Telegram Group Search
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت شانزدهم

تماما سبز
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - تماما سبز

روتیشن بیهوشی‌ بودم و سرخوش بین اتاق عملا میچرخیدم، وارد یکی از اتاقا شدم. خانمی روبروم روی تخت خوابیده بود. نمیدونم چند سالش بود، ولی سنش کم بنظر نمی رسید. نمیدونم، شاید اونم مثل خیلی از هم شکلای خودش بود و بزرگ تر و پربارتر از تقویمی بود که بهش گذشته. شاید روزگار بیشتر از بقیه تو مشتش فشارش داده بود و پرچروک‌تر از چیزی بود که باید می‌بود.

ما که رفتیم بالا سرش خواب بود، گرچه که خواب خوبی بنظر نمی رسید.
گفتن از icu آوردنش، رو دریپ نوراپی‌نفرین بود و با این حال فشارش ۶ بود و عملا قوای فکریش از این دنیا جدا شده بود.

استاد با آزردگی گفت زنده نمی مونه، ولی نمیتونیم هم بذاریم همینجوری بمیره و تنها راه عمل کردنشه، گرچه که شاید حتی از زیر همین عمل زنده بیرون نره.

فکر کردم چرا باید رنجی رو به بیمار تحمیل کرد که فایده ای نداره؟
با خودم گفتم شاید اگه من جای اون زن بودم ترجیح میدادم بذارنم تا آروم بمیرم، یه گوشه خونه خودم یا حداقل وقتی بمیرم که دستم تو دستای عزیزانم باشه، نه که اینجا بمیرم، تو یه اتاق تمام سبز، زیر تیغ، در حالی که دارن بالای سرم با انزجار میگن "اه، سوندش رو درست نذاشتن، زیرش همه خیسه"

نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هفدهم

پرواز با دستِ شکسته
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هفدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش اول)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)


همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوش‌صحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده‌مون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونه‌مون؟!

مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...‌ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوش‌شون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکی‌ام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)

حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکی‌ها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.

پس از بدرقه‌ی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.

اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ ساله‌ش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی‌ ای‌ حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...

ادامه دارد...

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
فراخوان همکاری در مدینوتس

👩‍⚕مدینوتس، جایی برای صحبت کردن در مورد بیمارستان، داروخونه، درمونگاه و اتفاقاتی که توشون میگذره و روزمرگی‌های کادر درمانه که زیرمجموعه کانون ادبی هنری سها جوانه و انجمن مدیکیشن (زیر نظر مرکز پژوهش‌های دانشجویی) فعالیت میکنه🥼

🔹اگر به حوزه پزشکی روایی و ادبیات پزشکی علاقه مند هستید، مدینوتس جایی برای شماست!

🔸در صورت تمایل به همکاری یا کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام بدید👇

@azii_t

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش سوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش چهارم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت نوزدهم

چرا انقدر دیر؟
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - چرا انقدر دیر؟

۲۱ سالش بود. با صورت رنگ پریده‌ و چشمان نسبتا بی‌تفاوتی به میز نگاه می‌کرد. شال آبی رنگی را به دقت دور سرش پیچیده بود، انگار می‌خواست نیمی از صورتش را از دید چشمان کنجکاو مردم مخفی کند.
بعد از گرفتن شرح‌حال اولیه فهمیدیم تالاسمی مینور(نوعی کم خونی ) دارد، بعد به پرونده‌اش نگاهی انداختیم و جواب آزمایشاتش را ورق به ورق بررسی کردیم. همراه‌ش می‌گفت جدیدا از گوش چپش خونریزی هم دارد. این را که شنیدم ناخودآگاه سرم را از روی برگه‌ها بالا آوردم و صورت دختر را دیدم، باورکردنی نبود. انگار یک نارنگی تازه رسیده را زیر آن پوست براق جا داده بودند. درست زیر چشم چپ. یک تومور واقعی و شاید ترسناک....
<لابد درد هم دارد، یا اصلا درد هم نداشته باشد، سنگین که هست. چطور می‌بیند؟

چشمش چرا قرمز شده؟ خونریزی گوشش هم به خاطر تومور است؟ اصلا چرا باید انقدر دیر مراجعه کند که انقدر پیشرفت کند؟> و این‌ها چیزهایی بودند که از ذهنم می‌گذشتند. 

با پرونده و مشتی کاغذ و عکس نزد استاد رفتیم. پزشک معالجش می‌‌خواست برای انجام شیمی درمانی تاییدیه بخش خون را داشته باشد، با خودم گفتم جای شکرش هست که بالاخره شیمی درمانی می‌کند. 

کارمان که تمام شد، کنجکاوی‌ام مرا به سمت بیمار و همراهش که از قضا پسرخاله‌اش بود، کشاند.
+ از کی این تومور رو دارن؟
_ ۵ ساله داره. ۳ سال قبل سرعت رشدش خیلی زیاد شد.
+ برای درمان هم مراجعه کردین؟
_ افغانستان درمان نداره. رفت اتفاقا ولی شیمی درمانی نداره. الان هم دو ماهه اومده ایران.

سرم را به نشانه تایید تکان دادم و با تشکری مکالمه را پایان دادم.
دیگر نمی‌دانستم باید برای چه چیزی یا چه کسی تاسف بخورم، چیزهای زیادی بودند،.... فراتر از تمام تصورات من یا آن دختر ۲۱ ساله.


نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_نوزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیستم

در انتضار آسیستول
نویسنده: #آریا_جلیلی
پزشکی ورودی ۹۸ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
در انتظار آسیستول!👩🏻‍⚕️🧑🏻‍⚕️

روز دوم استاجری طب اورژانس است. ساعت ۸:۱۰ بعد از این که حضورم را در دفتر منشی میزنم، وارد اورژانس می‌شوم. می‌بینم که همگروهی‌هایم کنار یکی از بیماران جمع شده‌اند. بیماری مبتلا به HCC (سرطان کبد) متاستاز داده و در حال احتضار را می‌بینم که انترن‌ها و رزیدنت‌ها در حال احیای او هستند. همگروهی‌ها در تلاش برای ثبت احیا به عنوان مشاهده پروسیجر (کار عملی) و گرفتن مهر از استادند؛ ولی چند چیز نظرم را جلب می‌کند:

پس از ۲۵ دقیقه احیا، رزیدنت قلب تنها به فکر آسیستول شدن (عدم وجود ضربان) بیمار است؛ دستور چند بار توقف موقت ماساژ را می‌دهد تا بلکه بتواند نوار آسیستول را در الکتروکاردیوگرام ثبت کند و ختم احیا بدهد؛ و وقتی هم ضربان‌های کوچکی در مانیتور دیده می‌شود، باز هم صبر می‌کند تا این ضربان‌ها نیز از بین بروند. با خودم می‌گویم: آیا این ضربان‌های کوچک آخرین تقلای بیمار برای زنده‌ماندن در این دنیا نیستند و ما نباید به نوعی بیمار را با همین ضربان‌ها به زندگی برگردانیم، یا واقعا کار از کار گذشته است؟ به راستی چه چیزی مرز بین ادامه احیا و یا ختم احیا را تعیین می‌کند؟ شاید تصمیم یک رزیدنت در موقعیت‌هایی شبیه این، حکم مرگ و زندگی یک شخص را تعیین می‌کند! آیا ما به عنوان یک انسان، صلاحیت تعیین مرگ و زندگی یک انسان دیگر را داریم؟ آیا می‌توان تعیین لحظه مرگ انسان را در تعدادی گایدلاین خلاصه کرد؟

متاسفانه آسیستول تکمیل می‌شود و ختم احیا اعلام می‌شود. در همان لحظه، رزیدنت‌ها با بی‌اعتنایی تمام به سمت بیمار دیگری می‌روند که مشاوره قلب برای آن بیمار داده شده‌است. فقط یک اینترن در کنار پسر بیمار که تازه رسیده می‌ماند و کمی به وی دلداری می‌دهد تا از گریه‌های وی بکاهد. آیا دگردیسی خاصی از دوره اینترنی به رزیدنتی رخ داده؟ آیا این طرز ارائه خبر بد، که بگوییم «دیگه میخوام ختم بدم» درست است؟ به همراه بیمار برای پذیرش مرگ عزیزش کمک می‌کند؟ یا اصلا در حیطه کاری پزشک و دانشجوی پزشکی نیست که بخواهد در پذیرش این غم به همراهان کمک کند؟

همیشه در طی تحصیلم ترس از این موقعیت‌ها مرا به فکر فرو برده است؛ موقعیت‌هایی که جان آدمی در دستان توست و با یک اشتباه می‌توانی همان جان را از شخص بگیری، یا با یک کار درست او را به زندگی برگردانی. به راستی چقدر برای این موقعیت‌ها آماده‌ایم؟ چقدر می‌توانیم بار روانی این موقعیت‌ها را به دوش بکشیم و همچنان بتوانیم به راحتی بیماران را مدیریت کنیم؟

و سوالات بسیار دیگری که ذهن مرا مشغول می‌کنند...

نویسنده: #آریا_جلیلی
پزشکی ورودی ۹۸ دانشگاه تهران


#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیستم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت بیستم و یکم

پشت در های بسته
نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ۹۹ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
پشت در های بسته-👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes

دلم نمی خواست در را باز کنم. در پرونده اش دیده بودم که او حتی از منِ نیمچه پرستارِ تازه بیست را پر کرده هم کم سن تر بود و بودنش دو ماه تمام وابسته به چند دستگاه در بخش آی سی یو بود و نفس هایش حالا در بند لوله ایست که از گلویش -آن گلوی نازک که کمی بالاتر تازه ریش دوانیده- بیرون زده.
مثل احمق ها سوال می پرسم و برای لحظه ای کوتاه هم از ذهنم تمام آن کتاب ها و جزوه ها و کلاس های درس رد نمی شود که عاقله دختر! نفسش در بند است نمی بینی؟! پاسخ می خواهی از تار های زایل گشته صوتی اش؟!
صدایی می آید. به جوشیدن قیر ته چاهی عمیق می ماند. مادرش به کمک خامی من و تقلا های او می آید و می گوید. از این که کلاه سرش نبود؛ که معجزه است به مقصد آن دنیا نرسیدنش؛ که "یادم بدهید! در خانه پرستاری اش را می کنم..."
راه نفسش را  پاک می کنم. "هیس؛ هیس! کمی طاقت بیاور! آخ؛ ببخشید! ببخشید که نمی توانی نفس بکشی. باور کن سریع ترین حالت ممکن است... عذر می خواهم که همین لوله ی باریک و تنگ را هم هر روز چند بار از تو دریغ می کنم. ببخشید مجبورم! ببخشید..."
بهم ریخته. لرزش دستانش این را تایید می کنند. می ترسم به او دست بزنم! آنقدر نحیف شده و استخوان هایش آنقدر گچ و میله و تیغ را پشت سر گذاشته که خجالت می کشم ناتوانی پاهایش را از نگاه بگذرانم.
در اتاق را می بندم. می خواهم فرار کنم. می خواستم مراقبی باشم برای درمان نه ناظری به نابودی ها! فرار می خواهم...

یک اتاق!
باور کنید فقط یک اتاق فاصله بود...
چهره اش را به زور شناختم. همان پسرک چند ماه پیشِ فلان بخشِ آن یکی بیمارستانِ اردیبهشت ماهِ تصادفیِ... وای وای! او که حرف می زند! او که نفسش در بند لوله ای نیست! آن واکر به چه کارش می آید؟ نکند..؟ یعنی می تواند..؟
می گویم تو یادت نیست ولی از آن روز لحظه ای از یاد ما نرفتی. آن روز دَرِ اتاقت را بستیم و خواستیم که فرار کنیم. دَرِ امروز را هم به زور باز کردیم...
هنوز باورم نشده که این مرد جوان سرحال، همون پسرک نحیف و زخم دار چند ماه پیش است.
از در نیمه باز، به در بسته اتاق قبلی نگاه می کنم.
ناامیدی های زیادی را پشت دَر اتاق ها جا گذاشته ام. به جهنم که خروس تخم نمی گذارد! به جهنم که درمان ندارد؛ که امید نیست؛ که همین است که هست. من هنوز هم فرار می کنم بله!
این بار اما به سمت درها! که باز کنمشان...
شاید پشت یکی از آن ها کسی که روزی با ناامیدی پشت سر گذاشته ام را ببینم.
شاید پشت یکی از آن ها، امید را پیدا کردم.

نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ٩٩ دانشگاه تهران



#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
2025/05/29 10:29:33
Back to Top
HTML Embed Code: