group-telegram.com/nasserfakouhi/8294
Last Update:
فرهنگ انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی (سی و هفت): بدن
https://www.group-telegram.com/ms/nasserfakouhi.com/8293
روی ویلیس
ترجمه ناصر فکوهی
در انسانشناسی، بدن همواره به مثابه مفهومی نسبی شناخته شده است که مشروط به تمامیتهای پیچیده دیگری در طیفی از جامعه تا کیهان، بوده و خود آنها را مشروط میکند. یکی از نوشتههای کلیدی در این زمینه که کمتر خوانده شده ، رساله مارسل موس† (۱۹۳۵) «فنون کالبدی»(techniques du corps) است : این مقاله توجه خواننده را به سوی پدیدهای معطوف میکند که شکل جهانشمول داشته و امروز بر آن نام فرهنگ*ِ استفاده انسانها از بدنهایشان داده میشود؛ نوشته موس در واقع پیش درآمدی بود بر آنچه بعدها در قالب علم «حرکتشناسی» به وسیله آر. بردویستل و دیگران توسعه یافت. موس بر چگونگی شکلگیری فرهنگی حرکاتی چون راه رفتن، دویدن و شنا کردن و همچنین کارهایی همچون رفتارهای زناشویی و حتی کارکردهایی ضروری برای بدن همچون ادرار و دفع کردن میپردازد. موجودات انسانی از خلال آنچه موس «فنون کارایی زیستی» مینامید، است که نسبت به کنترل و قابلیت بهرهبرداری از بدن خود اطمینان مییابند. نمونهای از این امر را میتوان در شیوه متمایزکنندهای مشاهده کرد که زنان مائوری به تدریج به دخترانشان در تکان دادن لنبرهایشان میآموزند.
اما مشخصات بدن همچنین به خدمت ساختار بخشیدن به جهان فرهنگ میرسد. همکار موس، روبر هرتز† در مقالهای درباره «دست راست» به بررسی پدیدهای دوگانه میپردازد که در تمام جهان، نظامی نمادین را در جوامع انسانی ساخته و از واقعیت نطامِ کالبدی دوتایی انسان، ریشه گرفته است یعنی از تقابل و مکمل بودن طرف راست و طرف چپ بدن. روشن است که وجود عمومی و فرهنگی چهار جهت جغرافیایی ریشه از ساختار بدن انسان گرفته است، محور شرق- غرب با رابطه تقابل راست- چپ انطباق دارد و محور کمتر مورد توجه شمال – جنوب با تفاوت میان جلو و پشت انسان. به این امر میتوان معادل دانستن سر را با آسمان و پهنه آسمانی و انطباق بخش پایین بدن را با جهان زیر زمینی ، افزود. در زیستشناسی انسانی، یک نظریه بسیار پُرنفوذ درباره نقش ارگانیک فیزیولوژی در دریافت و ساخت جهانهای فرهنگی به وسیله جاکوب فون آکسکول (۱۹۸۲) ارائه شده است. بنا بر نظر این دانشمند، هر گونه طبیعی یک محیط خاص برداشت شده برای خود میسازد که او به آن اومولت (umwelt) نام میدهد. انواع اومولت، همچون گونههای مختلف، به وسیله حسها و کالبدهاشان تحقق یافته و در عین حال محدود میشوند. برای نمونه، موجودات انسانی به صورتی طبیعی قادر به تشخیص زمانهای کیهانی کمتر از طول یک هجدهم ثانیه نیستند.
آثار مری داگلاس† ، اندیشههای موس و دورکیم† را در حوزه محدودیتهای فرهنگی ـ اجتماعی برداشت و فعالیت کالبد توسعه بخشیدند. داگلاس در کتاب خود «نمادهای طبیعی» (۱۹۷۰) استدلال میکند که «بدن اجتماعی» یعنی سازمانیافتگی جامعه به مثابه نظامی از روابط، خود برداشت از بدن را محدود میکند و از این طریق الزامات رفتار اجتماعی را به وجود میآورد. برداشت بدن نیز به نوبه خود رفتار جامعه را محدود میکند. داگلاس با بهکارگیری تمایزی که بازیل برنشتاین، جامعه- زبانشناس، میان قواعد محدودکننده و توسعه یافته، ارائه میدهد، یک مقولهبندی چهارگانه برای جوامع انسانی پیش مینهد که گونه سازمان اجتماعی را با رویکردهای فرهنگی توصیه شده به بدن انسان با در بر گرفتن پندارهها (ایدهها) ی متعارف درباره خلسه یا حالت تسخیر * در رابطه قرار میدهد.
ادامه در وبگاه
BY ناصر فکوهی / نوشتهها و سایر فایلها
Share with your friend now:
group-telegram.com/nasserfakouhi/8294