Telegram Group & Telegram Channel
شهر کتاب و داستان
▪️نامه چهلم - بخش اول بانوی من! یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست - یک روز عاقبت. نه با سفری یک روزه نه با سفری بلند بل با آخرین سفر یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست یک روز با عاقبت نه با کلامی کم توشه از مهربانی نه با سخنی تو بیخ کننده بل با آخرین کلام. یک…
▪️نامه چهلم - بخش 2

اما چگونه به تو بگویم که به حال بسیاری از ظاهرا زندگان می توانی زار زار گریه کنی اما نه به حال مرده یی چون من،به حال ماندگان، نه به حال رفته بی چون من.

مگر انسان از یک مهمانی دو روزه چه می خواهد؟
مگر انسان از یک بهار، یک تابستان، یک پاییزه و یک زمستان، چیز بیشتر از چهار فصل دلنشین پر خاطره ی خوش خاطره آرزو دارد؟
مگر انسان از قدم زدنی کوتاه در زیر آسمانی اردیبهشتی، چه انتظاری دارد؟

بانوی بالا منزلت من در این دادگاه به صراحت گواهی بده تا مطمئن شوم که می دانی گرسنه از سر این سفره برنخاسته ام و آرزو بر دل بار نبسته ام .

مگر من سرزمینی را عاشقِ عاشق ِعاشقش بودم، وجب به وجب نگشتم و با مردمی که دیوانه وش دوستشان میداشتم، ساعت ها به گپ زدن ننشستم؟

مگر در این روستا از رودخانه ماهی نگرفتم؟و در آن، زیر سایه ی یک درخت پیر ننشستم و از قمقمه ام آب خنک ننوشیدم؟

مگر بر فراز بلند ترین قله های میهنم، با تنی کوفته از خستگی و دلی سرشار از نشاط نایستادم، نخندیدم، و فریاد شادی برنکشیدم؟

(عزیز من! به عکس ها نگاه کن!
این عکس، مرا بر قله ی دماوند نشان می دهد. مربوط به دومین صعود است. چه تفاخری یادت هست که در پنجاه سالگی برای سومین بار به قله ی دماوند دست یافتم . بعد از آن حمله قلبی بسیار خطرناک »،و بعد از آنکه پزشکان خوب، خیلی محکم جدی گفتند:
« پس از این، هیچ صعودی ممکن نیست»؟
در همان روزگار نوشته ام: دیگر هیچ آرزویی ندارم.
در شصت سالگی، اگر بتوانیم باز هم چند قله را در منطقه آذربایجان صعود کنم، البته خیلی خوب است؛ و اگر نشد و نبودیم هم
مساله یی نیست. در جوانی این کار را کرده ییم....)

مگر روزهای پیاپی، در کلبه های کویری، گیوه از پای در نیاوردم و پر سفره سرشار از سخاوت کویریان ننشستم؟

مگر شب های بسیار، تا سحر، کنار دریای مازندران، زیر سیلاب خوش صدای باران، زانوانم را بغل نکردم و به حباب های فسفری نگاه نکردم و لبریز از حسی غریب نگشتم؟

مگر، هرگاه که می خواستم، تن به دریای شمال نسپردم و ساعت ها در آن غوطه نخوردم؟

مگر بر آبهای سنگین و رنگارنگ دریاچه ی ارومیه قایق نراندم و در جزایر متروکش به دنبال صید تصویری جانوران، دریک قدمی لِمشگاه آنها، در گوشه یی خفا نکردم؟

مگر جنگل های شمال را، روزها و روزها، با کوله باری سبک نپیمودم و به صدای جادویی جنگل های سرزمینم گوش نسپردم؟

مگر سراسر خطه ی شمال را پای پیاده نگشتم و با آوازهای دوردست گیلکی، روح را تغذیه نکردم؟

مگر در سنگرهای خوبترین فرزندان وطنم جای نخوردم و عظمت بی کرانه ی ارواح عطر آگین آن دلاوران را احساس نکردم؟

مگر گل های وحشی ایران را به تصویر نکشیدم؟ از صدها پروانه عکس نگرفتم؟

و به دنبال بهترین زاویه برای ضبط تصویری از یک امامزاده ی پرت افتاده نگشتم؟

مگر در پناه تو، سالیان سال، قلم در خون ایمان خویش فرو نبردم و هزاران برگ کاغذ را آنگونه که خود می خواستم باور داشتم، سیاه نکردم؟
من در این پنجاه سال، به همت تو، بیش از هزار سال زندگی کرده ام .. آیا باز هم حق است که کسی بر مرده ام بگرید؟
و تو... به خصوص تو، که این همه امکانات را به من بخشیدی حق است که با یاد من، اشک به چشمان خویش بیاوری؟

انصاف باید داشت.
انصاف باید داشت.
من، به مراتب بیش از شایستگی ام، شیره زندگی را مکیده ام، و اینک، هرچه فکر می کنم، می بینم که جز شادی و آسودگی خاطرت، چیزی نمانده است که بخواهم، و این نامه، صرفا به همین دلیل نوشته شده است.

بگذار یک لحظه پیرانه سخن بگویم: بچه هایمان خیلی خوب هستند؛ به خصوص که در حد ممکن آزادانه رشد کرده اند و درست. من هرگز آرزویی جز این نداشته ام که آنها با هنر آشنا باشند؛
« یعنی با عصاره ی اندوه و عصاره ی شادی. غم، با چگالی بسیار بالا، شادی با غلظتی غریب: هنر همین است : موسیقی، نقاشی، ادبیات ...و بچه های ما ،در سایه تو، با همه این ها، آنقدر که باید آشنا شده اند.

👤 #نادر_ابراهیمی
📚 #چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✉️ نامه 40 - بخش دوم

join us | شهر کتاب
@bookcity5



group-telegram.com/bookcity5/7650
Create:
Last Update:

▪️نامه چهلم - بخش 2

اما چگونه به تو بگویم که به حال بسیاری از ظاهرا زندگان می توانی زار زار گریه کنی اما نه به حال مرده یی چون من،به حال ماندگان، نه به حال رفته بی چون من.

مگر انسان از یک مهمانی دو روزه چه می خواهد؟
مگر انسان از یک بهار، یک تابستان، یک پاییزه و یک زمستان، چیز بیشتر از چهار فصل دلنشین پر خاطره ی خوش خاطره آرزو دارد؟
مگر انسان از قدم زدنی کوتاه در زیر آسمانی اردیبهشتی، چه انتظاری دارد؟

بانوی بالا منزلت من در این دادگاه به صراحت گواهی بده تا مطمئن شوم که می دانی گرسنه از سر این سفره برنخاسته ام و آرزو بر دل بار نبسته ام .

مگر من سرزمینی را عاشقِ عاشق ِعاشقش بودم، وجب به وجب نگشتم و با مردمی که دیوانه وش دوستشان میداشتم، ساعت ها به گپ زدن ننشستم؟

مگر در این روستا از رودخانه ماهی نگرفتم؟و در آن، زیر سایه ی یک درخت پیر ننشستم و از قمقمه ام آب خنک ننوشیدم؟

مگر بر فراز بلند ترین قله های میهنم، با تنی کوفته از خستگی و دلی سرشار از نشاط نایستادم، نخندیدم، و فریاد شادی برنکشیدم؟

(عزیز من! به عکس ها نگاه کن!
این عکس، مرا بر قله ی دماوند نشان می دهد. مربوط به دومین صعود است. چه تفاخری یادت هست که در پنجاه سالگی برای سومین بار به قله ی دماوند دست یافتم . بعد از آن حمله قلبی بسیار خطرناک »،و بعد از آنکه پزشکان خوب، خیلی محکم جدی گفتند:
« پس از این، هیچ صعودی ممکن نیست»؟
در همان روزگار نوشته ام: دیگر هیچ آرزویی ندارم.
در شصت سالگی، اگر بتوانیم باز هم چند قله را در منطقه آذربایجان صعود کنم، البته خیلی خوب است؛ و اگر نشد و نبودیم هم
مساله یی نیست. در جوانی این کار را کرده ییم....)

