group-telegram.com/bookcity5/7566
Last Update:
▪️نامه سی و ششم
یادبان روزهای خوب!
آیا آن گلدان کوچک سفال لعاب خورده ی آبی که از لالجین خریدیم ـ و چه سفری بود واقعاً ـ و آن گل بسیار نادر پُرخاری که من از آن سوی قله ی توچال برایت آورده بودم و شباهت هایی به خود من داشت ـ با آن زخم زبان هایی که گهگاه می زنم ـ به یادت هست؟
گلدان، یک روز به ناگهان شکست و گل ها که خشک خشک شده بودند، مثل غبار پراکنده شدند و از میان رفتند. چه عیب دارد؟ مگر خاطره ی یک گلدان سفال آبی لالجین با گلی نادر و پُرخار ، به قدر خود آن گل و گلدان، دوست داشتنی نیست؟ تازه، گمان می کنم که گلِ خاطره، خار هم ندارد، همانگونه که گلدان خاطره، ناشکستنی ست.
عزیز من!
بیا خاطرات مشترک مان را هرگز به دست باد نسپریم!
▪️نامه سی و هفتم
ای عزیز!
انسان، آهسته آهسته عقب نشینی می کند. هیچ کس یکباره معتاد نمی شود. یکباره سقوط نمی کند. یکباره وا نمی دهد. یکباره خسته نمی شود، رنگ عوض نمی کند، تبدیل نمی شود و از دست نمی رود. زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد و تکرار و خستگی، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند.
باید بسیار هوشیار باشیم و نخستین تلنگرها را، به هنگام و حتی قبل از آنکه ضربه فرود آید، احساس کنیم. هرگز نباید آن روزی برسد که ما صبحی را با سلامی محبانه آغاز نکنیم. خستگی نباید بهانه ای شود برای آنکه کاری را که درست می دانیم، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم. قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدم های بعدی را شتابان بر خواهیم داشت. ما باید تا آخرین روز زندگی مان ـ که اینگونه به دشواری بر پا نگهش داشته ایم ـ تازه بمانیم.
به خدا قسم که این حق ماست.
👤 #نادر_ابراهیمی
📚 #چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✉️ نامه 36 و 37
join us | شهر کتاب
@bookcity5
BY شهر کتاب و داستان
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7566