Forwarded from هر چه دلت بخواهد...
خانه دل تنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم.
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت.
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد.
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ هرگز را
تو چرا باز نگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم!
خو نکردست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه!
ه.ا.سایه
@thing_me_again
مثلِ امروز که تنگ است دلم.
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت.
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد.
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ هرگز را
تو چرا باز نگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم!
خو نکردست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه!
ه.ا.سایه
@thing_me_again
group-telegram.com/hesekhoob4you/8084
Create:
Last Update:
Last Update:
خانه دل تنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم.
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت.
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد.
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ هرگز را
تو چرا باز نگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم!
خو نکردست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه!
ه.ا.سایه
@thing_me_again
مثلِ امروز که تنگ است دلم.
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت.
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد.
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ هرگز را
تو چرا باز نگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم!
خو نکردست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه!
ه.ا.سایه
@thing_me_again
BY هر چه دلت بخواهد...
Share with your friend now:
group-telegram.com/hesekhoob4you/8084