت، ١٩٩٧ م، ص ۲۳۳ و ۳۱۷.
۱۵.کتاب الحوادث، ص ۲۰۲.
۱۶.سیرالملوک(سیاست‌نامه)، خواجه نظام‌الملک طوسی، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۸، ص۱۷۵.
۱۷.دیوان امیرالشعراء محمد بن عبدالملک نیشابوری متخلص به معزی،  تصحیح عباس اقبال آشتیانی، تهران،  کتاب‌فروشی اسلامیه، ۱۳۱۸، ص ۷۰۷.
۱۸.کتاب الحوادث، به ترتیب صفحات: ۱۲۸، ۱۴۲، ۱۶۸، ۱۷۵، ۱۷۹، ۱۹۳ و  ۲۰۲، ۲۳۳، ۲۴۹، ۲۵۶، ۲۸۳، ۲۸۹، ۲۹۷.
۱۹.کتاب الحوادث، ص ۳۹۵.
۲۰.اسناد و نامه‌های تاریخی(از اوائل دورهٔ‌های اسلامی تا اواخر عهد شاه اسماعیل صفوی)، علی مؤید ثابتی، تهران، طهوری، ۱۳۴۶، صص ۲۱۵-۲۱۳.
۲۱.نمونهٔ نظم و نثر فارسی(از آثار اساتید متقدّم)، تصحیح حبیب یغمایی، تهران،۱۳۴۳،  صص ۸۷- ۸۵؛ دربارهٔ این سند نک: احوال شیخ اجل سعدی، جواد بشری، تهران، تک‌برگ،  ۱۳۹۸، ص ۲۰۷.
۲۲.نمونهٔ نظم و نثر فارسی،  ص ۸۶ و ۸۷.
۲۳.کتاب الحوادث، ص ۳۹۱ و ۳۹۴.
۲۴. تسلیة الاخوان، عطاملک جوینی، تصحیح عباس ماهیار،  گروه انتشاراتی آباد، ۱۳۶۱، صص۶۲-۶۱.
۲۵.تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، شمس‌الدین محمد بن احمد بن عثمان بن قایماز الذهبی، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالكتاب العربی، ۱۴۱۰ق، ج۵۱، ص ۸۱؛ قزوینی، محمد، «مقدمهٔ مصحح»، تاریخ جهانگشای جوینی، علاءالدین عطاملک بن محمد بن محمد الجوینی، تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن،بریل، ۱۹۱۱م (افست دنیای کتاب، چاپ دوم، ۱۳۷۸)، صص لب-لآ .
۲۶. تاریخ الاسلام، همان.
۲۷.حدودالعالم من المشرق الى المغرب، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، كتابخانه طهورى، ۱۳۶۲، ص۴۸.
۲۸.مجمع الآداب فی معجم الالقاب، تحقیق محمد الكاظم، كمال‌الدين عبد الرزاق بن احمد الشيباني ابن الفوطی، طهران، مؤسسة الطباعة والنشر وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی، ۱۴۱۶ ق، ج۲، ص۳۱۵.
۲۹.تاریخ الاسلام، ج۵۱، ص۸۲.
۳۰. تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار،  عبدالله بن فضل‌الله شیرازی، به اهتمام احمد خاتمی، تهران، نشر علم و دانشگاه شهید بهشتی، ۱۴۰۱،ج۱، صص ۱۰۳-۱۰۲؛ قزوینی، محمد، «مقدمهٔ مصحح»، تاریخ جهانگشای جوینی، همان.
۳۱.الاوامر العلائیه فی الامور العلائیه معروف به تاریخ ابن بی‌بی، امیر ناصرالدین حسین بن محمد بن علی الجعفری الرغدی، به کوشش ژاله متحدین، پژوهشگاه علوم انسانی و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۹۰، ص۶.
۳۲.تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار، ج۱، صص ۱۰۴-۱۰۳.


https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
از حلّه به کوفه می‌رود آب
(بخش ششم)

۳۳.عمدة الطالب فی انساب آل ابی‌طالب، جمال‌الدین احمد بن علی الحسینی المعروف بابن‌عنبة، تحقیق السید مهدی الرجایی، قم، مکتبة سماحة آیة‌الله العظمی المرعشی النجفی الکبری، ۱۳۸۳ ش، ص ۴۱۷؛ ماضی النجف وحاضرها، جعفر بن باقر آل‌محبوبه، بیروت، دار الأضواء، ۱۴۰۶ ق،  ج۱، ص ۱۸۶ و ۱۸۹؛ تاریخ الکوفه، حسین بن احمد البراقی النجفی، حرره و اضاف الیه صادق بحرالعلوم، بیروت، دار الاضوا، الطبعة الرابعة، ۱۴۰۷ ق، ص ۱۹۶.
۳۴.ماضی النجف وحاضرها، ج۱، ص۱۸۹؛ تاریخ الکوفه، ص۲۰۰؛ تاریخ النجف (المعروف بالیتیمة الغرویة و التحفة النجفیة فی الارض المبارک الزکیة)، حسین بن احمد البراقی النجفی، تحقیق کامل سلمان الحیوری، بیروت، دار المورخ العربی،  ۱۴۳۰ ق، ص ۳۹۳.
۳۵.معجم البلدان، ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله الرومی الحموی، بیروت، دار صادر، الطبعة الثانية، ۱۹۹۵م، ج۵، ص ۲۷۱؛ ماضی النجف و حاضرها، ج۱، ص ۱۸۸.
۳۶.فرحة الغریّ فی تعیین قبر امیر‌المؤمنین علی‌ بن ابی‌طالب علیه السلام فی النجف، ابوالمظفر غیاث‌الدین عبدالکریم بن احمد بن موسی بن جعفر ابن طاووس العلوی الحسنی، تحقیق محمد مهدی نجف، نجف، العتبة العلویة المقدسة، ۱۴۳۱ ق، ص ۲۹۸؛ ترجمه فرحة الغری، محمدباقر مجلسی، پژوهش جویا جهانبخش، میراث مکتوب، ۱۳۷۹، ص۱۳۳؛ تاریخ الکوفه، ص ۱۹۹؛ ماضی النجف وحاضرها، ج۱، ۱۸۹.
۳۷.فرحة الغری، ص ۲۹۸. برای احتیاط این چاپ‌ها را هم دیدم: فرحة الغری فی تعيين قبر اميرالمؤمنين على عليه السلام، السيد عبدالكريم بن طاووس الحسنی، تحقيق: السيد تحسين آل‌شبيب الموسوی، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، ۱۴۱۹ق، صص ۱۵۸-۱۵۷؛ فرحة الغری فی تعيين قبر اميرالمؤمنين على فی النجف، النقیب غیاث‌الدین السید عبدالکریم بن طاووس، قم، منشورات الرضی، ص۱۳۵.
در این دو چاپ هم همین تاریخ آمده است.
۳۸.تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار، ج۱، ص۱۰۲.
۳۹.همان، ج۱، ص۱۰۳.
۴۰.فرحة الغری، ص ۲۹۸؛ ترجمه فرحة الغری، ص۱۳۳.
۴۱. به نقل: ماضی النجف وحاضرها، ج۱، ۱۸۶.
۴۲.الاوامر العلائیه فی الامور العلائیه، ص۶.
۴۳.فرحة الغری، ص ۲۹۸؛ مجمع الآداب فی معجم الالقاب، ج۲، ص۳۱۵؛ .کتاب الحوادث، ص ۳۹۱.
۴۴.الاوامر العلائیه فی الامور العلائیه، ص۶؛ تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار، ج۱، ص۱۰۲.
۴۵.التاریخ الغیاثی، دراسة و تحقیق طارق نافع الحمدانی، بغداد،  جامعة بغداد، ۱۹۷۵ م، صص ۹۶-۹۵.
۴۶.هفت کشور یا صُوَر الاقالیم، از مؤلفی ناشناخته، تصحیح منوچهر ستوده، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۳، ص۶۳.
۴۷.عمدة الطالب فی انساب آل ابی‌طالب، ص۴۱۷.
۴۸.الحوزة العلمية فی الحلة(نشأتها وانكماشها)، عبدالرضا عوض، بابل، دار الفرات للثقافة والإعلام، ۲۰۱۳ م، ص ۴۱۳.
۴۹.تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار، ج۱، ص۱٠۴.
۵۰.برای نمونه: فرحة الغریّ، ص ۱۰۷، ۱۳۳، ۱۸۱؛ حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص ۱۵۴.
۵۱.کلیات اشعار شاه نعمت‌الله ولی، به سعی جواد نوربخش، تهران، انتشارات خانقاه نعمت‌اللهی، ۱۳۵۵، ص۶۳.
۵۲.دیوان جامی، تصحیح اعلاخان افصح زاد، تهران، مرکز مطالعات ایرانی باهمکاری انستیتو شرق‌شناسی و میراث خطی، زیر نظر دفتر نشر میراث مکتوب، ۱۳۷۸. ج۲، ص ۶٠۴.
۵۳. برای نمونه: تاریخ بیهق، ظهیرالدین ابوالحسن علی بن زید بیهقی، تصحیح قاری سید کلیم‌الله حسینی، حیدرآباد دکن، ۱۹۶۸، ص ۱۰۱؛ مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملک‌الشعرا بهار، افست کلاله خاور، بی‌تا، ص۳۹۴؛ مجمع الآداب، ج۵، ص ۱۷۸؛ تاریخ الاسلام،  ج۲۹، ص ۳۱۹.
۵۴.دیوان خاقانی، ص۹۰.
۵۵.راه حج، ص۳۸.
۵۶.تحفة‌ العراقین، خاقانی، به کوشش علی صفری آق‌قلعه، میراث مکتوب، ۱۳۸۷، ص۱۷۹ نیز دیوان خاقانی، ص۹۰.
۵۷.کتاب الحوادث، ص۲۱۵؛ فرحة الغری، ص۲۷۲؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۱۷، ص۲۰.
۵۸.برای مروری بر فهرستی از کارهای خواجه عطاملک جوینی نک: دین و دولت در ایران عهد مغول (جلد دوم: حکومت ایلخانی؛ نبرد میان دو فرهنگ)، شیرین بیانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۱، صص ۴۰۳- ۳۹۶.
۵۹.«معارضات در غزلیات سعدی شیرازی و همام تبریزی»، جهانبخش، جویا و منیرة‌السادات قریشی امیری، آینه‌پژوهش، سال ۳۳، فروردین و اردیبهشت ۱۴۰۱، ش ۱۹۳، صص۴۶۰-۳۱۹.
۶۰. خلاف نیست در آثار برّ و معروفت
که دیر سال بماند تو دیرسال بمان (کلیات سعدی، بر اساس تصحیح فروغی و به کوشش بهاءالدین خرمشاهی، ناهید، ۱۳۷۵، ص۶۸۳).
۶۱.تاریخ تشیع در ایران (از آغاز تا طلوع دولت صفوی)، رسول جعفریان، نشر علم، چاپ سوم، ۱۳۸۸، صص ۶۷۶- ۶۷۳؛ دین و دولت در ایران عهد مغول، ج۲، ص ۳۹۷.
۶۲.دیوان فیاض لاهیجی، به کوشش جلیل مسگرنژاد، تهران،  انتشارات علامه طباطبایی، ص ۱۲۲.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش یکم)

