Telegram Group & Telegram Channel
شهر کتاب و داستان
▪️کیکاووس 10 وزانجا سوی راه بنهاد روی چنان چون بود مردم راه‌جوی همی رفت پویان به جایی رسید که اندر جهان روشنایی ندید شب تیره چون روی زنگی سیاه ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه تو خورشید گفتی به بند اندرست ستاره به خم کمند اندرست عنان رخش را داد و بنهاد…
▪️کیکاووس 11


چو شیر اندر آمد میان بره

همه رزمگه شد ز کشته خره

به یک زخم دو دو سرافگند خوار

همی یافت از تن به یک تن چهار

سران را ز زخمش به خاک آورید

سر سرکشان زیر پی گسترید

در و دشت شد پر ز گرد سوار

پراگنده گشتند بر کوه و غار

همی گشت رستم چو پیل دژم

کمندی به بازو درون شصت خم

به اولاد چون رخش نزدیک شد

به کردار شب روز تاریک شد

بیفگند رستم کمند دراز

به خم اندر آمد سر سرفراز

از اسپ اندر آمد دو دستش ببست

بپیش اندر افگند و خود برنشست

بدو گفت اگر راست گویی سخن

ز کژی نه سر یابم از تو نه بن

نمایی مرا جای دیو سپید

همان جای پولاد غندی و بید

به جایی که بستست کاووس کی

کسی کاین بدیها فگندست پی

نمایی و پیدا کنی راستی

نیاری به کار اندرون کاستی

من این تخت و این تاج و گرز گران

بگردانم از شاه مازندران

تو باشی برین بوم و بر شهریار

ار ایدونک کژی نیاری بکار

بدو گفت اولاد دل را ز خشم

بپرداز و بگشای یکباره چشم

تن من مپرداز خیره ز جان

بیابی ز من هرچ خواهی همان

ترا خانهٔ بید و دیو سپید

نمایم من این را که دادی نوید

به جایی که بستست کاووس شاه

بگویم ترا یک به یک شهر و راه

از ایدر به نزدیک کاووس کی

صد افگنده بخشیده فرسنگ پی

وزانجا سوی دیو فرسنگ صد

بیاید یکی راه دشوار و بد

میان دو صد چاهساری شگفت

به پیمایش اندازه نتوان گرفت

میان دو کوهست این هول جای

نپرید بر آسمان بر همای

ز دیوان جنگی ده و دو هزار

به شب پاسبانند بر چاهسار

چو پولاد غندی سپهدار اوی

چو بیدست و سنجه نگهدار اوی

یکی کوه یابی مر او را به تن

بر و کتف و یالش بود ده رسن

ترا با چنین یال و دست و عنان

گذارندهٔ گرز و تیغ و سنان

چنین برز و بالا و این کار کرد

نه خوب است با دیو جستن نبرد

کزو بگذری سنگلاخست و دشت

که آهو بران ره نیارد گذشت

چو زو بگذری رود آبست پیش

که پهنای او بر دو فرسنگ بیش

کنارنگ دیوی نگهدار اوی

همه نره دیوان به فرمان اوی

وزان روی بزگوش تا نرم پای

چو فرسنگ سیصد کشیده سرای

ز بزگوش تا شاه مازندران

رهی زشت و فرسنگهای گران

پراگنده در پادشاهی سوار

همانا که هستند سیصدهزار

ز پیلان جنگی هزار و دویست

کزیشان به شهر اندرون جای نیست

نتابی تو تنها و گر ز آهنی

بسایدت سوهان آهرمنی

چنان لشکری با سلیح و درم

نبینی ازیشان یکی را دژم

بخندید رستم ز گفتار اوی

بدو گفت اگر با منی راه جوی

ببینی کزین یک تن پیلتن

چه آید بران نامدار انجمن

به نیروی یزدان پیروزگر

به بخت و به شمشیر تیز و هنر

چو بینند تاو بر و یال من

به جنگ اندرون زخم گوپال من

به درد پی و پوستشان از نهیب

عنان را ندانند باز از رکیب

ازان سو کجا هست کاووس کی

مرا راه بنمای و بردار پی

نیاسود تیره شب و پاک روز

همی راند تا پیش کوه اسپروز

بدانجا که کاووس لشکر کشید

ز دیوان جادو بدو بد رسید

چو یک نیمه بگذشت از تیره شب

خروش آمد از دشت و بانگ جلب

به مازندران آتش افروختند

به هر جای شمعی همی سوختند

تهمتن به اولاد گفت آن کجاست

که آتش برآمد همی چپ و راست

در شهر مازندران است گفت

که از شب دو بهره نیارند خفت

بدان جایگه باشد ارژنگ دیو

که هزمان برآید خروش و غریو

بخفت آن زمان رستم جنگجوی

چو خورشید تابنده بنمود روی

بپیچید اولاد را بر درخت

به خم کمندش درآویخت سخت

به زین اندر افگند گرز نیا

همی رفت یکدل پر از کیمیا

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 126
join us | شهر کتاب
@bookcity5



group-telegram.com/bookcity5/7642
Create:
Last Update:

