group-telegram.com/bookcity5/7585
Last Update:
💒 #داستانهای_کتاب_مقدس - بخش 72
🔹 کوچ از کوه سینا
1 خداوند به موسی فرمود: «تو و این قومی که آنها را از مصر بیرون آوردهای از این مکان کوچ کنید و به سرزمینی که قول دادهام به ابراهیم و اسحاق و یعقوب و فرزندان آنها بدهم، بروید
2 من فرشتهای را میفرستم تا شما را راهنمایی کند. تمام کنعانیان، اموریان، حِتّیان، فرزیان، حویان و یبوسیان را از سر راه شما بیرون خواهم کرد.
3 شما به سرزمینی غنی و حاصلخیز میروید. امّا من خودم با شما نخواهم آمد، زیرا شما مردمی سرکش هستید و ممکن است شما را در راه نابود کنم.»
4 هنگامی که مردم این سخنان سخت را شنیدند، ماتم گرفتند و از جواهرات و آلات زینتی خود استفاده نکردند.
5 خداوند به موسی دستور داد که به آنها بگوید: «شما مردم گردنکشی هستید و من اگر حتّی یک لحظه با شما بیایم شما را نابود خواهم کرد. حال شما جواهرات خود را از خود دور کنید تا من تصمیم بگیرم با شما چهکار کنم.»
6 پس قوم اسرائیل بعد از اینکه کوه سینا را ترک کردند از جواهرات خود استفاده نکردند.
▪️خیمهٔ مقدّس خداوند
7 هروقت قوم بنیاسرائیل اردوگاه برپا میکردند، موسی خیمهٔ مقدّس را برمیداشت و دور از اردوگاه نصب میکرد. آن خیمه را «خیمهٔ مقدّس خداوند» میگفتند. هرکسی که میخواست با خداوند راز و نیاز کند به آن خیمه میرفت.
8 هروقت که موسی به طرف خیمه میرفت تمام مردم در مقابل چادرهای خود میایستادند تا موسی داخل خیمه شود.
9 بعد از اینکه موسی به داخل خیمه میرفت، ستون ابر پایین میآمد و در مقابل در خیمه میایستاد و خداوند از داخل ابر با موسی گفتوگو میکرد.
10 همین که مردم ستون ابر را در مقابل در خیمه میدیدند، همگی سجده میكردند.
11 خداوند با موسی روبهرو صحبت میکرد، همانطور که یک نفر با دوست خود صحبت میکند. سپس موسی به طرف اردوگاه برمیگشت امّا آن مرد جوان یعنی یوشع پسر نون که معاون موسی بود، در خیمه میماند.
▪️خداوند قول میدهد که با قوم خود باشد.
12 موسی به خداوند عرض کرد: «این درست است که تو به من فرمودهای که این قوم را به آن سرزمین رهبری کنم، امّا به من نگفتهای که چه کسی را با من خواهی فرستاد. تو فرمودهای که مرا خوب میشناسی و از من خشنود هستی.
13 پس اگر اینطور است نقشهٔ خود را به من بگو تا بتوانم تو را خدمت نموده و خُشنود بسازم. همچنین بهخاطر آور که تو این قوم را انتخاب کردهای تا از آن تو باشند.»
14 خداوند فرمود: «من با تو خواهم آمد و تو را پیروز خواهم ساخت.»
15 موسی در جواب عرض کرد: «چنانچه با ما نخواهی آمد، ما را از این مکان بیرون نبر.
16 اگر تو با ما نیایی از کجا معلوم خواهد شد که از من و قوم خود راضی هستی؟ حضور تو با ما، وجه تمایز ما با سایر ملل روی زمین میباشد.»
17 خداوند به موسی فرمود: «من همانطور که تو گفتهای انجام خواهم داد، زیرا تو را خوب میشناسم و از تو راضی هستم.»
18 آنگاه موسی درخواست کرد: «بگذار تا نور درخشان حضور تو را ببینم.»
19 خداوند فرمود: «من تمام درخشندگی خود را در مقابل تو میگسترانم. من نام مقدّس خود را به تو اعلام میکنم. من، خداوند هستم. و بر هرکه برگزینم رأفت و رحمت خواهم کرد.
20 ولی من نمیگذارم که روی مرا ببینی زیرا کسی نمیتواند روی مرا ببیند و بعد از آن زنده بماند.
21 اینجا در کنار من جایی است که تو میتوانی روی یک صخره بایستی.
22 وقتیکه نور درخشان حضور من عبور میكند، تو را در شکاف صخره میگذارم و تو را با دست خود میپوشانم تا عبور کنم
23 و بعد از آن دست خود را برمیدارم و تو میتوانی از پشت مرا ببینی ولی روی مرا نمیتوانی ببینی.»
📚 #عهد_قدیم
▪️کتاب دوم - #خروج - بخش 33
join us | شهر کتاب
@bookcity5
BY شهر کتاب و داستان
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7585