Notice: file_put_contents(): Write of 4392 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/group-telegram/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 8192 of 12584 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/group-telegram/post.php on line 50
شهر کتاب و داستان | Telegram Webview: bookcity5/7626 -
Telegram Group & Telegram Channel
شهر کتاب و داستان
▪️کیکاووس 9 چو از آفرین گشت پرداخته بیاورد گلرنگ را ساخته نشست از بر زین و ره برگرفت خم منزل جادو اندر گرفت همی رفت پویان به راه دراز چو خورشید تابان بگشت از فراز درخت و گیا دید و آب روان چنان چون بود جای مرد جوان چو چشم تذروان یکی چشمه دید یکی…
▪️کیکاووس 10


وزانجا سوی راه بنهاد روی

چنان چون بود مردم راه‌جوی

همی رفت پویان به جایی رسید

که اندر جهان روشنایی ندید

شب تیره چون روی زنگی سیاه

ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه

تو خورشید گفتی به بند اندرست

ستاره به خم کمند اندرست

عنان رخش را داد و بنهاد روی

نه افراز دید از سیاهی نه جوی

وزانجا سوی روشنایی رسید

زمین پرنیان دید و یکسر خوید

جهانی ز پیری شده نوجوان

همه سبزه و آبهای روان

همه جامه بر برش چون آب بود

نیازش به آسایش و خواب بود

برون کرد ببر بیان از برش

به خوی اندرون غرقه بد مغفرش

بگسترد هر دو بر آفتاب

به خواب و به آسایش آمد شتاب

لگام از سر رخش برداشت خوار

رها کرد بر خوید در کشتزار

بپوشید چون خشک شد خود و ببر

گیاکرد بستر بسان هژبر

بخفت و بیاسود از رنج تن

هم از رخش غم بد هم از خویشتن

چو در سبزه دید اسپ را دشتوان

گشاده زبان سوی او شد دوان

سوی رستم و رخش بنهاد روی

یکی چوب زد گرم بر پای اوی

چو از خواب بیدار شد پیلتن

بدو دشتوان گفت کای اهرمن

چرا اسپ بر خوید بگذاشتی

بر رنج نابرده برداشتی

ز گفتار او تیز شد مرد هوش

بجست و گرفتش یکایک دو گوش

بیفشرد و برکند هر دو ز بن

نگفت از بد و نیک با او سخن

سبک دشتبان گوش را برگرفت

غریوان و مانده ز رستم شگفت

بدان مرز اولاد بد پهلوان

یکی نامجوی دلیر و جوان

بشد دشتبان پیش او با خروش

پر از خون به دستش گرفته دو گوش

بدو گفت مردی چو دیو سیاه

پلنگینه جوشن از آهن کلاه

همه دشت سرتاسر آهرمنست

وگر اژدها خفته بر جوشنست

برفتم که اسپش برانم ز کشت

مرا خود به اسپ و به کشته نهشت

مرا دید برجست و یافه نگفت

دو گوشم بکند و همانجا بخفت

چو بشنید اولاد برگشت زود

برون آمد از درد دل همچو دود

که تا بنگرد کاو چه مردست خود

ابا او ز بهر چه کردست بد

همی گشت اولاد در مرغزار

ابا نامداران ز بهر شکار

چو از دشتبان این شگفتی شنید

به نخچیر گه بر پی شیر دید

عنان را بتابید با سرکشان

بدان سو که بود از تهمتن نشان

چو آمد به تنگ اندرون جنگجوی

تهمتن سوی رخش بنهاد روی

نشست از بر رخش و رخشنده تیغ

کشید و بیامد چو غرنده میغ

بدو گفت اولاد نام تو چیست

چه مردی و شاه و پناه تو کیست

نبایست کردن برین ره گذر

ره نره دیوان پرخاشخر

چنین گفت رستم که نام من ابر

اگر ابر باشد به زور هژبر

همه نیزه و تیغ بار آورد

سران را سر اندر کنار آورد

به گوش تو گر نام من بگذرد

دم و جان و خون و دلت بفسرد

نیامد به گوشت به هر انجمن

کمند و کمان گو پیلتن

هران مام کاو چون تو زاید پسر

کفن دوز خوانیمش ار مویه‌گر

تو با این سپه پیش من رانده‌ای

همی گو ز برگنبد افشانده‌ای

نهنگ بلا برکشید از نیام

بیاویخت از پیش زین خم خام

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 125
join us | شهر کتاب
@bookcity5



group-telegram.com/bookcity5/7626
Create:
Last Update:

▪️کیکاووس 10


وزانجا سوی راه بنهاد روی

چنان چون بود مردم راه‌جوی

همی رفت پویان به جایی رسید

که اندر جهان روشنایی ندید

شب تیره چون روی زنگی سیاه

ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه

تو خورشید گفتی به بند اندرست

ستاره به خم کمند اندرست

عنان رخش را داد و بنهاد روی

نه افراز دید از سیاهی نه جوی

وزانجا سوی روشنایی رسید

زمین پرنیان دید و یکسر خوید

جهانی ز پیری شده نوجوان

همه سبزه و آبهای روان

همه جامه بر برش چون آب بود

نیازش به آسایش و خواب بود

برون کرد ببر بیان از برش

به خوی اندرون غرقه بد مغفرش

بگسترد هر دو بر آفتاب

به خواب و به آسایش آمد شتاب

لگام از سر رخش برداشت خوار

رها کرد بر خوید در کشتزار

بپوشید چون خشک شد خود و ببر

گیاکرد بستر بسان هژبر

بخفت و بیاسود از رنج تن

هم از رخش غم بد هم از خویشتن

چو در سبزه دید اسپ را دشتوان

گشاده زبان سوی او شد دوان

سوی رستم و رخش بنهاد روی

یکی چوب زد گرم بر پای اوی

چو از خواب بیدار شد پیلتن

بدو دشتوان گفت کای اهرمن

چرا اسپ بر خوید بگذاشتی

بر رنج نابرده برداشتی

ز گفتار او تیز شد مرد هوش

بجست و گرفتش یکایک دو گوش

بیفشرد و برکند هر دو ز بن

نگفت از بد و نیک با او سخن

سبک دشتبان گوش را برگرفت

غریوان و مانده ز رستم شگفت

بدان مرز اولاد بد پهلوان

یکی نامجوی دلیر و جوان

بشد دشتبان پیش او با خروش

پر از خون به دستش گرفته دو گوش

بدو گفت مردی چو دیو سیاه

پلنگینه جوشن از آهن کلاه

همه دشت سرتاسر آهرمنست

وگر اژدها خفته بر جوشنست

برفتم که اسپش برانم ز کشت

مرا خود به اسپ و به کشته نهشت

مرا دید برجست و یافه نگفت

دو گوشم بکند و همانجا بخفت

چو بشنید اولاد برگشت زود

برون آمد از درد دل همچو دود

که تا بنگرد کاو چه مردست خود

ابا او ز بهر چه کردست بد

همی گشت اولاد در مرغزار

ابا نامداران ز بهر شکار

چو از دشتبان این شگفتی شنید

به نخچیر گه بر پی شیر دید

عنان را بتابید با سرکشان

بدان سو که بود از تهمتن نشان

چو آمد به تنگ اندرون جنگجوی

تهمتن سوی رخش بنهاد روی

نشست از بر رخش و رخشنده تیغ

کشید و بیامد چو غرنده میغ

بدو گفت اولاد نام تو چیست

چه مردی و شاه و پناه تو کیست

نبایست کردن برین ره گذر

ره نره دیوان پرخاشخر

چنین گفت رستم که نام من ابر

اگر ابر باشد به زور هژبر

همه نیزه و تیغ بار آورد

سران را سر اندر کنار آورد

به گوش تو گر نام من بگذرد

دم و جان و خون و دلت بفسرد

نیامد به گوشت به هر انجمن

کمند و کمان گو پیلتن

هران مام کاو چون تو زاید پسر

کفن دوز خوانیمش ار مویه‌گر

تو با این سپه پیش من رانده‌ای

همی گو ز برگنبد افشانده‌ای

نهنگ بلا برکشید از نیام

بیاویخت از پیش زین خم خام

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 125
join us | شهر کتاب
@bookcity5

BY شهر کتاب و داستان


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7626

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

So, uh, whenever I hear about Telegram, it’s always in relation to something bad. What gives? Now safely in France with his spouse and three of his children, Kliuchnikov scrolls through Telegram to learn about the devastation happening in his home country. In February 2014, the Ukrainian people ousted pro-Russian president Viktor Yanukovych, prompting Russia to invade and annex the Crimean peninsula. By the start of April, Pavel Durov had given his notice, with TechCrunch saying at the time that the CEO had resisted pressure to suppress pages criticizing the Russian government. Either way, Durov says that he withdrew his resignation but that he was ousted from his company anyway. Subsequently, control of the company was reportedly handed to oligarchs Alisher Usmanov and Igor Sechin, both allegedly close associates of Russian leader Vladimir Putin. After fleeing Russia, the brothers founded Telegram as a way to communicate outside the Kremlin's orbit. They now run it from Dubai, and Pavel Durov says it has more than 500 million monthly active users.
from id


Telegram شهر کتاب و داستان
FROM American