group-telegram.com/persian_organon/1010
Last Update:
👨🦯از آقانجفی قوچانی تا آگوست کنت
امشب یه خانمی که آشنایی مجازی داشتیم با هم اومد پیوی.
گفت: یادته در مورد رابطه با یه شخص خاص بهم هشدار دادی و گفتی « خیلی مواظب باش این بابا آنرماله ( از نوع خطرناک) ؟!» میخوام بدونم از کجا متوجه شدی ؟!
گفتم: روش علمی
زیر بار نرفت
گفتم: تو گفته بودی ریاضیت تو دوران راهنمایی عالی بوده.
ریاضی زبان طبیعته ، اگر بفهمیش باهات حرف میزنه و بهت میگه جاهایی که در وسع دیدت نیست چی میگذره . ( به طور کلی منظورم علم بود و در این جا تجربیات و اطلاعات روانشناسی )
باز قبول نکرد ، گفت تو فقط یه عکس ازش دیده بودی ...( البته کمی هم از حرفهاش و رفتارهاش گفته بود.ولی دید تیزبین لازم داشت که از لابلای اون اطلاعات بشه فهمید که شخص مورد نظر مشکلات اساسی و خطرناکی داره .)
من دیدم انگار انتظار داره بگم سر کتاب باز کردم و پای کفتار آتیش زدم و ...
دیگه چیزی نگفتم و اونم خداحافظی کرد.
ولی یاد یه خاطره افتادم
#خوب_یادم_هست_وقتی_نوجوان_بودم ریا نباشه یه دوره ای خیلی به خدا نزدیک شده بودم
شاید تاثیر چله نشینی و ریاضت و روزه گرفتن دشوار تو گرمای تابستون کاشون بود.
تو اون دوران یه ندای درونی شبیه هادی ( در نوار سیاحت غرب ) در من پیدا شده بود که نگم در عین بعضی آزارهاش چقدر خوب بود.
یکی از اقوام باردار بود و صحبت بود که بچه اش حتما پسره چون شکمش اینجوره و راه رفتنش اونجور
ندای درونی گفت ( یا تایید کرد ) که برم استخاره کنم.
آیه ای اومد که به آشکارترین حالت ممکن میگفت : فرزند این خانم دختر خواهد بود
ظاهرا برای تعیین جنسیت هیچ وقت سونوگرافی نرفتند
هرچی بود وقتی خانم زایمان کرد و نوزاد دختر بود -بقول جوونای دههی قدیم - همه کف و خون قاطی کرده بودند که من چطور تونستم پیش گویی کنم ؟ با استخاره یا سرکتاب یا فال و ستاره بینی 😄
سرکتاب که هنوزم نمیدونم چیه اصلا.
خلاصه ما مذهبی هم بودیم در حد توان مذهبی خوبی بودیم. با اخلاص و اعتقاد .
حالا باون حد از سایکوز و نِوروز هیچ وقت نرسیدیم یا خدا لایق ندونست ولی اگر ندای درونی میگفت یکی از عزیزانت رو برا خدا قربانی کن حداقل در ذهن فکر میکردم باید انجام بدم ( احتمالا به محض تصمیم واقعی همون هادی می گفت : بیخیال ، امتحان رو قبول شدی... ) حالا داستان هاش مفصله .
ولی اینا رو بذارید کنار
من که اون موقع هنوز دیپلم هم نبودم ولی
یه دوستی دارم باباش از امیرکبیر ارشد مهندسی گرفته ، میگفت : یه دوره ای فامیل زنگ میزدند : آقا سید یه امر خیریه یا یه ماشین میخواهیم معامله کنیم یه استخاره بکن برا ما ...
اونم تسبیح رو میچرخوند و می گفت : خوبه ، بده ...
گفتم :به بابات میگفتی تن موسس دانشگاه پلی تکنیک رو نلرزون پدر جان
گفت: گور بابای پلی تکنیک ، آبرومون رفته بود ، آسایش هم نداشتیم هر دقیقه تلفن زنگ میخورد برامون استخاره بگیر ، برا همین تعطیلش کرد ...😃
#واپسین_شطحیات_ادمین
#فلسفه_ریاضی
#روانشناسی
#معرفت_شناسی
#وحدت_روش
@mghlte | عصر روشنگری
@persian_organon | ایوانچراغانیدانش
BY ایوان چراغانی دانش ( معرفت شناسی ، منطق کاربردی ، تفکر نقادانه ، تکامل)
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/persian_organon/1010