group-telegram.com/ghande_parsi_ui/1372
Last Update:
نامه بهرام صادقی به ابوالحسن نجفی:
«خلاصه جمعه گریه کردم... آن وقت بود که یکدفعه به یاد تو افتادم. نه، بهتر بگویم، من همیشه به یادت هستم. یکهو احساس کردم که همین الآن باید تو را ببینم و چون میدانستم امکان ندارد، آنقدر گریستم که خواهرم و مادرم که اخیراً به تهران آمدهاند به گریه افتادند و متوحش شدند. اما من به آنها چه بگویم؟
بگویم من فاتحی را میخواهم که مرده است و نجفی را میخواهم که دریاها و شهرها از من دور است؟
بعد نشستم بیست صفحه کاغذ برایت نوشتم و دست آخر هم رفتم بیرون، همینطور خالی یا پر و همینطور تنها.
حالا شاید بفهمی که چرا بد میکنی و بد کردهای که برای من کاغذ ننوشتهای، اما دلم هوات را کرده است، هیچکس نمیتواند جای تو را در قلب من بگیرد، اگر باور کنی و هیچکس نیست که من او را به کیفیت و اندازهی تو دوست داشته باشم.
دیگر هیچ.
آیا در انتظار نامهات بمانم؟ نمیدانم.»
۲۵ دیماه ۱۳۳۹
مجلهی بخارا
BY کانونِ ادبی دانشگاه اصفهان | قند پارسی
Share with your friend now:
group-telegram.com/ghande_parsi_ui/1372