Telegram Group & Telegram Channel
نشریۀ دردانشکده
قسمت اول به قلمِ #اختر #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی نفس‌نفس می‌زدم. چمدان دوباره از دستم به زمین افتاد؛ به دنبالش همان شش نگاه خیره، به‌سمت زمین رفت. چمدان را بالای سرم بردم و بالاخره در محفظهٔ چمدان‌ها قرار گرفت؛ آن نگاه‌های خیره هم پراکنده شدند. بر…
قسمت دوم

به قلمِ #آرسو
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

چطور می‌توانستم این‌قدر بی‌دقت باشم؟ با دستپاچگی از جا بلند شدم تا چمدانم را از محفظه بیرون بیاورم. دوباره وزن آن نگاه‌های خیره را حس می‌کردم. زنگ‌خوردن ساعت و بیدارنشدن، شکستن لیوان چای، «حواست کجاست؟ نگفتم بلیتت رو یه جایی بذار که بعداً دنبالش نگردی؟»، افتادن چمدانم و آن نگاه‌های خیره که حالا انگار زبان باز کرده بودند. دوباره صدای جیغ و گریهٔ کودک. سرم را به درد می‌آورد. با تمام توان نفسم را با هوا پر کردم، انگار هوا برای نفس‌کشیدن کم داشتم.
نگاهم روی چمدان قفل شده بود. با ضربه‌ای به شانه‌ام از هیاهوی ذهنم بیرون کشیده شدم.
- «...خانم، خانم، بلیتتون.»

بلیت را گرفتم. از کوپه که خارج شدم، انگار همهٔ صداها خاموش شدند. به‌سمت کوپهٔ درست حرکت کردم. گاه‌وبی‌گاه صدای همهمه و خنده به گوش می‌رسید. از پنجره‌های راهرو‌ها می‌گذشتم و نگاهی به بیرون می‌انداختم. دلم می‌خواست تا ابد همین مسیر را بی‌مقصد طی کنم؛ اما چمدانم برای این‌ کارها زیادی سنگین بود. باز هم یک انتخاب تحمیلی دیگر؛ باید وارد کوپه می‌شدم. واگن دو، کوپهٔ دوازده، همین بود. در کشویی کوپه‌ را باز کردم. خوشبختانه خبری از کودک جیغ‌جیغوی دیگری نبود. پیرمردی با سبیل سفید که گویی به دنبال عینک مطالعه‌اش می‌گشت و دختری که تقریباً هم‌سن‌وسال من بود، چشمانش را بسته بود و زیرلب آهنگی را زمزمه می‌کرد که احتمالاً با هدفونش گوش می‌کرد. سلام آرامی کردم و روی صندلی‌ کنار پنجره نشستم، چشمانم را بستم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم.

کمتر از نیم ساعت بود که شروع به حرکت کرده بودیم که ناگهان قطار ایستاد. از پنجره بیرون را نگاه کردم. چیزی جز چند درخت‌ پراکنده دیده نمی‌شد. دختر هدفونش را برداشت و با تعجب پرسید: «چی شده؟ چرا ایستادیم؟». پیرمرد با چهره‌ای نگران به من و دختر دیگر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم چیز جدی‌ای نباشه.» و به‌سمت در کوپه رفت. همهمه‌ای از راهرو شنیده می‌شد.

صدای بلندگو‌ی قطار اعلام کرد: «مسافران عزیز، قطار به‌دلیل یک نقص فنی برای مدتی متوقف شده است. در حال بررسی مشکل هستیم. از شکیبایی شما سپاسگزاریم.»

حالا دیگر نزدیک یک ساعت گذشته بود. نگرانی و دلشوره‌ام بیشتر و بیشتر می‌شد تا اینکه یکی از مهمانداران وارد کوپهٔ ما شد و گفت: «تعداد مسافران این کوپه از شروع حرکت قطار همین‌قدر بوده؟»
پیرمرد گفت: «نه، مرد جوانی هم بود که بعد از چک‌کردن بلیت‌ها با عجله وسایلش را برداشت و رفت... ببخشید، چیزی شده آقای مهمان‌دار؟»
- «مشکلی در سیستم برق قطار پیش اومده. داریم تلاش می‌کنیم تا مشکل رو برطرف کنیم؛ اما...»
+ «اما چی؟»
- «...اما یکی از مسافرها هم ناپدید شده و وسایل و بلیتش رو در راهروها پیدا کردیم، مسافری از واگن دو، کوپهٔ دوازده...»

------------------------------------
🤝 #آرسو سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● امیررضا حشمتی
● آرتینا تن‌زن
● سارا کمازانی

🗞 نشریهٔ دردانشکده



group-telegram.com/dardaneshkadeh/1222
Create:
Last Update:

قسمت دوم

به قلمِ #آرسو
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

چطور می‌توانستم این‌قدر بی‌دقت باشم؟ با دستپاچگی از جا بلند شدم تا چمدانم را از محفظه بیرون بیاورم. دوباره وزن آن نگاه‌های خیره را حس می‌کردم. زنگ‌خوردن ساعت و بیدارنشدن، شکستن لیوان چای، «حواست کجاست؟ نگفتم بلیتت رو یه جایی بذار که بعداً دنبالش نگردی؟»، افتادن چمدانم و آن نگاه‌های خیره که حالا انگار زبان باز کرده بودند. دوباره صدای جیغ و گریهٔ کودک. سرم را به درد می‌آورد. با تمام توان نفسم را با هوا پر کردم، انگار هوا برای نفس‌کشیدن کم داشتم.
نگاهم روی چمدان قفل شده بود. با ضربه‌ای به شانه‌ام از هیاهوی ذهنم بیرون کشیده شدم.
- «...خانم، خانم، بلیتتون.»

بلیت را گرفتم. از کوپه که خارج شدم، انگار همهٔ صداها خاموش شدند. به‌سمت کوپهٔ درست حرکت کردم. گاه‌وبی‌گاه صدای همهمه و خنده به گوش می‌رسید. از پنجره‌های راهرو‌ها می‌گذشتم و نگاهی به بیرون می‌انداختم. دلم می‌خواست تا ابد همین مسیر را بی‌مقصد طی کنم؛ اما چمدانم برای این‌ کارها زیادی سنگین بود. باز هم یک انتخاب تحمیلی دیگر؛ باید وارد کوپه می‌شدم. واگن دو، کوپهٔ دوازده، همین بود. در کشویی کوپه‌ را باز کردم. خوشبختانه خبری از کودک جیغ‌جیغوی دیگری نبود. پیرمردی با سبیل سفید که گویی به دنبال عینک مطالعه‌اش می‌گشت و دختری که تقریباً هم‌سن‌وسال من بود، چشمانش را بسته بود و زیرلب آهنگی را زمزمه می‌کرد که احتمالاً با هدفونش گوش می‌کرد. سلام آرامی کردم و روی صندلی‌ کنار پنجره نشستم، چشمانم را بستم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم.

کمتر از نیم ساعت بود که شروع به حرکت کرده بودیم که ناگهان قطار ایستاد. از پنجره بیرون را نگاه کردم. چیزی جز چند درخت‌ پراکنده دیده نمی‌شد. دختر هدفونش را برداشت و با تعجب پرسید: «چی شده؟ چرا ایستادیم؟». پیرمرد با چهره‌ای نگران به من و دختر دیگر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم چیز جدی‌ای نباشه.» و به‌سمت در کوپه رفت. همهمه‌ای از راهرو شنیده می‌شد.

صدای بلندگو‌ی قطار اعلام کرد: «مسافران عزیز، قطار به‌دلیل یک نقص فنی برای مدتی متوقف شده است. در حال بررسی مشکل هستیم. از شکیبایی شما سپاسگزاریم.»

حالا دیگر نزدیک یک ساعت گذشته بود. نگرانی و دلشوره‌ام بیشتر و بیشتر می‌شد تا اینکه یکی از مهمانداران وارد کوپهٔ ما شد و گفت: «تعداد مسافران این کوپه از شروع حرکت قطار همین‌قدر بوده؟»
پیرمرد گفت: «نه، مرد جوانی هم بود که بعد از چک‌کردن بلیت‌ها با عجله وسایلش را برداشت و رفت... ببخشید، چیزی شده آقای مهمان‌دار؟»
- «مشکلی در سیستم برق قطار پیش اومده. داریم تلاش می‌کنیم تا مشکل رو برطرف کنیم؛ اما...»
+ «اما چی؟»
- «...اما یکی از مسافرها هم ناپدید شده و وسایل و بلیتش رو در راهروها پیدا کردیم، مسافری از واگن دو، کوپهٔ دوازده...»

------------------------------------
🤝 #آرسو سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● امیررضا حشمتی
● آرتینا تن‌زن
● سارا کمازانی

🗞 نشریهٔ دردانشکده

BY نشریۀ دردانشکده


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/dardaneshkadeh/1222

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

"We're seeing really dramatic moves, and it's all really tied to Ukraine right now, and in a secondary way, in terms of interest rates," Octavio Marenzi, CEO of Opimas, told Yahoo Finance Live on Thursday. "This war in Ukraine is going to give the Fed the ammunition, the cover that it needs, to not raise interest rates too quickly. And I think Jay Powell is a very tepid sort of inflation fighter and he's not going to do as much as he needs to do to get that under control. And this seems like an excuse to kick the can further down the road still and not do too much too soon." Recently, Durav wrote on his Telegram channel that users' right to privacy, in light of the war in Ukraine, is "sacred, now more than ever." "Like the bombing of the maternity ward in Mariupol," he said, "Even before it hits the news, you see the videos on the Telegram channels." Some people used the platform to organize ahead of the storming of the U.S. Capitol in January 2021, and last month Senator Mark Warner sent a letter to Durov urging him to curb Russian information operations on Telegram. Following this, Sebi, in an order passed in January 2022, established that the administrators of a Telegram channel having a large subscriber base enticed the subscribers to act upon recommendations that were circulated by those administrators on the channel, leading to significant price and volume impact in various scrips.
from in


Telegram نشریۀ دردانشکده
FROM American