مگر روزهای پیاپی، در کلبه های کویری، گیوه از پای در نیاوردم و پر سفره سرشار از سخاوت کویریان ننشستم؟

مگر شب های بسیار، تا سحر، کنار دریای مازندران، زیر سیلاب خوش صدای باران، زانوانم را بغل نکردم و به حباب های فسفری نگاه نکردم و لبریز از حسی غریب نگشتم؟

مگر، هرگاه که می خواستم، تن به دریای شمال نسپردم و ساعت ها در آن غوطه نخوردم؟

مگر بر آبهای سنگین و رنگارنگ دریاچه ی ارومیه قایق نراندم و در جزایر متروکش به دنبال صید تصویری جانوران، دریک قدمی لِمشگاه آنها، در گوشه یی خفا نکردم؟

مگر جنگل های شمال را، روزها و روزها، با کوله باری سبک نپیمودم و به صدای جادویی جنگل های سرزمینم گوش نسپردم؟

مگر سراسر خطه ی شمال را پای پیاده نگشتم و با آوازهای دوردست گیلکی، روح را تغذیه نکردم؟

مگر در سنگرهای خوبترین فرزندان وطنم جای نخوردم و عظمت بی کرانه ی ارواح عطر آگین آن دلاوران را احساس نکردم؟

مگر گل های وحشی ایران را به تصویر نکشیدم؟ از صدها پروانه عکس نگرفتم؟

و به دنبال بهترین زاویه برای ضبط تصویری از یک امامزاده ی پرت افتاده نگشتم؟

مگر در پناه تو، سالیان سال، قلم در خون ایمان خویش فرو نبردم و هزاران برگ کاغذ را آنگونه که خود می خواستم باور داشتم، سیاه نکردم؟
من در این پنجاه سال، به همت تو، بیش از هزار سال زندگی کرده ام .. آیا باز هم حق است که کسی بر مرده ام بگرید؟
و تو... به خصوص تو، که این همه امکانات را به من بخشیدی حق است که با یاد من، اشک به چشمان خویش بیاوری؟

انصاف باید داشت.
انصاف باید داشت.
من، به مراتب بیش از شایستگی ام، شیره زندگی را مکیده ام، و اینک، هرچه فکر می کنم، می بینم که جز شادی و آسودگی خاطرت، چیزی نمانده است که بخواهم، و این نامه، صرفا به همین دلیل نوشته شده است.

بگذار یک لحظه پیرانه سخن بگویم: بچه هایمان خیلی خوب هستند؛ به خصوص که در حد ممکن آزادانه رشد کرده اند و درست. من هرگز آرزویی جز این نداشته ام که آنها با هنر آشنا باشند؛
« یعنی با عصاره ی اندوه و عصاره ی شادی. غم، با چگالی بسیار بالا، شادی با غلظتی غریب: هنر همین است : موسیقی، نقاشی، ادبیات ...و بچه های ما ،در سایه تو، با همه این ها، آنقدر که باید آشنا شده اند.

👤 #نادر_ابراهیمی
📚 #چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✉️ نامه 40 - بخش دوم

join us | شهر کتاب
@bookcity5

BY شهر کتاب و داستان


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7650

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

However, the perpetrators of such frauds are now adopting new methods and technologies to defraud the investors. False news often spreads via public groups, or chats, with potentially fatal effects. The original Telegram channel has expanded into a web of accounts for different locations, including specific pages made for individual Russian cities. There's also an English-language website, which states it is owned by the people who run the Telegram channels. Oh no. There’s a certain degree of myth-making around what exactly went on, so take everything that follows lightly. Telegram was originally launched as a side project by the Durov brothers, with Nikolai handling the coding and Pavel as CEO, while both were at VK. The fake Zelenskiy account reached 20,000 followers on Telegram before it was shut down, a remedial action that experts say is all too rare.
from kr


Telegram شهر کتاب و داستان
FROM American