Telegram Group Search
«آیلان»
.
افشین معشوری
.
نه دریاها محاکمه شدند
و نه از تیری طیاره‌ای پرید
بادبان‌ها بی‌نسیم،
                        بی‌باد
                         خمیازه می‌کشند
آیلان*؛
بیدار شو
تنها تویی که حقیقتی
بی‌نام
بی‌نشان
پشت کرده به آسمان،  به ابر
بیدار شو
خمیازه از یاد بادبان‌ها رفته،
                             خوابیده‌اند
پشت پلک‌های تو...
.
*گویا اگر آیلان زنده بود، این روزها دوازده ساله می‌شد.
.
۲٠ آذر ۱۴٠۳- لنگرود
افشین معشوری
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
Forwarded from Jahanbakhsh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احسان یار شاطر:
"وطن بیش از آنکه کوه و رود ودره و ساختمان باشد، فرهنگ است."
https://www.group-telegram.com/bookstorearmita
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفت‌وگوی سروش صحت با شمس لنگرودی
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
«پپرونی»

✍🏻افشین معشوری
.
می‌گوید:
«شهین و شوهرش چن روز دیگه دارن می‌رن کیش.»
می‌گویم:
«خب به سلامتی!»
می‌گوید:
«همین؟»
می‌گویم:
«نه!»
می‌گوید:
«خب بقیه‌ش؟!»
می‌گویم:
«خب به سلامتی و دل خوش!»
می‌گوید:
«این که شد همون قبلی!»
می‌گویم:
«دیدی حواس‌ت نیست، یه "و دل خوش" به قبلی اضافه کردم.»
برآشفته می‌شود و می‌گوید:
«قبلا که روزنامه‌نگار بودی بی‌نمک بودی، فکر می‌کردم از سرت افتاده؟»
می‌گویم:
«چی از سرم افتاده؟ عقل؟!»
برزخ نگاه‌ام می‌کند و می‌گوید:
«مگه داشتی؟»
می‌آیم لب باز کنم و همان جواب همیشگی را بدهم، پیش‌دستی می‌کند و می‌گوید:
«من ُ نگاه کن!»
نگاه‌اش می‌کنم. ملاقه دست اوست. یاد جریان مرید حسن صباح و آن شیخ * که بر منبر لعن او می‌کرد می‌افتم. لبخندی می‌زنم و می‌گویم:
«بله، بله، بله یادم اومد که نداشتم... بله... بله...»
باور نمی‌کند؛ اما ملاقه به دست دور می‌شود. پوزخندی می‌زنم و از این‌که از این چالش هول‌انگیز ملاقه و ملاج سربلند بیرون می‌آیم خوشحال‌ام. دارم به زرنگی خودم غرّه می‌شوم که «فرتی» چراغ‌های خانه خاموش می‌شود. می‌گویم:
«خدا پدرت ُ بیامرزه پزشکیان.»
توی تاریکی می‌گوید:
«برای چی؟»
می‌گویم:
«تو بگو!»
-بهت پاداش داده که روزنامه‌نگاری رُ کنار گذاشتی و دیگه مزخرف نمی‌نویسی؟
«نه!»
-هدیه‌ی روز خبرنگارت رو واریز کردن؟
«خیر!»
-جزو سه دهک اولی برات یارانه واریز شده!؟
«جزوش هستم، ولی واریز نشد!»
-می‌گی یا با ملاقه بیام سراغ‌ت؟
«تو تاریکی می‌تونی مسیر مخ‌َم رُ پیدا کنی؟!»
-نداری، ولی می‌تونم.
بادی به غبغب می‌اندازم و می‌گویم:
«به‌خاطر این‌که برقا رفت و می‌تونم جواب همیشگی رُ بهت بدم.»
و بعد که زبان باز می‌کنم تا چیزی بگویم، چیزی صفیرکشان از سمت آشپزخانه می‌آید و درست روی پیشانی‌ام می‌نشیند. خون فواره می‌زند و من از خواب می‌پرم. بانوی فیروزه‌یی می‌گوید:
«چی شد عزیزم؟»
-هیچی، اون یقه اسکی مشکی‌م رُ بده، خونه سرده بپوشم تا برق بیاد، پکیج روشن شه، شوفاژ گرم بشه و...
شمع را روی درآور می‌گذارد و پلیور مشکی را دست‌ام می‌دهد و می‌گوید:
«شهین و شوهرش دارن می‌رن کیش!»
هُل می‌کنم و تحسین‌وار می‌گویم:
«آفرین به شهین و شوهرش.»
-همین؟
«نه، بیا ما هم بریم.»
-نه، کیش نه، بریم گرجستان؟
ناگهان چراغ‌های خانه «فرتی» روشن می‌شود و فیروزه‌یی مسافرت یادش می‌رود و می‌گوید:
«شام چی بپزم؟»
خوشحال از این‌که مسافرت یادش رفته آرام می‌گویم:
«خدا پدرت ُ بیامرزه پزشکیان.»
از آشپزخانه می‌گوید:
«نگفتی چی»
-هیچی، پیتزا پپرونی...
.
*امام فخر رازی
.
.
روزنوشت | افشین معشوری
.
www.group-telegram.com/afshinmashoori.com
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
✓یلداتون به شادی
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
✓سخن روز
.
تراژدى اين نيست كه تنها باشی، بلکه اين است كه نتوانى تنها باشی! گاهی آماده‌ام همه چیزم را بدهم، تا هیچ پیوندی با جهان انسان‌ها نداشته باشم.
.
آلبر کامو
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
✓آرامش زمانى آغاز مى شود كه شما باور كنيد با ديگران متفاوت هستيد، هركس شايسته‌ى عشقى منحصر به فرد است.
.
اويتا ويلسون
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
دیدار یار

دکتر بهرام علی‌زاده، شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه
✓✓استاد فرامرز محمدی‌پور، شاعر، منتقد و روزنامه‌نگار
.
انتشارات یانا لنگرود، ۱۲ دی ۱۴٠۳
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
✓سخن روز
.
شادترین مردم بهترین چیزها را در زندگی ندارند، بلکه آن‌ها بهترین برداشت را از زندگی دارند.

📕 از دولت عشق
✍🏻کاترین پاندر
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
جلسه‌ی نقد کتاب
.
دوشنبه، ۱۷ دی‌ماه ۱۴٠۳
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
منتشر شد
.
📚آتیه‌ی او
(رمان)
✍🏻افشین معشوری

ناشر: انتشارات یانا، زمستان ۱۴٠۳
مشخصات: رقعی، ۱۷٠صفحه، کاغذ بالک، شومیز

قیمت: ۱۵٠ هزار تومان
◀️قیمت به‌همراه ارسال پستی به سراسر کشور: ۲۰۰هزارتومان
.
✓برای خرید تلفنی با دفتر نشر به‌شماره‌ی
٠۱۳-۴۲۵۵۵۲۲۳
یا همراه
٠۹۳۵-۱۳٠۱۷۵۹/٠۹۱۱-۵۵۹۹۴٠۴
تماس بگیرید.

❇️ برای خرید حضوری می‌توانید به دفتر نشر یانا در «لنگرود- بلوار بهشتی- کوی بسبج- مجتمع تجاری مولن‌روژ- طبقه‌ی اول» مراجعه بفرمایید.
.
@yanaapub
@yanaapub
@yanaapub
@yanaapub
.
انتشارات یانا- لنگرود
پوزش و سپاسگزاری
.
✓ به اطلاع دوستان عزیز و اهل قلم شهرستان لنگرود می‌رسانم:

ضمن سپاس از حضور تک‌تک عزیزانی که در ۹ جلسه‌ی برگزار شده به هر ترتیب و هر کیفیت میهمان ما بودند، از امروز سه‌شنبه ۱۸ دی ماه ۱۴٠۳ هیچ‌گونه مسئولیتی در انجمن قلم شهرستان لنگرود ندارم و برای دوستان گرامی در هیئت موسس آرزوی موفقیت می‌کنم.
این تصمیم در تاریخ ۴/۹/۱۴٠۳ طی نامه‌یی به اطلاع ریاست محترم اداره‌ی فرهنگ و ارشاد لنگرود رسیده است و قابل تغییر نیست.
.
با مهر و احترام- افشین معشوری
قاب خاطره
.
از راست:
علیرضا فانی(شاعر)، افشین معشوری، عباس گلستانی (شاعر و منتقد ادبی) و مهرداد پیله‌ور (شاعر و منتقد)
.
خمام، شهریور ۱۴٠۲
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
... نه خیال کنی
.
شعر و خوانش:
افشین معشوری
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
برشی از شعر بلند «اصغر واقدی»
.
... اگر بازگشتم
اگر بازگشتم
برای تو از قلعه‌ی سنگ‌باران
برای تو از یورش باد و شلاق و باران
برای تو از باغ‌های فلزی
و گنجشک‌ها با سکوت همیشه
و پل‌های متروک و ویران
و مردی که ویران‌تر از پل
خمیده،
و در پیله‌ی انتظاری دروغین نشسته
برای تو از...
.
.
سپاس از جناب مصطفی رحیمی مشکله، مدیر و موسس کانال ارزش‌مند دیروزنامه:
.
✍🏻باسلام و عرض ارادت
تقدیم حضرتعالی از روزنامه اطلاعات ۱۸ آذر ۱۳۳۵
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
✓سخن روز
.
هرچقدر زندگی را واقعی‌تر حس می‌کنیم، برای از دست دادن‌ها کم‌تر پریشان می‌شویم.
.
✓تکه‌هایی از یک کل منسجم
پونه مقیمی
.
@afshinmashoori
روزنوشت | افشین معشوری
یادداشت وارده
✍🏻صادق بابایی (تهران)
✓دبیر زبان انگلیسی
آقا تبریک می‌گم. واقعاً رمان قشنگی بود. من هیچ‌وقت یه کتاب رُ این‌قدر یک ضرب نمی‌خونم. خیلی دوست داشتم ببینم عاقبت آتیه‌خانم چی می‌شه. تا دوازده شب خوندم و تمومش کردم.

فقط خبرهای مرگ را خیلی غافلگیرانه می‌داد که خُب این هم برای خودش جالب بود.

به نظرم این رُمان جنبه‌ی سیاسی هم داشت. یکی داداش آتیه -ایرج- که یک آدم علاف و به درد نخور که یه‌هو می‌شه .... و رنگ عوض می‌کنه، و دیگری کشته شدن دختر و داماد آتیه در آن هواپیمای لعنتی که به نوعی خیلی واضح نشان‌دهنده‌ی ظلمی است که در حق مردم روا داشتند و هیچ به هیچ. چه خانواده‌هایی رُ که نابود کردند.

حین خوندن، چند تا مشکل ویرایشی بود که انگار ویراستار از دستش در رفته بود. خواستم صفحه و خط را یادداشت کنم و بهتون بگم ولی خُب کتاب که دیگه چاپ شده فایده نداره.

ان‌شاالله به چاپ‌های بعدی و بعدی برسه و امیدوارم رمان‌های بیش‌تری از شما در آینده بخوانیم.
موفق باشید.
.


◀️سپاس‌گزار مهربانی شما هستم جناب صادق بابایی مهربان، پاینده باشید. افشین معشوری
.
@afshinmashoori
روزنوشت| افشین معشوری
2025/01/13 02:14:47
Back to Top
HTML Embed Code: