Notice: file_put_contents(): Write of 211 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/group-telegram/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 12288 of 12499 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/group-telegram/post.php on line 50
نشریۀ دردانشکده | Telegram Webview: dardaneshkadeh/1226 -
Telegram Group & Telegram Channel
نشریۀ دردانشکده
قسمت پنجم به قلمِ #سربار #مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی پاهایم را نمی‌توانستم تکان دهم؛ گویی با میخ به کف آهنی قطار وصلشان کرده بودند. در یک آن ایدهٔ دویدن و فرار به ذهنم رسید؛ اما آن را کنار گذاشتم و بر سر دختر فریاد زدم: «برگرد؛ برو داخل، زود باش». رنگش…
قسمت ششم

به قلمِ #موج
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

- «اون عکس رو به من داده بود که بیارم. فکر نمی‌کردم این اتفاق‌ها بیفته.»
با صدایی که از ترس می‌لرزید پرسیدم: «کی؟» نگاهش را از زمین گرفت و به من نگاه کرد. این‌دفعه به جای اضطراب، غم در چشمانش جا خوش کرده بود. با صدایی آرام گفت: «همون مردی که خودش رو گم‌وگور کرد. همیشه همین کارو می‌کنه؛ اما این بار دیگه تنهایی نمی‌تونم کمکش کنم. شما دوتا باید کمکم کنید که پیداشون کنیم.»

باورم نمی‌شد. مگر او خود گروگان‌گیر نیست؛ حالا می‌خواهد که قربانیانش را با کمک ما پیدا کند؟ سرم درد گرفته بود و دست‌هایم یخ زده بود. ادامه داد: «اگه می‌خواید قطار زودتر حرکت کنه، باید زودتر بریم دنبالش. برای من دیگه اینکه لو برم فرقی نداره؛ به‌هرحال من کار غیرقانونی‌ انجام دادم؛ اما دلم به حال اون بچه معصوم می‌سوزه. می‌ترسم یه کاری دست خودش و بچه‌اش بده». بین همه جمله‌هایش مکثی غیرعادی داشت و کلمه‌ها را با وقفه می‌گفت. گمان کردم نشان از اضطرابش است. دختر زودتر از من ذهنش را جمع کرد: «یعنی چی؟ مگه اونی که گم شده هنوز اینجاست؟ اون بچه چی شده؟»
- «آره، اینجاست؛ اون مرد‌ گم‌شده یکی از مهماندارهای همین واگنه. برادر بیمار من است؛ اما الان دیگه نمی‌تونم پیداش کنم. دو ساله که بچه‌اش رو ندیده و حق قانونی‌اش رو نداره. بهم گفت فقط می‌خواد شبیه مهمان‌دار لباس بپوشه و از دور ببینتش و بعد از اینکه اختلالش درمان شد، دوباره به روند عادی زندگی برگرده؛ ولی اون همیشه برعکس حرف‌هاش عمل می‌کنه.»

مکث کرد و ادامه داد: «اشتباه کردم؛ باید فکر می‌کردم که هنوزم کامل درمان نشده. اگه زنش می‌فهمید که از آسایشگاه روانی اومده بیرون و غیرقانونی سوار قطار شده هردومون توی دردسر می‌افتادیم. چهره‌هامون رو گریم کردیم تا شناخته نشیم.» ایستاد، صورتش سرخ شده بود. «نمی‌دونم بچه کجاست. کل قطار و دستشویی رو گشتم، نبود. الان باید بریم.»

تمام تمرکزم روی حرف‌های مرد بود. نمی‌دانستم واقعاً حرف‌هایش منطقی است یا من سعی دارم خودم را قانع کنم تا از این گیجی سرسام‌آور خلاص شوم. حرفش تمام شد، خواستم سرم را برگرداندم تا به دختر نگاهی کنم و مشورتی بگیرم. همان لحظه صدای نا‌آشنایی شنیدم: «منم نمی‌دونم. کمکم کنید که پیداش کنیم.» همگی مات و مبهوت به چهرهٔ مهمان‌‌دار چشم دوختیم. فکر کردم که احتمالاً او همان برادری بود که مرد حرفش را می‌زد. مهماندار رو به من و دختر کرد و گفت: «یه لحظه بیاید بیرون.» با استرس به بیرون کوپه رفتیم. چارهٔ دیگری نداشتیم. مهماندار سریع در کوپه را قفل کرد و مرد را داخل کوپه حبس کرد. کارت مهمان‌داری‌اش را نشانمان داد و گفت: «حرف‌هایش را باور نکنید. همین مرد مجرم واقعیه و اختلال دوقطبی داره. حرف‌هاش درمورد برادرش، داستان خودش بود. پدر بچه و مردی که گم‌شده، خودشه.»

------------------------------------
🤝 #موج سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● شادی اسلمی
● یاسمن زارع
● مژگان مقیمیان

🗞 نشریهٔ دردانشکده



group-telegram.com/dardaneshkadeh/1226
Create:
Last Update:

قسمت ششم

به قلمِ #موج
#مسابقه #داستان‌نویسی_امتدادی

- «اون عکس رو به من داده بود که بیارم. فکر نمی‌کردم این اتفاق‌ها بیفته.»
با صدایی که از ترس می‌لرزید پرسیدم: «کی؟» نگاهش را از زمین گرفت و به من نگاه کرد. این‌دفعه به جای اضطراب، غم در چشمانش جا خوش کرده بود. با صدایی آرام گفت: «همون مردی که خودش رو گم‌وگور کرد. همیشه همین کارو می‌کنه؛ اما این بار دیگه تنهایی نمی‌تونم کمکش کنم. شما دوتا باید کمکم کنید که پیداشون کنیم.»

باورم نمی‌شد. مگر او خود گروگان‌گیر نیست؛ حالا می‌خواهد که قربانیانش را با کمک ما پیدا کند؟ سرم درد گرفته بود و دست‌هایم یخ زده بود. ادامه داد: «اگه می‌خواید قطار زودتر حرکت کنه، باید زودتر بریم دنبالش. برای من دیگه اینکه لو برم فرقی نداره؛ به‌هرحال من کار غیرقانونی‌ انجام دادم؛ اما دلم به حال اون بچه معصوم می‌سوزه. می‌ترسم یه کاری دست خودش و بچه‌اش بده». بین همه جمله‌هایش مکثی غیرعادی داشت و کلمه‌ها را با وقفه می‌گفت. گمان کردم نشان از اضطرابش است. دختر زودتر از من ذهنش را جمع کرد: «یعنی چی؟ مگه اونی که گم شده هنوز اینجاست؟ اون بچه چی شده؟»
- «آره، اینجاست؛ اون مرد‌ گم‌شده یکی از مهماندارهای همین واگنه. برادر بیمار من است؛ اما الان دیگه نمی‌تونم پیداش کنم. دو ساله که بچه‌اش رو ندیده و حق قانونی‌اش رو نداره. بهم گفت فقط می‌خواد شبیه مهمان‌دار لباس بپوشه و از دور ببینتش و بعد از اینکه اختلالش درمان شد، دوباره به روند عادی زندگی برگرده؛ ولی اون همیشه برعکس حرف‌هاش عمل می‌کنه.»

مکث کرد و ادامه داد: «اشتباه کردم؛ باید فکر می‌کردم که هنوزم کامل درمان نشده. اگه زنش می‌فهمید که از آسایشگاه روانی اومده بیرون و غیرقانونی سوار قطار شده هردومون توی دردسر می‌افتادیم. چهره‌هامون رو گریم کردیم تا شناخته نشیم.» ایستاد، صورتش سرخ شده بود. «نمی‌دونم بچه کجاست. کل قطار و دستشویی رو گشتم، نبود. الان باید بریم.»

تمام تمرکزم روی حرف‌های مرد بود. نمی‌دانستم واقعاً حرف‌هایش منطقی است یا من سعی دارم خودم را قانع کنم تا از این گیجی سرسام‌آور خلاص شوم. حرفش تمام شد، خواستم سرم را برگرداندم تا به دختر نگاهی کنم و مشورتی بگیرم. همان لحظه صدای نا‌آشنایی شنیدم: «منم نمی‌دونم. کمکم کنید که پیداش کنیم.» همگی مات و مبهوت به چهرهٔ مهمان‌‌دار چشم دوختیم. فکر کردم که احتمالاً او همان برادری بود که مرد حرفش را می‌زد. مهماندار رو به من و دختر کرد و گفت: «یه لحظه بیاید بیرون.» با استرس به بیرون کوپه رفتیم. چارهٔ دیگری نداشتیم. مهماندار سریع در کوپه را قفل کرد و مرد را داخل کوپه حبس کرد. کارت مهمان‌داری‌اش را نشانمان داد و گفت: «حرف‌هایش را باور نکنید. همین مرد مجرم واقعیه و اختلال دوقطبی داره. حرف‌هاش درمورد برادرش، داستان خودش بود. پدر بچه و مردی که گم‌شده، خودشه.»

------------------------------------
🤝 #موج سه نفر را به نوشتن ادامهٔ داستان دعوت‌ کرده‌ است:
● شادی اسلمی
● یاسمن زارع
● مژگان مقیمیان

🗞 نشریهٔ دردانشکده

BY نشریۀ دردانشکده


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/dardaneshkadeh/1226

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

In this regard, Sebi collaborated with the Telecom Regulatory Authority of India (TRAI) to reduce the vulnerability of the securities market to manipulation through misuse of mass communication medium like bulk SMS. Messages are not fully encrypted by default. That means the company could, in theory, access the content of the messages, or be forced to hand over the data at the request of a government. But Kliuchnikov, the Ukranian now in France, said he will use Signal or WhatsApp for sensitive conversations, but questions around privacy on Telegram do not give him pause when it comes to sharing information about the war. Pavel Durov, Telegram's CEO, is known as "the Russian Mark Zuckerberg," for co-founding VKontakte, which is Russian for "in touch," a Facebook imitator that became the country's most popular social networking site. Elsewhere, version 8.6 of Telegram integrates the in-app camera option into the gallery, while a new navigation bar gives quick access to photos, files, location sharing, and more.
from kr


Telegram نشریۀ دردانشکده
FROM American