Telegram Group & Telegram Channel
ادامه‌ی فرسته‌ی پیشین👆

بریده هائی از رمان "آریا"
◀️نوشته‌ی موسی اکرمی
انتشارات نگاه، چاپ یکم، ۱۳۹۵

◀️به مناسبت رویدادهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱


*⃣جمعه، یکم امرداد ماه ۱۳۵۰


میرزا بهمن [در گفت‌وگو با آریا و کیانا] با لبخند رضایت می‌گوید:
- «حالا به عرایضم خوب گوش کنید. اوّل باید از قضیۀ شهادت آن دو عزیز بگویم. نمی‌دانم چقدر با تاریخ جریانات ملّی شدن صنعت نفت و نقش گروه‌ها و احزاب و فعالیت‌های افراد و قیام مردم و کودتای 28 امرداد سال 1332 آشنا هستید، آن‌ هم به روایت چه کس یا چه گروهی. ولی احتمالاً شنیده‌اید که آن روز مهم شهادت آن دو عزیز روز دوشنبه سیِ تیر 1331، برابر با 28 شوال 1371، بوده. درست امروز که جمعه یکم امرداد 1350 است می‌شود نوزده سال و دو روز. از یک ‌طرف روز افتخار و از طرف دیگر روز نحس! یک روز واحد از دو دیدگاه.
"در بیست و پنجم تیرماه دکتر مصدق از نخست‌وزیری استعفا می‌کند. ما سه نفر، یعنی من و جمشید و هوشنگ، که سروگوشمان خیلی می‌جنبد در این روز در اراک هستیم، در دفتر یکی از این گروه‌های سیاسی که بعداً ممکن است بفهمید که چه گروهی است. تا خبر استعفا از رادیو پخش می‌شود، پیش از اعلام نخست‌وزیری قوام‌السلطنه ما سه نفر همراه عده‌ئی دیگر از گروه‌های مختلف با چه بدبختی‌ئی ماشینی پیدا می‌کنیم و خودمان را می‌رسانیم به تهران. تا حدی سروصورتمان را بسته‌ایم و احتیاط‌ می‌کنیم تا کسی ما را نشناسد. با این که سیامک پسرعموی من در تهران زندگی می‌کند و بسیار خوشحال می‌شود که به خانه‌اش برویم، ترجیح می‌دهیم برویم به مسافرخانۀ دو طبقۀ آپادانا در نزدیکی شمس‌العماره. سعی می‌کنیم با هرکسی که از اوضاع مملکت خبری دارد صحبت کنیم. دفاتر احزاب و گروه‌های سیاسی طرفدار مصدق در خیابان فردوسی و نادری غلغلۀ آدم‌های موافق و مخالف‌اند."
....
روزهای بیست و ششم و بیست و هفتم و بیست و هشتم تیر از کلۀ سحر پا می‌شویم و تا آخر شب در کوچه و خیابان و دفتر این گروه و آن گروه پرسه می‌زنیم و یقه‌ئی برای دکتر مصدق می‌درانیم که نپرسید! از هیجان مشارکت در تظاهرات و کمک به برافروخته‌تر شدن آتش مصدق‌خواهی سر از پا نمی‌شناسیم.
کلۀ سحر بیست و نهم تیر هم از مسافرخانه می‌زنیم بیرون و مثل خیلی‌های دیگر می‌افتیم در خیابان و تمام روز شعار می‌دهیم و بحث می‌کنیم. ... غروب این روز آیت‌الله کاشانی هم اطلاعیۀ معروفش در مخالفت با نخست‌وزیری قوام را داده که من در حوالی میدان فردوسی، جلوی یک صرافی، کسی را می‌بینم که ما سه نفر او را می‌شناسیم. او که در لباس اجباری همراه با یک گروه نظامی در داخل یک ماشین روباز نظامی است، یک‌باره ما سه نفر را می‌بیند. ای دل غافل!"
...
[پس از گم شدن جمشید و هوشنگ، پدربزرگ‌های آریا و کیانا در ۳۰ تیر] "قضیه را با مسئول مسافرخانه در میان می‌گذارم. منِ مرد گنده می‌زنم زیر گریه! او شناسنامه‌های جمشید و هوشنگ را به من می‌دهد و می‌گوید اوّل به بیمارستان‌های اطراف و بعد هم به کلانتری ‌سر بزنم. وای! ... می‌گردم و می‌گردم و می‌گردم! ... سر از پا نمی‌شناسم. نه خوابی، نه غذایی. دارم سگ دو می‌زنم. تا صبح. خبری نیست که نیست! ادامه می‌دهم. تمام سه‌شنبه را می‌گردم. به بعضی از جاها دو-سه بار و سه-چهار بار سر می‌زنم. ...
سه‌شنبه هم تمام می‌شود. مجبور می‌شوم بروم موضوع را با پسرعمویم سیامک در میان بگذارم. ساعت ده شب. قول می‌دهد که کمکم می‌کند و من با تب و لرز می‌افتم در خانۀ آن‌ها. میان خواب ‌و بیداری اوایل صبح دو تا از دوستانش می‌آیند به کمک. تلفن پشت تلفن و دوباره همراه آن‌ها می‌افتم به جستجو.
چه تقدیری! ... روز چهارشنبه یکم امرداد 1331 است، بعدازظهر، حدود ساعت سه و چهل دقیقه، در سردخانۀ بیمارستان. ... ای وای! بلائی که انتظارش را نداشتم سرمان آمده. هر دو جنازه را می‌بینم و شناسایی می‌کنم. خودشان‌اند. دنیا به چشمم تیره و تار است. وحشتناک‌تر از این صحنه‌ئی ندیده‌ام. دو عزیزم. دو برادرم. دو دوستم. ... کاش خودم جای یکی از آن‌ها، جای هر دوی آن‌ها بودم و چنین چیزی را نمی‌دیدم. دیوانه کننده است. خود خودم دارم با این چشمانم در بیداری کابوس می‌بینم. نه! کابوس نیست. واقعیت است. این بنده خدائی که جنازه‌ها را نشانم داده می‌گذارد تا نگاهی به آن‌ها بیندازم. دارم می‌بینم که هر دو تا با تک‌تیر کشته شده‌اند.
بله! تیری به پیشانی جمشید خورده و تیری به ناحیۀ قلب هوشنگ. ..."
بغض فروخورده‌ی کیانا و آریا می‌ترکد و هر دو می زنند زیر گریه:
- "بابا جمشید! بابا هوشنگ!"

