Telegram Group Search
پیرمرد دور از دریا


اگر نه در همه جهان دست‌کم در ایران اغلب کتاب‌خوان‌ها همینگوی را با داستان «مرد پیر و دریا» می‌شناسند. او بیست سال از مفیدترین سال‌های عمر خود را در کوبا گذارنیده و یکی از شاخص‌ترین داستان‌های خودش یعنی «مرد پیر و دریا» را، که به خاطر آن شایستگی دریافت جایزۀ نوبل را پیدا کرده، در اینجا به رشتۀ تحریر کشیده است و اینک یکی از جاذبه‌های گردشگری کوبا برای هر آدم کتاب‌خوانی دیدار از خانۀ ارنست همینگوی پدید‌آورندۀ مرد پیر و دریاست در حاشیۀ شهر هاوانا. باغی باصفا و به نسبتِ شرایط زیستی در کوبا تا حدی اعیانی و با امکانات زیادتر از حد انتظار برای یک نویسنده که به مقیاس ایران باید هشتش گروِ نُه باشد. ساختمانی هر چند معمولی، اما در باغی باصفا واقع بر یک بلندی مشرف به شهر با همه امکانات زندگی ازجمله استخر شنا که قایق معروف وی موسوم به «پیلار» هم‌اکنون بر روی یک بلندی در کنار این استخر بی‌آب لنگر انداخته است. پنجره اتاق‌ها به روی بازدیدکنندگان باز است اما ورود به داخل ساختمان مجاز نیست، ظاهراً برای حفاظت از اشیای متعلق به آدمی نام‌آور: اتاق خواب، کتابخانه با بسیار کتاب و دست‌خط، آشپزخانه با لوازم اولیه، اتاق کار و حتی ماشین تحریر قدیمی دهۀ پنجاه سدۀ بیست.
همینگوی در سال ۱۹۴۰ این باغ را اجاره کرد و سال بعد از صاحبش خرید و تا سال ۱۹۶۰ در این منطقه زندگی کرد. او برخی از مهم‌ترین آثار خود را در اینجا نوشته است. البته داستان مرد پیر و دریا در منطقۀ نزدیک به کیِو بلانکو که به‌صورت شبه‌جزیره‌ای باریک به داخل دریای فلوریدا پیش خزیده و منطقه‌ای کاملاً اشرافی و خاص پول‌دارهاست، نوشته شده است. آدم باور نمی‌کند داستان سانتیاگو ماهی‌گیر پیر این داستان که برای صید «ماهی نیزه» آن همه مشقت را متحمل شده و بعد هم صید گرانبهایش نصیب کوسه‌های گرسنه شده و جز اسکلتی از آن برایش نمانده، در این منطقه تولید شده باشد که با فقر و ناداری و ناچاری از نوع این داستان به‌کلی بیگانه است.
خالق مرد پیر و دریا سال انقلاب کوبا در این منطقه بوده و با کاسترو عکس مشترکی داشته که اینک در ورودی باغ خودنمایی می‌کند. او همچنین به بار معروفLABODEGUITA DWLMEDIOرفت‌وشد داشته و نوشیدنی محبوب خود موهیتو را نوش جان می‌کرده و اینک یادداشت و امضای او بر دیوارۀ کنار این بار نظر بینندگان را در میان انبوه یادداشت‌های آدم‌های با نام و بی‌نام دیگر به خود می‌کشد. نویسندۀ وداع با اسلحه در سال ۱۹۶۰ به آمریکا برمی‌گردد و این خانه-باغ و متعلقات آن را به مردم کوبا اهدا می‌کند و چند سال بعد هم با استفاده از همان اسلحۀ محبوب خودش با زندگی وداع می‌گوید.
خانۀ موقت همینگوی را که در یک مملکت متخاصم این‌گونه محترم و با رونق دیدم، سرم سوت کشید برای آنکه یادم آمد از خانۀ فردوسی در پاژ طوس یعنی سرزمین اصلی خودش که خالق سرفراز شاهنامه سند هویت قوم آریایی تمام عمر در آن زیسته و کتاب عالم‌گیر خود را پدید آورده است!
کی می‌خواهد سرِ ما به سنگ زمانه بخورد!!


۳ آوریل ۲۰۲۳

محمدجعفر یاحقی


ادامه دارد...


https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
انقلاب هنر


امروز دو دیدار داشتیم هر دو به نوعی مرتبط با هنر: دیدار از موزۀ هنر هاوانا که مهم و دیدنی بود و دیدار از منطقۀ سرامیکی‌شدۀ شهر، که ابتکاری و خلاقانه بود و بیننده را به عالم هنر فرامی‌خواند.
در موزۀ هنرهای هاوانا انقلاب وهنر کوبا به هم رسیده بودند. به خوب و بد انقلاب کوبا فعلاً کاری ندارم. این قدر هست که به‌رغم این همه بسته کاری و محرومیت که از ناحیۀ انقلاب عاید این مردم شده، بودند کسانی و بسیار هم بودند که به انقلاب و آزادی سخت دل‌بستگی نشان می‌دادند و بعد از گذشت شش دهه همچنان به رهبران آن سرسپردگی هم‌دلانه‌ای داشتند و من گمان می‌کردم این سرسپردگی خاص عوام کالانعام و چشم و گوش‌بستگان جزیرۀ «وَ هُم لایَشعُرُون» است. در این موزه دیدم باور هنرمندان، که انتظار فهم سیاسی و درک ژرفای زندگی می‌تواند آنها را در جایگاه دیگری بنشاند، نیز دست‌کم در مورد کلیات مفاهیم انقلاب و آزادی و آزادبودگی همان است که می‌توان باور داشت و دید که این درک بر جانشان نشسته و ارزش‌های مبارزه و دستاورد ملموس آن یعنی برابری و آزادوارگی در آثارشان به‌وضوح تقدیس شده است. سختی و سترگی و استواربودگی در راه آرمان پیام مشخصی بود که در کلیت آثار هنری این موزه درخشش بارزی پیدا کرده بود. دیدم که هنرمندان اگر انقلاب را باور کنند یعنی انقلاب بتواند خودش را به باور آنها نزدیک کند، در هنر هم انقلاب می‌شود، چیزی که ما از آن بسیار دوریم.
اهمیتی که نظام حاکم برای هنر قایل بود ظاهراً سبب شده که به‌رغم بسیار تنگناها بنای خوبی درخور یک ملت هنرآفرین و گوهرشناس به موزه اختصاص یافته و آثار با استانداردی در خور یک نظام متمدن حفظ می‌شود. ورودیۀ ناچیزی که از بینندگان دریافت می‌شد، می‌گفت که هدف اشاعۀ هنر و پاسداری از گوهری است که هویت فرهنگی اغلب کشورهای آمریکای لاتین را تشکیل می‌دهد. دریغ خوردم که آنچه می‌بینم از قلمرو درک هنری من افزون است و بدتر که به همین دلیل نمی‌توانم به توصیف همان اندکی هم که دریافته‌ام به شایستگی بپردازم.
لذت دیدار از موزه را گشت‌وگذار در یک منطقه دیگر شهر در کام جانم دو چندان کرد. دلداده‌ای خوش‌ذوق اما کم‌بغل و نادار به نام «گائودی» در یک منطقۀ محروم شهر که اموراتش بیشتر از صید ماهی می‌گذشته موسوم به «فاسترلند» می‌آید. در گذشته‌ای که چندان از ما دور نیست، در و دیوار خانۀ محقر خود را با تکه‌های رنگارنگ سرامیک می‌پوشاند و درواقع می‌آراید. او همسایگان را تشویق می‌کند یا خود آنان تشویق می‌شوند که دست به همین کار بزنند. با این کار بخشی از یک منطقه می‌شود نمایشگاه تکه سرامیک‌های رنگارنگ با نقش‌و‌نگارهای هوش‌ربا.
در یکی از کوچه‌های همین منطقه دست به کاری شیرین‌تر زده‌اند. نمادهایی از برخی کشورها ازجمله بلغارستان، مصر، ترکیه و چند کشور دیگر با تکه‌های سرامیک و پرچم خاص آن کشورها اختصاص داده و درواقع بذر دوستی با این کشورهای دور‌دست را در دل بینندگان کاشته‌اند و حالا بخشی از این محله هم شده است نمایشگاه بناهای رنگارنگ سرامیک‌نشان، که هر چند هنر خاصی در آن به کار گرفته نشده، اما تا آن حد تنوع و جذابیت پیدا کرده که با وجود دوری از مرکز و مناطق توریست‌نشین شهر شده است یکی از نقاطی که گردشگران اگر نبینند زیارتشان مقبول درگاه دلار و یورو نخواهد بود. می‌توان گفت این منطقه با الهام از منطقه‌ای با همین وصف در بارسلون شکل گرفته است.
باز فیلم یاد هندوستان وطن کرد و با خودم گفتم اگر اراده‌ای و بصیرتی می‌بود بخشی از شهر میبد و یا در همین خراسان خودمان مِند گناباد هم می‌توانست با فاسترلند هاوانا رقابت کند و از آن پیش بیفتد. ما باید همیشه افسوس بخوریم و با خود بگوییم:
مردم اندر حسرت فهم درست.


