Telegram Group Search
چه جمال جان فزایی که میان جان مایی
تو به جان چه می‌نمایی تو چنین شکر چرایی

#مولانا
گاهی دلم می‌خواهد بگذارم بروم
بی ‌‌هرچه آشنا
گوشه‌ی دوری گمنام
حوالی جایی بی ‌‌اسم
بعد، بی ‌هیچ گذشته‌ای
به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می‌کنم...

#سیدعلی_صالحی
زان روز که عشقِ تو به من درنگریست
خلقی به هزار دیده بر من بگریست
هر روز هزار بار در عشقِ توأم
می‌باید مُرد زار و می‌باید زیست

#عطار
#شعر_خوب_بخوانیم
🌓
مرا
میان جنگل بلور دست‌های خود
پناه ده
به زهر مرگبار بوسه
التیام ده
مرا، مرا، بِکش، بُکش
نجات ده

#نصرت_رحمانى
🎨 گوستاو کلیمت
پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی

آن‌گه که چو من شوی ببینی
آن‌گه که بخواندت به خوانی

#مولانا
‌○

روزی خواهم آمد
و پیامی خواهم آورد
در رگ‌ها نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید

هر چه دشنام، از لب‌ها خواهم برچید
هر چه دیوار، از جا خواهم بركند
رهزنان را خواهم گفت: كاروانی آمد بارَش لبخند!
ابر را پاره خواهم كرد

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل‌ها را با عشق، سایه ها را با آب، شاخه‌ها را با باد

خواهم آمد سر هر دیواری، میخكی خواهم كاشت
پای هر پنجره‌ای شعری خواهم خواند

آشتی خواهم داد
آشنا خواهم كرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت...

#سهراب_سپهری
روزتان پر از عشق و آشتی
🍏🍎🍃
‍ اگر کسی مرا خواست،
بگویید رفته باران‌ها را تماشا کند.
و اگر اصرار کرد،
بگویید برای دیدنِ طوفان‌ها رفته است!
و اگر باز هم سماجت کرد، بگویید:
رفته است،
تا دیگر بازنگردد!

#بیژن_جلالی
.

من در تنهایی آدم بهتری هستم. درخت در تنهایی درخت‌تر است و آدم در تنهایی آدم‌تر…

#عباس_کیارستمی
.
یه وقتایی باید زندگیت رو مثل یه کتاب رو میز بذاری،
چند قدم بری عقب،
از دور ورقاشو نگاه کنی…
ببینی داستانت هنوز همونیه که می‌خواستی بنویسی،
یا ناخودآگاه داری فصل به فصلش رو برای یکی دیگه می‌نویسی.
بفهمی نقشِ اولش هنوز خودتی،
یا شدی یه سیاهی‌لشگر که فقط داره صحنه رو پُر می‌کنه.
باید از خودت بپرسی:
هنوز به خودت وفاداری؟
یا قهر کردی با خودت و خبر نداری؟

#علي_قاضي_نظام
گذرم بر سر دو راه آمد
روز تشویش و اشتباه آمد

#اوحدی
پ‌ن: وقتی میگه میتونی روی من حساب کنی...

تو ساعتی
تو چراغی
تو بستری
تو سکوتی...
چگونه می‌توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه‌هایت...

تو واژه‌ای
تو کلامی
تو بوسه‌ای
تو سلامی...
چگونه می‌توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه‌هایت...

تو یادگاری
تو وسوسه‌ای
تو گفتگوی درونی...
چگونه می‌توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه‌ات...

بهانه‌ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق رفته؛
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده‌ای
به سرنوشت رضایت دادم...

#محمدعلی_سپانلو
🍏🍎🍃
پس کی می‌آيی
به رويایِ بی‌جُفتِ اين خانه قناعت کنيم؟!

شاگردِ گلفروشیِ آن سوی پُل
دارد رو به پنجره‌ای بسته و بی‌پرده نگاه می‌کند
رفتگرِ خوش‌لهجه‌ی همين کوچه فهميده است
گلدان‌های سفالِ کنارِ مهتابی
آب می‌خواهند.
نيلوفرِ غمگينِ کنار پنجره می‌گويد
پس کی می‌آيی؟
شاگردِ گلفروشی آن سوی پل هم ...
پس کاش کسی می‌آمد
لااقل خبری می‌آورد.

#سیدعلی_صالحی

هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی
کاش یک روز به اندازه هیچ
غم بیهوده نمی خوردی
کاش یک لحظه به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی

#فریدون_مشیری
روزتون سرشار از عشق و دوستی

پ ن :‏به ترتیب مسجد جامع عتیق اصفهان، میدون کهنه، منار علی و امام‌زاده هارون ولایت.
من چنان محو سخن گفتن گرمت بودم
که تو از هرچه که دم می‌زدی آن دم خوش بود

#حسین_منزوی
پ ن: عاشقانه های دهه ۶۰


من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز می کند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند .

#بابک_خرمدین
#قلعه بابک# آذربایجان
🍏🍎🍃
و غم
اشاره محوی
به رد وحدت اشیاست ...

#سهراب_سپهری
تو خوشه‌های سپید خُردسالی منی
که دوباره می‌چینم.
تو انگشتانِ نخستینِ منی .

#بیژن_الهی
در چنین روزی #آرش کمان‌گیر، بزرگ‌ترین تیرانداز در داستان‌های ایرانی،
از بالای کوه«اَیریوخْشَئوثه» تیری را به‌سوی کوه«خْوَنْوَنْت» پرتاب کرد و مرز میان ایران و توران برگزیده شد.

۱۰ تیر در تقویم ایران باستان
#جشن_تیرگان است. تیرگان روزی است که در اساطیر ایران آرش کمانگیر، از بلندترین نقطه البرز که دماوند است برای تعیین مرز ایران کمان کشید. برخی۱۳ تیر را نیز #روز_تیرگان می‌دانند

روز
#تیرگان بر ایرانیان خجسته باد.
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یارب وین چه قادرحکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبة لله نیست

#حضرت_حافظ
آن کس که ز تو نشان ندارد
گر خورشیدست آن ندارد

ما بر در و بام عشق حیران
آن بام که نردبان ندارد

دل چون چنگست و عشق زخمه
پس دل به چه دل فغان ندارد

امروز فغان عاشقان را
بشنو که تو را زیان ندارد

هر ذره پر از فغان و ناله‌ست
اما چه کند زبان ندارد

رقص است زبان ذره زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد

هر سو نگران تست دل‌ها
وان سو که تویی گمان ندارد

این عالم را کرانه‌ای هست
عشق من و تو کران ندارد

مانند خیال تو ندیدم
بوسه دهد و دهان ندارد

ماننده غمزه‌ات ندیدم
تیر اندازد کمان ندارد

دادی کمری که بر میان بند
طفل دل من میان ندارد

گفتی که به سوی ما روان شو
بی لطف تو جان روان ندارد

#حضرت_مولانا
2025/07/03 01:32:34
Back to Top
HTML Embed Code: