شبانی را پدری خردمند بود.
روزى بدو گفت: اى پدر دانا و خردمند
مرا آنگونه که از پیران خردمند
می رود پندی بیاموز .
پدر گفت: به مردم نیكى كن ولى
به اندازه، نه به حدى كه او را
مغرور و خیره سر نماید.
شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یك چند
بگفتا نیك مردى كن نه چندان
كه گردد خیره، گرگ تیز دندان
سعدی
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
روزى بدو گفت: اى پدر دانا و خردمند
مرا آنگونه که از پیران خردمند
می رود پندی بیاموز .
پدر گفت: به مردم نیكى كن ولى
به اندازه، نه به حدى كه او را
مغرور و خیره سر نماید.
شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یك چند
بگفتا نیك مردى كن نه چندان
كه گردد خیره، گرگ تیز دندان
سعدی
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
نوشتههای نیما یوشیج در روزگاری که در «بارفروش» (بابل) زندگی میکرد. سال ۸ - ۱۳۰۷
در اوجابن، یک خانۀ محقری کرایه کردم، کنار افتاده و خلوت است. درخت نارنج زیاد دارد به علاوه یک پستوی مرطوب بادگیر، یک چاه، یک دَلو و یک نیِ بلند که به دَلو بسته شده است. به قدری بلند است که از بیرون خانه، نوک آن پیدا است، و این تصور میکنم بیرق بارفروشیهاست، زیرا تمام خانهها از همین نیها دارند، نشانِ خاصِ بارفروشی بودن این است. هر وقت نوک آنها تکان میخورد، شخص میفهمد یک بارفروشی آب میخورد، یعنی یک نفر از زیرخانۀ خود که روی آب بنا شده است، برای امرار حیات خود استمداد میجوید.
(بارفروش شهر نیست، دیوان شعر است) با یک مخرج شاعرانه، شاعر خود را در آن داخل میبیند و از اعماق تاریکی های آن بیرون میآید.
برای اینکه خود را مشغول داشته باشم، به پنجشنبه بازار رفتم. محل بازار در آستانه است و آستانه میدان سبز وسیعی است که سابقا قبرستان بوده، حال در آن تغییراتی داده شده، به نحوی که حزن انگیزی خود را گم کرده است.
غیر از این هم، بارفروشی ها بازارهای دیگری دارند که در هر روز از روزهای هفته که شروع میشود، اسم همان روز را به خود میگیرد. منجمله بازار چهارشنبه و جمعه و به علاوه یک بازار دیگر که در نیم فرسخی در امیرکلا دایر میشود. اینجا پرجمعیت مثل اجتماع تمام دهاتی هاست و بنابراین معتبرتر از همه بازارها.
عنقریب یک کارخانۀ صابون هم میخواهند تاسیس کنند و علاوه براین، بلدیه یک کارخانۀ برق در ظرف این چند ماهه ( ۱۳۰۷) به وجود آوردهاند، چراغ میدهد. این چراغها جانشین فانوسهای دریایی خواهند شد، که شبها به دیوارها میآویزند.
یک نفر مهندس اروپایی برای این کارخانه انتخاب و به بارفروش آمده است. در حوالی، بنای کارخانه را بالا آورده است، ماشین را کار گذاشته است. دور درگاهها را به سبک ساده و جدید، نوارها و درگاه، نماهای خاکستری داده است. درها بزرگ و دارای شیشههای عریض هستند و خود بنا به ذاته در بین بناهای بارفروش از آن ابنیه است، که تازگی دارد.
همیشه از ارزانیِ «بارفروش» گفتوگو میکردیم، مخصوصا این محسنات را وقتی که به ییلاق میرفتیم بیکاری در قلب من جایگیر کرده بود، اینکه مایل شدم عالیه دایر کردن یک مدرسه را به عهده بگیرد ولو منفعتی برای من وجود پیدا نکند به بارفروش بیاییم، علتش این بود. چیزی که همیشه حال ما را در خود موازنه میکند، فراوانی و ارزانی و در دست بودن اشیاست.
بارفروش شهری است روی آب و زیر آب
بارفروش یک دکان کوزه فروشی است. اینجا پشت بامها از سفال های قرمز ترتیب یافته است.
هیئت درخت های نارنج و مو و کدوهای غلیانی میتوانست خیلی متنوع و با شکوه باشد، ولی افسوس که درخت های انجیر چرا این هیئت را لکهدار میکند.
درختهای انجیر چرا از همه درخت های این شهر بلندترند. سلیقۀ بارفروشی است یا استعداد و استقلال انجیرها، ولی من اگر حاکم بودم حکم میدادم؛ تمام درختان انجیر را سر ببرند.
دیشب در علی آباد (قائم شهر)، نتوانسته بودم بخوابم. از فیروزکوه تا اینجا در راه آهن بودم.
بعد از نصف شب اینجا رسیدم (بارفروش)، و فورا به این مهمانخانه رسیدم و یک اتاق کرایه کردم.
به هر جا که وارد میشوید، رطوبت است. همان طور که به هر طرف نگاه میکنید نارنج و قدری نظر بلندتر شوید، سفال است. پس از آن ابرهای دائمی یعنی عزای ابدی طبیعت، همیشه این سیمای عبوس بالای سر ایستاده است. در حین طوفان، همیشه در هم فشرده شده گریه میکند. معهذا «بارفروش شهری است روی آب و زیر آب»، مثل یک کشتی که در حین طوفان، روی آب متوقف است.
اگر کمی زمین را بکنند به آب میافتند. بین آب و آتش، مثل این است که به بارفروشیها حکم شده است، از جای خودتان تکان نخورید و فی الحقیقه همین نیز است.
چیزی که قابل ذکر است، هیئت نظیف کوچههاست.آنها را کوچه های وسیع و خیابانهای تنگ باید اسم گذاشت. شبها با فانوس بادی که به دیوار آویخته شده است، روشن میشود.از کف با قلوه سنگ های بسیار ریز و شمرده نشدنی ساخته شده است، ولی نه مثل مسکونی های معمولی. در اینجا سنگ فرش عبارت از وسیلۀ تنظیفی است که نه خاک به خود میگیرد و در مواقع باران، نه باران.
اگر قدری مایه به کار میرفت در ظرافت ساختمانها، مخصوصا روکار بناها و پایههای آنها دقت به خرج داده میشد، بارفروش بهتر از بادکوبه بود و به مراتب بهتر.
«بارفروش شهر نیست، دیوان شعر است». بارها میل داشتم یک شهر شاعرانه پیدا کنم. این است مورد دلخواه من.
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
در اوجابن، یک خانۀ محقری کرایه کردم، کنار افتاده و خلوت است. درخت نارنج زیاد دارد به علاوه یک پستوی مرطوب بادگیر، یک چاه، یک دَلو و یک نیِ بلند که به دَلو بسته شده است. به قدری بلند است که از بیرون خانه، نوک آن پیدا است، و این تصور میکنم بیرق بارفروشیهاست، زیرا تمام خانهها از همین نیها دارند، نشانِ خاصِ بارفروشی بودن این است. هر وقت نوک آنها تکان میخورد، شخص میفهمد یک بارفروشی آب میخورد، یعنی یک نفر از زیرخانۀ خود که روی آب بنا شده است، برای امرار حیات خود استمداد میجوید.
(بارفروش شهر نیست، دیوان شعر است) با یک مخرج شاعرانه، شاعر خود را در آن داخل میبیند و از اعماق تاریکی های آن بیرون میآید.
برای اینکه خود را مشغول داشته باشم، به پنجشنبه بازار رفتم. محل بازار در آستانه است و آستانه میدان سبز وسیعی است که سابقا قبرستان بوده، حال در آن تغییراتی داده شده، به نحوی که حزن انگیزی خود را گم کرده است.
غیر از این هم، بارفروشی ها بازارهای دیگری دارند که در هر روز از روزهای هفته که شروع میشود، اسم همان روز را به خود میگیرد. منجمله بازار چهارشنبه و جمعه و به علاوه یک بازار دیگر که در نیم فرسخی در امیرکلا دایر میشود. اینجا پرجمعیت مثل اجتماع تمام دهاتی هاست و بنابراین معتبرتر از همه بازارها.
عنقریب یک کارخانۀ صابون هم میخواهند تاسیس کنند و علاوه براین، بلدیه یک کارخانۀ برق در ظرف این چند ماهه ( ۱۳۰۷) به وجود آوردهاند، چراغ میدهد. این چراغها جانشین فانوسهای دریایی خواهند شد، که شبها به دیوارها میآویزند.
یک نفر مهندس اروپایی برای این کارخانه انتخاب و به بارفروش آمده است. در حوالی، بنای کارخانه را بالا آورده است، ماشین را کار گذاشته است. دور درگاهها را به سبک ساده و جدید، نوارها و درگاه، نماهای خاکستری داده است. درها بزرگ و دارای شیشههای عریض هستند و خود بنا به ذاته در بین بناهای بارفروش از آن ابنیه است، که تازگی دارد.
همیشه از ارزانیِ «بارفروش» گفتوگو میکردیم، مخصوصا این محسنات را وقتی که به ییلاق میرفتیم بیکاری در قلب من جایگیر کرده بود، اینکه مایل شدم عالیه دایر کردن یک مدرسه را به عهده بگیرد ولو منفعتی برای من وجود پیدا نکند به بارفروش بیاییم، علتش این بود. چیزی که همیشه حال ما را در خود موازنه میکند، فراوانی و ارزانی و در دست بودن اشیاست.
بارفروش شهری است روی آب و زیر آب
بارفروش یک دکان کوزه فروشی است. اینجا پشت بامها از سفال های قرمز ترتیب یافته است.
هیئت درخت های نارنج و مو و کدوهای غلیانی میتوانست خیلی متنوع و با شکوه باشد، ولی افسوس که درخت های انجیر چرا این هیئت را لکهدار میکند.
درختهای انجیر چرا از همه درخت های این شهر بلندترند. سلیقۀ بارفروشی است یا استعداد و استقلال انجیرها، ولی من اگر حاکم بودم حکم میدادم؛ تمام درختان انجیر را سر ببرند.
دیشب در علی آباد (قائم شهر)، نتوانسته بودم بخوابم. از فیروزکوه تا اینجا در راه آهن بودم.
بعد از نصف شب اینجا رسیدم (بارفروش)، و فورا به این مهمانخانه رسیدم و یک اتاق کرایه کردم.
به هر جا که وارد میشوید، رطوبت است. همان طور که به هر طرف نگاه میکنید نارنج و قدری نظر بلندتر شوید، سفال است. پس از آن ابرهای دائمی یعنی عزای ابدی طبیعت، همیشه این سیمای عبوس بالای سر ایستاده است. در حین طوفان، همیشه در هم فشرده شده گریه میکند. معهذا «بارفروش شهری است روی آب و زیر آب»، مثل یک کشتی که در حین طوفان، روی آب متوقف است.
اگر کمی زمین را بکنند به آب میافتند. بین آب و آتش، مثل این است که به بارفروشیها حکم شده است، از جای خودتان تکان نخورید و فی الحقیقه همین نیز است.
چیزی که قابل ذکر است، هیئت نظیف کوچههاست.آنها را کوچه های وسیع و خیابانهای تنگ باید اسم گذاشت. شبها با فانوس بادی که به دیوار آویخته شده است، روشن میشود.از کف با قلوه سنگ های بسیار ریز و شمرده نشدنی ساخته شده است، ولی نه مثل مسکونی های معمولی. در اینجا سنگ فرش عبارت از وسیلۀ تنظیفی است که نه خاک به خود میگیرد و در مواقع باران، نه باران.
اگر قدری مایه به کار میرفت در ظرافت ساختمانها، مخصوصا روکار بناها و پایههای آنها دقت به خرج داده میشد، بارفروش بهتر از بادکوبه بود و به مراتب بهتر.
«بارفروش شهر نیست، دیوان شعر است». بارها میل داشتم یک شهر شاعرانه پیدا کنم. این است مورد دلخواه من.
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
گل با گل زرد گفت زرد ار چه نکوست/سرخی دهمت که جلوه گیرد رگ و پوست/گفتا گل زرد گرچه سرخی نکوست/من جامه عاریت نمی دارم دوست
نیما یوشیج
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
نیما یوشیج
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
پیر شدن پایان نیست، بلکه تداوم مطبوع و آرام توان فعالیت است. مرگ لازمه زندگی نیست، مرگ چیزی اضافه بر زندگی است و پیر شدن نه نزدیکی به مرگ، بلکه لذت بردنی دیگرگونه از زندگی است. من کسانی را که در پیری مینویسند بسیار تحسین میکنم نه چون پیرها خردمندترند، بلکه فقط به این دلیل که در سالخوردگی بیشتر میتوانند زندگی کنند. در آنچه مردم پیری مینامند لذت والایی وجود دارد که در واقع بالاترین شکل زندگی است، چیزی که باید آن را بازشناسی کرد.
