Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/group-telegram/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/delbaranehbachehshiehh/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/group-telegram/post.php on line 50
دلـبـرانـه‌های‌بچه‌شیعه♡ | Telegram Webview: delbaranehbachehshiehh/8406 -
Telegram Group & Telegram Channel
#ناحله
#قسمت_صدو_شصت_و_هفت

کارای فاطمه برام عجیب بود.
لباس و پوشیدم و بعد از شونه زدن موهام و عطر زدن به دست ها و لباسم با شونه و لباس بچه از اتاق رفتم بیرون.
_فاطمه؟؟
جوابی نشنیدم.
میز صبحانه رو به بهترین شکل چیده بود. هرچی که باعث میشد اشتهام باز شه روی میز پیدا میشد. صبحانه ی اون روزم عجیب بود. نگاهم با تعجب روی خوراکی های میز میچرخید که چشمم به شیشه پستونکی افتاد که کنار لیوان های شیر ما گذاشته شده بود.
فاطمه رو که تو خونه پیدا نکردم دفترچه ی روی اپن و برداشتم. یادداشت نوشته بود:
"صبحت بخیر حموم بودی نشد بهت بگم. من چیزی لازم داشتم رفتم که بخرم. تو صبحانه ات رو بخور!مراقب خودت هم باش.در ضمن حواست به دور و برت باشه!"
جمله آخرش و درک نمیکردم.انقدر سوال تو ذهنم بود که نتونستم بیشتر از یک لقمه بردارم.
چند دقیقه گذشت و فاطمه نیومد.
پوتینم تو جا کفشی نبود. حدس زدم که کار فاطمه است و دوباره تمیزش کرده و دم در گذاشته.در و باز کردم که دیدم درست حدس زدم.لبخندی که از ذوق زده بودم با دیدن چیزی که کنار پوتینم بود جمع شد. روی زانوم خم شدم و کتونی زرد رنگ و کوچولویی که کنار پوتینم بود و برداشتم و روی کف دستم گذاشتم. حس عجیبی داشتم‌که نمیدونستم اسمش چیه.
دلم واسه کتونی های کوچولویی که تو دستم‌بود غنج میرفت.
دوتا انگشتم و تو کفش ها گذاشتم و رو زمین کشیدمش که چراغ های زیرش روشن شد و صداش در اومد. داشتم با ذوق بهشون نگاه میکردم که با صدای فاطمه با سرعت برگشتم عقب.
.........‌..
فاطمه
انتطار نداشت منو پشت سرش ببینه.
از هیجان به زور روی پام ایستاده بودم. با تمام وجود منتظر واکنش محمد بودم.
دستام و پشت سرم گرفته بودم و منتظر شدم که چیزی بگه.
در و بست و به کفش های تو دستش نگاه کرد و گفت: فاطمه این کفشا چی میگه؟
با ذوق گفتم :
_داره میگه بابای خوشگلم من شیش ماهه دیگه میام تو بغلت. میخوام‌با قدم های کوچولوم به زندگیت برکت بدم.
تغییر حالت چهره اش به وضوح مشخص بود. گفت: +فاطمه میدونی اگه،بفهمم همه ی اینا یه شوخیه چقدرم‌حالم بد میشه؟اگه داری شوخی میکنی همین الان بگو،چون‌من دارم سکته میکنم.
برگه آزمایش و که پشت سرم گرفته بودم آوردم جلو و گفتم :از جدی هم جدی تره!
+وای نهههه‌
وای خدایااا....
از شدت ذوق و خوشحالی رنگ از چهره اش پرید. اومد و از روی اپن لباس بچه رو برداشت و به صورتش چسبوند.
از خوشحالیش خوشحال تر شده بودم.
چند بار بوسیدش و جواب آزمایش رو ازم گرفت و با لبخند نگاش کرد.
+خدایا شکرت!
گفت :
+تو‌خوبی؟
_من خوبم دکترم گفت بچه هم خوبه
میخواستم‌ یه همچین موقعیتی پیش بیادتا بهت بگم
+از این به بعد بیشتر از قبل باید مراقب باشی.
یهو به ساعت نگاه کرد و گفت:
+ای وای
باید میرفت سر کار. میترسید اگه الان بره دیر برسه.
زنگ زد و دو ساعت مرخصی گرفت.
رفت تو اتاق. اینبار نپرسیدم چه نمازی میخونه، میدونستم که چقدر بابت هدیه ای که خدا بهش داده خوشحاله.اینجور وقت ها نماز شکر میخوند و از شوق گریه میکرد
منم‌مزاحم خلوتش نمیشدم.
نیم ساعت بعد اومد و نشست. چند دقیقه گذشت
یهو گفت :
+به نظرت دختره یا پسر؟
_دختر دوست داری یا پسر؟
+اینش مهم نیست،مهم اینه که دارم بابا میشم.فاطمه حتی تصورشم خیلی قشنگه.
اون روز کلی سوال میپرسید وبه نصف سوال هاش خودش جواب میداد.
هی میرفت اتاق کوچیکه و میومد.
بعداز کلی سفارش رفت سرکار و دو ساعت مرخصیش روهم جبران کرد.
__

