group-telegram.com/eteghdate/6067
Last Update:
✅ سعايت کردن محمد بن إسماعیل (نوه امام صادق علیه السلام) از امام موسی بن جعفر عليهما السلام نزد هارون الرشید لعنت الله علیه.
▪️علی بن جعفر گفت: ما عمرۀ رجب را به جا آورده، هنوز در مکّه بودیم که محمّد بن إسماعیل نزد من آمده،
گفت: عمو جان میخواهم به بغداد بروم، و دوست داشتم با عمویم أبو الحسن «حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام» خداحافظی کنم و دوست دارم شما هم همراه من بیایید.
من با او به سوی برادرم که در خانه اش در حوبة بود، بیرون آمدم، و این اندکی پس از نماز شام بود.
در را زدم و برادرم پاسخ داد، فرمودند: کیست ؟!
گفتم: علی.
فرمودند: اینک بیرون میآیم.
و او به کندی وضو میگرفت.
من گفتم: شتاب کنید.
فرمودند: زود میآیم.
آن گاه درحالی که لنگ سرخ رنگی را به گردن بسته بود، بیرون آمد و زیر سر در خانه نشست.
علی جعفر گوید: من به سویش خم شده، سرش را بوسیدم و گفتم: برای کاری آمدهام اگر آن را درست بدانی، خدا به آن توفیق دهد و اگر جز آن باشد، چه بسیار که خطا میکنیم.
فرمودند: او کیست ؟! گفتم: او پسر برادر شما است که میخواهد با شما خداحافظی کرده، به بغداد برود.
به من فرمودند، او را بخوان.
او را که دور ایستاده بود، خواندم.
پس به ایشان نزدیک شده، سرش را بوسید و گفت: جانم فدایت به من سفارشی بکن.
فرمودند: به تو سفارش میکنم که در خون من از خداوند پروا کنی.
او در پاسخ گفت: هرکه به شما بدی بخواهد خداوند با خود او میکند و به نفرین بر بدخواهان آغاز کرد.
سپس بازگشته، سرش را بوسید و گفت: عمو جان مرا سفارشی بکن.
فرمودند: به تو سفارش میکنم که در خون من از خداوند پروا کنی.
او گفت: هرکس به شما بدی خواهد، خداوند با خود او کند.
سپس بازگشته، سر حضرت را بوسیده، گفت: عمو جان مرا سفارشی بکن.
و ایشان فرمودند: به تو سفارش میکنم که در خونم از خدا پروا کنی.
پس او به کسی که به ایشان بدی خواهد، نفرین کرده، سپس از ایشان دور شد.
و من با او به راه افتادم که برادرم فرمود: ای علی! بمان. من در جایم ایستادم. ایشان به منزلش رفته، سپس مرا خواند.
به نزدش رفتم.
همیانی برداشت که در آن صد دینار بود. آن را به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو آن را هزینۀ سفرش کند.
علی گوید: من آن را گرفته به گوشه عبایم آویختم.
سپس صدتای دیگر داد و فرمود: این را هم به او بده.
سپس همیانی دیگر به من داد و فرمود: این را هم به او بده.
من گفتم: جانم به فدایت! اگر از او در هراسی چنان که گفتی، چرا به زیان خود، او را یاری میکنی ؟!
فرمودند: وقتی من به او بپیوندم و او از من ببرد، مدّتش [عمرش] به پایان میرسد.
سپس بالشی چرمین که در آن سه هزار درهم سالم بود، به من داد و فرمود: این را هم به او بده. او گوید: من به نزد او رفتم و صدتای نخست را دادم. بسیار شاد شد و عمویش را دعا کرد. سپس دومی و سومی را دادم و او شاد شد چنان که گمان کردم باز می گردد و نمی رود. سپس سه هزار درهم را به او دادم.
آنگاه او به دنبال کارش رفته، به نزد هارون رفت و به عنوان خلافت به او سلام داده، گفت: گمان نمی بردم در این زمین دو خلیفه باشد تا عمویم موسی بن جعفر علیهما السّلام را دیدم که به عنوان خلافت به او سلام میدهند.
هارون صد هزار درهم برای او فرستاد. آن گاه خداوند او را به دردی در گلو دچار کرد که نه به درهمی از آنها نگریست و نه دست زد!!.
📚 الکافی ٫ جلد 1 ٫ صفحه 485
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▫️کانال جِلاَءٌ لِلْقُلُوبِ
➡️ @eteghdate
BY جِلَاءٌ لِلْقُلُوبِ
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/eteghdate/6067