مصاحبهی با آنتونیو نگری شارح معروف اسپینوزا
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
مصاحبهی با آنتونیو نگری شارح معروف اسپینوزا
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🧿💞🧿
برای فرار کردن از تنهاییتون هیچ وقت وارد رابطه نشید،
از ترسِ تنها موندن وارد رابطه نشید، چون به احتمالِ بسیار زیاد آدم هایی ها رو انتخاب میکنید که هیچ وجه مشترکی با شما ندارن و شما مجبور به کنار اومدن باهاشون میشید، مجبور به پایین آوردن استاندارد هاتون میشید، و دست به هرکاری میزنید تا فقط توی زندگیتون باقی بمونن!
خودتون رو بشناسید، خودتون رو کشف کنید، از با خودتون بودن نترسید، وقتی خودتون رو شناختید اون موقع هست که برای فرار از تنهایی کسی دیگه رو انتخاب نمیکنید که کنارش تنهاتر باشید.
#ارزشمندی
#خود_مراقبتی
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
برای فرار کردن از تنهاییتون هیچ وقت وارد رابطه نشید،
از ترسِ تنها موندن وارد رابطه نشید، چون به احتمالِ بسیار زیاد آدم هایی ها رو انتخاب میکنید که هیچ وجه مشترکی با شما ندارن و شما مجبور به کنار اومدن باهاشون میشید، مجبور به پایین آوردن استاندارد هاتون میشید، و دست به هرکاری میزنید تا فقط توی زندگیتون باقی بمونن!
خودتون رو بشناسید، خودتون رو کشف کنید، از با خودتون بودن نترسید، وقتی خودتون رو شناختید اون موقع هست که برای فرار از تنهایی کسی دیگه رو انتخاب نمیکنید که کنارش تنهاتر باشید.
#ارزشمندی
#خود_مراقبتی
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍁 شب های پاییز
🍂 هزار بار عاشقانه تر از
🍁 شبهای دیگر است
🍂 این را از صدای
🍁 خش خش برگها
🍂 به زیر پای عابرانی فهمیدم
🍁 که شبها تنها قدم می زنند
__ـ🍂🌻🍂__
#شبتون_بخیر
و
#عاشقانه
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
🍂 هزار بار عاشقانه تر از
🍁 شبهای دیگر است
🍂 این را از صدای
🍁 خش خش برگها
🍂 به زیر پای عابرانی فهمیدم
🍁 که شبها تنها قدم می زنند
__ـ🍂🌻🍂__
#شبتون_بخیر
و
#عاشقانه
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
درود.
آخرین شنبه آبان بخیر
نگذارید درد دیروز،
امروز شما را خراب کند ...
شروع هر روز فرصتی دوباره برای شروع زندگی بهتر و زیباتر است .
✋🌹❤
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
آخرین شنبه آبان بخیر
نگذارید درد دیروز،
امروز شما را خراب کند ...
شروع هر روز فرصتی دوباره برای شروع زندگی بهتر و زیباتر است .
✋🌹❤
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
عجایب عرق کاسنی👇
این عرق سرشار از ویتامین cاست.عرق کاسنی با تقویت کبد،رنگ پوست را روشن میکند،جوش های ناشی از گرمی غذاها را رفع میکند.کاسنجی موجب کاهش ترشح هورمدن گرلین و منجر به کنترل پرخوری و ایجاد احساس سیری میشود همچنین برای تنظیم هورمون های بدن موثر است طبع کاسنی معتدل رو به سرد میباشد.
+در فصل گرما کاسنی از گرما زدگی جلوگیری میکند.
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
این عرق سرشار از ویتامین cاست.عرق کاسنی با تقویت کبد،رنگ پوست را روشن میکند،جوش های ناشی از گرمی غذاها را رفع میکند.کاسنجی موجب کاهش ترشح هورمدن گرلین و منجر به کنترل پرخوری و ایجاد احساس سیری میشود همچنین برای تنظیم هورمون های بدن موثر است طبع کاسنی معتدل رو به سرد میباشد.
+در فصل گرما کاسنی از گرما زدگی جلوگیری میکند.
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
هر روز برای لحظاتی مکث کنید،
زمانی را برای دروننگری اختصاص دهید
و با قلب خود ببینید و احساس کنید
حتی اگر خیلی هم درگیر هستید
پنج دقیقه برای خود وقت بگذارید
و فارغ از هم و غم دنیا بنشینید
و با خویشتن تان اتصال و ارتباط بگیرید.
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
زمانی را برای دروننگری اختصاص دهید
و با قلب خود ببینید و احساس کنید
حتی اگر خیلی هم درگیر هستید
پنج دقیقه برای خود وقت بگذارید
و فارغ از هم و غم دنیا بنشینید
و با خویشتن تان اتصال و ارتباط بگیرید.
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
در مقطعی از زندگی هر انسانی، باید نقطهای باشد که به هر کجا که «شوق» او را میبرد، اعتماد کند.
هستی رازهایش را برای كسانی آشكار میكند كه جرئت دنبال كردن مسیر قلب را داشته باشند.
✍🏽 #کلاریسا_پینکولا_استس
📕 زنانی که با گرگها میدوند
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
هستی رازهایش را برای كسانی آشكار میكند كه جرئت دنبال كردن مسیر قلب را داشته باشند.
✍🏽 #کلاریسا_پینکولا_استس
📕 زنانی که با گرگها میدوند
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
خاقانی - غزل شمارهٔ ۹
ای پار دوست بوده و امسال آشنا
وی از سزا بریده و بگزیده ناسزا
ای سفته درّ وصل تو الماس ناکسان
تا کی کنی قبول، خسان را چو کهربا
چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بیوفا
آن را که خصم ماست شدی یار و همنفس
با آنکه کم ز ماست شدی یار و آشنا
الحق سزا گزیدی و حقا که در خور است
پیش مسیح مائده و پیش خر گیا
بودیم گوهری به تو افتاده رایگان
نشناختی تو قیمت ما از سر جفا
بیدیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها
ما را قضای بد به هوای تو درفکند
آری که هم قضای بلا باد بر قضا
ای کاش آتشی ز کنار اندر آمدی
نه حسن تو گذاشتی و نه هوای ما
حکم قضای بود و گرنه چنین بدی
خاقانی از کجا و هوای تو از کجا
#خاقانی🖋️🖋️
🍁🍁🖋️
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
ای پار دوست بوده و امسال آشنا
وی از سزا بریده و بگزیده ناسزا
ای سفته درّ وصل تو الماس ناکسان
تا کی کنی قبول، خسان را چو کهربا
چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بیوفا
آن را که خصم ماست شدی یار و همنفس
با آنکه کم ز ماست شدی یار و آشنا
الحق سزا گزیدی و حقا که در خور است
پیش مسیح مائده و پیش خر گیا
بودیم گوهری به تو افتاده رایگان
نشناختی تو قیمت ما از سر جفا
بیدیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها
ما را قضای بد به هوای تو درفکند
آری که هم قضای بلا باد بر قضا
ای کاش آتشی ز کنار اندر آمدی
نه حسن تو گذاشتی و نه هوای ما
حکم قضای بود و گرنه چنین بدی
خاقانی از کجا و هوای تو از کجا
#خاقانی🖋️🖋️
🍁🍁🖋️
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
کتابها مانند زنبورهایی هستند که گردهی گلها را از ذهنی به ذهن دیگر منتقل میکنند
جیمز راسل، شاعر آمریکایی
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
جیمز راسل، شاعر آمریکایی
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اینک از در صلح
آمده است
بسکه گوش ازخلق بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هر چه من ها بود
سوخت
کشتم آن خویش وزخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود
بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گذیدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام
راه را بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
برده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر خورند
من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
#معینی -کرمانشاهی
# مناسب با سالروز وفات 26 آبان
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اینک از در صلح
آمده است
بسکه گوش ازخلق بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هر چه من ها بود
سوخت
کشتم آن خویش وزخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود
بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گذیدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام
راه را بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
برده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر خورند
من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
#معینی -کرمانشاهی
# مناسب با سالروز وفات 26 آبان
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
▪️متنی بسیار زیبا از نیما یوشیج
ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ
ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ
ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ
ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99
ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ
ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ
ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ
ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🦋.🌸
🍃🌺🍃🦋 @rssz99