Telegram Group Search
بسم الله ...🌱
تغضبُ و كأنَّكَ ستحرق الدُنيا، لكنَّكَ تبكي فقط .
/ چنان عصبانی می‌شوی که گویی دنیا را به
آتش خواهی کشید امّا فقط گریه می‌کنی .
«آسف
‏لأنكِ حزينة
‏ويداي بعيدتان.»
متأسفم،
به خاطر اینکه غمگینی
و دستانم دور است.

- لاادری
"أکثر ما یؤلم أن یتمنی الإنسان حقه"

دردناک‌ترین چیز آن است که
انسان حقش رو آرزو کند...
« هذا قلبي، من هٌنا مرّ القساة... »

+این قلب من است، سنگدلان از اینجا گذشتند...
-
قالَ أحَدَهُم إنَ النسيان سَهل ثُمَ بَكى...

یکی از آنها گفت فراموش کردن آسان است،
سپس گریه کرد
...
ڪبرت يا أمي، صـرت أبکی دون علمك...!

دیگر بزرگ شدم مادر،
بدون اینکه متوجه شوی گریه می کنم.
"كانَ کلّ شيءٍ في المدينةِ هادئًا إلّا قلبي!"
همه چیز در شهر آرام بود، جز قلبم...
مامان دیشب می‌گفت: «آدما بی‌توجهی می‌بینن که خیانت می‌کنن.»
سکوت کردم.
دلم می‌خواست بگم: «نه مامان! قصه یه چیزِ دیگه‌ست.
من آدمایِ زیادی رو دیدم که چیزی از توجه کم نذاشتن، اما بهشون خیانت شده.
داستان اینه که وقتی تمومِ جهان داره با سرعت به سمتِ جدید و جدیدتر میره،
آدما نمی‌تونن پایِ تکرارِ همدیگه بمونن؛
تکرارِ محبت‌هایِ هم، تکرارِ لبخند‌هایِ هم،
تکرارِ بی‌حوصلگی‌هایِ هم و تکرارِ روزمرگی‌هایِ هم.
اگه چیزی بتونه تو رو پایِ تکرارهایِ یه‌نفر نگه داره، شاید بشه اسمشو وفاداری گذاشت.»
«‏می‌دانی از چه رنج می‌کشم؟ حتی چیزی که بیشترین امید را به آن دارم گاهی من را ناامید می‌کند.»
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوق ها دارد رها کن ای دلِ غافل خدای بت پرستت را...!
اینبار که به خوابم آمدی مرا ببوس !
میخواهم وحشت این خونِ سرگردانِ در رگهایم را حس کنم
اینکه چگونه میخواهند خود را از این بند برهانند
اینکه محکم خود را به دیواره ی قلبم بکوبند و از هراسِ قلبم
صورتم گر بگیرد
صورتم گر بگیرد از همان لحظه...
این بار که به خوابم آمدی کمی مهربانتر ؛ موهایم را نوازش کن
لبخند بزن و بگذار شوق همان لبخند بی جانت ؛ جانم را به تاب آورد
بگذار آن روزم را غرق در خوشی باشم ؛ که تو دیشب مرا در خواب بوسیدی :)
#پناه_نوشت
مگر چه میشود ؟
میخواهم برقصم
انگار که دنیا دست از چرخیدن برداشته و به تاب زلف دختری آشفته مینگرد ؛
آشفته ای که میرقصد
مگر چه میشود؟
میخواهم برقصم و پای بر زمینی بکوبم که آرزوهایم را درونش دفن کردم
بگذارید برقصم
که زلفان من مانند حالم پریشان شوند در دست باد
بگذارید برقصم
با درد هایم؛ با حسرت هایم ؛ جوانی دیر شده ام ؛ آرزوهای مدفن شده ام .
با وجود همه ی اینها ؛ اری میخواهم برقصم :)
#پناه_نوشت:)
‏ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه‌دار
‏تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم.

