group-telegram.com/bookcity5/7576
Last Update:
💒 #داستانهای_کتاب_مقدس - بخش 71
🔹 گوسالهٔ طلایی
1 وقتی مردم دیدند که موسی مدّت زیادی در کوه مانده و بازنگشته است، دور هارون جمع شدند و گفتند: «ما نمیدانیم چه بر سر این موسی که ما را از مصر بیرون آورد، آمده است. پس خدایی برای ما بساز تا ما را راهنمایی کند.»
2 هارون به آنها گفت: «گوشوارههای طلایی را که در گوش زنها و دختران و پسران شما هست، به نزد من بیاورید.»
3 پس تمام مردم، گوشوارههای طلایی را که به گوشهای خود آویخته بودند، بیرون آورده نزد هارون بردند.
4 هارون گوشوارهها را از ایشان گرفت و آنها را ذوب کرده در قالب ریخت و یک گوسالهٔ طلایی از آن درست کرد.
مردم گفتند: «ای اسرائیل، این خدای ماست که ما را از زمین مصر بیرون آورد.»
5 سپس هارون قربانگاهی در مقابل گوسالهٔ طلایی درست کرد و اعلام نمود: «فردا عید مخصوص خداوند است.»
6 روز بعد، صبح زود برخاسته و حیواناتی آوردند تا به عنوان قربانی بسوزانند. بعضی هم هدایای سلامتی آوردند و سپس به خوردن و نوشیدن و لهو و لعب پرداختند.
7 خداوند به موسی فرمود: «فوراً پایین برو. زیرا قوم تو که از زمین مصر بیرون آوردی، گناه کرده و مرا ترک نمودهاند.
8 آنها راهی را که من به ایشان نشان دادم ترک کردهاند و گوسالهای از طلا درست کرده آن را پرستش میکنند و برای آن قربانی نمودهاند. آنها میگویند که آن گوساله خدای ایشان است که آنها را از مصر بیرون آورده است.
9 من میدانم که آنها چه مردمان خودسر و نافرمانی هستند.
10 تو دیگر برای آنها شفاعت نکن چون من از دست آنها خشمگین هستم و میخواهم آنها را نابود کنم. سپس از تو و از نسلهای تو قوم بزرگی به وجود میآورم.»
11 امّا موسی نزد خداوند خدای خود التماس نموده گفت: «ای خداوند، چرا با قوم خود چنین خشمگین هستی، قومی که با قدرت و عظمت آنها را از مصر بیرون آوردی؟
12 چرا مصریان بتوانند بگویند که تو، قوم خود را از مصر بیرون بردی تا آنها را در کوه و بیابان هلاک کنی و از بین ببری؟ از خشم خود بگذر و از تصمیم خود منصرف شو و این بلا را بر سر قوم خود نیاور.
13 ابراهیم و اسحاق و یعقوب، بندگان خود را به یاد آور. قول و قسمیکه برای ایشان خوردی بهخاطر بیاور که فرمودی نسل آنها را مانند ستارگان آسمان زیاد میکنی و تمام سرزمینی را که به ایشان قول دادی به آنها میدهی که تا ابدالآباد مال خودشان باشد.»
14 پس خداوند از خشم خود صرف نظر فرمود و آن بلا را بر سر قومش نیاورد.
15 موسی از کوه پایین رفت و دو لوح سنگی که احكام بر دو طرف آن نوشته شده بود، در دستش بود.
16 این لوحهای سنگی را خدا خودش ساخته و احكام را بر روی آنها نوشته بود.
17 وقتیکه یوشع سر و صدا و فریاد مردم را شنید، به موسی گفت: «این صداها صدای جنگ در اردوگاه است.»
18 موسی در جواب گفت: «این صداها شبیه صدای پیروزی و یا نالهٔ شکست نیست، بلکه صدای آواز خواندن است.»
19 وقتیکه موسی به نزدیک اردو رسید و گوساله طلایی و مردمی را که میرقصیدند، دید، خشمگین شد و لوحها را در پای کوه به زمین زد و شکست.
20 سپس گوسالهای را که ساخته بودند برداشت و در آتش سوزانید و مثل پودر آن را نرم کرد و سپس با آب مخلوط نموده و آن آب را به اسرائیلیها نوشانید.
21 موسی به هارون گفت: «این مردم با تو چهکار کردهاند که تو با آنها مرتکب چنین گناهی شدی؟»
22 هارون گفت: «از من عصبانی نشو، تو میدانی که این مردم چطور مشتاق گناه هستند.
23 آنها به من گفتند که ما نمیدانیم چه بر سر این موسی که ما را از مصر بیرون آورده است، آمده. پس برای ما خدایی درست کن تا ما را رهبری کند.
24 من از آنها خواستم تا طلاهای خود را به نزد من بیاورند و آنها هم آوردند. سپس طلاها را در آتش انداختم و این گوساله بیرون آمد!»
25 موسی دید که هارون اجازه داده قوم یاغی شوند و خود را در نظر دشمنانشان احمق نشان دهند.
26 بنابراین در مقابل دروازهٔ اردوگاه ایستاده فریاد کرد و گفت: «تمام کسانیکه طرف خداوند هستند، اینجا نزد من بیایند.» تمام طایفهٔ لاوی به نزد موسی رفتند.
27 موسی به آنها گفت: «خدای بنیاسرائیل میفرماید هریکی از شما شمشیر خود را ببندد و از این طرف اردو به آن طرف اردو برود و برادر و دوست و همسایهٔ خود را بکشد.»
28 لاویان دستور موسی را اطاعت کردند و در آن روز نزدیک به سه هزار مرد را کشتند.
29 موسی به لاویان گفت: «شما امروز با کشتن پسران و برادران خویش، خود را برای خدا وقف نمودهاید تا به عنوان کاهنان، خداوند را خدمت کنید. بنابراین خداوند خودش شما را برکت داده است.»
30 روز بعد، موسی به مردم گفت: «شما مرتکب گناه بزرگی شدهاید. امّا من دوباره بالای کوه میروم، شاید بتوانم از خدا برای شما آمرزش بطلبم.»
31 موسی دوباره به نزد خداوند رفت و عرض کرد: «این مردم گناه بزرگی مرتکب شدهاند. آنها خدایی از طلا برای خود درست کرده آن را پرستش نمودهاند.
BY شهر کتاب و داستان
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7576