۴ آوریل ۲۰۲۳

محمدجعفر یاحقی


ادامه دارد....



https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
زبان بازار، زبان کوچه


اگر همین ویزای نیم‌بند گوشه پاسپورتم نبود -که آن هم به نظرم بیشتر برای دریافت ۵۰ یورو بابت صدورش بود و تامین گوشه‌ای از هزینه‌های سفارت محقر کوبا در پاریس- فکر می‌کردم به ایالتی دور‌افتاده از کشور اسپانیا در حوزۀ شینگن وارد شده‌ام. در سفر به کوبا اگر دو چیز با تو نباشد کُمیت تو از هر دو پا لنگ می‌ماند: یورو و مترجم اسپانیولی.
اما یورو یکه‌تاز و رفیق بازار و گرمابه است و تقریباً همه‌جا حتی بر دل‌ها حکومت می‌کند. پول ملی (پزو با برابری ۱۲۶ نرخ رسمی/بانکی و ۱۷۰ الی ۱۸۰ نرخ آزاد بازار) تقریباً به حاشیه رانده‌شده و جز در موارد خورد‌و‌ریز و عالم دست‌فروش‌ها مصرف دیگری ندارد. دلار اما، نه. تقریباً چراغش به‌کلی خاموش است: نه در بازار و نه در بانک و نه حتی یواشکی و قاچاقی از آن نامی برده نمی‌شود. آفرین بر کوبا! ضد آمریکایی یعنی این! نه این که هی مرگ بر آمریکا بگویی، از او به «شیطان بزرگ» یاد کنی و پرچمش را اینجا و آنجا آتش بزنی و خودت را انگشت‌نمای عالم و آدم کنی اما، مرتب دسته‌های اسکناس صد دلاری از بانک مرکزی بریزی تو بازار و نرخ برابری آن را با ریال بی‌زبان و بی‌خاصیت ببری بالا، مدار زندگی مردم را بکنی دلار که اگر فی‌المثل برای باغچه‌ات کود حیوانی لازم داشته باشی تپاله‌فروش با نرخ دلار با تو حساب کند!
چه‌گوارار سنگ بنای خوبی برای مبارزه با آمریکا گذاشته سنگی که من یقین دارم دو سال دیگر از خرند در خواهد رفت. اگر دیروز هنگام صدور ویزا از من امضا گرفتند که از مسیر ایالات متحده وارد کوبا نخواهم شد و اگر مسیر ارتباط هوایی و دریایی با آمریکا -نزدیک‌ترین کشور به کوبا با فاصلۀ کم از ۴۰۰ کیلومتر- هنوز هم بسته است اما، دیدم که پرچم آمریکا بر فراز ساختمان سفارتش در زیباترین بخش ساحل کارائیب در اهتزاز است و همین دیروز چند آمریکایی را دیدم که از طریق مکزیک به کوبا آمده بودند لابد با کیفی پر از یورو برای آن که دلار در کوبا هیچ خریداری ندارد. من دیده‌ام و می‌بینم که نه خیلی دور آمریکایی‌ها در همین کوبا جا را بر اروپایی‌ها تنگ کرده و دلار هم در بازار کوبا به جنگ یورو شتافته است. پروسترویکا کمر لج‌بازی‌های نظام کاسترو را خواهد شکست و بی‌آنکه از محبوبیت تاریخی او بکاهد و عکس و پیکره‌هایش از میادین و گذرگاه‌ها و پوسترها و روی جلد کتاب‌ها محو شود، تحول و تغییر متناسب با دنیای امروز را برخواهد تافت.
این تغییر و رشد روزافزون نیاز به مفاهمه با توریست در عرصۀ زبان هم دارد حس می‌شود. در حالا حاضر اتباط با مردم عادی تنها از طریق زبان اسپانیولی میسر می‌شود. مردم انگلیسی نمی‌دانند اما، مراکز مرتبط با توریسم: هتل‌ها و آژانس‌های مسافرتی تقریباً می‌دانند و برخی از عملۀ بازار و جوانان هم گلیم خود را از آب می‌کشند. می‌بینم که دو سه سال دیگر مشکل زبان انگلیسی هم در کوبا حل شده است.
«احتیاج» شیر عرصۀ مبارزه با امپریالیسم را هم «روبه مزاج» می‌کند.

۵ آوریل ۲۰۲۳


محمدجعفر یاحقی


ادامه دارد....



https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
وینالس بی‌زبان


سومین شهری که هدف گرفته بودیم برای این سفر، یعنی بچه‌ها گرفته بودند، وینالس (Vinales) بود در ۲۰۰ کیلومتری جنوب غرب هاوانا. روستایی بزرگ شده در حد یک شهرک، با ظرفیت بالای گردشگری از دو سه جهت: طبیعت متفاوت، داشتن نمادی پیشاتاریخی و بالاخره مزارع و مراکز تولید سیگار برگ.
این طبیعت را دست‌کم نگیریم. گاهی هنر آفرینش بیشتر و بهتر و اساسی‌تر از هنر دست آدمی بر دل می‌نشیند و نگاه‌ها را سرشار می‌کند. گوشه‌ای از این هنر تفاوت و تنوع و فردانیت است. من کوه کم ندیده بودم اما این کوه‌ها گویی یکه‌تاز و بی‌همانند است: کوه‌های نه‌چندان برکشیده اما منفرد، تراشیده، خوش‌ترکیب و پوشیده از درختچه‌ها و بوته‌های متفاوت و در مجموع مسحور‌کننده. حالا این شکاف‌ها و فرورفتگی‌های غارمانند البته در مقیاسی محدود و کوچک‌تر هم بر دل‌ربایی و لوندی دختران طبیعت چیزی می‌افزاید که توصیفش با قلم و بیان ممکن نیست باید دید و تصدیق کرد که دیدن دگر است و شنیدن دگر. این ترکیب صخره‌ها و بالا و پایینی و تنوع کاواک‌ها البته می‌تواند برای خودش دلیل زمین‌شناختی داشته باشد و استادان زمین‌شناس را از جهتی دیگر مسحور کند، اما مرا با زمین‌شناسی چه کار؟ من تناسب و زیبایی و شگرفی ترکیب را با دانسته‌های خشک علمی، که حس زیباشناسی آدمی را کور می‌کند، نمی‌آمیزم و خودم را از هم‌نشینی سحرانگیز صخره و سبزه نای بوته‌ها و درختچه‌ها محروم نمی‌کنم.
یکی از این غارها کمی جلوتر فی‌الواقع غار بود با سقفی برکشیده دست‌کم در آن بخش که برای بازدید گردشگران تسطیح و نورپردازی شده بود و تو را هدایت می‌کرد به ساحل آبی که در بخش دیگری از غار جریان داشت و با یک قایق گردشگران را به بیرون منتقل می‌کرد. ترتیبات توریستی و دام‌چالۀ عرضه‌گاه سوغاتی‌ها که برای جامعۀ میزبان غایت گردشگری و برای سرکیسه‌کردن گردشگران از اهم واجبات است در خروجی غار تهیه دیده شده بود.
از آنجا ما را به بخش پیشاتاریخی وینالس منتقل کرد فرانچسکو، راننده‌ای که به این منظور به کار گرفته بودیم؛ کوهی دیگر آن هم صخره‌ای و بسیار برکشیده و بالابلند و در بالاها دور از دسترس با نقش و نگارهایی ظاهراً شبیه سنگ‌واره‌های موجودات اولیه ازجمله دایناسورها و انسان‌های ماقبل تاریخ که از قرار معلوم در همان سال‌های اول انقلاب و با دستور شخص کاسترو این مجموعه پیکره‌ها در سینۀ این کوه صخره‌ای رنگارنگ شده و اینک به‌عنوان بزرگ‌ترین دیوارنگارۀ جهان نظر گردشگران اهل هنر را به خود می‌کشد. رنگ در کوبا رنگ‌وروی دیگری دارد و در همه‌جا به کار می‌آید من بر آنم که تجارت رنگ در این سرزمین برخلاف همه چیز باید بازارش حسابی گرم باشد، بی‌جا نبود که در یکی از کانال‌های تلویزیونی اینجا یکی از کالاهایی که برایش تبلیغ می‌کردند دستاوردهای رنگی بود و لابد رقابت تنگاتنگ کارخانه‌ها.
سومین چهرۀ مهم گردشگری وینالس مزرعۀ تولید سیگار برگ بود که در جهان به نام کوبا نامبردار است. این مزرعه در همین نزدیکی شهر بود. بذر توتون سیگار را به ما نشان دادند کمی ریزتر از خشخاش، اما به رنگ خاکشیر. این بذر را در فصل مناسب می‌کارند که برگی همانند برگ چغندر تولید می‌کند الان فصلش نیست؛ سپتامبر فصل برداشت برگ است ما را به آلاچیقی بزرگ هدایت کرد جوان مزرعه‌دار کارکشته که هفت پشتش مزرعۀ تولید برگ داشته‌اند این برگ‌ها را دسته‌دسته به‌صورتی نه‌چندان متراکم از سقف آویخته بودند تا به تدریج خشک شود؛ خشک که چه عرض کنم رطوبتش برود اما همچنان نرم و قابل انعطاف بماند. جوان مزرعه‌دار پشت بساطی رفت و دسته‌ای از برگ‌ها را برداشت با کاردکی تیز و برنده گوشه‌ها و حواشی ناصاف آن را با مهارت زد و تکه‌های آن را لای یک برگ بزرگ‌تر لوله کرد و به طرز لطیفی پیچید و سر و ته برگ‌های لوله‌شده را با کاردک مخصوص زد و داد دست ما یعنی این هم سیگار برگ.
جوان مزرعه‌دار از کار در مزرعه و مقررات سفت و سخت دولت گله‌مند بود. ۹۰ درصد تولیدی خود را باید به دولت بفروشند با بهای دولتی که سخت پایین است فقط ده درصد، آن هم سر مزرعه خودشان می‌توانند بفروشند که آن هم چیزی نمی‌شود. آخر هم ما را دعوت کرد به اتاقکی کنار خانه‌اش به‌عنوان مغازه سوغاتی که مثلاً چیزی به ما بفروشد و قهوه‌ای هم تعارفمان کرد.
اگر همه بازدیدکنندگان از قماش ما بی‌پول و بی‌سلیقه می‌بودند پسرک بایستی سال‌ها پیش بساطش را جمع می‌کرد و پی کاری دیگر می‌رفت.
سیگار برگ نه تنها هویت این منطقه که در مقیاسی وسیع‌تر به هویت اصلی کوبا و امریکای لاتین بدل شده است.
به حق چیزهای ندیده و نشنیده!


۱۶ آوریل ۲۰۲۳

محمدجعفر یاحقی



ادامه دارد...


https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
برج بابلِ ما آدم‌ها


این برج بابل هم حسابی کار دست آدم‌ها داد. همۀ آدم‌ها قبل از آن و تا رسیدن به برج یک‌دل و یک‌زبان و یک‌جهت بودند، این یهوۀ نامهربان آنها را از برج پایین آورد زبان آنها را متفاوت و خود آنها را متفرق کرد تا یکدیگر را نشناسند و زبان همدیگر را نفهمند و همین شد منبای اقوام و زبان‌های مختلف. حالا همین هم بهانه شده است برای این ملتِ مثلاً متمدن بلژیک، که مدعی است مشروطیت را به ما یاد داده، که در یک وجب جا برای خود مدعی سه زبان رسمی باشد.
قطار همین که از بروکسل بیرون می‌آید به طرف شمال، زبان فرانسه ول معطل است باید کنار بگذارد و حتما به داچ با مسافران خود حرف بزند تازه این داچ با آن زبانی هم که چند قدم آن طرف‌تر در هلند حرف می‌زنند قدری متفاوت است. حالا همین مسافر بدبخت اگر ده قدم این طرف‌تر به سمت شرق برود در همین بلژیک فسقلی باید به زبان آلمانی سخن بگوید که آن هم با آلمانی آلمان و اتریش ده قدم آن طرف‌تر متفاوت است. میگم خدا پدر زبان انگلیسی را بیامرزد که خودش را بر همه‌جا حتی بر همین جوجه کشورهای مثلاً متمدن، اما ازخودراضی تحمیل کرده و گرنه کلاه من مسافر بدبخت پس معرکه بود! این اروپایی‌ها در مورد پول و توافق‌های تجارتی و گمرکی این‌قدر عقلشان رسید که «اتحادیۀ اروپا» تشکیل بدهند و موی دماغ ابرقدرت‌ها بشوند که حالا امریکا و روسیه و چین نمی‌توانند بی‌هماهنگی با آنها آب بخورند و مثلاً با برداشتن مرز و گرفت‌و‌گیرهای ویزا کار من مسافر ایرانیِ انگشت‌نمایِ عالم را آسان کردند که با گرفتن یک ویزای شینگین، هر چند با هزار مشقت و خریدن یک ارز یعنی یورو، هر چند با بهای روزافزونِ در آستانۀ شصت هزار تومان، بتوانم بلند شوم و بیایم بی‌گرفت‌و‌گیر مرزی و دردسرها و زیان‌های عوض‌کردنِ پول - مثل چند سال پیش- راحت و بی‌دردسر از این کشور به آن کشور بروم و راحت و پاکیزه هم همه‌جا پولِ نداشته‌ام را خرج کنم و هم به ویزایِ با زحمت‌گرفته‌ام متکی باشم.
کاش می‌شد به همۀ دنیا با یک ویزا رفت و با یک زبان با همۀ مردم جهان ارتباط برقرار کرد! ارتباط که چه عرض کنم کاش می‌شد بی‌ویزا مثل خانۀ خودت به همه‌جا رفت و یک‌زبان به همه عالم دل داد و قلوه گرفت! در این صورت دکان زبان‌آموزی در کل عالم تعطیل بود و میلیون‌ها معلم و آموزگار زبان از قماش بنده باید کشک خود را می‌ساییدند.
آیا رؤیای زبان اسپرانتو، که چند دهه پیشتر همه‌جا مطرح بود، پاسخی به این آروزی جهانی بود، که مثل همه رؤیاهای دورودراز بر باد رفت؟

۲۰ آوریل ۲۰۲۳

محمدجعفر یاحقی

ادامه دارد...


https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
نوروز بودایی در پاریس


امروز یکشنبه ۱۰ اردیبهشت رفتیم جشن نوروز بودائی به میزبانی تایلندی‌های مقیم فرانسه؛ نوروز خودمان را که از دست دادیم یا از ما گرفتند، باید هر جا بوی نوروز می‌شنویم بشتابیم. تشنۀ جشن و شادی هم که هستیم سایۀ غم همه‌جا بر سرمان است. نوروز تایلند یکشنبه گذشته بوده است، اما به‌دلیل بارندگی به امروز موکول شده بود. دو ساعتی از مرکز پاریس دورتر با تعویض چند قطار و اتوبوس بالاخره رسیدیم به باغی به مساحت چندین هکتار، من می‌گویم باغ، شاید هم معبدی که به باغ می‌گوید: برو گم شو! نامش: Hammapathipvanaram Watt شما هم مثل من نمی‌توانید بخوانید! مهم نیست؛ در بند نام نباید بود، هر چند که به قول پیر خردمان: «خردمند را نام بهتر ز کام». دیدم عجب میدان زیبنده‌ای برپا کرده‌اند این تایلندی‌های هشیار، با این همه تبلیغ آموزه‌های هم‌زیستی و هماوایی و هم‌گرایی انسانی بودا! که گام‌به‌گام لابه‌لای درختان و در همهمۀ پیکره‌های بودا به زبان فرانسه به تو چشمک می‌زنند و همه را به خود و سرزمینشان، تایلند فرامی‌خوانند. و لابه‌لای درختان، صدها مجسمۀ بودا همه به ردیف، زرد و همانند به شمار شاید بیشتر از درختان، اغلب با یک پلاک به نام یک فرد یا یک فامیل و پای بیشتر آنها مقداری میوه و گل و نذر و نیاز، درست مثل قبرهای رفتگان خودمان در شب برات یا مثل نقل و نبات و فدیۀ و نثار شب نوروز برای روان درگذشتگان (فروهرها). چقدر همانندی است میان آیین‌های باستانی خودمان با اندیشه‌های بودایی! جای شگفتی هم نیست؛ زردشت و بودا هر دو تقریباً هم‌زمانند (بنا بر برخی پژوهش‌ها) بلخِ بامیان هم پرورشگاه هر دو آیین بوده است (بنگرید به شاهنامه: «به بلخ گزین شد بر آن نوبهار»). این نیایش‌گاه بزرگ به راستی یادمان درگذشتگان تایلندی‌های بودایی است که در این بامداد بهاری آغاز سال آمده‌اند به روان درگذشتگان خود ادای احترام کنند و برای آنها فدیه و نذر و نیاز بدهند. پس دیگ‌ها بر بار است و پخت‌وپز انواع غذاهای تایلندی بر کار. اما نه به رسم نثار، که زندگی در جهان امروز گونه‌ای دیگر شده است، پس می‌فروشند. انواع غذاها را به تماشابینان انبوه فرانسوی و جهانگردان یک لاقبایی مثل ما، و گمانم درآمد حاصل از آن، فدیه برای معبد بر آستان بودای بزرگ و به یاد روان درگذشتگان و جشن و پایکوبی و سرور به شادمانگی دیدار با روان‌های روشن نیاکان و بستگان. دیدم عجب با این آیین دلپذیر احساس خودمانگی دارم که سال‌ها -آن سال‌هایی که با دریغ از آن یاد می‌کنم- در شادیانگی آغاز سال چنین می‌کردیم در همین نوروز از دست رفتۀ خودمان.
یاد باد آن فروردین‌ها، یاد باد!