هرشب وقتی نماز شب میخوند و فکر میکرد من خوابیدم،میرفتم و یواشکی نگاش میکردم و با اشک هاش اشک میریختم.میترسیدم از حالت خاصی که داشت. از این‌کارای پنهونیش میترسیدم.
میفهمیدم با ادمای اطرافم چقدر تفاوت داره و این تفاوتش من رو میترسوند.
توجه اش روم خیلی بیشتر شده بود
ولی هر چقدر که میگذشت من بی حوصله و بی قرار تر میشدم. هر روز یه جوری بودم

ادامه دارد......
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور



group-telegram.com/delbaranehbachehshiehh/8406
Create:
Last Update:

#ناحله
#قسمت_صدو_شصت_و_هفت

کارای فاطمه برام عجیب بود.
لباس و پوشیدم و بعد از شونه زدن موهام و عطر زدن به دست ها و لباسم با شونه و لباس بچه از اتاق رفتم بیرون.
_فاطمه؟؟
جوابی نشنیدم.
میز صبحانه رو به بهترین شکل چیده بود. هرچی که باعث میشد اشتهام باز شه روی میز پیدا میشد. صبحانه ی اون روزم عجیب بود. نگاهم با تعجب روی خوراکی های میز میچرخید که چشمم به شیشه پستونکی افتاد که کنار لیوان های شیر ما گذاشته شده بود.
فاطمه رو که تو خونه پیدا نکردم دفترچه ی روی اپن و برداشتم. یادداشت نوشته بود:
"صبحت بخیر حموم بودی نشد بهت بگم. من چیزی لازم داشتم رفتم که بخرم. تو صبحانه ات رو بخور!مراقب خودت هم باش.در ضمن حواست به دور و برت باشه!"
جمله آخرش و درک نمیکردم.انقدر سوال تو ذهنم بود که نتونستم بیشتر از یک لقمه بردارم.
چند دقیقه گذشت و فاطمه نیومد.
پوتینم تو جا کفشی نبود. حدس زدم که کار فاطمه است و دوباره تمیزش کرده و دم در گذاشته.در و باز کردم که دیدم درست حدس زدم.لبخندی که از ذوق زده بودم با دیدن چیزی که کنار پوتینم بود جمع شد. روی زانوم خم شدم و کتونی زرد رنگ و کوچولویی که کنار پوتینم بود و برداشتم و روی کف دستم گذاشتم. حس عجیبی داشتم‌که نمیدونستم اسمش چیه.
دلم واسه کتونی های کوچولویی که تو دستم‌بود غنج میرفت.
دوتا انگشتم و تو کفش ها گذاشتم و رو زمین کشیدمش که چراغ های زیرش روشن شد و صداش در اومد. داشتم با ذوق بهشون نگاه میکردم که با صدای فاطمه با سرعت برگشتم عقب.
.........‌..
فاطمه
انتطار نداشت منو پشت سرش ببینه.
از هیجان به زور روی پام ایستاده بودم. با تمام وجود منتظر واکنش محمد بودم.
دستام و پشت سرم گرفته بودم و منتظر شدم که چیزی بگه.
در و بست و به کفش های تو دستش نگاه کرد و گفت: فاطمه این کفشا چی میگه؟
با ذوق گفتم :
_داره میگه بابای خوشگلم من شیش ماهه دیگه میام تو بغلت. میخوام‌با قدم های کوچولوم به زندگیت برکت بدم.
تغییر حالت چهره اش به وضوح مشخص بود. گفت: +فاطمه میدونی اگه،بفهمم همه ی اینا یه شوخیه چقدرم‌حالم بد میشه؟اگه داری شوخی میکنی همین الان بگو،چون‌من دارم سکته میکنم.
برگه آزمایش و که پشت سرم گرفته بودم آوردم جلو و گفتم :از جدی هم جدی تره!
+وای نهههه‌
وای خدایااا....
از شدت ذوق و خوشحالی رنگ از چهره اش پرید. اومد و از روی اپن لباس بچه رو برداشت و به صورتش چسبوند.
از خوشحالیش خوشحال تر شده بودم.
چند بار بوسیدش و جواب آزمایش رو ازم گرفت و با لبخند نگاش کرد.
+خدایا شکرت!
گفت :
+تو‌خوبی؟
_من خوبم دکترم گفت بچه هم خوبه
میخواستم‌ یه همچین موقعیتی پیش بیادتا بهت بگم
+از این به بعد بیشتر از قبل باید مراقب باشی.
یهو به ساعت نگاه کرد و گفت:
+ای وای
باید میرفت سر کار. میترسید اگه الان بره دیر برسه.
زنگ زد و دو ساعت مرخصی گرفت.
رفت تو اتاق. اینبار نپرسیدم چه نمازی میخونه، میدونستم که چقدر بابت هدیه ای که خدا بهش داده خوشحاله.اینجور وقت ها نماز شکر میخوند و از شوق گریه میکرد
منم‌مزاحم خلوتش نمیشدم.
نیم ساعت بعد اومد و نشست. چند دقیقه گذشت
یهو گفت :
+به نظرت دختره یا پسر؟
_دختر دوست داری یا پسر؟
+اینش مهم نیست،مهم اینه که دارم بابا میشم.فاطمه حتی تصورشم خیلی قشنگه.
اون روز کلی سوال میپرسید وبه نصف سوال هاش خودش جواب میداد.
هی میرفت اتاق کوچیکه و میومد.
بعداز کلی سفارش رفت سرکار و دو ساعت مرخصیش روهم جبران کرد.
__

هرشب وقتی نماز شب میخوند و فکر میکرد من خوابیدم،میرفتم و یواشکی نگاش میکردم و با اشک هاش اشک میریختم.میترسیدم از حالت خاصی که داشت. از این‌کارای پنهونیش میترسیدم.
میفهمیدم با ادمای اطرافم چقدر تفاوت داره و این تفاوتش من رو میترسوند.
توجه اش روم خیلی بیشتر شده بود
ولی هر چقدر که میگذشت من بی حوصله و بی قرار تر میشدم. هر روز یه جوری بودم

ادامه دارد......
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور

BY دلـبـرانـه‌های‌بچه‌شیعه♡


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/delbaranehbachehshiehh/8406

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

In this regard, Sebi collaborated with the Telecom Regulatory Authority of India (TRAI) to reduce the vulnerability of the securities market to manipulation through misuse of mass communication medium like bulk SMS. Stocks closed in the red Friday as investors weighed upbeat remarks from Russian President Vladimir Putin about diplomatic discussions with Ukraine against a weaker-than-expected print on U.S. consumer sentiment. Telegram does offer end-to-end encrypted communications through Secret Chats, but this is not the default setting. Standard conversations use the MTProto method, enabling server-client encryption but with them stored on the server for ease-of-access. This makes using Telegram across multiple devices simple, but also means that the regular Telegram chats you’re having with folks are not as secure as you may believe. Two days after Russia invaded Ukraine, an account on the Telegram messaging platform posing as President Volodymyr Zelenskiy urged his armed forces to surrender. The Dow Jones Industrial Average fell 230 points, or 0.7%. Meanwhile, the S&P 500 and the Nasdaq Composite dropped 1.3% and 2.2%, respectively. All three indexes began the day with gains before selling off.
from hk


Telegram دلـبـرانـه‌های‌بچه‌شیعه♡
FROM American