فاضل نظری
مثلا بیاید و عطر همیشگی اش را هم بر تن داشته باشد
زیر گلویش ریه پر کنم و وجودم را سرشار کنم از حس قشنگ آمدنش
لب تر کند و قبل آن جان را فدایش کرده باشم
بخواهد اَلِفی بگوید ...بگویم سایه ی درد باش ؛ اما بگذار آفتابِ بی تو بودن ؛ تنم را لمس نکند
یخ بزنم در نگاه سرد و مغمومت ؛ اما گرم نشوم از شَرم ؛ در نگاه دیگری

مانند موهای فرفری ات دلم پیچ و تاب میخورد و آشوب نیامدنت تسخیرم کرده
اینبار بیا و نرو
بیا و مرا بغل بگیر
بغل بگیر مرا تا در بند بازوانت حس رهایی را دوباره تجربه کنم
انقدر تنگ مرا بغل بگیر تا تنگی راه نفس در این سینه ی سوخته و روزهای نبودنت را فراموش کنم.
مرا تنگ بغل بگیر :)...
بغلم بگیر تا درون آغوش مردانه ات جان بدهم و جانی دوباره بگیرم... :)
مرا تنگ بغل بگیر ...
#پناه_نوشت
مامانم میگه بخواب دیگه
این موقع شب کی بیداره که سرت همش تو گوشیه
راست میگه حتی گربه ی خاله بتول ایناام خوابه
امروز دیدمش رو بومِ اقا عبدلله اینا
راستش فقط امروز نیست
چند روزه هی میره نزدیک قفس کبوتراش اما دلی از عزا در نمیاره
فقط یه کبوتر ماده رنگی رنگی هست هی دلبری میکنه براش و گربه فقط نگاهش میکنه
فک کنم قند تو دلش آب میشه ؛ اره فک کنم عاشقش شده
اینو دیدم تو اومدی تو خاطرم
یادته بهم میگفتی یه مرد اگه کسیو دوست داشته باشه بهش دست نمیزنه؟
فک کنم این گربه هه ام همون بلا سرش اومده ؛ بقول تو بلای عشق
بخواد کبوتر آقا عبدلله و بخوره ام ؛ نمیتونه چون دل و داده رفته
از یه طرفم اون گربس آقا ؛ اینم کبوتره
مگه میشه گربه و کبوتر؟ هه چه خنده دار!
هرکاری ام کنن آخرش که چی؟وای از اون روزی که آقا عبدلله اینورا ببینش ؛ یکاری میکنه آدرس بتول خانوم اینا رو هم گم کنه.
گربه ی بیچاره؛ تقصیرش چیه؟ فقط اشتباهی عاشق شده
چقد آشنا اومد برام داستان کبوتره و گربه هه
یاد خودمون افتادم
منو توام همین بودیم
آدم بودیم ؛ جسممون یکی بود؛ولی نمیتونستیم...
نمیشد که بشه
تو اون آقا گربه هه بودی که اگه سمتم میومدی تنبیه میشدی دستو پاتو میشکستن و من اون کبوتر صدمه دیده ای که نمیتونستم پا به پات بدوم
آخه من بال داشتم... :) اگه قرار بود تو رو انتخاب کنم پَرا مو میکشیدن تا تو خیال تو پرواز نکنم
اما میتونستم همینجوری عین کبوتر آقا عبدلله ناز کنم برات و مرحم زخمات بشم ؛ نمیتونستم؟
توام هی نگام میکردی و قند تو دلت آب میشد
هی نگام میکردی و بقول خودت میگفتی دهنت سرویس نکن اینکارو آخرش میخورمتا
ای آقا گربه ی بَد
منو تهدید نکنا ؛ شما عاشقی ؛بَدَم عاشقی؛ بخوایَم نمیتونی منو بخوری

من میدونم کجا رو نشونه گرفتم
میخندیدی و میگفتی دردت به قلبم بیا بغلم ببینم این چیزا رو از کی یاد گرفتی

اما نشد دیگه ؛ مثلا دست ما نبوده و قسمتمون اینه
تو بخند ماام با خنده هات خوشیم
شاید گربه ی بتول خانومم یروز کم بیاره و کبوتره مثه من هی براش بنویسه و بنویسه
ولش کن تو غصه این چیزا رو نخور اونا مشکلشونو حل میکنن و نگران منم نباش
تو فقط بخند یادتم نیاد یکی تا صب با خیال تو چرندیات مینویسه
راحت بخواب قلبم عین خیالتم نباشه که بدون دوستت دارم و شب بخیر خوابیدی
خلاصه که اره ؛ غمت نباشه
من میگم
دوستت دارم شبت بخیر ❤️
#پناه_نوشت
میخواست نجاتش بده تا غرق نشه...
ولی ماهی مُرد :)
2024/11/18 12:49:37
Back to Top
HTML Embed Code: