Notice: file_put_contents(): Write of 9387 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/group-telegram/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 4096 of 13483 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/group-telegram/post.php on line 50
دلـبـرانـه‌های‌بچه‌شیعه♡ | Telegram Webview: delbaranehbachehshiehh/8405 -
Telegram Group & Telegram Channel
#ناحله
#قسمت_صدو_شصت_و_شش

از موبایلم دعای فرج رو پخش کردم و صداش رو بلند کردم. اینا همه رفتار های محمد بود که روی من تاثیر گذاشته بود و ناخودآگاه تکرارشون میکردم.
برنج گذاشتم و مشغول درست کردن قورمه سبزی شدم. بعد گذشت اینهمه مدت هنوزهم مثل اولین روزای زندگیمون واسه غذا درست کردن برای محمد ذوق و هیجان داشتم.
کارم که تموم شد رفتم سراغ جزوه ها و کتابام‌که تا وقتی غذا آماده شه و محمد بیاد خونه یکم درس بخونم.
نمیدونم چیشد که زمان از دستم رفت.
با صدای در یهو به خودم اومدم و فهمیدم که خونه رو بوی برنج سوخته گرفته.
یدونه زدم رو صورتم و دوییدم به آشپزخونه. شعله گاز و خاموش کردم و در قابلمه رو برداشتم.قابلمه برنج رو روی سینک گذاشتم. بوی سوختگیش توذوقم زده بود. حس کردم خستگی تمام زحماتم از صبح دوبرابر شده.
انقدر که از سوختن غذام ناراحت بودم محمد و که پشت در منتظر ایستاده بود و یادم رفته بود.
پنجره های خونه رو باز کردم که هوا عوض شه.
همونجا تو آشپزخونه کنار گاز نشستم. اعصابم خیلی خورد شده بود.
محمد با کلید در و باز کرد و اومد داخل. چند بار صدام زد که آروم گفتم‌اینجام.
مثل بچه هایی شده بودم که زدن یچیزی و خراب کردن و از ترس مامان باباشون یه گوشه قایم شدن .
محمد اومد با تعجب بهم نگاه کرد
+سلام چرا اینجا نشستی؟ در رو چرا باز...
سرم‌و اوردم و بالا و چهره ی ماتم زده ام وکه دید به حرفش ادامه نداد و گفت :
+میرم لباسم وعوض کنم
چند دقیقه بعد چندتا شاخه گل نرگس تو گلدون گذاشت و اومد تو آشپزخونه و گفت :
+به به. بوی قرمه سبزی گرفته ساختمون و...
فکر کردم مسخره ام میکنه ولی
خیلی جدی بود. رفت و در قابلمه قرمه سبزی و برداشت و گفت:
+وای وای وای
بو وقیافه اش که عالیه
نشست کنارم وگفت :
_چیشده؟
چرا قنبرک زدی؟
با زار گفتم:
_محمد چرا مسخره ام میکنی؟ خونه رو بوی برنج سوخته برداشته...
اولش چیزی نگفت و بعد ادامه داد: +یعنی میخوای بگی تو واسه اینکه غذا سوخت اینجا نشستی و گریه میکنی؟
_آره دیگه پس چی؟
چیزی نگفت. خیلی جدی بود. رفت سر قابلمه و گفت:
+راست میگی،خیلی سوخت.میدونی فاطمه ،تو از اولم آشپزیت خیلی بد بود این و الان دارم اعتراف میکنم. از اونجایی که مهمترین ویژگی یه خانوم کدبانو آشپزیشه و تو این ویژگی و نداری،مجبورم که....
ایستادم و با ترس گفتم :
_مجبوری که؟
خیلی جدی گفت :
+مجبورم برم یه زن دیگه بگیرم.
بهت زده نگاش میکردم که گفت:
+چرا اونجوری نگاه میکنی؟خب پس بخاطر تو دوتا زن دیگه میگیرم
چیزی نگفتم
+خب باشه بابا سه تا خوبه ؟
....
خندش گرفت و گفت:
+عه فاطمه چهارتا دیگه خیلی زیاد میشه،حقوقم نمیرسه خرجش و بدم
وقتی فهمیدم داره شوخی میکنه رفتم کنارش و گفتم:
_چشمم روشن،همین و کم داشتم
رفتم و دوباره برنج گذاشتم.
خندید و خودش رفت ظرف ها و روی میز کوچیکمون گذاشت.
میز و چید وگفت:
+دیگه واسه این چیزا غصه نخور. تاحالا اینهمه غذای خوشمزه درست کردی ،یه بار حواست نبود وسوخت،این ناراحتی داره؟
_آخه با ذوق درست کرده بودم که از سرکار اومدی میز رو بچینم نهار بخوریم. بعد ضدحال خوردم.
خندیدو گفت :
+اشکالی نداره
مهم اینه قورمه سبزیت مثل همیشه عالی شده. اصلا از بوی خوبش سیر شدم‌. بعدشم من دلم‌نمیخواد انقدر زحمت بکشی. تو درس میخونی،کار های خونه رو بزار وقتی من اومدم باهم انجام بدیم‌.
اون روز انقدر از دست پختم تعریف کرد و از ویژگی های خوبم گفت و انقدر من و خندوند که ناراحتیم و به کل فراموش کردم.
__
محمد
مثل هر صبح .رفتم و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم تا سرحال شم‌و خواب کامل از سرم بپره.
دوباره برگشتم به اتاق و موهام و خشک کردم. خواستم شونه ام و از روی میز بردارم که کنار شونه ی خودم و فاطمه یه شونه ی نوزاد دیدم. با تعجب شونه رو برداشتم و نگاش کردم. یه شونه ی کوچیک آبی بود که وقتی تکونش میدادی تیله های کوچیک توش تکون میخورد و صدا میداد.
با خودم گفتم بعد از فاطمه میپرسم که قضیه اش چیه.
در کمد لباسا رو باز کردم.خواستم از شاخه لباس فرمم رو بردارم که دیدم لباسم مث همیشه اتو شده سرجاش نیست،به جاش یه لباس کوچیک نوزادی که روش عکس پستونک بود روی شاخه ی لباسم آویزون شده بود. لباس و برداشتم و رو دستم گذاشتم. طولش انقدر کوچیک بود که به آرنجم هم نمی رسید. ناخودآگاه لبخند زدم و گفتم :
_ای جونم
یخورده نگاهم و تو اتاق چرخوندم و لباسم و دیدم‌که به دستگیره ی در آویزون شده بود.

ادامه دارد......
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور



group-telegram.com/delbaranehbachehshiehh/8405
Create:
Last Update:

#ناحله
#قسمت_صدو_شصت_و_شش

از موبایلم دعای فرج رو پخش کردم و صداش رو بلند کردم. اینا همه رفتار های محمد بود که روی من تاثیر گذاشته بود و ناخودآگاه تکرارشون میکردم.
برنج گذاشتم و مشغول درست کردن قورمه سبزی شدم. بعد گذشت اینهمه مدت هنوزهم مثل اولین روزای زندگیمون واسه غذا درست کردن برای محمد ذوق و هیجان داشتم.
کارم که تموم شد رفتم سراغ جزوه ها و کتابام‌که تا وقتی غذا آماده شه و محمد بیاد خونه یکم درس بخونم.
نمیدونم چیشد که زمان از دستم رفت.
با صدای در یهو به خودم اومدم و فهمیدم که خونه رو بوی برنج سوخته گرفته.
یدونه زدم رو صورتم و دوییدم به آشپزخونه. شعله گاز و خاموش کردم و در قابلمه رو برداشتم.قابلمه برنج رو روی سینک گذاشتم. بوی سوختگیش توذوقم زده بود. حس کردم خستگی تمام زحماتم از صبح دوبرابر شده.
انقدر که از سوختن غذام ناراحت بودم محمد و که پشت در منتظر ایستاده بود و یادم رفته بود.
پنجره های خونه رو باز کردم که هوا عوض شه.
همونجا تو آشپزخونه کنار گاز نشستم. اعصابم خیلی خورد شده بود.
محمد با کلید در و باز کرد و اومد داخل. چند بار صدام زد که آروم گفتم‌اینجام.
مثل بچه هایی شده بودم که زدن یچیزی و خراب کردن و از ترس مامان باباشون یه گوشه قایم شدن .
محمد اومد با تعجب بهم نگاه کرد
+سلام چرا اینجا نشستی؟ در رو چرا باز...
سرم‌و اوردم و بالا و چهره ی ماتم زده ام وکه دید به حرفش ادامه نداد و گفت :
+میرم لباسم وعوض کنم
چند دقیقه بعد چندتا شاخه گل نرگس تو گلدون گذاشت و اومد تو آشپزخونه و گفت :
+به به. بوی قرمه سبزی گرفته ساختمون و...
فکر کردم مسخره ام میکنه ولی
خیلی جدی بود. رفت و در قابلمه قرمه سبزی و برداشت و گفت:
+وای وای وای
بو وقیافه اش که عالیه
نشست کنارم وگفت :
_چیشده؟
چرا قنبرک زدی؟
با زار گفتم:
_محمد چرا مسخره ام میکنی؟ خونه رو بوی برنج سوخته برداشته...
اولش چیزی نگفت و بعد ادامه داد: +یعنی میخوای بگی تو واسه اینکه غذا سوخت اینجا نشستی و گریه میکنی؟
_آره دیگه پس چی؟
چیزی نگفت. خیلی جدی بود. رفت سر قابلمه و گفت:
+راست میگی،خیلی سوخت.میدونی فاطمه ،تو از اولم آشپزیت خیلی بد بود این و الان دارم اعتراف میکنم. از اونجایی که مهمترین ویژگی یه خانوم کدبانو آشپزیشه و تو این ویژگی و نداری،مجبورم که....
ایستادم و با ترس گفتم :
_مجبوری که؟
خیلی جدی گفت :
+مجبورم برم یه زن دیگه بگیرم.
بهت زده نگاش میکردم که گفت:
+چرا اونجوری نگاه میکنی؟خب پس بخاطر تو دوتا زن دیگه میگیرم
چیزی نگفتم
+خب باشه بابا سه تا خوبه ؟
....
خندش گرفت و گفت:
+عه فاطمه چهارتا دیگه خیلی زیاد میشه،حقوقم نمیرسه خرجش و بدم
وقتی فهمیدم داره شوخی میکنه رفتم کنارش و گفتم:
_چشمم روشن،همین و کم داشتم
رفتم و دوباره برنج گذاشتم.
خندید و خودش رفت ظرف ها و روی میز کوچیکمون گذاشت.
میز و چید وگفت:
+دیگه واسه این چیزا غصه نخور. تاحالا اینهمه غذای خوشمزه درست کردی ،یه بار حواست نبود وسوخت،این ناراحتی داره؟
_آخه با ذوق درست کرده بودم که از سرکار اومدی میز رو بچینم نهار بخوریم. بعد ضدحال خوردم.
خندیدو گفت :
+اشکالی نداره
مهم اینه قورمه سبزیت مثل همیشه عالی شده. اصلا از بوی خوبش سیر شدم‌. بعدشم من دلم‌نمیخواد انقدر زحمت بکشی. تو درس میخونی،کار های خونه رو بزار وقتی من اومدم باهم انجام بدیم‌.
اون روز انقدر از دست پختم تعریف کرد و از ویژگی های خوبم گفت و انقدر من و خندوند که ناراحتیم و به کل فراموش کردم.
__
محمد
مثل هر صبح .رفتم و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم تا سرحال شم‌و خواب کامل از سرم بپره.
دوباره برگشتم به اتاق و موهام و خشک کردم. خواستم شونه ام و از روی میز بردارم که کنار شونه ی خودم و فاطمه یه شونه ی نوزاد دیدم. با تعجب شونه رو برداشتم و نگاش کردم. یه شونه ی کوچیک آبی بود که وقتی تکونش میدادی تیله های کوچیک توش تکون میخورد و صدا میداد.
با خودم گفتم بعد از فاطمه میپرسم که قضیه اش چیه.
در کمد لباسا رو باز کردم.خواستم از شاخه لباس فرمم رو بردارم که دیدم لباسم مث همیشه اتو شده سرجاش نیست،به جاش یه لباس کوچیک نوزادی که روش عکس پستونک بود روی شاخه ی لباسم آویزون شده بود. لباس و برداشتم و رو دستم گذاشتم. طولش انقدر کوچیک بود که به آرنجم هم نمی رسید. ناخودآگاه لبخند زدم و گفتم :
_ای جونم
یخورده نگاهم و تو اتاق چرخوندم و لباسم و دیدم‌که به دستگیره ی در آویزون شده بود.

ادامه دارد......
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور

BY دلـبـرانـه‌های‌بچه‌شیعه♡


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/delbaranehbachehshiehh/8405

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

Such instructions could actually endanger people — citizens receive air strike warnings via smartphone alerts. Lastly, the web previews of t.me links have been given a new look, adding chat backgrounds and design elements from the fully-features Telegram Web client. Also in the latest update is the ability for users to create a unique @username from the Settings page, providing others with an easy way to contact them via Search or their t.me/username link without sharing their phone number. That hurt tech stocks. For the past few weeks, the 10-year yield has traded between 1.72% and 2%, as traders moved into the bond for safety when Russia headlines were ugly—and out of it when headlines improved. Now, the yield is touching its pandemic-era high. If the yield breaks above that level, that could signal that it’s on a sustainable path higher. Higher long-dated bond yields make future profits less valuable—and many tech companies are valued on the basis of profits forecast for many years in the future. In a statement, the regulator said the search and seizure operation was carried out against seven individuals and one corporate entity at multiple locations in Ahmedabad and Bhavnagar in Gujarat, Neemuch in Madhya Pradesh, Delhi, and Mumbai.
from id


Telegram دلـبـرانـه‌های‌بچه‌شیعه♡
FROM American