Telegram Group & Telegram Channel
شهر کتاب و داستان
▪️کیکاووس 2 چو بشنید دستان بپیچید سخت تنش گشت لرزان بسان درخت همی گفت کاووس خودکامه مرد نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد کسی کاو بود در جهان پیش گاه برو بگذرد سال و خورشید و ماه که ماند که از تیغ او در جهان بلرزند یکسر کهان و مهان نباشد شگفت ار بمن نگرود…
▪️کیکاووس 3


همی رفت پیش اندرون زال زر

پس او بزرگان زرین کمر

چو کاووس را دید دستان سام

نشسته بر اورنگ بر شادکام

به کش کرده دست و سرافگنده پست

همی رفت تا جایگاه نشست

چنین گفت کای کدخدای جهان

سرافراز بر مهتران و مهان

چو تخت تو نشنید و افسر ندید

نه چون بخت تو چرخ گردان شنید

همه ساله پیروز بادی و شاد

سرت پر ز دانش دلت پر ز داد

شه نامبردار بنواختش

بر خویش بر تخت بنشاختش

بپرسیدش از رنج راه دراز

ز گردان و از رستم سرفراز

چنین گفت مر شاه را زال زر

که نوشه بدی شاه و پیروزگر

همه شاد و روشن به بخت تواند

برافراخته سر به تخت تواند

ازان پس یکی داستان کرد یاد

سخنهای شایسته را در گشاد

چنین گفت کای پادشاه جهان

سزاوار تختی و تاج مهان

ز تو پیشتر پادشه بوده‌اند

که این راه هرگز نپیموده‌اند

که بر سر مرا روز چندی گذشت

سپهر از بر خاک چندی بگشت

منوچهر شد زین جهان فراخ

ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ

همان زو و با نوذر و کیقباد

چه مایه بزرگان که داریم یاد

ابا لشکر گشن و گرز گران

نکردند آهنگ مازندران

که آن خانهٔ دیو افسونگرست

طلسمست و ز بند جادو درست

مران را به شمشیر نتوان شکست

به گنج و به دانش نیاید به دست

هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد

مده رنج و گنج و درم را به باد

همایون ندارد کس آنجا شدن

وزایدر کنون رای رفتن زدن

سپه را بران سو نباید کشید

ز شاهان کس این رای هرگز ندید

گرین نامداران ترا کهترند

چنین بندهٔ دادگر داورند

تو از خون چندین سرنامدار

ز بهر فزونی درختی مکار

که بار و بلندیش نفرین بود

نه آیین شاهان پیشین بود

چنین پاسخ آورد کاووس باز

کز اندیشهٔ تو نیم بی‌نیاز

ولیکن من از آفریدون و جم

فزونم به مردی و فر و درم

همان از منوچهر و از کیقباد

که مازندران را نکردند یاد

سپاه و دل و گنجم افزونترست

جهان زیر شمشیر تیز اندرست

چو بردانشی شد گشاده جهان

به آهن چه داریم گیتی نهان

شوم‌شان یکایک به راه آورم

گر آیین شمشیر و گاه آورم

اگر کس نمانم به مازندران

وگر بر نهم باژ و ساو گران

چنان زار و خوارند بر چشم من

چه جادو چه دیوان آن انجمن

به گوش تو آید خود این آگهی

کزیشان شود روی گیتی تهی

تو با رستم ایدر جهاندار باش

نگهبان ایران و بیدار باش

جهان آفریننده یار منست

سر نره دیوان شکار منست

گرایدونک یارم نباشی به جنگ

مفرمای ما را بدین در درنگ

چو از شاه بنشنید زال این سخن

ندید ایچ پیدا سرش را ز بن

بدو گفت شاهی و ما بنده‌ایم

به دلسوزگی با تو گوینده‌ایم

اگر داد فرمان دهی گر ستم

برای تو باید زدن گام و دم

از اندیشه دل را بپرداختم

سخن آنچ دانستم انداختم

نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت

نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت

به پرهیز هم کس نجست از نیاز

جهانجوی ازین سه نیابد جواز

همیشه جهان بر تو فرخنده باد

مبادا که پند من آیدت یاد

پشیمان مبادی ز کردار خویش

به تو باد روشن دل و دین و کیش

سبک شاه را زال پدرود کرد

دل از رفتن او پر از دود کرد

برون آمد از پیش کاووس شاه

شده تیره بر چشم او هور و ماه

برفتند با او بزرگان نیو

چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو

به زال آنگهی گفت گیو از خدای

همی خواهم آنک او بود رهنمای

به جایی که کاووس را دسترس

نباشد ندارم مر او را به کس

ز تو دور باد آز و چشم نیاز

مبادا به تو دست دشمن دراز

به هر سو که آییم و اندر شویم

جز او آفرینت سخن نشنویم

پس از کردگار جهان‌آفرین

به تو دارد امید ایران زمین

ز بهر گوان رنج برداشتی

چنین راه دشوار بگذاشتی

پس آنگه گرفتندش اندر کنار

ره سیستان را برآراست کار

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 118
join us | شهر کتاب
@bookcity5



group-telegram.com/bookcity5/7541
Create:
Last Update:

▪️کیکاووس 3


همی رفت پیش اندرون زال زر

پس او بزرگان زرین کمر

چو کاووس را دید دستان سام

نشسته بر اورنگ بر شادکام

به کش کرده دست و سرافگنده پست

همی رفت تا جایگاه نشست

چنین گفت کای کدخدای جهان

سرافراز بر مهتران و مهان

چو تخت تو نشنید و افسر ندید

نه چون بخت تو چرخ گردان شنید

همه ساله پیروز بادی و شاد

سرت پر ز دانش دلت پر ز داد

شه نامبردار بنواختش

بر خویش بر تخت بنشاختش

بپرسیدش از رنج راه دراز

ز گردان و از رستم سرفراز

چنین گفت مر شاه را زال زر

که نوشه بدی شاه و پیروزگر

همه شاد و روشن به بخت تواند

برافراخته سر به تخت تواند

ازان پس یکی داستان کرد یاد

سخنهای شایسته را در گشاد

چنین گفت کای پادشاه جهان

سزاوار تختی و تاج مهان

ز تو پیشتر پادشه بوده‌اند

که این راه هرگز نپیموده‌اند

که بر سر مرا روز چندی گذشت

سپهر از بر خاک چندی بگشت

منوچهر شد زین جهان فراخ

ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ

همان زو و با نوذر و کیقباد

چه مایه بزرگان که داریم یاد

ابا لشکر گشن و گرز گران

نکردند آهنگ مازندران

که آن خانهٔ دیو افسونگرست

طلسمست و ز بند جادو درست

مران را به شمشیر نتوان شکست

به گنج و به دانش نیاید به دست

هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد

مده رنج و گنج و درم را به باد

همایون ندارد کس آنجا شدن

وزایدر کنون رای رفتن زدن

سپه را بران سو نباید کشید

ز شاهان کس این رای هرگز ندید

گرین نامداران ترا کهترند

چنین بندهٔ دادگر داورند

تو از خون چندین سرنامدار

ز بهر فزونی درختی مکار

که بار و بلندیش نفرین بود

نه آیین شاهان پیشین بود

چنین پاسخ آورد کاووس باز

کز اندیشهٔ تو نیم بی‌نیاز

ولیکن من از آفریدون و جم

فزونم به مردی و فر و درم

همان از منوچهر و از کیقباد

که مازندران را نکردند یاد

سپاه و دل و گنجم افزونترست

جهان زیر شمشیر تیز اندرست

چو بردانشی شد گشاده جهان

به آهن چه داریم گیتی نهان

شوم‌شان یکایک به راه آورم

گر آیین شمشیر و گاه آورم

اگر کس نمانم به مازندران

وگر بر نهم باژ و ساو گران

چنان زار و خوارند بر چشم من

چه جادو چه دیوان آن انجمن

به گوش تو آید خود این آگهی

کزیشان شود روی گیتی تهی

تو با رستم ایدر جهاندار باش

نگهبان ایران و بیدار باش

جهان آفریننده یار منست

سر نره دیوان شکار منست

گرایدونک یارم نباشی به جنگ

مفرمای ما را بدین در درنگ

چو از شاه بنشنید زال این سخن

ندید ایچ پیدا سرش را ز بن

بدو گفت شاهی و ما بنده‌ایم

به دلسوزگی با تو گوینده‌ایم

اگر داد فرمان دهی گر ستم

برای تو باید زدن گام و دم

از اندیشه دل را بپرداختم

سخن آنچ دانستم انداختم

نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت

نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت

به پرهیز هم کس نجست از نیاز

جهانجوی ازین سه نیابد جواز

همیشه جهان بر تو فرخنده باد

مبادا که پند من آیدت یاد

پشیمان مبادی ز کردار خویش

به تو باد روشن دل و دین و کیش

سبک شاه را زال پدرود کرد

دل از رفتن او پر از دود کرد

برون آمد از پیش کاووس شاه

شده تیره بر چشم او هور و ماه

برفتند با او بزرگان نیو

چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو

به زال آنگهی گفت گیو از خدای

همی خواهم آنک او بود رهنمای

به جایی که کاووس را دسترس

نباشد ندارم مر او را به کس

ز تو دور باد آز و چشم نیاز

مبادا به تو دست دشمن دراز

به هر سو که آییم و اندر شویم

جز او آفرینت سخن نشنویم

پس از کردگار جهان‌آفرین

به تو دارد امید ایران زمین

ز بهر گوان رنج برداشتی

چنین راه دشوار بگذاشتی

پس آنگه گرفتندش اندر کنار

ره سیستان را برآراست کار

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 118
join us | شهر کتاب
@bookcity5

BY شهر کتاب و داستان


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7541

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

Although some channels have been removed, the curation process is considered opaque and insufficient by analysts. Pavel Durov, a billionaire who embraces an all-black wardrobe and is often compared to the character Neo from "the Matrix," funds Telegram through his personal wealth and debt financing. And despite being one of the world's most popular tech companies, Telegram reportedly has only about 30 employees who defer to Durov for most major decisions about the platform. For Oleksandra Tsekhanovska, head of the Hybrid Warfare Analytical Group at the Kyiv-based Ukraine Crisis Media Center, the effects are both near- and far-reaching. He adds: "Telegram has become my primary news source." The news also helped traders look past another report showing decades-high inflation and shake off some of the volatility from recent sessions. The Bureau of Labor Statistics' February Consumer Price Index (CPI) this week showed another surge in prices even before Russia escalated its attacks in Ukraine. The headline CPI — soaring 7.9% over last year — underscored the sticky inflationary pressures reverberating across the U.S. economy, with everything from groceries to rents and airline fares getting more expensive for everyday consumers.
from pl


Telegram شهر کتاب و داستان
FROM American