Notice: file_put_contents(): Write of 185 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/group-telegram/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 12288 of 12473 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/group-telegram/post.php on line 50
نشریۀ دردانشکده | Telegram Webview: dardaneshkadeh/1222 -
Telegram Group & Telegram Channel
نشریۀ دردانشکده
قسمت اول به قلمِ #اختر #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی نفس‌نفس می‌زدم. چمدان دوباره از دستم به زمین افتاد؛ به دنبالش همان شش نگاه خیره، به‌سمت زمین رفت. چمدان را بالای سرم بردم و بالاخره در محفظهٔ چمدان‌ها قرار گرفت؛ آن نگاه‌های خیره هم پراکنده شدند. بر…
قسمت دوم

به قلمِ #آرسو
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

چطور می‌توانستم این‌قدر بی‌دقت باشم؟ با دستپاچگی از جا بلند شدم تا چمدانم را از محفظه بیرون بیاورم. دوباره وزن آن نگاه‌های خیره را حس می‌کردم. زنگ‌خوردن ساعت و بیدارنشدن، شکستن لیوان چای، «حواست کجاست؟ نگفتم بلیتت رو یه جایی بذار که بعداً دنبالش نگردی؟»، افتادن چمدانم و آن نگاه‌های خیره که حالا انگار زبان باز کرده بودند. دوباره صدای جیغ و گریهٔ کودک. سرم را به درد می‌آورد. با تمام توان نفسم را با هوا پر کردم، انگار هوا برای نفس‌کشیدن کم داشتم.
نگاهم روی چمدان قفل شده بود. با ضربه‌ای به شانه‌ام از هیاهوی ذهنم بیرون کشیده شدم.
- «...خانم، خانم، بلیتتون.»

بلیت را گرفتم. از کوپه که خارج شدم، انگار همهٔ صداها خاموش شدند. به‌سمت کوپهٔ درست حرکت کردم. گاه‌وبی‌گاه صدای همهمه و خنده به گوش می‌رسید. از پنجره‌های راهرو‌ها می‌گذشتم و نگاهی به بیرون می‌انداختم. دلم می‌خواست تا ابد همین مسیر را بی‌مقصد طی کنم؛ اما چمدانم برای این‌ کارها زیادی سنگین بود. باز هم یک انتخاب تحمیلی دیگر؛ باید وارد کوپه می‌شدم. واگن دو، کوپهٔ دوازده، همین بود. در کشویی کوپه‌ را باز کردم. خوشبختانه خبری از کودک جیغ‌جیغوی دیگری نبود. پیرمردی با سبیل سفید که گویی به دنبال عینک مطالعه‌اش می‌گشت و دختری که تقریباً هم‌سن‌وسال من بود، چشمانش را بسته بود و زیرلب آهنگی را زمزمه می‌کرد که احتمالاً با هدفونش گوش می‌کرد. سلام آرامی کردم و روی صندلی‌ کنار پنجره نشستم، چشمانم را بستم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم.

کمتر از نیم ساعت بود که شروع به حرکت کرده بودیم که ناگهان قطار ایستاد. از پنجره بیرون را نگاه کردم. چیزی جز چند درخت‌ پراکنده دیده نمی‌شد. دختر هدفونش را برداشت و با تعجب پرسید: «چی شده؟ چرا ایستادیم؟». پیرمرد با چهره‌ای نگران به من و دختر دیگر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم چیز جدی‌ای نباشه.» و به‌سمت در کوپه رفت. همهمه‌ای از راهرو شنیده می‌شد.

صدای بلندگو‌ی قطار اعلام کرد: «مسافران عزیز، قطار به‌دلیل یک نقص فنی برای مدتی متوقف شده است. در حال بررسی مشکل هستیم. از شکیبایی شما سپاسگزاریم.»

حالا دیگر نزدیک یک ساعت گذشته بود. نگرانی و دلشوره‌ام بیشتر و بیشتر می‌شد تا اینکه یکی از مهمانداران وارد کوپهٔ ما شد و گفت: «تعداد مسافران این کوپه از شروع حرکت قطار همین‌قدر بوده؟»
پیرمرد گفت: «نه، مرد جوانی هم بود که بعد از چک‌کردن بلیت‌ها با عجله وسایلش را برداشت و رفت... ببخشید، چیزی شده آقای مهمان‌دار؟»
- «مشکلی در سیستم برق قطار پیش اومده. داریم تلاش می‌کنیم تا مشکل رو برطرف کنیم؛ اما...»
+ «اما چی؟»
- «...اما یکی از مسافرها هم ناپدید شده و وسایل و بلیتش رو در راهروها پیدا کردیم، مسافری از واگن دو، کوپهٔ دوازده...»