دکتر جلال متینی، دوست ایران، دلسوز ایران، مدافع ایران، استاد اصول‌مدار دانشگاه، محقق برجسته، مصحح باکفایت چند متن مهم پارسی، شاهنامه‌شناس و پژوهندهٔ ادب حماسی، متخصص متتبع مباحث رسم‌الخط نسخه‌های کهن و شناسندهٔ استاد خصیصه‌های دستوری، لغوی و سبکی متون منثور ادوار اولیهٔ نثر فارسی، مدیر مجلات ممتاز ایران‌نامه و ایران‌شناسی و رئیس پیشین دانشگاه فردوسی مشهد، روی به خاک فرو پوشید. در غربت و «به دور از ایران اهورایی که آن را تا حد پرستش دوست می‌داشت و ارج می‌نهاد». دیر بماند و به فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی فایدت‌ها رساند. نام نیک ببرد. یادش زنده بماناد. 

 جلال متینی سال ۱۳۰۷ در تهران متولد شد. پدر و مادرش کاشانی بودند. پدرش مردی فرهنگی بود. مدتی در هند با سید جلال مؤیدالاسلام مدیر روزنامه حبل‌المتین همکار بود و سال‌ها نیز نمایندۀ  حبل‌المتین در ایران بود. آنقدر شیفتۀ جلال مؤیدالاسلام بود که نام فرزندش را جلال گذاشت و نام خانوادگی متینی را هم از حبل‌المتین گرفت. روزگار چنان خواست که جلال متینی هم مثل مؤیدالاسلام سال‌ها دور از ایران نشریه منتشر کند.
متینی در تهران به دبستان و دبیرستان رفت. در دبیرستان دارالفنون رشتۀ ادبی خواند. در شهریور ۱۳۲۰ شاگرد دبیرستان بود. در سال‌های پر ولولۀ  پس از رفتن رضاشاه جذب احزاب سیاسی به‌ویژه حزب توده نشد. ناظر ماند. وقتی معلم شد هم اجازه نمی‌داد کلاس درسش عرصۀ مبارزات و تبلیغات سیاسی شود. این رویه‌اش مورد انتقاد دانش‌آموزان وابسته به گروه‌های سیاسی بود.  به یاد حبیب یغمایی می‌افتم که در همان سال‌ها مقاله‌ای در یغما نوشت و معلمانی را که از دانش‌آموزان مدارس، سرباز برای احزاب سیاسی می‌ساختند، لعن کرده بود. 

متینی تا آخر مخالف سیطرهٔ سیاست‌بازی و شعاری شدن و جولان‌گاه احزاب سیاسی شدن مدارس و دانشگاه‌ها بود و تا آخر مدرسه و دانشگاه را محل درس می‌دانست و نه سیاست‌بازی. بارها این را نوشته است. و همین‌جا بنویسم که تا آخر هم منتقد اصولی و پابرجای فرهنگ سیاسی حزب توده و چپ‌های وطنی ماند. 
متبرک باد آن مقالات روشنی که دربارهٔ نجات آذربایجان از چنگ فرقهٔ پیشه‌وری نوشته است. متبرک باد نام او. متبرک باد عشق او به ایران و غیرت او به تمامیت ارضی ایران و شیفتگی‌اش به زبان فارسی.

متینی سال ۱۳۲۵ وارد دانشگاه تهران شد. هم کار می‌کرد و هم درس می‌خواند. چون دایی و عموهایش وکیل و قاضی بودند، به حقوق هم علاقه یافت و در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران، لیسانس حقوق گرفت.  برای دبیر شدن، روانشناسی هم تحصیل کرد. دورۀ لیسانس (۱۳۲۸-۱۳۲۵) و فوق لیسانس (۱۳۳٠-۱۳۲۸) و دکتری (۱۳۳۶-۱۳۳٠) را در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران گذراند. شاگرد بهار و بهمنیار و فروزانفر و پورداود و همایی و قریب و معین و خطیبی و صفا بود. بهار به او عنایت داشت و برای تنظیم و تدوین دیوان خود او را برگزیده بود. سرنوشت چنین خواست که سال‌ها پس از مرگ بهار،  در آمریکا با دختر محبوب بهار- پروانه- ازدواج کند. 

رساله‌اش را با عنوان «بحث در آثار منثور دورهٔ سامانی از لحاظ سبک و نوادر لغات و فوائد مهم دستور» با بدیع‌الزمان فروزانفر و مشورت با ذبیح‌الله صفا گذراند. هم به فروزانفر و هم به صفا علاقهٔ خاص داشت. سال‌ها بعد مقاله‌ای استوار و خواندنی نوشت با عنوان «بدیع‌الزمان فروزانفر و سخن و سخنوران» در دفاع از کتاب سخن و سخنوران و رد سخن ناروای محققی فرنگی (ایران‌شناسی، س۸، ش۴، صص ۶۹۲-۶۶۵). همچنین در مجلهٔ ایران‌شناسی برای استادش صفا سنگ‌تمام گذاشت. یک شماره را به‌مناسبت هشتادمین سال تولد صفا به جشن‌نامهٔ او اختصاص داد و مقالهٔ مهرآمیزی در باب آن «پیر ادب فارسی» نوشت (س۳، ش۱، بهار ۱۳۷۰) و پس از درگذشت صفا هم یادنامه‌ای ارزشمند برای او منتشر کرد و خودش هم در آن از «ایران‌دوستی استاد صفا» نوشت (س۱۱، ش۳، پاییز ۱۳۷۸). چه دفاع جانانه‌ای هم از تاریخ ادبیات صفا کرد. 

اردیبهشت سال ۱۳۳۶ از رسالۀ دکتری خود دفاع کرد (تاریخ مقدمهٔ رساله اسفند ۱۳۳۵ است). روش کار متینی در رساله‌اش خواندن سطربه‌سطر همهٔ آثار منثور بازمانده از دورهٔ سامانی که در آن زمان دستیاب بود، و بررسی دقیق و مفصل و سرشار از شواهد خصائص سبکی و نکات لغوی و دستوری آن متون بود. روشی که بعدها در مقدمه‌های بسیار دقیق و مفید و مشبع و مبسوطش بر متونی که تصحیح می‌کرد، ادامه و کمال یافت. رسالهٔ دکتری متینی منظم و خوش‌ساخت و سودمند است و حیف که آن را به‌هیئت کتاب نپرداخت و چاپ نکرد. 

ادامه دارد👇👇👇


https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش دوم)

متینی از سال ۱۳۲۹ که به‌عنوان دبیر زبان و ادبیات فارسی در وزارت فرهنگ استخدام شد، معلمی کرد. از دبیرستان البرز تا دانشکدۀ فنی آبادان تا دانشگاه مشهد/ فردوسی مشهد تا یوتا و برکلی. هفت سال در دبیرستان البرز زبان و ادبیات فارسی درس داد (۱۳۲۹- ۱۳۳۶).  سال ۱۳۳۵ ضمن تدریس در البرز، مأمور خدمت در کمیسیون ملی یونسکو شد که دبیرکل آن ذبیح‌الله صفا بود.  وقتی قرار شد به دانشکدۀ فنی آبادان برود، مرحوم دکتر محمدعلی مجتهدی از اینکه دبیرستان البرز چنین معلم شایسته و منظمی را از دست می‌دهد غمگین بود. نظم و نسق استوار مدرسهٔ البرز در منش معلمی متینی اثر ماندگار گذاشت. 

 پس از البرز و از سال ۱۳۳۶  در دانشکدهٔ آمریکایی فنی آبادان، وابسته به شرکت نفت زبان و ادبیات فارسی درس داد. در همان ایام ازدواج کرد. همسرش بانوی بافضیلت و فرهنگی خانم عصمت یوسفی، خواهر دکتر غلامحسین یوسفی بود. یوسفی و متینی در دانشگاه تهران دوست و همدرس بودند و  سپس در دانشگاه مشهد همکار. پس از رحلت استاد یوسفی، متینی یک شمارهٔ ایران‌شناسی را به یادکرد از او اختصاص داد (س۲، ش۴، زمستان ۱۳۶۹) و مقالهٔ خوبی دربارهٔ او نوشت. 

متینی سه سال در دانشکدهٔ آمریکایی فنی آبادان ماند (۱۳۳۹-۱۳۳۶). استادیار و سپس دانشیار و مدیر بخش زبان‌های فارسی آنجا بود. این دانشکده مهندس تربیت می‌کرد. درس‌هایش هم جز درس ادبیات به زبان انگلیسی بود. استادان جز دو نفر، خارجی بودند. قوانین سفت‌ و سختی داشت. دانشجویی که دو بار در یک درس نمرهٔ قبولی نمی‌گرفت، اخراج می‌شد.  متینی همان ابتدای کار با مدیران دانشکده شرط کرد  در صورتی تدریس در آنجا را خواهد پذیرفت که با درس فارسی نیز همان معاملهٔ سختگیرانهٔ دروس تخصصی فنی بشود. بسیار هم درس خود را جدی گرفت.
جلد اول کتاب نمونه‌هایی از نثر فصیح معاصر را به‌منظور آموزش گزارش‌نویسی و نگارش نامه‌های اداری به دانشجویان همین دانشکده، تدوین کرد. برای اینکه این کتاب را به‌وقت به کلاسش برساند آن را به هزینهٔ شخصی چاپ کرد. با اینکه دو ناشر حاضر بودند کتابش را چاپ کنند. تمام تابستان را به چاپخانهٔ سپهر رفت و گرما بیمارش کرد اما کتاب را به کلاس مهرماه رسانید. (۱۳۳۸).
 
در این مجلد آثاری از فروغی و اقبال آشتیانی و خانلری و مینوی و نفیسی برگزیده شده است؛ لفظ همه خوب و هم به معنی آسان و رخشان. با مقدمه‌ای مفصل در باب بی‌اعتنایی به زبان فارسی در مدارس و دانشگاه‌ها و مشکلاتی که محصلان برای نوشتن درست و مفهوم گزارش‌ها و نامه‌های درسی و اداری دارند. جلد دوم سال‌ها بعد منتشر شد با انتخاب از نوشته‌های: اسلامی‌ندوشن، دشتی، زرین‌کوب، شادمان، صناعی، صورتگر، فلسفی، فیاض، دوست‌علی‌خان معیرالممالک، یارشاطر و یوسفی (زوار، ۱۳۴۷). انتخابی از سر شناخت! هنوز هم با گذشت این‌همه سال این کتاب کارآمد و سودمند است و مجموعه‌ای است خواندنی. 

اگر روزی تاریخچهٔ درس‌های فارسی عمومی و نگارش را در دانشگاه‌ها را بنویسند باید نام جلال متینی را با حرمت و احتشام  بنویسند. 
فراموشم نشود بنویسم که متینی برای آشنایی جوانان و دانشجویان با میراث ادب عاشقانهٔ فارسی سه گزیده فراهم آورد. با مقدمه و توضیحات مختصر در حد معنی برخی لغات: خلاصهٔ بیژن و منیژه فردوسی (ابن‌سینا و باستان، ۱۳۴۱؛ چاپ سوم، توس، ۱۳۵۶)، خلاصهٔ ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی (ابن‌سینا و باستان، ۱۳۴۱؛ چاپ سوم، توس، ۱۳۵۶)، خلاصهٔ لیلی و مجنون نظامی (ابن‌سینا و باستان، ۱۳۴۱؛ چاپ سوم، توس، ۱۳۵۶). 

ادامه دارد👇👇👇

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش سوم)

متینی سال ۱۳۳۹ در امتحان دانشیاری دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه مشهد شرکت کرد. امتحان در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران برگزار می‌شد. بدیع‌الزمان فروزانفر و صفا و معین از داوطلبان امتحان می‌گرفتند. جز امتحان کتبی و شفاهی، شیوهٔ تدریس هم ارزیابی می‌شد. به این شکل که داوطلب می‌بایست در موضوعی که چهار ساعت پیش از تدریس به او اعلام می‌شد، به کلاس برود و در حضور استادان و دانشجویان درس بدهد.  متینی در آزمون پذیرفته  شد و از مهر ماه ۱۳۳۹ با رتبهٔ دانشیاری به دانشگاه مشهد منتقل شد.
در آبادان ماهانه سه‌‌هزار تومان و به‌اضافهٔ مسکن و مزایای دیگر دریافت می‌کرد. اما در مشهد صرفا ماهانه هفتصد تومان حقوق داشت. و این نشان می‌دهد که معلمی دانشگاه در آن ایام جلوه و اعتباری داشت و برای نیل به آن موقعیت‌های مالی خوب‌تر نادیده گرفته می‌شد.
 
تا سال ۱۳۵۷ در دانشکدهٔ ادبیات مشهد (بعدا فردوسی مشهد) در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی، در دوره‌های لیسانس و فوق لیسانس و دکتری، درس‌هایی چون دستور، سخن‌سنجی و سبک شناسی تدریس کرد و به رتبهٔ استادی رسید. شمه‌ای از خطوط کلی درس سبک‌شناسی نظمش در دورهٔ لیسانس را نوشته که جالب است. جالب‌تر اینکه این درس را از سال ورود به دانشگاه مشهد تا سال آخر تدریس کرد. (ایران‌شناسی، س۸، ش۴، ص ۶۷۵-۶۷۲). 
یک‌سال هم برای تدریس و مطالعه به آمریکا و اروپا رفت (۱۳۴۶-۱۳۴۵).  چهار ماه در مرکز خاورمیانهٔ دانشگاه یوتا تدریس کرد. دو ماه نیز به دیدن و بررسی کتابخانه‌های دانشگاهی آمریکا پرداخت. مقاله‌ای هم در این باب نوشت که در مجلهٔ یغما چاپ شد («سخنی چند دربارهٔ کتابخانه‌ها»، یغما، سال۲۰، صص ۸۲-۷۶).
وقتی رئیس دانشکدهٔ ادبیات مشهد شد کوشید آنچه در کتابخانه‌های دانشگاه‌های معتبر دیده و آموخته بود، در کتابخانهٔ دانشکده اجرا کند. سپس به انگلستان رفت و چهار ماه در کتابخانهٔ موزهٔ بریتانیا به مطالعهٔ نسخه‌های خطی پرداخت. این سفر برای متینی پر برکت بود. دویست نسخهٔ خطی فارسی آن کتابخانه را از حیث رسم‌الخط بررسی کرد. یادداشت‌های پژوهشی بسیاری تهیه کرد. بر مبنای این یادداشت‌ها مقالات تحقیقی دربارهٔ رسم‌الخط و جز آن نوشت (مثلا مقالهٔ «موجز کُمّی» که معرفی این رساله بر اساس دست‌نویس موزهٔ بریتانیاست.  نک: هفتادسالگی فرخ، تهران، ۱۳۴۴، صص ۱۷۹- ۱۶۵).
همچنین از خلال تحقیق در دستنویس‌های کهن موزهٔ بریتانیا ، به دو کتاب مهم برخورد: پند پیران و تفسیری بر عشری از قرآن مجید که در سال‌های بعد آنها را تصحیح و منتشر کرد.

متینی در دانشگاه مشهد مناصب اداری هم یافت: معاون دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی در امور آموزشی و مالی در دورهٔ ریاست استاد علی‌اکبر فیاض (۱۳۴۲-۱۳۴٠)،  معاون دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی در دورهٔ ریاست دکتر احمدعلی رجایی‌بخارایی (۱۳۴۷-۱۳۴۲)، رئیس دانشکدهٔ ادبیات (۱۳۵۳-۱۳۴۷)، معاونت شورای ورزش دانشگاه، معاون آموزشی و پژوهشی دانشگاه(۱۳۵۴-۱۳۵۲) و سرانجام رئیس دانشگاه فردوسی مشهد ( ۱۳۵۶- ۱۳۵۴).
در مرداد سال۱۳۵۶ از ریاست دانشگاه استعفا کرد. مدت کوتاهی هم مأمور خدمت در فرهنگستان ادب و هنر ایران و معاون  دکتر خانلری بود (از مهر ۱۳۵۷).

ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش چهارم)

بعد از انقلاب ازسوی شورای انقلابی تزکیهٔ دانشگاه فردوسی مشهد و بدون صدور حکمی از طرف دانشگاه، از دانشگاه اخراج شد (اردیبهشت ۱۳۵۸). جرمش را این اعلام کردند: «رئیس انتصابی دانشگاه فردوسی با موضع ضد دانشجویی و همکاری با ساواک». به نوشتهٔ متینی مجاهدین خلق صحنه‌گردان این ماجرا بودند.

متینی خبر اخراج خود را در روزنامه خواند و کپی این بخش از روزنامه را قاب گرفت و در خانه‌اش در آمریکا،  بالای سرش آویخت. لابد تا مدام پیش چشمش باشد و بداند که… 

در بیستم  خرداد ۱۳۵۸ نامه‌ای به مرحوم مهندس بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت، نوشت و به این حکم اعتراض و از خود دفاع کرد. این نامه از اسناد فرهنگی و آموزشی ایران معاصر است. به بازرگان نوشت نه عضو ساواک بوده و نه مخبر ساواک و نه همکار ساواک و رابطه‌اش با ساواک در چارچوبی بوده که هر رئیس دانشگاه بالضروره می‌بایست در آن چارچوب عمل کند. پایان این نامه بسیار دردناک است و باید نقل کنم: 
«در پایان عرایض خود از جناب‌عالی به حیث استاد دانشگاه تهران و یک همکار دانشگاهی که اکنون در سمت نخست‌وزیری نیز از حقوق بازنشستگی دانشگاه استفاده می‌فرمایید، مصرّانه می‌خواهم ترتیبی اتخاذ فرمایید که حقوق بازنشستگی پایهٔ ده استادی اینجانب، پس از مدتی قریب به ۲۹ سال تدریس و خدمت صادقانه به بنده پرداخت شود زیرا ادامهٔ زندگی من و افراد خانواده‌ام به دریافت این حقوق بستگی دارد و دریافت حقوق بازنشستگی را نیز حق مسلم خود می‌دانم. بد و نیک ماند ز ما یادگار». 

مرحوم بازرگان به این نامه پاسخی نداد. متینی در این نامه مصرحاً به یاد آقای نخست‌وزیر انقلاب و استاد بازنشستهٔ دانشگاه آورد که وقتی رژیم شاه و "طاغوت" او را از دانشگاه راند، حقوق بازنشستگی‌‌اش را قطع نکرد اما متینی هم اخراج شد و هم حقوق بازنشستگی‌اش بریده شد. تا قصهٔ او پند شود نسل جوان را. 

 این را هم باید بنویسم که در جریان انقلاب، کتابخانهٔ شخصی و یادداشت‌های پژوهشی متینی مصادره و از اختیار او خارج شد. 

متینی در دوران ریاست دانشگاه از دریافت اضافه‌حقوق مقررشده برای رؤسای دانشگاه سرباز زد. حق مسکن نگرفت و در خانهٔ مخصوص رئیس دانشگاه منزل نکرد و در خانهٔ خود زندگی کرد.  در مدتی که رئیس بود، ولو برای یک‌ساعت تدریس را رها نکرد و از ساعات تدریس نکاست. این را در نامهٔ استعفای خود از ریاست دانشگاه فردوسی به هویدا هم نوشت تا «به شرف عرض همایونی برساند».
در نامه‌اش به مهندس بازرگان نوشت که در دوران قدرت و اقتدارش در دانشگاه، «مخالفان بی‌انصاف» خود را نه از کار برکنار کرد و نه موجب بازنشستگی آنان را فراهم آورد. 

  متینی پس از «پاکسازی» و اخراج از دانشگاه، ایران را ترک کرد (خرداد ۱۳۵۸). پس از مهاجرت ناگزیر نیز دو سال در آمریکا در بخش خاورمیانهٔ دانشگاه یوتا در سالت لیک‌سیتی (۱۳۶۰-۱۳۵۹) و بخش خاور نزدیک دانشگاه کالیفرنیا در برکلی(۱۳۶۱-۱۳۶٠)  به‌عنوان استاد مهمان تدریس کرد. مخدوم بزرگوار من، استاد محمود امیدسالار نوشته که دانشگاه کالیفرنیای برکلی متینی را به‌عنوان استاد دائم استخدام نکرد چون کتاب‌ها و مقالات استاد بزرگ به زبان فارسی بود نه انگلیسی. 

دکتر جلال متینی یک شخصیت دانشگاهی تمام‌عیار بود. یک معلم دقیق و دانشمند که هم کلاس را جدی می‌گرفت و هم پژوهش را و هم تلاش می‌کرد از رهگذر مساهمت در مدیریت و پذیرفتن امور اجرایی، وضع دانشگاه را بهبود بخشد. خوشبختانه  خاطرات ایام معلمی‌اش را به پیشنهاد و خواست مکرر و مؤکد احسان یارشاطر نوشته که ابتدا در ایران‌شناسی و بعد به‌صورت کتاب منتشر شده است (خاطرات سالهای خدمت؛ از دبیرستان البرز تا فرهنگستان ادب و هنر ایران ، لوس‌آنجلس، شرکت کتاب، ۱۳۹۵).
کتابی بسیار سودمند و آگاهی‌بخش در باب نظام تعلیم و تربیت و دانشگاه در عصر پهلوی. در مصاحبهٔ متینی با تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران (تاریخ مصاحبه ۱۹۸۷. نشر  اینترنتی) نیز از این دست فواید فراوان است. این نوشته‌ها بخشی از تاریخ نهاد دانشگاه در ایران است. پر است از اطلاعات و پر است از نقد و آسیب‌شناسی. بخصوص آنچه در باب مدرسهٔ البرز و مرحوم مجتهدی نوشته است عالی است. یا توصیف زنده‌ از آمریکایی شدن نظام آموزش عالی با نقدهای روشن و برخاسته از خبرگی مردان تجربت‌آموخته و کارکرده. یا گزارشی که از وضع اداری دانشگا‌ه‌های ولایات داده. یا توضیحات مبسوط دربارهٔ دانشگاه فردوسی مشهد که از منابع تدوین تاریخچهٔ آن مؤسسهٔ آموزشی است. در این کتاب اطلاعات باقیمتی دربارهٔ دکتر فیاض، سید احمد خراسانی، جلال‌الدین تهرانی، احمدعلی رجایی‌بخارایی، غلامحسین یوسفی، علی شریعتی، مفخم پایان،  باوند، درج است. آنچه در این کتاب دربارهٔ امیر اسدالله علم آمده خواندنی است.

ادامه دارد👇👇👇

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش پنجم)
این سخنش را به یاد دارم که ریاست دانشگاه دشوارترین کار آن زمان بود؛ رئیس دانشگاه میان دو سنگ دانشگاه و سازمان امنیت آس می‌شد و این سخنش را که به دانشکده‌ها نامه می‌نوشتیم که هر کتاب و مجله‌ای که نیاز دارید سفارش دهید وقتی تهیه می‌شد، با قیمت گزاف، استادان و دانشجویان حتی کاغذ بسته‌بندی را باز نمی‌کردند و کتاب‌ها و مجلات در قفسه‌ها خاک می‌خورد.

 متینی چه در تدریس و چه در امور اجرایی به  نظم و دقت و انضباط و سختگیری مشهور بود. اعتقاد داشت این انضباط و سختگیری دشمنانی برایش میان دانشجویان و همکاران تراشیده است. خودش گفته در تمام طول دورۀ معلمی تنها به یک دانشجو در تمام درس‌ها نمرۀ نوزده و بیست داده و او کسی نبوده جز شفیعی کدکنی. شفیعی نیز در پیشانی مقاله‌ای که به او هدیه کرده نوشته: «تقدیم به محضر استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر جلال متینی که دقت در ساختارهای نحوی و صرفی متون کهن را از کلاس‌های درس ایشان و از پژوهش‌های دقیق ایشان آموخته‌ام». ذکر این نکته هم برای شناختن روحیهٔ فروتن و بزرگوار متینی سودمند است که بدانیم سال‌ها بعد متینی از شاگرد خود با تعبیر «استاد محمدرضا شفیعی کدکنی» نام برده است (ایران‌شناسی، س۸، ش۴، ص ۶۸۰).

از برکات حضور متینی در مدیریت دانشکدهٔ ادبیات و دانشگاه فردوسی خاطرات مهم و جنجال‌برانگیز او دربارۀ دکتر علی شریعتی است که اول در دو مقالهٔ مفصل و ماندنی در مجله ایران‌شناسی (سال پنجم،شماره چهارم و سال ششم، شماره دوم) و بعد با ضمایمی به شکل کتاب و با عنوان خاطرات جلال متینی؛ شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی) منتشرشد (چاپ اول، سوئد،  آرش،  ۱۳۸۵ و چاپ دوم، لوس‌آنجلس، شرکت کتاب، ۱۳۹۳).  در این کتاب دربارۀ سوابق تحصیلی و مدرک دکتری شریعتی و شیوۀ استخدام شدنش در دانشگاه مشهد و نقش مؤثر سازمان امنیت در استخدام خلاف مقررات «معلم شهید» و منش آکادمیک  شریعتی و نیز نحوۀ بازنشسته شدنش اطلاعات دست اولی آمده است.
متینی در این مدت در دانشگاه مشهد مسئولیت اجرایی داشته و کاملا با شریعتی و زندگی دانشگاهی او آشنا بوده و آنچه نوشته از چشم‌دید است. دربارۀ وجوه شخصیت شریعتی و علل توفیق حیرت‌آورش در جذب و افسون مخاطب جوان هم تحلیلش زیرکانه و دقیق است. خوب ترسیم کرده مهارت رندانۀ شریعتی را در سوار شدن بر موج مخالف‌خوانی سیاسی جوان‌پسند.

این جملات دکتر متینی خوب به یادم مانده است که شریعتی وقتی در زندان بود تقاضای بازنشستگی کرد. از مصوبه‌ای استفاده کرد که اجازه می‌داد عضو هیئت علمی اگر بیست سال کار کرده باشد بازنشسته شود و از مزایای خدمت سی ساله بهره‌مند گردد. رئیس دانشگاه  با تقاضای شریعتی موافقت کرد و حکم بازنشستگی شریعتی زندانی  امضا شد. در همان وقت دولت دستور افزایش حقوق داده بود. متینی که آن زمان رئیس دانشکده ادبیات و معاون دانشگاه مشهد بود، از رئیس دانشگاه خواست حکم را لغو کند تا این اضافه‌حقوق برای شریعتی اعمال شود و بر مبنای حقوق اضافه شده، شریعتی بازنشسته شود. همین اتفاق هم افتاد. رحم الله معشر الماضین.

ادامه دارد 👇👇👇


https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش ششم)

نام جلال متینی در تاریخ مطبوعات ایران ماندنی است. او سال ۱۳۳۵  مدتی مجلهٔ فرزندان ایران را منتشر کرد که  نشریۀ سازمان جوانان شیر و خورشید بود. مدیر شیر و خورشید دکتر حسین خطیبی بود.
  او مدیر دو مجلهٔ ممتاز ایران‌نامه و ایران‌شناسی است. نامش باید کنار نام  عباس اقبال و خانلری و یغمایی و ایرج افشار و یکی دو تن دیگر از این دسته بیاید. در غربت مهاجرت وقتی یغما و راهنمای کتاب و سخن تعطیل شده بود، تصمیم گرفت مجله‌ای منتشر کند. ایرج افشار هم آینده را به همین دلیل منتشر کرد. در سرمقالهٔ شمارهٔ اول ایران‌نامه نوشت که «امروز وظیفهٔ هر ایرانی است که مشعل زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایران را در خارج از مرزهای ایران فروزان نگاه دارد».
در پاییز ۱۳۶۱ شمارهٔ اول ایران‌نامه منتشر شد. به مدیریت جلال متینی. حامی مالی ایران‌نامه «بنیاد مطالعات ایران» بود. احسان یارشاطر متینی را برای مدیریت این نشریه به بنیاد مطالعات ایران پیشنهاد کرده بود. هیئت مشاوران مجله دانشمندان معتبری بودند: پیتر چلکوفسکی، راجر سیوری، ذبیح‌الله صفا، محمدجعفر محجوب و حسین نصر. همچنین سال‌ها بعد متینی از مشورت‌ها و یاری‌های مؤثر  یارشاطر چنین یاد کرد: «در کار نشر ایران‌نامه و سپس ایران‌شناسی این استاد یارشاطر بوده است که دست مرا گرفته و قدم‌به‌قدم مرا کمک کرده و "شیوهٔ راه رفتن" را به من آموخته». 
ایران‌نامه «مجلۀ تحقیقات ایرانشناسی» بود. در شمارهٔ اول مقالاتی از ذبیح‌الله صفا، جلال خالقی‌مطلق، حسین نصر و حسن جوادی داشت. متینی هم مقالهٔ عالمانهٔ مفصلی دارد:«خیابان». 
متینی به مدت هفت‌ سال و نیم مدیر ایران‌نامه بود و سی شماره منتشر کرد. نام برخی محققانی که در ایران‌نامهٔ متینی مقاله دارند عبارت است از: احسان یارشاطر، ذبیح‌الله صفا، محمدعلی جمال‌زاده، جلال خالقی‌مطلق، محمدجعفر محجوب، حسین نصر، حشمت مؤید (که مدتی بخش معرفی و نقد کتاب‌ها را اداره می‌کرد)، محمود امیدسالار،  پال اسپراکمن. مقالاتی ارزشمند و معتبر. 
بخصوص باید یاد کنم از ستون بی‌همتا و همایون «یادداشت» نوشتهٔ استاد احسان یارشاطر که به پیشنهاد و پیگیری و اصرار و ابرام مبارک متینی در ایران‌نامه بنیاد نهاده شد و تا شماره‌های آخر  ایران‌شناسی تداوم داشت. 

ایران‌نامه و ایران‌شناسی متینی در دورانی که ملیت ایرانی خوار شمرده می‌شد، پشتیبان هویت ملی ایران و آداب و مناسک ملی از راه نشر مطالب علمی و تحقیقی بود. ایران را در قلمرو تاریخی و فرهنگی و تمدنی آن به جا می‌آورد. هر شماره مقاله‌ای دربارهٔ شاهنامه و ادبیات حماسی ایران داشت؛  شاهنامه به‌مثابت وطن؛  شاهنامه به‌مثابت دژ؛ شاهنامه به‌مثابت چراغ!
به نگاهبانی از زبان فارسی از منظر وحدت ملی و تمامیت ارضی اهتمام داشت. به‌گمانم اگر فقط مطالبی که شخص متینی دربارهٔ زبان فارسی در ایران‌نامه و ایران‌شناسی نوشته، گرد آید،  کتابچه‌ای درخور  بشود.
در تاریخ مطبوعات ایران، ایران‌نامه و ایران‌شناسی متینی در صف اول نشریاتی قرار دارد که بی‌لکنت و بی‌دریغ از زبان فارسی، با توجه هوشیارانه به تأثیر آن بر وحدت و انسجام ملی، پشتیبانی علمی کرده‌اند. 
نگاه متینی به زبان فارسی معتدل و از سر شناخت روشن بود؛ به نظر او زبان فارسی زبان رسمی و مشترک ایرانیان است و باید در همهٔ مدارس تدریس شود اما اعتقاد داشت زبان‌ها و لهجه‌های دیگر هم به‌موازات فارسی می‌تواند در دبستان‌ها و دبیرستان‌ها تحصیل و تدریس شود. به آزادی زبان‌ها و لهجه‌ها در ایران التزام داشت اما در برابر  سوء‌استفاده سیاست‌بازان از ابزار زبان برای تجزیهٔ ایران نیز  سرهشیار و دل‌بیدار بود. 
همچنین ناسیونالیسم خام افراطی را که به دشمنی با زبان عربی و سره‌گرایی می‌انجامید، قبول نداشت. با کاربرد لغات عربی که فصیحان ایرانی به کار برده بودند، سخت همداستان بود. اما با «عربی‌مآبی» در زبان فارسی مثل «فرنگی مآبی» مخالف بود (ایران‌نامه، س۱،ش۳، ص۴۸۶). 

از بهار ۱۳۶۸ تا زمستان ۱۳۹۴ متینی مجلهٔ بی‌نظیر ایران‌شناسی را منتشر کرد. ۲۷ سال هر سال چهار شماره.  نزدیک به ۲۵هزار صفحه مطلب و مقاله در زمینهٔ مطالعات ایرانی. بسیاری از این مقالات در سطح بالای علمی و از دانشمندان معتبر است. هر چه از توفیق و ارزش این مجلهٔ مبارک بگویم کم است.
متینی در گزارش کوتاهی که در شمارهٔ آخر ایران‌شناسی داده، نوشته: «ایران‌شناسی از سال اول انتشار به‌ بعد، به علت آنکه جز دریافت وجه اشتراک، تقریبا درآمد دیگری نداشت، ناچار شدم از خانه‌ام برای ادارهٔ مجله استفاده کنم و تمام کارهای مجله را نیز یک‌تنه در خانه انجام بدهم».
جز سرمقاله‌ها و یادداشت‌های معرفی کتاب و پاسخ به نامه‌ها، متینی مقالات مفصلی در ایران‌شناسی و پیشتر در ایران‌نامه نوشته است. سرمقاله‌های او اتقان و حدت و هوش و شجاعت عباس اقبال را فرا یاد می‌آورد.

ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش هفتم)

دربارهٔ کتاب‌ها و مقالات متینی هم چند نکته باید بنویسم: 
الف. تصحیح
متینی چند متن مهم کهن را تصحیح کرد:
الف. هدایة‌ المتعلمین فی الطب نوشتهٔ ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخارایی (دانشگاه مشهد، ۱۳۴۴). کتابی مفصل (۸۱۱ صفحه متن) که بر اساس مکتب طبی محمد بن زکریای رازی در قرن چهارم به زبان فارسی استوار نوشته شده است. از این کتاب نسخه‌های بسیار کهن مضبوط در دست است. گنجینه‌ای بیش‌بها برای مطالعات تاریخ پزشکی و زبان فارسی و رسم‌الخط و تلفظ قدیم است. متینی در تصحیح این کتاب دشوار داد دقت و کفایت علمی را داده است. مقدمهٔ خوبی نوشته و بخصوص اختصاصات دستوری کتاب را بشرح بازنموده است. نسخه بدل‌ها را در پانوشت ضبط کرده است.  جز فهرست اعلام و نام‌جا و کتب، دو نمایهٔ بسیار ارزشمند و دقیق یکی برای «داروها و خوردنی‌ها» و  دیگری برای «لغات و ترکیبات» در نزدیک به صد صفحه (دو ستونه، با حروف ریز) تهیه کرده است. این کتاب برندهٔ جایزهٔ سلطنتی شد (۱۳۴۴).
 
ب. تفسیر قرآن مجید معروف به تفسیر کمبریج (بنیاد فرهنگ، ۱۳۴۹). این تفسیر کهن از ذخائر زبان فارسی است و متینی با تصحیح و احیاء آن خدمتی بزرگ به زبان فارسی کرده است. نویسنده‌ آن ناشناخته است. دکتر متینی بر آن است که در نیمهٔ اول قرن پنجم در خراسان نوشته شده است. استاد علی‌اشرف صادقی هم این نظر را تأیید فرموده است (دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی،ج۲، ص۳۹۰).
اصل کتاب چهار جلد بوده که جلدهای سوم و چهارم آن باقی مانده است؛ از سورهٔ مریم تا پایان مصحف شریف. متن چاپی تفسیر بیش از ۱۳۰۰ صفحه است که با دقت و پاکیزگی تصحیح و در دو جلد چاپ شده است. با مقدمه‌ای درازدامن و درخشان و بسیار ریزبینانه دربارهٔ ویژگی‌های سبکی و دستوری و لغوی و رسم‌الخطی کتاب (صد و بیست صفحه). با هشتاد صفحه فهرست دقیق و بسیار مفید «لغات و ترکیبات». از همهٔ فواید زبانی و قرآنی گذشته، به سلیقهٔ من تفسیر کمبریج از زیباترین نثرهای زبان فارسی است. 

با اینکه این کتاب، چند دهه نایاب است، پژوهشگاه علوم انسانی آن را تجدید چاپ نکرد. 

پ. تفسیر بر عشری از قرآن مجید. متینی این تفسیر آغازوانجام‌افتاده را سال ۱۳۴۶ در انگلستان یافت و در سال ۱۳۵۲ منتشر کرد. به روش خود با مقدمه‌ای مفصل و بسیار آموزنده و فهرست‌های دقیق و سودمند.(فقط شصت صفحه فهرست برای لغات و ترکیبات). تصحیحی عالمانه و پاکیزه(بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۲).
یک خصیصهٔ علمی شاخص متینی احتیاط بود و پرهیز از رویاپردازی و حدس‌های جسورانه. در نوشته‌های دیگرش گاهی «بی‌احتیاطی» هست اما در تحقیقات علمی خیلی محتاط است. مرد در زمانه‌ای که جستجو در متون کهن چنین ساده و یافتن شاهد چنین آسان‌یاب نبود، برای هر استنتاج علمی شواهد پرشمار می‌آورد. سخنش مدلل بود و مستند.
متینی بر مبنای قرائن سبک‌شناسی، زمان تألیف تفسیر عشری را محتاطانه در فاصلهٔ نیمهٔ قرن چهارم تا پایان نیمهٔ قرن پنجم حدس زد.  سالها بعد دوست عزیز و محقق من آقای دکتر محمد عمادی حائری کشف کرد که تفسیر عشری بخشی از تفسیر ابونصر حدادی است و مطالب ممتعی دربارهٔ تفسیر حدادی نوشت. یادم هست عمادی نوشت با پیدا شدن تفسیر حدادی معلوم شده که حدس متینی دربارهٔ زمان تألیف تفسیر عشری درست بود.

با اینکه این کتاب، چند دهه نایاب است، پژوهشگاه علوم انسانی آن را تجدید چاپ نکرد. 

ت. پند پیران. این کتاب سال ۱۳۵۷ منتشر شده (بنیاد فرهنگ). کتاب مهم و کهنی است. حدس متینی این است که در نیمه قرن پنجم نوشته شده باشد. مؤلفش معلوم نیست. نامش را هم متینی نهاده. نثرش زلال و سخته و دلاویز است. از منابع قدیم حکایات زهد و تصوف در زبان فارسی است. دکتر متینی به روش خود به تفصیل دربارهٔ ویژگی‌های زبانی در مقدمه بحث کرده و موی شکافته است. متن کتاب ۲۰۰ صفحه است و مقدمهٔ متینی ۱۲۰ صفحه. بی انشانویسی و اطناب. بایسته و سودمند.
استاد بزرگ اما به تحقیق در منابع حکایات و روایات کتاب نپرداخت. دراین سالها چند مقاله دربارهٔ مآخذ حکایات پند پیران نوشته شده و باز هم  جای آن هست که جستجو شود.

با اینکه این کتاب، چند دهه نایاب است، پژوهشگاه علوم انسانی آن را تجدید چاپ نکرد.


ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش هشتم)

ث. تحفة الغرائب. با نسخهٔ این کتاب در سفر به تاشکند سال ۱۳۴۹  آشنا شد و دست‌نویس‌های دیگری هم یافت و سال ۱۳۵۰ در مقاله‌ای آن را معرفی کرد. در سال ۱۳۷۱ تصحیح تحفة الغرائب چاپ شد (انتشارات معین). اما چه چاپ شدنی که کتاب شهید شد و بر دل استاد دقیق‌النظر کمال‌طلب داغی نهاده شد. 
تحفة الغرائب در زمرهٔ کتب به‌اصطلاح «دانش‌نامه» و در واقع عجایب‌نامه است. گویا کهن‌ترین کتاب فارسی در این موضوع باشد. منسوب است به محمد بن ایوب الحاسب الطبری از دانشمندان و پارسی‌نویسان نامور قرن پنجم. این کتاب از منابع کهن و بسیار پرمایه برای شناخت فولکلور و فرهنگ عامه و از مراجع بایسته برای فهم بسیاری از نکات تاریک و باریک متون ادبی است. ارزش‌های زبانی آن به کنار. 
متینی نوشته که چون در ایران نبوده و نشد که بر کار طبع نظارت داشته باشد،  کتاب آن طور که باید و شاید درست چاپ نشده است.
خدا به دکتر رسول جعفریان عزت و عافیت کرامت کناد که با تجدید چاپ  تحفة الغرائب در  انتشارات کتابخانهٔ مجلس، آب رفته را به جوی باز آورد و این کتاب مهم  به شکلی شایسته در دسترس محققان قرار گرفت. با اصلاح و تکمیل بسیار (۱۳۹۱). 

ج. کوش‌نامه. از منظومه‌های کهن حماسی که حدود یک سده پس از شاهنامه سروده شد. ناظمش ایران‌شان بن ابی‌الخیر است. هم از لحاظ زبانی و هم از حیث مباحث مرتبط با حماسهٔ ملی اهمیت دارد. مفصل است و نزدیک به ده‌هزار بیت. ابتدا قرار بود متینی و دکتر یوسفی  با هم آن را تصحیح کنند و دانشگاه فردوسی ناشرش باشد. بعد از انقلاب دانشگاه از نشر آن منصرف شد. و یوسفی به سعدی پرداخت. در سال ۱۳۷۷ انتشارات علمی آن را منتشر کرد. مثل همیشه با مقدمهٔ مفصل نکته‌بینانه و با فهرست لغات و ترکیبات عالی و دقیق در ۱۵۸ صفحه. بله در ۱۵۸ صفحه.
بنویسم که متینی مقالاتی هم دربارهٔ کوش‌نامه نوشته است.
  

ب. مقالات

مقاله‌نویسی بخش مهمی از کارنامهٔ علمی متینی است. مقالات او پیش از انقلاب بیشتر در مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد و پس از انقلاب در ایران‌نامه و ایران‌شناسی منتشر شده است. جز این در مجلات یغما، نامهٔ آستان قدس، آینده، نامهٔ فرهنگستان و نامهٔ بهارستان مقالاتش منتشر شده است. در یادنامه‌ها و جشن‌نامه‌ها و مجموعه‌های ادواری نیز مقالات متینی چاپ شده است.  مثل:  هفتادسالگی فرخ، جشن‌نامهٔ صفا، به یاد محمد قزوینی و…
 
وقتی مجموعهٔ مقالات او در چندین جلد با نمایه‌های کارآمد منتشر شود، پهنای کار مرد در این وادی معلوم خواهد شد.
 
باری باید در مبحث مفصلی به مقالات او پرداخته شود و من اینجا تیمنا به سرفصل‌های عمدهٔ مقالات تحقیقی او اشاره می‌کنم: 

۱.رسم‌الخط متون کهن و تلفظ قدیم لغات: در این زمینه تتبعات متینی مبنایی و ماندنی و مرجع است. نقطهٔ عطف است. ریزنگرانه است و مبتنی بر خواندن دقیق شمار زیادی متن و بخصوص دست‌نویس‌های کهن پارسی و دقت در رسم‌الخط آنها. با استنتاج‌های استوار و مستند.
توجه خاص او بر متون نثر برای استنباط تلفظ‌ها  هوشمندانه است. این مبحث از سال‌های جوانی تا پیری مورد مطالعهٔ متینی بود. او در چاپ متون قدیم به اختصاصات رسم‌الخطی توجه زیادی داشت. چنانچه به دلیل قدمت و اهمیت رسم‌الخطی نسخهٔ هدایة المتعلمین را با همان رسم‌الخط نسخهٔ اساس چاپ کرد. یا به دلیل اینکه رونویس‌گر دست‌نویس تفسیر عشری حرف ژ  را به‌شکل خاصی کتابت می‌کرد، همان کتابت نسخه را در متن چاپی اعمال کرد. همچنین متینی کلمات مشکول را با دقت تمام ثبت می‌کرد و درنتیجه  متن‌هایی که تصحیح کرده، از نظر مطالعات در تلفظ لغات قدیم ارج‌دار است.

مقالات مهمی در این زمینه نوشته است. مثل: «رسم‌الخط فارسی در قرن پنجم هجری»، «تحول رسم‌الخط فارسی از قرن ششم تا قرن سیزدهم» ، «رسم‌الخط بخشی از شرح تعرف؛ ذیلی بر مقالهٔ "رسم‌الخط فارسی در قرن پنجم هجری"»، «رسم‌الخط نسخۀ ختم‌الغرایب مورخ۵۹۳ق»، «طرز نگارش هاء هوز در نسخه‌های خطی قدیمی فارسی»، «رسم‌الخط علی‌نامه». و همچنین مقالهٔ مهم «رسم‌الخط نسخه‌های خطی فارسی» که تحریر تکمیل‌شدهٔ آن را سالها بعد در کتاب به یاد محمد قزوینی منتشر کرد و بی‌شک  نقطهٔ عطفی در این مبحث پژوهشی است.

۲. مسائل تاریخ زبان و ویژگی‌های دستوری و لغوی متون پیشینه. در این زمینه فعلا این مقالات در خاطرم هست و برای نمونه نام می‌برم: «ما آمدیم‌مان، مترسیتان (از مباحث تاریخ زبان فارسی)»، «اهمیت آثار فارسی یهودیان» و مقاله «خیابان».
چهل سال پیش، در آن تلاطم امواج فتن، در غربت تبعید، دور از کتابخانهٔ شخصی و یادداشت‌های علمی به غارت‌رفته، بی مدد گنجور و گوگل و نورلایب و پیکرهٔ فرهنگستان، آن‌همه شاهد برای «خیابان» را از کجا یافته بودی  استاد؟! 


ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش نهم و آخر)

۳.شاهنامه و مباحث مربوط به حماسهٔ ملی. در این موضوع مقالات زیاد و مفصلی نوشته. دربارهٔ فریدون و کاووس و افراسیاب و رستم و....
مقالهٔ «شاهنامه متن دشوار آسان‌نما» خوب به یادم مانده. اولین مقاله‌ای که از متینی خواندم هم دربارهٔ شاهنامه بود. بیست و پنج‌شش سال پیش مقالهٔ «فردوسی در هاله‌ای از افسانه‌ها». لابد کارنامهٔ شاهنامه‌پژوهی متینی را دکتر سجاد آیدنلو بر خواهد رسید و یا شاید هم بررسیده باشد و من ندیده‌ام. 

جز اینها متینی مقالات پرشماری دربارهٔ  معاصران اعم از شخصیت‌های فرهنگی و یا سیاسی (مثل رضاشاه و مصدق) نوشته است. چون مردی شناسنده بود،  قدر و اهمیت کارهای این و آن را خوب می‌دانست و در قدرشناسی هم بی‌دریغ بود.  البته در نقد، هم تیزبین بود و هم زبان بی‌پروا و تندی داشت. فراموش نمی‌کنم آن دو مقالهٔ معروفش دربارهٔ دکتر حسین نصر را.
  آن چه در بزرگ‌داشت ناموران فرهنگی نوشته و یا در مجله چاپ کرده، چشم‌گیر و ارزشمند است. بعضاٰ برخی اطلاعات در آن‌ها هست که گویا در نوشته‌های دیگر نیست. البته گاهی نیز به هیجان می‌آمد و شاید قدری بی‌انصاف می‌شد.
سیاست‌زدگی عارضه‌ای همه‌گیر است.
 
مقالاتی که دربارهٔ دکتر شریعتی و دکتر مصدق نوشته بعدا کتاب شده است. اعتقاد ندارم کتابش دربارهٔ دکتر مصدق از اوجیات کارهای اوست.

جز این‌ مقولات و موضوعات، در موضوعات دیگر هم مقاله نوشته است. مقالات خوب و جاندار.  برخی کاملا علمی و برخی آمیخته با اشاراتی به مباحث روز یا در پرتو آنچه در زمانه می‌گذشت. این مقالات هم به نظرم ماندنی است. و مورد توجه و بررسی اهلش قرار خواهد گرفت.

فراموشم نشود بنویسم که چون متینی مدیر ایران‌نامه و ایران‌شناسی بود، طبعا نامه‌های زیادی به او نوشته شده که امیدوارم آن نامه‌ها و مکاتبات دیگرش باقی‌مانده باشد و کسی متصدی نشر گزیده‌ای از اهمّ آن گردد. تکه‌هایی از شماری از آن نامه‌ها را در مقالات و نیز در ایران‌نامه و ایران‌شناسی نقل کرده است.
*

سال‌هاست که آثار متینی را خوانده‌ام. باز هم خواهم خواند. نه فقط آثار پژوهشی تخصصی‌اش را که مکتوبات عمومی‌ترش را.  شخصیت دانشگاهی او مرا به یاد منش دانشگاهی علی‌اکبر سیاسی و یحیی مهدوی و غلامحسین صدیقی می‌اندازد. دانشگاهیان بااصول سربلند کاردان. جدی. آزادمرد.
متینی با ایران‌نامه و ایران‌شناسی در صفوف روشنگران ایران است و تلقین و درس اهل نظر یک اشارت‌ است. اگر بخواهم از اصطلاحات ایرج افشار استفاده کنم باید بنویسم که متینی روشنگری  روشن بود. چنگ‌زده به مبانی ملیت ایرانی.

متینی را با عشق شگرفش به ایران به یاد خواهم آورد. او را با مقالاتش دربارهٔ آذربایجان و اران و ایران در گذر روزگاران و مویه‌اش بر فتح ایران بر دست تازیان به یاد خواهم آورد. به عشقش به  نوروز. به نگاهش به روستاها به عنوان کانونی برای حفظ فرهنگ ملی. به اهتمامش به قلمرو تاریخی و تمدنی ایران. به غیرتش به زبان فارسی و به شیفتگی‌اش به شاهنامه.  مکتوباتش دلم را گرم می‌کند.

روانش از باران آرامش ایزدی سیراب باد که در دفاع از منافع ملی ایران مردی بااصول بود. وقتی سخن از دفاع از حقوق ایران و بخصوص تمامیت ارضی به میان بود، پای به میدان می‌گذاشت. به قول خودش در «برج عاج‌» نمی‌نشست و ملاحظه‌کار و محافظه‌کار نمی‌شد.. حرف خود را شجاعانه می‌زد. از مستشرق فرنگی تا روشنفکر چپ تا حواری مصدق تا دیگری و دیگری آماج نقدهای صریح دشمن‌تراشانه‌اش بودند.  
متبرک باد نام او و متبرک باد نام احسان یارشاطر که متینی را به ایران‌نامه و ایران‌شناسی سوق داد تا این گنج شایگان در زمانهٔ عسرت بماند. 


تمام شد.
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
چرخ دیبا
(بخش یکم)

یکم.
به بیت زیر توجه کنید:

به زیر برج قوس اندر همه چون  چرخ دیباها
به پرّ کبک بر خطّی سیه چون خطّ محورها (۱) 
.
سخن بر سر مصرع اول است. ضبط این مصرع مطابق با ضبط کهن‌ترین دست‌نویس‌هاست (۲). معنی آن گویا ابهامی داشته باشد.

زمینهٔ اصلی شعر در بیت‌های پیشین، وصف بهار و شکفتن گل‌های رنگارنگ در دشت و باغ و صحرا و بستان بر اثر بارش باران بهاری است:
ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالش‌ها
ز بوقلمون به وادی‌ها فروگسترده بسترها

زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمن‌ها
فشانده مشک خرخیزی به بستان‌ها به زنبرها

می‌دانیم که در شعر و نثر فارسی، باغ و بستان و دشت و صحرا در فصل بهار، فراوان  به دیبا و حریر تشبیه شده است. برای نمونه این بیت فرخی سیستانی: 
زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد
هزارآوای مست اینک به شغل خویشتن درشد (۳)

 و این بیت‌های منوچهری: 
- ابرِ دیبادوز، دیبا دوزد اندر بوستان
 بادِ عنبرسوز، عنبر سوزد اندر لاله‌زار (۴)

- نوروز روزگارِ نشاط است و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبایِ ارمنی (۵)

برج قوس هم که طبعا در آسمان است و زیر برج قوس یعنی زیر آسمان. بنابراین معنی مصرع اول این می‌شود:
زیر این آسمان کبود، هر چه دشت و باغ و بستان و صحرا هست، مثل چرخِ دیباها شده است. 

اما پرسش این است که چرخ دیبا یعنی چه؟ 

دوم
دربارهٔ چرخ دیبا دو حدس به ذهنم می‌رسد:
الف. محتمل است منظور چرخ و چرخه‌ای باشد که به‌وسیلهٔ آن دیبا و حریر می‌بافتند. بعد مجازا از چرخ دیبا معنی کارگاه دیبابافی و جایی که دیبای فراوان از آن حاصل می‌شود، استنباط شده باشد. دیبا هم که با رنگ ملازمت دارد و خیلی از دیباها رنگ‌رنگ و الوان بوده.
این حدس را بر اساس این بیت معزی و اینکه چرخ همراه کارگاه آمده عرض کردم: 
از سرشک جود او در باغ ایام بهار
کارگاه پرنیان و چرخ سقلاطون بود (۶).

ب. شاید مراد نقش چرخ و دایره بر دیبا باشد.  و من فکر می‌کنم در بیت منوچهری منظور از چرخ دیبا همین است. توضیح اینکه:
بر منسوجات و دیباها انواع نقش‌ها زده می‌شد. ذکر دیبای منقش در متون هست و در شعر منوچهری و فرخی و دیگران آمده (۷). دیبا انواع و اقسام نقش‌ها داشته. گاه نقش دیبا، انواع درختان بوده که به این دیباها می‌گفتند دیبا/ دیباج/ پرند مشجـَّر (۸). گاه بر منسوج/ جامه/ دیبا نقش انواع پرندگان بوده که آن را دیبای مطیّر می‌نامیدند (۹). جز مرغ، نقش حیوانات دیگر هم بر دیبا زده می‌شد (۱٠). گاهی بر دیبا و جامه، نقش خال‌خال، به شکل و اندازهٔ چشم گور و گاو، بود که نام این، دیبای معیّر بود(۱۱). دیبایی را که  نقش ترنج داشته، دیبای ترنجی نام نهاده بودند (۱۲). عنصری گفته که بر دیبا نقش تخت کسری می‌زدند (۱۳). فرخی از بافتن نقش سیاوش بر دیبا گفته است (۱۴) که  نمونهٔ جالبی است از نفوذ حماسهٔ ملّی در نسج زندگی اجتماعی آن عصر که لابد محققان شاهنامه به آن اشاره کرده‌اند و من خبر ندارم. در گرشاسب‌نامه هم از دیبایی که نقش جمشید دارد،  یاد شده است (۱۵).
اگر بیشتر جستجو شود، شواهد اقسام نقش و نگار بر دیبا مفصل خواهد شد.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
چرخ دیبا
(بخش دوم) 

سوم.
از جمله نقش‌هایی که بر دیبا بافته و نگاشته می‌شد، نقش چرخ و دایره بوده است. طبعا این دایره‌ها و چرخ‌ها، رنگ یا رنگ‌هایی متفاوت با زمینهٔ اصلی دیبا داشتند و همین موجب رنگ‌به‌رنگ شدن دیبا می‌شد.
 در نسخهٔ واتیکان لغت فرس (مورخ ۷۳۳ ق)، آمده است:                                               
«پرنیان حریر چینی باشد که نقش‌ها و چرخ‌ها دارد. فرّخی گفت:... پرنیان هفت‌رنگ اندر سر آرد کوهسار»(۱۶).

 این بیت اسدی هم در همین زمینه است و روشنگر:
 
ز رنگین سپرها چنان بد زمین
کجا چرخ‌درچرخ دیبای چین  (۱۷).

که پیداست حریر چینی پر از نقش چرخ/ دایره (مدوّر مثل سپر) و نیز رنگین بوده است. و این بیت از همو: 

هوا سربه‌سر مشک سارا گرفت
زمین چرخ‌درچرخ دیبا گرفت (۱۸). 

می‌گوید زمین پوشیده از دیبایِ چرخ‌در‌چرخ شده است. و این بیت از معزی: 

ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیر دایره داری کشیده بر دیبا (۱۹). 

در مصرع اول از مشک سیاه بر زمینهٔ روشن (خورشید)  گفته و در مصرع دوم از دایرهٔ شیررنگ و سپید  بر دیبا.
 
حدس می‌زنم که دیبای منقش به چرخ و دایره را دیبای چرخی می‌نامیدند؛ به قیاس دیبای ترنجی: 
چو مه در بر افکنده دیبای چرخی
 چو خور بر سر افکنده پیروزه مقنع (۲۰).

به‌احتمال شاعران ایهام‌باره‌ای چون خاقانی و خواجو با این معنای چرخ آشنا بوده‌اند و با آن ایهام و تناسب ساخته‌اند: 

- چرخ و انجم پلاس شام هنوز 
  در پرند سحر ندوخته‌اند  (۲۱)

-ز بس دیبای سرخ و زرد بیرق
مرقع گشته دلق چرخ ازرق (۲۲)

چهارم.
برگردیم به شعر منوچهری. بیت بعد از بیت مورد بحث ما این است:  
چو چنبرهای یاقوتین بود از باد گلشن‌ها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها

گلشن‌ها را به چنبرهای رنگی تشبیه کرده است. و البته چنبر یاقوتین هم مثل چرخ دیبا، دایره‌وار و رنگین است. 

پس به گمان من چرخ دیبا یعنی نقش چرخ/ دایره‌ای که به رنگ‌های گوناگون بر دیبا بافته یا نگاشته می‌شد. و در مصرع منوچهری باغ‌ها و بستان‌های پر از گلهای رنگین به چرخ‌های الوان دیبا تشبیه شده است.
 

پانوشت
۱. دیوان منوچهری دامغانی،  تصحیح و تحقیق راضیه آبادیان،  تهران،  بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،  ۱۴۰۳، ص ۱۴۹.
۲. همان، ص ۵۹۸.
۳.دیوان فرّخی سیستانی،  تصحیح دبیرسیاقی، ص ۴۰۵.
۴. دیوان منوچهری دامغانی، همان،  ص ۲٠۶.
۵. همان، ص ۴۲۲.
۶. دیوان معزی،  تصحیح عباس اقبال، ص ۱۵۶.
۷.لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل منقّش. 
۸.لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل مشجّر و تشجیر. 
۹.«المطیر: جامه که بر وی صورت مرغان باشد»(تاج الاسامی، تصحیح ابراهیمی، ص ۵۲۳؛ دستور الاخوان، تصحیح نجفی اسداللهی، ج۱، ص ۵۹۱).

یکی را ابر بخشد کلۀ سبز       
یکی را باد دیبای مطیّر (دیوان عنصری،  تصحیح دبیرسیاقی، ص ۵۰). 
نیز: لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل مطیّر. 
۱۰. «ابریشم دیبا کنی، صد مرغ و حیوان بدو بنگاری [...] و «اگر دیبایی با صد مرغ و حیوان بر وی برنگاشته بدرانی»(شرح قصیدۀ ابوالهیثم، ص ۵۸). 
۱۱. لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل معیّر.
به گمانم این بیت اسدی طوسی وصفی از این منسوج یا چیزی شبیه به آن تواند بود: 
زرافه چهل گردن‌افراشته       
 همه تن چو دیبای بنگاشته (گرشاسب‌نامه،  تصحیح حبیب یغمایی، ص۳۰۴). 
۱۲. این بیت از ناصر خسرو: 
ور همچو خز و بز بپوشدت گلیمی
 خزت چه همی‌باید و دیبای ترنجی (دیوان ناصر خسرو، تصحیح مینوی و محقق، ص ۳۳۸)۰
۱۳.چو تخت کسری اندر نقش دیبا
چو تاج قیصر اندر زر و زیور (دیوان عنصری، همان،  ص ۷۰). 
۱۴.ای سیاوخش به دیدار، به روم ازپی فال
 صورت روی تو بافند همی بر دیباه (دیوان فرّخی سیستانی، تصحیح دبیرسیاقی، ص۳۴۸).
۱۵.بُدش پارهٔ پرنیان کبود
 نگاریده جمشید بر تار و پود (گرشاسب‌نامه، همان، ص ۲۸).
۱۶. لغت فرس،  تصحیح دبیرسیاقی، ص ۱۴۴؛ لغت فرس،  تصحیح عباس اقبال،  ص۳۷۰، پانوشت ۱.
۱۷.گرشاسب‌نامه،  ص۴۲۱.
۱۸.گرشاسب‌نامه،  ص ۲۰۲.
۱۹. دیوان امیر معزی، ص۱۸.
۲۰. دیوان خواجو،  تصحیح سهیلی خوانساری، ص ۶۵.
۲۱. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص ۱۰۴.
۲۲. گل و نوروز، خواجوی کرمانی، تصحیح کمال عینی، بنیاد فرهنگ، ص۲۴۴.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
2025/02/06 06:00:30
Back to Top
HTML Embed Code: