group-telegram.com/Botteh_Art_Institute/733
Last Update:
.
#نقد_ادبی
#یاداشت
«شهر مطرودان» مروری بر #داستان_یک_شهر احمد محمود
✍️فرهاد کشوری
****
داستان یک شهر، داستان مطرودان است و شریفه یکی از طردشدگان این شهر است. وقتی راوی شک میکند به پاسخی که شریفه به او میدهد و میگوید اهل جبال بارز است، درحالیکه به علی دادی گفته است اهل اسفندقه است، شریفه میگوید: «بتو گفتم که ... مو اصلا نمیدونم دروغ چیه! ... مو اهل اسفندقه هسم! اهل رودبارم! ... اهل همهجام. همه دنیا! ... همهجا زندگی کردم. همهجا یه اتاق داشتم بقد خودم. حالا اهل بندرم...»1
شریفه همهجا بوده اما هیچجا خانه او نیست. هرجا میرود بعد از مدتی باید بگذارد و برود. باید فرار کند. او از اول فراری بود. فقر و بیکسی او را از خانهاش فراری داد تا شاید با فرارش بتواند از بختش بگریزد و سرنوشتش را دگرگون کند. سرنوشتش دگرگون شد اما به عنوان یک مطرود که پس از مدتی باید بگریزد، از مردمی که به آنها پناه آورده است یا از خویشی که هراسانِ رودررو شدن با اوست. خویشی که سرانجام جان او را میگیرد همانطور که جان خودش را. شریفه سرانجام به شهر تبعیدیها میآید و نمیداند که این آخرین شهریست که میخواهد خودش را اهل آنجا، جا بزند. بندر لنگه تنها مردهاش را قبول میکند.
«گوشم به حرفهای شریفه است و نگاهم به اتاق کوچکش است. به دیوارهایش و تاقچههایش و آئینهاش و لامپایش و گلیم روستائی درشت بافتش که همه رنگها را دارد و به صندوق آهنی اخرائی رنگش که همه دار و ندارش است و عکس رنگ باخته زنی که نیمه لخت است و به ستون بین دو تاقچه چسبیده است.»2 خانهای را که در بندرلنگه ساکنش شده از کسی اجاره نکرده است. خانهایست ویرانه در میان خانههای ویران دیگری که صاحبانشان به امان خدا رها کردهاند. او که خودش را اهل همهجای دنیا میداند یکی از اتاقهای کمتر ویران خانه را تمیز میکند و میشود ساکن موقتی آن ویرانه. تا روزی برسد که بگوید انگار مار به جانش افتاده است. باید برود و نمیتواند در لنگه بماند. از غریبهها میگریزد، اما وحشتش از آشنا بیشتر است...
📎ادامه یاداشت را در فایل پی دی اف زیر بخوانید:
@Botteh_Art_Institute
BY بنیاد هنری بوته
Share with your friend now:
group-telegram.com/Botteh_Art_Institute/733