#سی_تیر_۱۳۳۱
#دکتر_محمد_مصدق
#آیت‌الله_کاشانی
#قوام‌السلطنه
#رمان_آریا
#موسی_اکرمی



group-telegram.com/musa_akrami/1294
Create:
Last Update:

ادامه‌ی فرسته‌ی پیشین👆

بریده هائی از رمان "آریا"
◀️نوشته‌ی موسی اکرمی
انتشارات نگاه، چاپ یکم، ۱۳۹۵

◀️به مناسبت رویدادهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱


*⃣جمعه، یکم امرداد ماه ۱۳۵۰


میرزا بهمن [در گفت‌وگو با آریا و کیانا] با لبخند رضایت می‌گوید:
- «حالا به عرایضم خوب گوش کنید. اوّل باید از قضیۀ شهادت آن دو عزیز بگویم. نمی‌دانم چقدر با تاریخ جریانات ملّی شدن صنعت نفت و نقش گروه‌ها و احزاب و فعالیت‌های افراد و قیام مردم و کودتای 28 امرداد سال 1332 آشنا هستید، آن‌ هم به روایت چه کس یا چه گروهی. ولی احتمالاً شنیده‌اید که آن روز مهم شهادت آن دو عزیز روز دوشنبه سیِ تیر 1331، برابر با 28 شوال 1371، بوده. درست امروز که جمعه یکم امرداد 1350 است می‌شود نوزده سال و دو روز. از یک ‌طرف روز افتخار و از طرف دیگر روز نحس! یک روز واحد از دو دیدگاه.
"در بیست و پنجم تیرماه دکتر مصدق از نخست‌وزیری استعفا می‌کند. ما سه نفر، یعنی من و جمشید و هوشنگ، که سروگوشمان خیلی می‌جنبد در این روز در اراک هستیم، در دفتر یکی از این گروه‌های سیاسی که بعداً ممکن است بفهمید که چه گروهی است. تا خبر استعفا از رادیو پخش می‌شود، پیش از اعلام نخست‌وزیری قوام‌السلطنه ما سه نفر همراه عده‌ئی دیگر از گروه‌های مختلف با چه بدبختی‌ئی ماشینی پیدا می‌کنیم و خودمان را می‌رسانیم به تهران. تا حدی سروصورتمان را بسته‌ایم و احتیاط‌ می‌کنیم تا کسی ما را نشناسد. با این که سیامک پسرعموی من در تهران زندگی می‌کند و بسیار خوشحال می‌شود که به خانه‌اش برویم، ترجیح می‌دهیم برویم به مسافرخانۀ دو طبقۀ آپادانا در نزدیکی شمس‌العماره. سعی می‌کنیم با هرکسی که از اوضاع مملکت خبری دارد صحبت کنیم. دفاتر احزاب و گروه‌های سیاسی طرفدار مصدق در خیابان فردوسی و نادری غلغلۀ آدم‌های موافق و مخالف‌اند."
....
روزهای بیست و ششم و بیست و هفتم و بیست و هشتم تیر از کلۀ سحر پا می‌شویم و تا آخر شب در کوچه و خیابان و دفتر این گروه و آن گروه پرسه می‌زنیم و یقه‌ئی برای دکتر مصدق می‌درانیم که نپرسید! از هیجان مشارکت در تظاهرات و کمک به برافروخته‌تر شدن آتش مصدق‌خواهی سر از پا نمی‌شناسیم.
کلۀ سحر بیست و نهم تیر هم از مسافرخانه می‌زنیم بیرون و مثل خیلی‌های دیگر می‌افتیم در خیابان و تمام روز شعار می‌دهیم و بحث می‌کنیم. ... غروب این روز آیت‌الله کاشانی هم اطلاعیۀ معروفش در مخالفت با نخست‌وزیری قوام را داده که من در حوالی میدان فردوسی، جلوی یک صرافی، کسی را می‌بینم که ما سه نفر او را می‌شناسیم. او که در لباس اجباری همراه با یک گروه نظامی در داخل یک ماشین روباز نظامی است، یک‌باره ما سه نفر را می‌بیند. ای دل غافل!"
...
[پس از گم شدن جمشید و هوشنگ، پدربزرگ‌های آریا و کیانا در ۳۰ تیر] "قضیه را با مسئول مسافرخانه در میان می‌گذارم. منِ مرد گنده می‌زنم زیر گریه! او شناسنامه‌های جمشید و هوشنگ را به من می‌دهد و می‌گوید اوّل به بیمارستان‌های اطراف و بعد هم به کلانتری ‌سر بزنم. وای! ... می‌گردم و می‌گردم و می‌گردم! ... سر از پا نمی‌شناسم. نه خوابی، نه غذایی. دارم سگ دو می‌زنم. تا صبح. خبری نیست که نیست! ادامه می‌دهم. تمام سه‌شنبه را می‌گردم. به بعضی از جاها دو-سه بار و سه-چهار بار سر می‌زنم. ...
سه‌شنبه هم تمام می‌شود. مجبور می‌شوم بروم موضوع را با پسرعمویم سیامک در میان بگذارم. ساعت ده شب. قول می‌دهد که کمکم می‌کند و من با تب و لرز می‌افتم در خانۀ آن‌ها. میان خواب ‌و بیداری اوایل صبح دو تا از دوستانش می‌آیند به کمک. تلفن پشت تلفن و دوباره همراه آن‌ها می‌افتم به جستجو.
چه تقدیری! ... روز چهارشنبه یکم امرداد 1331 است، بعدازظهر، حدود ساعت سه و چهل دقیقه، در سردخانۀ بیمارستان. ... ای وای! بلائی که انتظارش را نداشتم سرمان آمده. هر دو جنازه را می‌بینم و شناسایی می‌کنم. خودشان‌اند. دنیا به چشمم تیره و تار است. وحشتناک‌تر از این صحنه‌ئی ندیده‌ام. دو عزیزم. دو برادرم. دو دوستم. ... کاش خودم جای یکی از آن‌ها، جای هر دوی آن‌ها بودم و چنین چیزی را نمی‌دیدم. دیوانه کننده است. خود خودم دارم با این چشمانم در بیداری کابوس می‌بینم. نه! کابوس نیست. واقعیت است. این بنده خدائی که جنازه‌ها را نشانم داده می‌گذارد تا نگاهی به آن‌ها بیندازم. دارم می‌بینم که هر دو تا با تک‌تیر کشته شده‌اند.
بله! تیری به پیشانی جمشید خورده و تیری به ناحیۀ قلب هوشنگ. ..."
بغض فروخورده‌ی کیانا و آریا می‌ترکد و هر دو می زنند زیر گریه:
- "بابا جمشید! بابا هوشنگ!"

#سی_تیر_۱۳۳۱
#دکتر_محمد_مصدق
#آیت‌الله_کاشانی
#قوام‌السلطنه
#رمان_آریا
#موسی_اکرمی

BY موسی اکرمی: فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/musa_akrami/1294

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

In a statement, the regulator said the search and seizure operation was carried out against seven individuals and one corporate entity at multiple locations in Ahmedabad and Bhavnagar in Gujarat, Neemuch in Madhya Pradesh, Delhi, and Mumbai. The regulator said it had received information that messages containing stock tips and other investment advice with respect to selected listed companies are being widely circulated through websites and social media platforms such as Telegram, Facebook, WhatsApp and Instagram. As a result, the pandemic saw many newcomers to Telegram, including prominent anti-vaccine activists who used the app's hands-off approach to share false information on shots, a study from the Institute for Strategic Dialogue shows. Additionally, investors are often instructed to deposit monies into personal bank accounts of individuals who claim to represent a legitimate entity, and/or into an unrelated corporate account. To lend credence and to lure unsuspecting victims, perpetrators usually claim that their entity and/or the investment schemes are approved by financial authorities. On December 23rd, 2020, Pavel Durov posted to his channel that the company would need to start generating revenue. In early 2021, he added that any advertising on the platform would not use user data for targeting, and that it would be focused on “large one-to-many channels.” He pledged that ads would be “non-intrusive” and that most users would simply not notice any change.
from hk


Telegram موسی اکرمی: فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان
FROM American