▪️کیکاووس 11


چو شیر اندر آمد میان بره

همه رزمگه شد ز کشته خره

به یک زخم دو دو سرافگند خوار

همی یافت از تن به یک تن چهار

سران را ز زخمش به خاک آورید

سر سرکشان زیر پی گسترید

در و دشت شد پر ز گرد سوار

پراگنده گشتند بر کوه و غار

همی گشت رستم چو پیل دژم

کمندی به بازو درون شصت خم

به اولاد چون رخش نزدیک شد

به کردار شب روز تاریک شد

بیفگند رستم کمند دراز

به خم اندر آمد سر سرفراز

از اسپ اندر آمد دو دستش ببست

بپیش اندر افگند و خود برنشست

بدو گفت اگر راست گویی سخن

ز کژی نه سر یابم از تو نه بن

نمایی مرا جای دیو سپید

همان جای پولاد غندی و بید

به جایی که بستست کاووس کی

کسی کاین بدیها فگندست پی

نمایی و پیدا کنی راستی

نیاری به کار اندرون کاستی

من این تخت و این تاج و گرز گران

بگردانم از شاه مازندران

تو باشی برین بوم و بر شهریار

ار ایدونک کژی نیاری بکار

بدو گفت اولاد دل را ز خشم

بپرداز و بگشای یکباره چشم

تن من مپرداز خیره ز جان

بیابی ز من هرچ خواهی همان

ترا خانهٔ بید و دیو سپید

نمایم من این را که دادی نوید

به جایی که بستست کاووس شاه

بگویم ترا یک به یک شهر و راه

از ایدر به نزدیک کاووس کی

صد افگنده بخشیده فرسنگ پی

وزانجا سوی دیو فرسنگ صد

بیاید یکی راه دشوار و بد

میان دو صد چاهساری شگفت

به پیمایش اندازه نتوان گرفت

میان دو کوهست این هول جای

نپرید بر آسمان بر همای

ز دیوان جنگی ده و دو هزار

به شب پاسبانند بر چاهسار

چو پولاد غندی سپهدار اوی

چو بیدست و سنجه نگهدار اوی

یکی کوه یابی مر او را به تن

بر و کتف و یالش بود ده رسن

ترا با چنین یال و دست و عنان

گذارندهٔ گرز و تیغ و سنان

چنین برز و بالا و این کار کرد

نه خوب است با دیو جستن نبرد

کزو بگذری سنگلاخست و دشت

که آهو بران ره نیارد گذشت

چو زو بگذری رود آبست پیش

که پهنای او بر دو فرسنگ بیش

کنارنگ دیوی نگهدار اوی

همه نره دیوان به فرمان اوی

وزان روی بزگوش تا نرم پای

چو فرسنگ سیصد کشیده سرای

ز بزگوش تا شاه مازندران

رهی زشت و فرسنگهای گران

پراگنده در پادشاهی سوار

همانا که هستند سیصدهزار

ز پیلان جنگی هزار و دویست

کزیشان به شهر اندرون جای نیست

نتابی تو تنها و گر ز آهنی

بسایدت سوهان آهرمنی

چنان لشکری با سلیح و درم

نبینی ازیشان یکی را دژم

بخندید رستم ز گفتار اوی

بدو گفت اگر با منی راه جوی

ببینی کزین یک تن پیلتن

چه آید بران نامدار انجمن

به نیروی یزدان پیروزگر

به بخت و به شمشیر تیز و هنر

چو بینند تاو بر و یال من

به جنگ اندرون زخم گوپال من

به درد پی و پوستشان از نهیب

عنان را ندانند باز از رکیب

ازان سو کجا هست کاووس کی

مرا راه بنمای و بردار پی

نیاسود تیره شب و پاک روز

همی راند تا پیش کوه اسپروز

بدانجا که کاووس لشکر کشید

ز دیوان جادو بدو بد رسید

چو یک نیمه بگذشت از تیره شب

خروش آمد از دشت و بانگ جلب

به مازندران آتش افروختند

به هر جای شمعی همی سوختند

تهمتن به اولاد گفت آن کجاست

که آتش برآمد همی چپ و راست

در شهر مازندران است گفت

که از شب دو بهره نیارند خفت

بدان جایگه باشد ارژنگ دیو

که هزمان برآید خروش و غریو

بخفت آن زمان رستم جنگجوی

چو خورشید تابنده بنمود روی

بپیچید اولاد را بر درخت

به خم کمندش درآویخت سخت

به زین اندر افگند گرز نیا

همی رفت یکدل پر از کیمیا

#ابوالقاسم_فردوسی
📚 #شاهنامه
▪️بخش 126
join us | شهر کتاب
@bookcity5

BY شهر کتاب و داستان


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7642

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

Two days after Russia invaded Ukraine, an account on the Telegram messaging platform posing as President Volodymyr Zelenskiy urged his armed forces to surrender. The account, "War on Fakes," was created on February 24, the same day Russian President Vladimir Putin announced a "special military operation" and troops began invading Ukraine. The page is rife with disinformation, according to The Atlantic Council's Digital Forensic Research Lab, which studies digital extremism and published a report examining the channel. He adds: "Telegram has become my primary news source." After fleeing Russia, the brothers founded Telegram as a way to communicate outside the Kremlin's orbit. They now run it from Dubai, and Pavel Durov says it has more than 500 million monthly active users. These entities are reportedly operating nine Telegram channels with more than five million subscribers to whom they were making recommendations on selected listed scrips. Such recommendations induced the investors to deal in the said scrips, thereby creating artificial volume and price rise.
from ru


Telegram شهر کتاب و داستان
FROM American