------------------------------------
🤝 #آرسو سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● امیررضا حشمتی
● آرتینا تن‌زن
● سارا کمازانی

🗞 نشریهٔ دردانشکده



group-telegram.com/dardaneshkadeh/1222
Create:
Last Update:

قسمت دوم

به قلمِ #آرسو
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

چطور می‌توانستم این‌قدر بی‌دقت باشم؟ با دستپاچگی از جا بلند شدم تا چمدانم را از محفظه بیرون بیاورم. دوباره وزن آن نگاه‌های خیره را حس می‌کردم. زنگ‌خوردن ساعت و بیدارنشدن، شکستن لیوان چای، «حواست کجاست؟ نگفتم بلیتت رو یه جایی بذار که بعداً دنبالش نگردی؟»، افتادن چمدانم و آن نگاه‌های خیره که حالا انگار زبان باز کرده بودند. دوباره صدای جیغ و گریهٔ کودک. سرم را به درد می‌آورد. با تمام توان نفسم را با هوا پر کردم، انگار هوا برای نفس‌کشیدن کم داشتم.
نگاهم روی چمدان قفل شده بود. با ضربه‌ای به شانه‌ام از هیاهوی ذهنم بیرون کشیده شدم.
- «...خانم، خانم، بلیتتون.»

بلیت را گرفتم. از کوپه که خارج شدم، انگار همهٔ صداها خاموش شدند. به‌سمت کوپهٔ درست حرکت کردم. گاه‌وبی‌گاه صدای همهمه و خنده به گوش می‌رسید. از پنجره‌های راهرو‌ها می‌گذشتم و نگاهی به بیرون می‌انداختم. دلم می‌خواست تا ابد همین مسیر را بی‌مقصد طی کنم؛ اما چمدانم برای این‌ کارها زیادی سنگین بود. باز هم یک انتخاب تحمیلی دیگر؛ باید وارد کوپه می‌شدم. واگن دو، کوپهٔ دوازده، همین بود. در کشویی کوپه‌ را باز کردم. خوشبختانه خبری از کودک جیغ‌جیغوی دیگری نبود. پیرمردی با سبیل سفید که گویی به دنبال عینک مطالعه‌اش می‌گشت و دختری که تقریباً هم‌سن‌وسال من بود، چشمانش را بسته بود و زیرلب آهنگی را زمزمه می‌کرد که احتمالاً با هدفونش گوش می‌کرد. سلام آرامی کردم و روی صندلی‌ کنار پنجره نشستم، چشمانم را بستم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم.

کمتر از نیم ساعت بود که شروع به حرکت کرده بودیم که ناگهان قطار ایستاد. از پنجره بیرون را نگاه کردم. چیزی جز چند درخت‌ پراکنده دیده نمی‌شد. دختر هدفونش را برداشت و با تعجب پرسید: «چی شده؟ چرا ایستادیم؟». پیرمرد با چهره‌ای نگران به من و دختر دیگر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم چیز جدی‌ای نباشه.» و به‌سمت در کوپه رفت. همهمه‌ای از راهرو شنیده می‌شد.

صدای بلندگو‌ی قطار اعلام کرد: «مسافران عزیز، قطار به‌دلیل یک نقص فنی برای مدتی متوقف شده است. در حال بررسی مشکل هستیم. از شکیبایی شما سپاسگزاریم.»

حالا دیگر نزدیک یک ساعت گذشته بود. نگرانی و دلشوره‌ام بیشتر و بیشتر می‌شد تا اینکه یکی از مهمانداران وارد کوپهٔ ما شد و گفت: «تعداد مسافران این کوپه از شروع حرکت قطار همین‌قدر بوده؟»
پیرمرد گفت: «نه، مرد جوانی هم بود که بعد از چک‌کردن بلیت‌ها با عجله وسایلش را برداشت و رفت... ببخشید، چیزی شده آقای مهمان‌دار؟»
- «مشکلی در سیستم برق قطار پیش اومده. داریم تلاش می‌کنیم تا مشکل رو برطرف کنیم؛ اما...»
+ «اما چی؟»
- «...اما یکی از مسافرها هم ناپدید شده و وسایل و بلیتش رو در راهروها پیدا کردیم، مسافری از واگن دو، کوپهٔ دوازده...»

------------------------------------
🤝 #آرسو سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● امیررضا حشمتی
● آرتینا تن‌زن
● سارا کمازانی

🗞 نشریهٔ دردانشکده

BY نشریۀ دردانشکده


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/dardaneshkadeh/1222

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

NEWS He floated the idea of restricting the use of Telegram in Ukraine and Russia, a suggestion that was met with fierce opposition from users. Shortly after, Durov backed off the idea. Right now the digital security needs of Russians and Ukrainians are very different, and they lead to very different caveats about how to mitigate the risks associated with using Telegram. For Ukrainians in Ukraine, whose physical safety is at risk because they are in a war zone, digital security is probably not their highest priority. They may value access to news and communication with their loved ones over making sure that all of their communications are encrypted in such a manner that they are indecipherable to Telegram, its employees, or governments with court orders. "There are several million Russians who can lift their head up from propaganda and try to look for other sources, and I'd say that most look for it on Telegram," he said. In the United States, Telegram's lower public profile has helped it mostly avoid high level scrutiny from Congress, but it has not gone unnoticed.
from id


Telegram نشریۀ دردانشکده
FROM American