پاریس، ۳۰ آوریل ۲۰۲۳

محمدجعفر یاحقی



https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پاسداشت دکتر محمدجعفر یاحقی و نقد کتاب "آن‌سال‌ها"


در نشست فرهنگی مرواریدی از صدف فردوس

با همت شهرداری و شورای اسلامی شهر فردوس


۱۸ خردادماه ۱۴۰۲


#دکتر_محمدجعفر_یاحقی


https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
یاد بگیریم از اُزبک‌ها!

این بوعلی ما در همدان غریب افتاده است! خدا پدر انجمن آثار ملی را بیامرزد که با احداث آن بنای شکوهمند گور او را از خطر ناشناختگی نجات داد که اگر نبود یقین دارم حالا کسی گورجای بوعلی را نمی‌دانست و او هم حالا مثل بسیاری دیگر گوربه‌گور بود. این از قدرناشناسی و فرهنگ‌ناپروری ماست وگرنه تصویر شکوهمند او در کنار بزرگان علم جهان: لوئی پاستور و فرانسیس بیکن و استوارت میل و گالیله و کذا و کذا در بر دیوار سالن مطالعه کتابخانهٔ بادلیان اکسفورد جبران فرهنگ‌ناشناسی ما را کرده است. همدان گورگاه ابن‌سیناست که عمر بارور خود را در جرجانیه و مرو و اصفهان گذرانید و کتاب‌هایش را به عربی و فارسی نوشت و در این نقطه از شهر همدان سر برخاک پرآوازۀ ایران گذاشت.
و حالا بشنوید (و کاش می دیدید) از زادگاهش روستای نجیب و سرفراز «افشنه» در حوالی شهرک تاریخی خرمیثین یا رامتینا در چند فرسنگی بخارای شریف. وقتی در مسیر بخارا به سمرقند دست راست به جاده نجیب و فرحناکی می‌پیچی در دل مزارع پنبه و محصولات سرسبز محلی دلت می‌خواهد بگویی: آفرین بر این سرزمین حاصلخیز که حالا هم مثل گذشته پر محصول است با این تفاوت که در گذشته از آن علم می‌رویید و حالا پنبه و میوه و وسبزی و سرسبزی است که به خلق خدا تحفه می‌دهد و خدا برکت بدهد به اینجا که هم زمینش هم زرخیز است و هم دانش‌خیز. بوعلی کوچک در این روستا دیده به جهان گشود و با نبوغ ذاتی و حافظه و استعداد دانش‌اندوزی و طبابت حیرت‌انگیزش در هشت ده سالگی برق از چشم امیرنصر سامانی گرفت و او که جوهر‌شناس و فرهنگ‌پرور بود راه را بر پیشرفت او گشاده کرد تا بدانجا رسید که می‌گفت: «معلومم شد که هیچ معلوم نشد».
و حالا این هم‌ولایتی‌های او چه جانی فشانده‌اند برای این فرزند برومند روستای خود که جهان را مسخر نام و دانایی خود کرده است: از مسیر جاده مرتب تابلوها تو را به سوی این روستا که از راه اصلی دور افتاده است هدایت می‌کند، وقتی به محاذات روستا می‌رسی دست راست تابلو بزرگ و مشخصی ورود شما را به زادگاه نابغۀ شرق خوش‌آمد می‌گوید، مسیر عریض و پهن و مصفایی به عرض ۵۰ تا ۶۰ متر تو را به پابوس تندیس شکوهمند ابوعلی سینا هدایت می‌کند. نرسیده به تندیس دست راست ساختمان موزۀ ابن‌سینا با استانداردی جهانی و اشیای متعدد پزشکی و انواع تصویرها و نگاره‌ها و کتاب‌ها و یادداشت‌های مرتبط با طبابت و نجوم و ریاضی قدیم ساعت‌ها می تواند تو را جلو این و آن ویترین میخکوب کند. تا برسی به پای تندیس شکوه مسیر و میدان اصلی تو را به خود سرگرم می‌کند و آن سوی تندیس بر پیشانی بنایی با خط طلائی: «مرکز آموزش افزارهای تکنیکی دانش پزشکی» با کلی آموزشیار سپیدپوش در کلاس‌ها و کارگاه‌ها مشغول فراگیری فنونی در خدمت پزشکی منطقه. و همه اینها به شما می‌گوید که ابن‌سینا در این دیار بالیده است. هویت روستا و بناهای متعدد مرتبط با طبابت ونجوم کلاً صدای فرهنگ و حق‌شناسی و قدردانی هم‌روستایی‌ها و اگر نیک بنگریم و نکو هم بشنویم صدای بوعلی است که از همه‌جا بلند است که سپاس و حق‌شناسی اهالی ازبکستان و نظام حاکم بر این کشور آن را تایید می‌کند.
به یاد می ‌آورم دور از وطن ناگاه زادگاه و گورگاه فردوسی و غزالی و شیخ ابوجعفر و نظام‌الملک و خواجه نصیر و اسدی و قانعی و دقیقی و پانصد و هفتاد و چند چهرۀ خورد و ریز طوسی دیگر را، که نام و یادشان را در کتاب نام‌آوران طوس آورده‌ایم، و دریغ از یادی و برای آنها سنگی برگوری! باز هم خدا پدر انجمن آثار ملی را بیامرزد که در زمان آن لعین آلاشتی بنایی بر گور این ابوالقاسم فردوسی گذاشتند وگرنه امروز او هم در زمرۀ صدها گور‌به‌گور طوسی دیگر می‌بود که تنها در کتاب‌ها می‌توانستی ببینی که ما هم فردوسی داشته‌ایم.
اگر پدر من سر از گور برمی‌داشت و امروز به او می‌گفتم که ما باید از ازبک‌ها بیاموزیم که چگونه قدر داشته‌هایمان را بدانیم، با خاطره‌هایی که او از ازبک‌تازی‌ها برای من تعریف کرده بود، یقینا به‌صورت من تف می‌اندخت!
تا کجا می‌برد این غفلت بیدار مرا؟


سمرقند، ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
محمدجعفر یاحقی


https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
قطب علمی فردوسی و شاهنامه و مرکز مطالعات اجتماعی فرهنگی آسیای مرکزی برگزار می‌کنند:


آشنا داند صدای آشنا

(از بخارا تا سمرقند چو قند)

🔷️🔸️گزارش سفر به ازبکستان با محوریت زبان فارسی


🔸️گزارشگران:

دکتر محمدجعفر یاحقی

نیلوفر بهرام‌زاده




🔹️زمان: یک‌شنبه ۱۶ مهرماه ۱۰ تا ۱۱:۳۰


🔹️مکان: دانشکده ادبیات دکتر شریعتی، کتابخانه قطب علمی


https://www.group-telegram.com/Doctormohammadjafaryahaghi.com
Forwarded from فرهیختگان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«فرزانهٔ فروتن ایران‌مدار ما»

مستندی است ساختهٔ سیّدجواد میرهاشمی، دربارهٔ زنده‌یاد ایرج افشار



#فرهیختگان راهی به رهایی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پیام #دکتر_محمدجعفر_یاحقی
مدیر مؤسسه خردسرای فردوسی
به کنفرانس بین‌المللی
نقش شاهنامه در تحکیم و گسترش زبان و ادبیات و علم و فرهنگ تاجیک

خجند، ۲۰۲۴


@kheradsarayeferdowsi
2024/10/02 00:43:44
Back to Top
HTML Embed Code: