«پایان اُدیسهای فاشیستی»
بازخوانی نسخهٔ پیش از چاپ کتابِ «فاشیسم» امشب تمام شد. پس از سیزده سال و پنج ماه کار این کتاب به پایان رسید! روزی که شروع کردم به ترجمۀ این کتاب، چنان خوشخیال بودم که در صفحۀ نخست آن نوشتم: «اول مهر ۱۳۹۰ ــ اول مهر ۱۳۹۱»؛ یعنی خیال داشتم یکساله کار را تمام کنم.
میتوانم بگویم هر چه تا امروز کردهام مقدمۀ این کتاب و هر چه از این پس میکنم، مکمل آن خواهد بود.
عواملی باعث شد تکمیل این کتاب اینقدر طول بکشد. اما بیراه نیست اگر بگویم این کتاب در تمام این سالها همیشه روی میزم گشوده بود. شاید روی هم برای آن حدود چهار سال وقت گذاشته باشم. طولانی شدن کار باعث شد دو بار ترجمه را با متن اصلی تطبیق دهم و از تجربیات این سالها بهره برم.
نسخهٔ فارسی بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه شد؛ کتابی که به گمانم بهترین اثری است که دربارۀ فاشیسم نوشته شده. سالها پیش، پروفسور نولته، متفکر آلمانیِ نویسندۀ کتاب که لطفی همیشگی به من داشت، یادداشتی بر نسخۀ فارسی کتاب نوشت و چند ماه بعد در ۹۳ سالگی درگذشت.
کتاب در بهار ۴۰۴ به عنوان سیزدهمین مجلدِ مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» منتشر خواهد شد.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
بازخوانی نسخهٔ پیش از چاپ کتابِ «فاشیسم» امشب تمام شد. پس از سیزده سال و پنج ماه کار این کتاب به پایان رسید! روزی که شروع کردم به ترجمۀ این کتاب، چنان خوشخیال بودم که در صفحۀ نخست آن نوشتم: «اول مهر ۱۳۹۰ ــ اول مهر ۱۳۹۱»؛ یعنی خیال داشتم یکساله کار را تمام کنم.
میتوانم بگویم هر چه تا امروز کردهام مقدمۀ این کتاب و هر چه از این پس میکنم، مکمل آن خواهد بود.
عواملی باعث شد تکمیل این کتاب اینقدر طول بکشد. اما بیراه نیست اگر بگویم این کتاب در تمام این سالها همیشه روی میزم گشوده بود. شاید روی هم برای آن حدود چهار سال وقت گذاشته باشم. طولانی شدن کار باعث شد دو بار ترجمه را با متن اصلی تطبیق دهم و از تجربیات این سالها بهره برم.
نسخهٔ فارسی بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه شد؛ کتابی که به گمانم بهترین اثری است که دربارۀ فاشیسم نوشته شده. سالها پیش، پروفسور نولته، متفکر آلمانیِ نویسندۀ کتاب که لطفی همیشگی به من داشت، یادداشتی بر نسخۀ فارسی کتاب نوشت و چند ماه بعد در ۹۳ سالگی درگذشت.
کتاب در بهار ۴۰۴ به عنوان سیزدهمین مجلدِ مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» منتشر خواهد شد.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«من، دانلد جان ترامپ، رسماً سوگند یاد میکنم ادارۀ ریاستجمهوری ایالات متحد را وفادارانه انجام دهم و با نهایت توانم در حراست، محافظت و دفاع از قانوناساسی ایالات متحد بکوشم»
ترامپ آمد. بیراه نیست اگر بگوییم تأثیر انتخابات آمریکا بر شهروند ایرانی بیشتر است تا بر شهروند آمریکایی. او اظهارنظر روشنی نکرده که در مواجهه با جمهوری اسلامی چه خواهد کرد.
اما نشانهها:
یک: ادارۀ امور را به کسانی واگذار کرده که بیپروا اهل مقابله با جمهوری اسلامی و دفاع از اسرائیلند. دو: دورۀ اول ریاست او ابهامی دربارۀ خطمشی او نمیگذارد. سه: دسترسی کشورهای دوست و رقیبِ آمریکا به ترامپ بیشتر از ایران است و بعید نیست روسیه هم برای رهایی از اوکراین از ایران هزینه کند. چهار: اروپا که قبلاً در مورد ایران حاضر به همکاری با ترامپ نبود، اخیراً تغییر رویه داده. پنج: اصرار اسرائیل بر تداوم جنگ با محورهای منتهی به تهران.
بنابراین، فشار حداکثری بازخواهد گشت و دو گزینه بیشتر نمیماند: جنگ سردی بسیار پرفشار با لطمات اقتصادی نامعلوم؛ یا مذاکره و حصول توافقی که نیازمند دادن امتیازاتی بیش از برجام است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
ترامپ آمد. بیراه نیست اگر بگوییم تأثیر انتخابات آمریکا بر شهروند ایرانی بیشتر است تا بر شهروند آمریکایی. او اظهارنظر روشنی نکرده که در مواجهه با جمهوری اسلامی چه خواهد کرد.
اما نشانهها:
یک: ادارۀ امور را به کسانی واگذار کرده که بیپروا اهل مقابله با جمهوری اسلامی و دفاع از اسرائیلند. دو: دورۀ اول ریاست او ابهامی دربارۀ خطمشی او نمیگذارد. سه: دسترسی کشورهای دوست و رقیبِ آمریکا به ترامپ بیشتر از ایران است و بعید نیست روسیه هم برای رهایی از اوکراین از ایران هزینه کند. چهار: اروپا که قبلاً در مورد ایران حاضر به همکاری با ترامپ نبود، اخیراً تغییر رویه داده. پنج: اصرار اسرائیل بر تداوم جنگ با محورهای منتهی به تهران.
بنابراین، فشار حداکثری بازخواهد گشت و دو گزینه بیشتر نمیماند: جنگ سردی بسیار پرفشار با لطمات اقتصادی نامعلوم؛ یا مذاکره و حصول توافقی که نیازمند دادن امتیازاتی بیش از برجام است.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«جنگِ گرمتر یا جنگِ سردتر؛ مسئله این است» پرسش: آیا زدوخورد با اسرائیل به جنگی بزرگتر تبدیل میشود؟ جنگ لفظی قدیمی میان ایران و اسرائیل سرانجام به مرحلهای رسید که دو طرف همیشه از آن پروا داشتند ــ اما چه جای انکار که دو طرف همیشه در مسیر آن بودند. جمهوری…
یک هفته پیش از انتخابات آمریکا و در اوج زدوخورد پینگپنگی میان ایران و اسرائیل، مطلبی نوشتم با عنوان «جنگ گرمتر یا جنگ سردتر؛ مسئله این است» و در آن حالتهایی را پیشبینی کردم که به گمانم بیراه از کار درنیامده است. بد نیست اگر فرصت کردید نگاهی به آن بیندازید. نتانیاهو از فردای پیروزی ترامپ سطح تنش را مرحله به مرحله پایین آورد. اگر هریس در کاخ سفید میماند احتمالاً مسیر دیگری را پشت سر میگذاشتیم و در پیش میداشتیم.
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«جنگِ گرمتر یا جنگِ سردتر؛ مسئله این است»
پرسش: آیا زدوخورد با اسرائیل به جنگی بزرگتر تبدیل میشود؟
جنگ لفظی قدیمی میان ایران و اسرائیل سرانجام به مرحلهای رسید که دو طرف همیشه از آن پروا داشتند ــ اما چه جای انکار که دو طرف همیشه در مسیر آن بودند. جمهوری…
پرسش: آیا زدوخورد با اسرائیل به جنگی بزرگتر تبدیل میشود؟
جنگ لفظی قدیمی میان ایران و اسرائیل سرانجام به مرحلهای رسید که دو طرف همیشه از آن پروا داشتند ــ اما چه جای انکار که دو طرف همیشه در مسیر آن بودند. جمهوری…
«لیبرالیسم داخل ایران!»
اکراه دارم دربارۀ بیبیسی، به ویژه برنامۀ پرگار که کانون بیگانهسازی ایرانیان با ایران و منافع آن است، صحبت کنم، اما چون این مورد بدون ذکر نام دربارۀ شخص بنده است، پاسخ میدهم.
در برنامه پرسیدهاند چرا ترامپ در ایران محبوب است؟ سپس از هر در به مردم ایران توهین کردهاند. در این میان، کارشناس برنامه هم دل پری از کتاب «لیبرالیسم» دارد (صحبتش را بشنوید).
اتفاقاً میخواستم بدانید هر دو طرح جلد انتخاب خودم است. برای یافتن آن خانم نشسته روی ایمپالا بیاغراق یک ماه میگشتم. وقتی هم ناشرم عوض شد، باز انتخاب طرح جلد با خودم بود.
از بحث علمی دربارۀ لیبرالیسمِ میزِس و هایِک و رالز بگذریم. فقط یادآوری کنم، طرحجلدهایی که از «وزارت ارشاد جمهوری اسلامی» مجوز گرفته و تاکنون بنیادگرایان داخلی به آن اعتراض نکردهاند، صدای کارشناس بیبیسی را درآورده! خوشحالم که باز به هدف زدهام! تئوریسینِ «زن، زندگی، آزادی» با نمادپردازی زنانه از آزادی مشکل دارد و به «لیبرالیسم داخل ایران» میتازد. این هم که لیبرالهای چپ تحمل لیبرالیسم راست را ندارند، بخت مشعشع ما را نشان میدهد.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اکراه دارم دربارۀ بیبیسی، به ویژه برنامۀ پرگار که کانون بیگانهسازی ایرانیان با ایران و منافع آن است، صحبت کنم، اما چون این مورد بدون ذکر نام دربارۀ شخص بنده است، پاسخ میدهم.
در برنامه پرسیدهاند چرا ترامپ در ایران محبوب است؟ سپس از هر در به مردم ایران توهین کردهاند. در این میان، کارشناس برنامه هم دل پری از کتاب «لیبرالیسم» دارد (صحبتش را بشنوید).
اتفاقاً میخواستم بدانید هر دو طرح جلد انتخاب خودم است. برای یافتن آن خانم نشسته روی ایمپالا بیاغراق یک ماه میگشتم. وقتی هم ناشرم عوض شد، باز انتخاب طرح جلد با خودم بود.
از بحث علمی دربارۀ لیبرالیسمِ میزِس و هایِک و رالز بگذریم. فقط یادآوری کنم، طرحجلدهایی که از «وزارت ارشاد جمهوری اسلامی» مجوز گرفته و تاکنون بنیادگرایان داخلی به آن اعتراض نکردهاند، صدای کارشناس بیبیسی را درآورده! خوشحالم که باز به هدف زدهام! تئوریسینِ «زن، زندگی، آزادی» با نمادپردازی زنانه از آزادی مشکل دارد و به «لیبرالیسم داخل ایران» میتازد. این هم که لیبرالهای چپ تحمل لیبرالیسم راست را ندارند، بخت مشعشع ما را نشان میدهد.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«پاسخ آقای داریوش کریمی، تهیهکننده و سردبیر برنامۀ «پرگارِ» شبکۀ بیبیسی فارسی در واکنش به پست اخیرم.»
از بحث میگذرم. فقط خدمت ایشان گفتم برای رعایت انصاف و برای اینکه بدانند مسئله عدمانتقادپذیری نیست، پاسخشان را بدون هیچ توضیح، ابرازنظر یا کپشن سوگیرانهای منتشر میکنم ــ و طبعاً ایشان موافق بودند.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
از بحث میگذرم. فقط خدمت ایشان گفتم برای رعایت انصاف و برای اینکه بدانند مسئله عدمانتقادپذیری نیست، پاسخشان را بدون هیچ توضیح، ابرازنظر یا کپشن سوگیرانهای منتشر میکنم ــ و طبعاً ایشان موافق بودند.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱»
در این ویدئو گزارشی ببینید از رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱ که مفاد «انقلاب سفید» به تصویب رأی مردم رسید. گزارش مربوط به همان روزهای برگزاری رفراندوم است و گزارشگر به اندازۀ کافی توضیحات میدهد.
از نکات جالب حضور برخی دولتمردان پای صندوق است. اسدالله علم، نخستوزیر وقت، دکتر ناتل خانلری، وزیر فرهنگ، و حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی را میتوانید ببینید. ارسنجانی چهرۀ بسیار مهم آن روزها بود که وزارتخانهاش اجرای اصلاحات ارضی را بر عهده داشت. او با نطقهای آتشین و مشی رادیکال خود سیاست اصلاحات ارضی را پیش میبرد. از دیگر نکات جالب، اولین حضور زنان ایرانی پای صندوق رأی است ــ چنانکه اشتیاقشان آشکارا مشهود است.
برای آشنایی بیشتر با انقلاب سفید در مرحلۀ آغازین آن همچنین بنگرید به این پست و مستند: «افق ــ ۱۳۴۳»
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این ویدئو گزارشی ببینید از رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱ که مفاد «انقلاب سفید» به تصویب رأی مردم رسید. گزارش مربوط به همان روزهای برگزاری رفراندوم است و گزارشگر به اندازۀ کافی توضیحات میدهد.
از نکات جالب حضور برخی دولتمردان پای صندوق است. اسدالله علم، نخستوزیر وقت، دکتر ناتل خانلری، وزیر فرهنگ، و حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی را میتوانید ببینید. ارسنجانی چهرۀ بسیار مهم آن روزها بود که وزارتخانهاش اجرای اصلاحات ارضی را بر عهده داشت. او با نطقهای آتشین و مشی رادیکال خود سیاست اصلاحات ارضی را پیش میبرد. از دیگر نکات جالب، اولین حضور زنان ایرانی پای صندوق رأی است ــ چنانکه اشتیاقشان آشکارا مشهود است.
برای آشنایی بیشتر با انقلاب سفید در مرحلۀ آغازین آن همچنین بنگرید به این پست و مستند: «افق ــ ۱۳۴۳»
#مستند
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷»
یکی از عوامی که همیشه بر نقش و تأثیر آن بر انقلاب ۵۷ تأکید میشود، «اصلاحات ارضی» است. اصلاحات ارضی نمونهای از آن پدیدههاست که در علم سیاست معمولاً «انقلاب از بالا» نامیده میشود؛ یعنی ایجاد تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق نه با اتکا به قدرت تودهـاجتماعی، بلکه با اراده و قدرت حاکمیت. تردیدی نیست که اصلاحات ارضی را باید بزرگترین دستکاری اجتماعی در تاریخ معاصر ایران دانست.
در مباحثی که از دیدگاه جامعهشناختی سعی در توضیح انقلاب ۵۷ دارند، بسیار شنیدهایم که انقلاب را به تحولات جامعهشناختیِ برآمده از اصلاحات ارضی ربط میدهند. در دو جلسه گفتار لایو در اینستاگرام به این پرسش پرداختم (فایل صوتی آن را در پیوست همین پست میتوانید بشنوید).
خلاصۀ دیدگاه من این است که ربط دادن انقلاب ۵۷ به اصلاحات ارضی کلاً ایدۀ نادرست و نامعقولی است. چهبسا بتوان گفت قضیه کاملاً برعکس است. گفته میشود اصلاحات ارضی باعث شد روستاییان به سوی شهر سرازیر شوند و همین توده موتور انقلاب شد. اما این ایده ــ یعنی ربط مهاجرت با اصلاحات ارضی ــ نهتنها اثباتشده نیست، بلکه با اصول عقلی هم سازگار نیست.
مسئله بدیهیات است: آیا در فرایند توسعۀ ایران شهرها توسعه مییافتند یا نه؟ بدیهی است که جواب مثبت است. آیا هیچگاه میتوان امکانات شهری را در روستاها فراهم کرد؟ پاسخ بدیهی منفی است. پس در یک سو جامعۀ روستایی است با امکانات زندگی کم و در دیگر سو شهرهای روبه گسترش. حال پرسش این است: کدام فرد روستایی انگیزه و علاقۀ بیشتری مییابد خود را از مناسبات روستایی برهاند و جایی، ولو بسیار محقر، در گوشۀ یک شهر برای خود دستوپا کند: رعیت بیزمین یا دهقان زمیندار؟ باز جواب بدیهی است: «رعیت بیزمین».
نتیجهگیری عقلی روشن است: در صورت عدم اصلاحات ارضی سرازیری روستاییان به شهرها با شدت بیشتری رخ میداد. ضمن اینکه هر چه ادارۀ کشاورزی متمرکزتر ــ یعنی «ملاکانهتر» ــ باشد، مکانیزه کردن آن نیز آسانتر و سریعتر است. در این فرایند رعیت بلااستفاده میشود وانگیزۀ بیشتری برای حرکت به سوی شهر پیدا میکند. طبعاً کشاورزیِ پیشااصلاحاتی سریعتر مکانیزه میشد و شمار بیشتری از روستاییان پایگاه معیشتی خود را از دست میدادند؛ این نیز بر شتابشان به سوی شهر میافزود.
به طور کلی ادعایی که میخواهد انقلاب را به اصلاحات ارضی ربط دهد، ایدۀ پوچی است؛ یکی از انواع ایدههایی است که میخواهد با شعبدهبازی دلیل اصلی انقلاب را از کلاه شاه بیرون آورد. اما آیا کلاً باید منکرِ ارتباط مهاجرت روستاییان به شهرها و انقلاب شد؟ هرگز!
اتفاقاً مسئله این است که به صورتبندی معقولی در این باره برسیم. مهاجرت روستاییان به شهر را نه به اصلاحات ارضی، بلکه به بُرهۀ خاص ایران در فرایند توسعه باید نسبت داد؛ واقعیتی که اجتنابناپذیر بود و فقط میشد از شدت آن کاست. حال میتوان گفت این «نوشهروندان» یا «شبهشهروندان» عامل مهمی در بروز انقلاب بودند، زیرا آنها پیوند ریشهداری با مدنیت و مدرنیتۀ شهری نداشتند و میتوانستند به ایدههای ضدمدرن و ضدلیبرال گرایش یابند (چیزی که خمیرمایۀ انقلاب بود).
جالب اینکه چندی پیش دیدم لودویگ فون میزس، اقتصاددان و متفکر لیبرال، در کتاب «اقتصاد اشتراکی» که نقد سوسیالیسم است، به این چرخۀ پیدایشِ لیبرالیسمستیزی اشاره کرده است؛ دقیقاً با همین تعابیر و آنهم در سال ۱۹۲۲! او میگوید:
«هر چه [در شهرها] رفاه بیشتر و سریعتر رشد میکرد و هر چه به همین دلیل شمار بیشتری مهاجر از روستا به شهرها سرازیر میشد، ضدیتهایی که برداشت لیبرال از سوی اصل زور میدید بیشتر میشد. این مهاجران به سرعت خود را در حیات کسبوکار شهری پیدا میکردند و در ظاهر رسوم و دیدگاههای زندگی شهری را میپذیرفتند، اما همچنان تا مدتها با اندیشۀ مدنی بیگانه میماندند. فلسفۀ اجتماعی را نمیتوان به آسانی مانند لباسی نو بر تن کرد، بلکه باید آن را از رهگذر اندیشیدن درونی کرد... رشد شهرها و حیات مدنی بسیار سریع بود. اما این رشد بیش از اینکه عمقی باشد، سطحی بود. شهروندان جدید بیشتر در ظاهر شهروند میشدند تا در باطن، و به استیلای مرام غیرمدنی در شهروندان کمک میکردند. همۀ دورههای فرهنگی که لبریز از روح بورژوایی بوده، از همین رهگذر سقوط کرده است، و به نظر میرسد فرهنگ بورژوایی ما نیز... از همین رهگذر سقوط خواهد کرد. بربرهایی که از بیرون به دیوارهای شهرها یورش میآورند، تهدیدی برای این تمدن نیستند؛ بلکه باید از بغض شبهشهروندان داخل شهر ترسید؛ کسانی که تنها در رفتار بیرونی، و نه در اندیشه، شهروند شدهاند.» (پایان نقلقول)
در فایل صوتی پیوست مفصلاً این دیدگاه را توضیح دادهام؛ ضمن اینکه این مدرنیتهستیزی را در مارکسیسم نیز نشان دادهام.
مهدی تدینی
@tarikhandishi
یکی از عوامی که همیشه بر نقش و تأثیر آن بر انقلاب ۵۷ تأکید میشود، «اصلاحات ارضی» است. اصلاحات ارضی نمونهای از آن پدیدههاست که در علم سیاست معمولاً «انقلاب از بالا» نامیده میشود؛ یعنی ایجاد تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق نه با اتکا به قدرت تودهـاجتماعی، بلکه با اراده و قدرت حاکمیت. تردیدی نیست که اصلاحات ارضی را باید بزرگترین دستکاری اجتماعی در تاریخ معاصر ایران دانست.
در مباحثی که از دیدگاه جامعهشناختی سعی در توضیح انقلاب ۵۷ دارند، بسیار شنیدهایم که انقلاب را به تحولات جامعهشناختیِ برآمده از اصلاحات ارضی ربط میدهند. در دو جلسه گفتار لایو در اینستاگرام به این پرسش پرداختم (فایل صوتی آن را در پیوست همین پست میتوانید بشنوید).
خلاصۀ دیدگاه من این است که ربط دادن انقلاب ۵۷ به اصلاحات ارضی کلاً ایدۀ نادرست و نامعقولی است. چهبسا بتوان گفت قضیه کاملاً برعکس است. گفته میشود اصلاحات ارضی باعث شد روستاییان به سوی شهر سرازیر شوند و همین توده موتور انقلاب شد. اما این ایده ــ یعنی ربط مهاجرت با اصلاحات ارضی ــ نهتنها اثباتشده نیست، بلکه با اصول عقلی هم سازگار نیست.
مسئله بدیهیات است: آیا در فرایند توسعۀ ایران شهرها توسعه مییافتند یا نه؟ بدیهی است که جواب مثبت است. آیا هیچگاه میتوان امکانات شهری را در روستاها فراهم کرد؟ پاسخ بدیهی منفی است. پس در یک سو جامعۀ روستایی است با امکانات زندگی کم و در دیگر سو شهرهای روبه گسترش. حال پرسش این است: کدام فرد روستایی انگیزه و علاقۀ بیشتری مییابد خود را از مناسبات روستایی برهاند و جایی، ولو بسیار محقر، در گوشۀ یک شهر برای خود دستوپا کند: رعیت بیزمین یا دهقان زمیندار؟ باز جواب بدیهی است: «رعیت بیزمین».
نتیجهگیری عقلی روشن است: در صورت عدم اصلاحات ارضی سرازیری روستاییان به شهرها با شدت بیشتری رخ میداد. ضمن اینکه هر چه ادارۀ کشاورزی متمرکزتر ــ یعنی «ملاکانهتر» ــ باشد، مکانیزه کردن آن نیز آسانتر و سریعتر است. در این فرایند رعیت بلااستفاده میشود وانگیزۀ بیشتری برای حرکت به سوی شهر پیدا میکند. طبعاً کشاورزیِ پیشااصلاحاتی سریعتر مکانیزه میشد و شمار بیشتری از روستاییان پایگاه معیشتی خود را از دست میدادند؛ این نیز بر شتابشان به سوی شهر میافزود.
به طور کلی ادعایی که میخواهد انقلاب را به اصلاحات ارضی ربط دهد، ایدۀ پوچی است؛ یکی از انواع ایدههایی است که میخواهد با شعبدهبازی دلیل اصلی انقلاب را از کلاه شاه بیرون آورد. اما آیا کلاً باید منکرِ ارتباط مهاجرت روستاییان به شهرها و انقلاب شد؟ هرگز!
اتفاقاً مسئله این است که به صورتبندی معقولی در این باره برسیم. مهاجرت روستاییان به شهر را نه به اصلاحات ارضی، بلکه به بُرهۀ خاص ایران در فرایند توسعه باید نسبت داد؛ واقعیتی که اجتنابناپذیر بود و فقط میشد از شدت آن کاست. حال میتوان گفت این «نوشهروندان» یا «شبهشهروندان» عامل مهمی در بروز انقلاب بودند، زیرا آنها پیوند ریشهداری با مدنیت و مدرنیتۀ شهری نداشتند و میتوانستند به ایدههای ضدمدرن و ضدلیبرال گرایش یابند (چیزی که خمیرمایۀ انقلاب بود).
جالب اینکه چندی پیش دیدم لودویگ فون میزس، اقتصاددان و متفکر لیبرال، در کتاب «اقتصاد اشتراکی» که نقد سوسیالیسم است، به این چرخۀ پیدایشِ لیبرالیسمستیزی اشاره کرده است؛ دقیقاً با همین تعابیر و آنهم در سال ۱۹۲۲! او میگوید:
«هر چه [در شهرها] رفاه بیشتر و سریعتر رشد میکرد و هر چه به همین دلیل شمار بیشتری مهاجر از روستا به شهرها سرازیر میشد، ضدیتهایی که برداشت لیبرال از سوی اصل زور میدید بیشتر میشد. این مهاجران به سرعت خود را در حیات کسبوکار شهری پیدا میکردند و در ظاهر رسوم و دیدگاههای زندگی شهری را میپذیرفتند، اما همچنان تا مدتها با اندیشۀ مدنی بیگانه میماندند. فلسفۀ اجتماعی را نمیتوان به آسانی مانند لباسی نو بر تن کرد، بلکه باید آن را از رهگذر اندیشیدن درونی کرد... رشد شهرها و حیات مدنی بسیار سریع بود. اما این رشد بیش از اینکه عمقی باشد، سطحی بود. شهروندان جدید بیشتر در ظاهر شهروند میشدند تا در باطن، و به استیلای مرام غیرمدنی در شهروندان کمک میکردند. همۀ دورههای فرهنگی که لبریز از روح بورژوایی بوده، از همین رهگذر سقوط کرده است، و به نظر میرسد فرهنگ بورژوایی ما نیز... از همین رهگذر سقوط خواهد کرد. بربرهایی که از بیرون به دیوارهای شهرها یورش میآورند، تهدیدی برای این تمدن نیستند؛ بلکه باید از بغض شبهشهروندان داخل شهر ترسید؛ کسانی که تنها در رفتار بیرونی، و نه در اندیشه، شهروند شدهاند.» (پایان نقلقول)
در فایل صوتی پیوست مفصلاً این دیدگاه را توضیح دادهام؛ ضمن اینکه این مدرنیتهستیزی را در مارکسیسم نیز نشان دادهام.
مهدی تدینی
@tarikhandishi
Telegram
📎
«آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟»
یکی از پرسشهایی که معمولاً میشنوم همین است: «آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟» وقتی میپرسیم «آیا "الف" "ب" است؟» برای پاسخ باید تعریف دقیقی از «ب» داشته باشیم، آنگاه ویژگیهای «الف» را بررسی میکنیم، اگر با تعریف «ب» یکسان بود، پاسخ میدهیم: «آری». در اینجا هم اول باید تعریف دقیقی از «سوسیالیسم» داشته باشیم تا بتوانیم پرسش را پاسخ دهیم.
میدانید که سوسیالیسم یک اندیشۀ سیاسی چندصدساله است و انواع و اقسامی دارد. در این میان شاید اتفاقنظر سر «یک» تعریف چندان هم آسان نباشد. اما احتمالاً مقبولترین و معقولترین تعریف این است:
«سوسیالیسم واگذاری مالکیت ابزارهای تولید از مالک خصوصی به مالک عمومی است.»(۱)
سوسیالیسم در هر شکلش «مالکیت خصوصی» را شر بنیادین میانگارد و درمان آفات این شر را برچیدن بنیاد آن میداند. اینکه این «مالک عمومی» کیست، چگونه شکل میگیرد و چه اشکالی میتواند داشته باشد، طبعاً بحث دیگری است (گرچه امروز بر حسب تجربۀ دهههای متمادی میدانیم این «مالک عمومی» کسی مگر دولت نیست و در نظم سوسیالیستی در نهایت همۀ سررشتهها به دولت ختم میشود ــ بنابراین، آسودهخاطر میتوان این «مالک عمومی» را دولت نامید). اما این طرفِ قضیه روشن است: مالکیت باید از دست مالک خصوصی درآید.
حال اگر به اصلاحات ارضی بنگریم، اتفاقی که افتاده چیز دیگری است: مالکیت از یک مالک خصوصیِ کلان به مالکان خصوصیِ خُرد منتقل شده است. در اینجا صرفاً «مالک خصوصی» عوض شده؛ یک مالک به چند مالک بدل شده. اما معیار سوسیالیستیشدن از بین رفتن «نفس مالک خصوصی» است. این نوع «بازتوزیعِ» ابزار تولید (زمین) نمیتواند از مصادیق سوسیالیسم باشد ــ تعبیر «سوسیالیسم زراعی» (agrarian socialism) هم فقط در زمانی مجاز است که زمینهای تقسیمشده در تملک اشتراکی دهقانان باشد، نه در تملک فردی.
در این میان، به برخی نکات جنبی هم باید توجه کرد: اول اینکه در اصلاحات ارضی همۀ اراضی مالکان بزرگ گرفته نمیشد؛ بلکه همچنان مالک بخشی از زمینهای خود میماندند؛ دوم اینکه زمینها مصادره نمیشد، بلکه در مقابل، غرامتی به مالکان داده میشد (البته محاسبۀ قیمت متفاوت بود و چهبسا مالکان رضایت قلبی نداشتند)؛ سوم اینکه این اربابان یا مالکان بزرگ میتوانستند اراضی بایر را به جای اراضی تقسیمشدۀ خود زیر کشت گیرند؛ چهارم اینکه این مالکان بزرگ تشویق میشدند در صنایع جدید سرمایهگذاری کنند و به عبارتی از «زارع بزرگ» به «بورژوای بزرگ» تبدیل شوند ــ در یک کلام، در اینجا هیچ حملهای علیه «نهاد مالکیت» رخ نداده. بنابراین اصلاحات ارضی نمیتواند ربطی به «سوسیالیسم» داشته باشد.
جا دارد در اینجا به یک تصور رایج دیگر هم بپردازم. پیشتر در گفتاری شرح دادهام که به گمان من ارتباط مستقیمی میان اصلاحات ارضی و انقلاب نمیتوان یافت (بنگرید به این پست: «اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷»). اما از دیگر سو برخی استدلال میکنند نارضایتی اربابان از اصلاحات باعث بیگانگی آنها با حکومت شد و از این مهمتر اینکه ــ ادعا میشود ــ اگر قشر ملاک پابرجا میماندند یک نهاد ضدانقلابی نیرومند را میساختند و در روز مبادا جلوی امواج انقلاب را میگرفتند.
استدلال اول که نامعقول است: چطور ممکن است نارضایتی «یک» درصد جمعیت (اربابان) تأثیرگذار باشد، اما رضایت دهها درصد جمعیت (رعایا) تأثیرگذار نباشد؟ بنابراین، حتی اگر بگوییم وزنِ نارضایتی اربابان به رغم اینکه یک درصد جمعیت بودند به اندازۀ وزنِ رضایت جمعیت انبوه رعایا بوده است، در نهایت باید گفت این دو عامل همدیگر را خنثا میکرد؛ به عبارتی: این به آن در!
استدلال دوم: میگویند اگر اربابان سر جایشان میماندند به عنصر ضدانقلابی نیرومندی بدل میشدند. از کجا میتوان چنین ادعایی کرد؟ دربارۀ یک حالت فرضی که نمیتوان حکم قطعی صادر کرد. اما حالت فرضی را رها کنید و واقعیت را ببینیم: مگر صاحبان صنایع در شهرها (که به لحاظ اجتماعی معادل اربابان روستایی بودند) برای جلوگیری از انقلاب کار خاصی کردند؟ نه! هیچ! در ثانی! به گمان من حالت محتملتر این بود که در صورت عدم اجرای اصلاحات ارضی روستاها هم پابهپای شهرها انقلابی میشدند. یعنی این اربابان نه ترمز انقلاب، بلکه خود قوز بالای قوز و محرک انقلاب دهقانی میشدند و وجودشان باعث میشد چپ بهانهای برای فتح روستاها داشته باشد. اگر روستاها عمدتاً از فرایند انقلاب دور ماندند، به این دلیل بود که با اصلاحات ارضی دست چپ از روستا کوتاه شده بود.
تنها موردی که به نظر جا برای بحث جدی دارد این است که روحانیون چقدر از اصلاحات ارضی ناراضی بودند؟ آیا این نارضایتی عمومی یا استثنایی بود و در نهایت چقدر در کنش نهایی آنها تأثیر داشت؟
۱. بنگرید به:
Ludwig von Mises: Socialism, 1962, p. 54
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از پرسشهایی که معمولاً میشنوم همین است: «آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟» وقتی میپرسیم «آیا "الف" "ب" است؟» برای پاسخ باید تعریف دقیقی از «ب» داشته باشیم، آنگاه ویژگیهای «الف» را بررسی میکنیم، اگر با تعریف «ب» یکسان بود، پاسخ میدهیم: «آری». در اینجا هم اول باید تعریف دقیقی از «سوسیالیسم» داشته باشیم تا بتوانیم پرسش را پاسخ دهیم.
میدانید که سوسیالیسم یک اندیشۀ سیاسی چندصدساله است و انواع و اقسامی دارد. در این میان شاید اتفاقنظر سر «یک» تعریف چندان هم آسان نباشد. اما احتمالاً مقبولترین و معقولترین تعریف این است:
«سوسیالیسم واگذاری مالکیت ابزارهای تولید از مالک خصوصی به مالک عمومی است.»(۱)
سوسیالیسم در هر شکلش «مالکیت خصوصی» را شر بنیادین میانگارد و درمان آفات این شر را برچیدن بنیاد آن میداند. اینکه این «مالک عمومی» کیست، چگونه شکل میگیرد و چه اشکالی میتواند داشته باشد، طبعاً بحث دیگری است (گرچه امروز بر حسب تجربۀ دهههای متمادی میدانیم این «مالک عمومی» کسی مگر دولت نیست و در نظم سوسیالیستی در نهایت همۀ سررشتهها به دولت ختم میشود ــ بنابراین، آسودهخاطر میتوان این «مالک عمومی» را دولت نامید). اما این طرفِ قضیه روشن است: مالکیت باید از دست مالک خصوصی درآید.
حال اگر به اصلاحات ارضی بنگریم، اتفاقی که افتاده چیز دیگری است: مالکیت از یک مالک خصوصیِ کلان به مالکان خصوصیِ خُرد منتقل شده است. در اینجا صرفاً «مالک خصوصی» عوض شده؛ یک مالک به چند مالک بدل شده. اما معیار سوسیالیستیشدن از بین رفتن «نفس مالک خصوصی» است. این نوع «بازتوزیعِ» ابزار تولید (زمین) نمیتواند از مصادیق سوسیالیسم باشد ــ تعبیر «سوسیالیسم زراعی» (agrarian socialism) هم فقط در زمانی مجاز است که زمینهای تقسیمشده در تملک اشتراکی دهقانان باشد، نه در تملک فردی.
در این میان، به برخی نکات جنبی هم باید توجه کرد: اول اینکه در اصلاحات ارضی همۀ اراضی مالکان بزرگ گرفته نمیشد؛ بلکه همچنان مالک بخشی از زمینهای خود میماندند؛ دوم اینکه زمینها مصادره نمیشد، بلکه در مقابل، غرامتی به مالکان داده میشد (البته محاسبۀ قیمت متفاوت بود و چهبسا مالکان رضایت قلبی نداشتند)؛ سوم اینکه این اربابان یا مالکان بزرگ میتوانستند اراضی بایر را به جای اراضی تقسیمشدۀ خود زیر کشت گیرند؛ چهارم اینکه این مالکان بزرگ تشویق میشدند در صنایع جدید سرمایهگذاری کنند و به عبارتی از «زارع بزرگ» به «بورژوای بزرگ» تبدیل شوند ــ در یک کلام، در اینجا هیچ حملهای علیه «نهاد مالکیت» رخ نداده. بنابراین اصلاحات ارضی نمیتواند ربطی به «سوسیالیسم» داشته باشد.
جا دارد در اینجا به یک تصور رایج دیگر هم بپردازم. پیشتر در گفتاری شرح دادهام که به گمان من ارتباط مستقیمی میان اصلاحات ارضی و انقلاب نمیتوان یافت (بنگرید به این پست: «اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷»). اما از دیگر سو برخی استدلال میکنند نارضایتی اربابان از اصلاحات باعث بیگانگی آنها با حکومت شد و از این مهمتر اینکه ــ ادعا میشود ــ اگر قشر ملاک پابرجا میماندند یک نهاد ضدانقلابی نیرومند را میساختند و در روز مبادا جلوی امواج انقلاب را میگرفتند.
استدلال اول که نامعقول است: چطور ممکن است نارضایتی «یک» درصد جمعیت (اربابان) تأثیرگذار باشد، اما رضایت دهها درصد جمعیت (رعایا) تأثیرگذار نباشد؟ بنابراین، حتی اگر بگوییم وزنِ نارضایتی اربابان به رغم اینکه یک درصد جمعیت بودند به اندازۀ وزنِ رضایت جمعیت انبوه رعایا بوده است، در نهایت باید گفت این دو عامل همدیگر را خنثا میکرد؛ به عبارتی: این به آن در!
استدلال دوم: میگویند اگر اربابان سر جایشان میماندند به عنصر ضدانقلابی نیرومندی بدل میشدند. از کجا میتوان چنین ادعایی کرد؟ دربارۀ یک حالت فرضی که نمیتوان حکم قطعی صادر کرد. اما حالت فرضی را رها کنید و واقعیت را ببینیم: مگر صاحبان صنایع در شهرها (که به لحاظ اجتماعی معادل اربابان روستایی بودند) برای جلوگیری از انقلاب کار خاصی کردند؟ نه! هیچ! در ثانی! به گمان من حالت محتملتر این بود که در صورت عدم اجرای اصلاحات ارضی روستاها هم پابهپای شهرها انقلابی میشدند. یعنی این اربابان نه ترمز انقلاب، بلکه خود قوز بالای قوز و محرک انقلاب دهقانی میشدند و وجودشان باعث میشد چپ بهانهای برای فتح روستاها داشته باشد. اگر روستاها عمدتاً از فرایند انقلاب دور ماندند، به این دلیل بود که با اصلاحات ارضی دست چپ از روستا کوتاه شده بود.
تنها موردی که به نظر جا برای بحث جدی دارد این است که روحانیون چقدر از اصلاحات ارضی ناراضی بودند؟ آیا این نارضایتی عمومی یا استثنایی بود و در نهایت چقدر در کنش نهایی آنها تأثیر داشت؟
۱. بنگرید به:
Ludwig von Mises: Socialism, 1962, p. 54
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«فشار حداکثری و سیاستِ تکگزینهای»
«فشار حداکثری» برگشت و برگشتیم به ۹۷. همۀ آن چیزهایی که با قدری واقعبینی انتظارش میرفت رخ دهد، رخ داد. برگشتیم به ۹۷ و انگار نه انگار بایدنی آمده و رفته است. برای اینکه میزان بهرهبرداری از فرصت بایدن را بدانیم همین بس که اشاره کنم در این اثنا منادیان دور زدن تحریمها حتی نتوانستند آن هفت میلیارد دلار کذاییِ بلوکهشده در کره را آزاد کنند ــ بارها خبر آزادیاش آمد و پس از فتحالفتوحِ انتقال آن به قطر، همانجا ماند که ماند؛ و حالا دیگر با اطمینان میتوان گفت خواهد ماند. این هفت میلیارد مشت خوبی هم نمونۀ خروار و هم برای نشان دادن پایچشمِ کبود ماست.
همزمانیِ دیدار فاتحانۀ نتانیاهو با ترامپ و امضای «یادداشت ریاستجمهوری» برای برگرداندن «فشار حداکثری»، به خوبی نشان میدهد قضیه از چه قرار است. ترامپ اهل مذاکره هست، اما توافقی میخواهد که بیبی هم از آن راضی باشد و کموبیش میتوان حدس زد رضایت بیبی شامل چه محتوایی است. در این نشستها، ترامپ و بیبی مانند دو هموطن دربارۀ مسائل اسرائیل صحبت میکردند. البته ترامپ که در قبال اسرائیل سخاوت عجیبی دارد، ناگهان حرفی زد که نیمهشب خواب از چشم متحدان عربش هم پرید: گفت مردم غزه باید بروند و آمریکا امور غزه را در دست میگیرد ــ خود بیبی راضی به این همه سخاوت نبود!
نظریۀ ترامپ دربارۀ مسائل خارجی تقریباً در همۀ موارد یک چیز است: آمریکا باید طبق توان و جایگاهش با دوست و دشمن رفتار کند، نه الزاماً طبقِ تعارفات و قواعد بینالمللی. در دو هفتۀ اخیر ترامپ با همین روش به ترتیب کلمبیا، پاناما، مکزیک و کانادا را سر به راه کرد. در واقع ترامپ میگوید: جنگ میشود چون آمریکا وامیدهد. دربارۀ جمهوری اسلامی هم همین حرفها را تکرار میکند. حتی هفت اکتبر را به این ربط میدهد که بایدن فشار حداکثری را از روی ایران برداشت. حال بحث سر اینکه آیا این شبهدکترینِ او درست یا غلط است، کار بیهودهای است، زیرا اینک واقعیت موجود ترامپی است که اینطور فکر و عمل میکند.
جایی که امروز ایستادهایم در امتداد همان مسیر آمریکاستیزی است که حزب توده اولین ایستگاهش را در دهۀ ۱۳۲۰ در تفکرات سیاسی ایران پایهگذاری کرد، انواع دستهبندیهای چپ آن را در نظر و عمل پروراندند، و بعد با کمک نهضت اسلامی در انقلاب ۵۷ قدرت را به دست گرفت. به همین دلیل، تقلیلِ وضع موجود به یک جریان و انتساب آن به این یا آن شخص درک جامع و درستی از آن به ما نمیدهد. آمریکاستیزی هویتی است که نمیتوان آن را مانند لباسی از تن درآورد، تا کرد و در گنجه گذاشت. با صدام میشد آشتی کرد، چون جنگ با او هویتی نبود، چنانکه در اوج جنگ با عراق هم، وقتی موشکِ روسی به خیابانی در تهران میخورد، مردمی که جمع میشدند یاد گرفته بودند پاسخ موشک روسیـعراقی را با شعار «مرگ بر آمریکا» دهند. فقط در این میان، چپِ ضدآمریکایی که بنیانگذار این سنت بود، از صف اول سیاست حذف شد یا در چپ اسلامی حل شد و به این ترتیب به این موقعیت لاکچری دست یافت که خود را ازهمهجابیخبر نشان دهد و مانند نظارهگری ساکت و راضی لذت ببرد از اینکه هزینههای سنگین سیاست مطلوبش به پای همرزمان انقلابی سابقش نوشته میشد.
طبق نشانهها، مذاکره و توافقی که بتواند ترامپ را راضی کند، از نوع دگردیسی هویتی است. البته احتمالاً بدنۀ اصلاحطلبان و بازوهای رسانهایشان ــ که دوباره اغوا شدند و دستشان را زیر ساتور دولتداری گذاشتند ــ با تمام توان خواهند کوشید این واقعیت را ناچیز جلوه دهند. اما واقعیت را نمیتوان تغییر داد، چنانکه ظریف نتوانست با تقلیل آمریکا به تیم کریـاوباما و رفقای دموکراتشان واقعیت آمریکا را دور بزند. این مسیرِ هویتشناختیِ گرانبار، پرهزینه و پرتلفات از نوع فیلترینگگشاییِ حداقلی نیست که بتوان از واتساپ دستاورد ساخت. با آن شیوۀ تصمیمگیری که میخواهد برای افایتیاف ده سال چانهزنی و پاسکاری کند، در اینجا نمیتوان بازیسازی کرد. باری روی زمین است که کسی زور بلندکردنش را ندارد.
ما که با جیب تهی صرفاً شاهدِ این بازاریم، میفهمیم این معامله برای این معاملهگر چندان فرقی با ورشکستگی ندارد. پس عجیب نیست صاحب اصلی نتواند بر تردیدها غلبه کند و در نتیجه میان دو گزینۀ نامطلوب از انتخاب بپرهیزد. بازیگران این سیاست، ماهیتاً از اینجا به بعدش را بلد نیستند، تازه اگر هم تلاششان را بکنند، متوجه میشوند معمار در خروجی تعبیه نکرده است؛ نفس این سیاست تکگزینه است. فردا را خدا میداند، اما به حدس و گمان من مذاکرهای که مطلوب ترامپ باشد، رخ نخواهد داد. همۀ اینها یعنی تصمیم بر تحمل فشار حداکثری خواهد بود؛ ضمن تلاشهایی برای گشودن درهایی در اروپا؛ گرچه اروپا هم مدتی است سر قضیۀ اوکراین شمشیر را از رو بسته است ــ به لطف حضرات روس.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«فشار حداکثری» برگشت و برگشتیم به ۹۷. همۀ آن چیزهایی که با قدری واقعبینی انتظارش میرفت رخ دهد، رخ داد. برگشتیم به ۹۷ و انگار نه انگار بایدنی آمده و رفته است. برای اینکه میزان بهرهبرداری از فرصت بایدن را بدانیم همین بس که اشاره کنم در این اثنا منادیان دور زدن تحریمها حتی نتوانستند آن هفت میلیارد دلار کذاییِ بلوکهشده در کره را آزاد کنند ــ بارها خبر آزادیاش آمد و پس از فتحالفتوحِ انتقال آن به قطر، همانجا ماند که ماند؛ و حالا دیگر با اطمینان میتوان گفت خواهد ماند. این هفت میلیارد مشت خوبی هم نمونۀ خروار و هم برای نشان دادن پایچشمِ کبود ماست.
همزمانیِ دیدار فاتحانۀ نتانیاهو با ترامپ و امضای «یادداشت ریاستجمهوری» برای برگرداندن «فشار حداکثری»، به خوبی نشان میدهد قضیه از چه قرار است. ترامپ اهل مذاکره هست، اما توافقی میخواهد که بیبی هم از آن راضی باشد و کموبیش میتوان حدس زد رضایت بیبی شامل چه محتوایی است. در این نشستها، ترامپ و بیبی مانند دو هموطن دربارۀ مسائل اسرائیل صحبت میکردند. البته ترامپ که در قبال اسرائیل سخاوت عجیبی دارد، ناگهان حرفی زد که نیمهشب خواب از چشم متحدان عربش هم پرید: گفت مردم غزه باید بروند و آمریکا امور غزه را در دست میگیرد ــ خود بیبی راضی به این همه سخاوت نبود!
نظریۀ ترامپ دربارۀ مسائل خارجی تقریباً در همۀ موارد یک چیز است: آمریکا باید طبق توان و جایگاهش با دوست و دشمن رفتار کند، نه الزاماً طبقِ تعارفات و قواعد بینالمللی. در دو هفتۀ اخیر ترامپ با همین روش به ترتیب کلمبیا، پاناما، مکزیک و کانادا را سر به راه کرد. در واقع ترامپ میگوید: جنگ میشود چون آمریکا وامیدهد. دربارۀ جمهوری اسلامی هم همین حرفها را تکرار میکند. حتی هفت اکتبر را به این ربط میدهد که بایدن فشار حداکثری را از روی ایران برداشت. حال بحث سر اینکه آیا این شبهدکترینِ او درست یا غلط است، کار بیهودهای است، زیرا اینک واقعیت موجود ترامپی است که اینطور فکر و عمل میکند.
جایی که امروز ایستادهایم در امتداد همان مسیر آمریکاستیزی است که حزب توده اولین ایستگاهش را در دهۀ ۱۳۲۰ در تفکرات سیاسی ایران پایهگذاری کرد، انواع دستهبندیهای چپ آن را در نظر و عمل پروراندند، و بعد با کمک نهضت اسلامی در انقلاب ۵۷ قدرت را به دست گرفت. به همین دلیل، تقلیلِ وضع موجود به یک جریان و انتساب آن به این یا آن شخص درک جامع و درستی از آن به ما نمیدهد. آمریکاستیزی هویتی است که نمیتوان آن را مانند لباسی از تن درآورد، تا کرد و در گنجه گذاشت. با صدام میشد آشتی کرد، چون جنگ با او هویتی نبود، چنانکه در اوج جنگ با عراق هم، وقتی موشکِ روسی به خیابانی در تهران میخورد، مردمی که جمع میشدند یاد گرفته بودند پاسخ موشک روسیـعراقی را با شعار «مرگ بر آمریکا» دهند. فقط در این میان، چپِ ضدآمریکایی که بنیانگذار این سنت بود، از صف اول سیاست حذف شد یا در چپ اسلامی حل شد و به این ترتیب به این موقعیت لاکچری دست یافت که خود را ازهمهجابیخبر نشان دهد و مانند نظارهگری ساکت و راضی لذت ببرد از اینکه هزینههای سنگین سیاست مطلوبش به پای همرزمان انقلابی سابقش نوشته میشد.
طبق نشانهها، مذاکره و توافقی که بتواند ترامپ را راضی کند، از نوع دگردیسی هویتی است. البته احتمالاً بدنۀ اصلاحطلبان و بازوهای رسانهایشان ــ که دوباره اغوا شدند و دستشان را زیر ساتور دولتداری گذاشتند ــ با تمام توان خواهند کوشید این واقعیت را ناچیز جلوه دهند. اما واقعیت را نمیتوان تغییر داد، چنانکه ظریف نتوانست با تقلیل آمریکا به تیم کریـاوباما و رفقای دموکراتشان واقعیت آمریکا را دور بزند. این مسیرِ هویتشناختیِ گرانبار، پرهزینه و پرتلفات از نوع فیلترینگگشاییِ حداقلی نیست که بتوان از واتساپ دستاورد ساخت. با آن شیوۀ تصمیمگیری که میخواهد برای افایتیاف ده سال چانهزنی و پاسکاری کند، در اینجا نمیتوان بازیسازی کرد. باری روی زمین است که کسی زور بلندکردنش را ندارد.
ما که با جیب تهی صرفاً شاهدِ این بازاریم، میفهمیم این معامله برای این معاملهگر چندان فرقی با ورشکستگی ندارد. پس عجیب نیست صاحب اصلی نتواند بر تردیدها غلبه کند و در نتیجه میان دو گزینۀ نامطلوب از انتخاب بپرهیزد. بازیگران این سیاست، ماهیتاً از اینجا به بعدش را بلد نیستند، تازه اگر هم تلاششان را بکنند، متوجه میشوند معمار در خروجی تعبیه نکرده است؛ نفس این سیاست تکگزینه است. فردا را خدا میداند، اما به حدس و گمان من مذاکرهای که مطلوب ترامپ باشد، رخ نخواهد داد. همۀ اینها یعنی تصمیم بر تحمل فشار حداکثری خواهد بود؛ ضمن تلاشهایی برای گشودن درهایی در اروپا؛ گرچه اروپا هم مدتی است سر قضیۀ اوکراین شمشیر را از رو بسته است ــ به لطف حضرات روس.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishi.comi
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishi.comi
«انقلابی که دزدیده نشد»
انقلاب ۵۷ انقلابی است که دزدیده نشد؛ برخلاف ادعاهای برخی از جناحهای جامانده، طردشده و حذفشدۀ آن. انقلاب دزدیده نشد، بلکه هر کسی از ظن خود یار آن شده بود، بیآنکه حتی خود دقیق بداند چه میخواهد، و از این مهمتر: بدون اینکه بداند به چه چیز میتوان رسید. آرمانشهرهای مبهمی در ذهن بخش عمدۀ انقلابیها بود، بدون اینکه چیز زیادی از مدیریت واقعیت و محدودیتهای عینیِ کشورداری بدانند. در نتیجه وقتی شور و هیجان رفت و گرد و خاک فروپاشی بزرگ فرونشست، واقعیت مانند صخرهای مهیب از زیر مه بیرون آمد. وضعیت وقتی بدتر شد که گمان میکردند مشکل «کمبودِ شور» است؛ پس دقیقاً در آتش همان چیزی میدمیدند که باعث میشد اذهان واقعیتگریزتر شود، به جای آنکه بکوشند واقعیت را بفهمند و به حد توان آن را مدیریت کنند ــ و البته هر جا چنین اتفاقی میافتاد، رجعتی به سیاستهای پیش از انقلاب صورت میگرفت و مشخص میشد همان شیوههای مدیریتی که وجود داشت، بهترین روشهای میسر برای معضلات بود ــ چنان که پس از جنگ همۀ آن دولتیسازیهای افسارگسیخته دوباره خصوصیسازی شد؛ گذشته از اینکه در اجرای آنها چه خطاها و ویژهخواریهایی رخ داد.
بنابراین، انقلابیهای آرمانشهری که قویترین عنصر فکریشان تخیل و یوتوپیا بود، متوجه شدند رؤیاهایشان به دلایل مختلف تحققپذیر نیست و در نتیجه از پی افسانهسازی از انقلاب دزدیدهشده برآمدند. این مکانیسم روانی البته کمک زیادی هم به فرافکنی و گریز از خودانتقادی میکرد؛ به همین دلیل گریزگاه روانی خوبی برای فرار از شک در اندیشههای خود بود.
اما دلیل بزرگتری که باعث شده بود برخی از جناحهای دخیل در انقلاب دم از انقلابدزدی بزنند به ترکیب نیروهای انقلابی تا پیش از انقلاب و نحوۀ اتحادشان برای تحقق هدف ربط داشت. آنچه آن نیروهای متکثر را با هم متحد کرده بود، دشمن واحد بود. ویژگیهای ایجابی مشترک در گروهبندیهای انقلاب وجود داشت، اما این اصلاً کافی نبود و چهبسا مانع وحدت بود، زیرا وقتی اهدافشان را بیان میکردند زود مشخص میشد تفاوتها بر شباهتها میچربد. اینجا آن وجه سلبی ــ یعنی ضدیت با شاه ــ سرپوش خوبی روی این معضل میگذاشت و فعلاً اثرات منفی آن را خنثا و به آینده موکول میکرد. اما فقط قدری واقعبینی کافی بود تا مشخص شود این نیروها فردای پیروزی با هم به اختلاف خواهند خورد.
در یک دستهبندی کلی میتوان گفت سه نیروی عمده در انقلاب سهیم بودند: چپ، جبههملیـمصدقی و اسلامیـروحانی (و برخی گروهها که ترکیبی بودند؛ مانند چپ اسلامی که آرمانهای اسلامی و چپ را در هم میآمیخت، یا نهضت آزادی که هم مصدقی و هم اسلامی بود). گروه جبههملیـمصدقی اصلاً دنبال انقلاب نبود. جبهۀ ملی در سالهای منتهی به انقلاب به یک گروه متلاشی و نامنسجم کوچک بدل شده بود که حتی نمیتوانست خود را سازماندهی کند. اوجگیری چپگرایی باعث شده بود جوانان تازهنفس به این پیران میلی نداشته باشند؛ پیرانی که نمیخواستند از مصدق پا فراتر نهند. حتی خیلی سال پیش از آن، وقتی جبهۀ ملی دوم از سال ۳۹ تا ۴۲ تشکیل شد، نه چندان به دلیل فشار بیرونی، بلکه به دلیل اختلافات درونی دچار خودانحلالی شد. واقعیت غیرقابلانکار این است که تشکلهای موسوم به «جبهۀ ملی دوم» خودشان نتوانستند با هم کار کنند. به این ترتیب این جبهۀ ملی تضعیفشده که از اول هم دنبال انقلاب نبود و عدهوعُده و نفوذ و تسلط فکریاش را هم از دست داده بود، هرگز نمیتوانست انقلابی باشد. شکافی که میانشان رخ داد و باعث شد بختیار از دربار و سنجانی از نوفلوشاتو سر درآورد، نشانۀ این ازهمگسیختگی و بیبرنامگی است.
به این ترتیب، آن جناح جبههملیـمصدقی تا آخر بلاتکلیف ماند و فقط برخی اعضای آن خود را به خیل انقلابیها رساندند. البته اینکه با 25 سال مبارزه علیه شاه اینک در ردیف اول انقلاب ظاهر میشدند، کمک چشمگیری برای بالاتر بردن وجهۀ انقلابیها بود. اما دیگر نه سردمدار الیت اپوزیسیون و نه سردمدار رهبری توده بودند. همینکه بعد از ۵۷ این بخش از یاران انقلاب به تلنگری حذف شدند، نشان میدهد پایگاه اجتماعیشان قریب به صفر بود.
اما جناح دیگر انقلاب، یعنی چپ، تکثر و تنوع بیشتری داشت. بخش جوان این چپها، حتی آن بخش که قیام مسلحانه را پایهگذاری کردند (مانند امثال جزنی)، ابتدا در جنبش جوانان جبهۀ ملی فعال بودند و پس از سرخوردگی از آنچه به زعمشان انفعال جبهه ملی بود، جدا شدند و چپگرایی جدیدی را ــ متفاوت از با چپ تودهای ــ پایهگذاری کردند. نقش و اهمیت نهضت مصدق را نمیتوان برای این چپ نادیده گرفت. حتی کسی چون مسعود رجوی در دادگاهش خود را فرزند مصدق میخواند و در تحلیل تاریخی خود را در تداوم مصدق میدید.
(ادامه در پست بعد)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
انقلاب ۵۷ انقلابی است که دزدیده نشد؛ برخلاف ادعاهای برخی از جناحهای جامانده، طردشده و حذفشدۀ آن. انقلاب دزدیده نشد، بلکه هر کسی از ظن خود یار آن شده بود، بیآنکه حتی خود دقیق بداند چه میخواهد، و از این مهمتر: بدون اینکه بداند به چه چیز میتوان رسید. آرمانشهرهای مبهمی در ذهن بخش عمدۀ انقلابیها بود، بدون اینکه چیز زیادی از مدیریت واقعیت و محدودیتهای عینیِ کشورداری بدانند. در نتیجه وقتی شور و هیجان رفت و گرد و خاک فروپاشی بزرگ فرونشست، واقعیت مانند صخرهای مهیب از زیر مه بیرون آمد. وضعیت وقتی بدتر شد که گمان میکردند مشکل «کمبودِ شور» است؛ پس دقیقاً در آتش همان چیزی میدمیدند که باعث میشد اذهان واقعیتگریزتر شود، به جای آنکه بکوشند واقعیت را بفهمند و به حد توان آن را مدیریت کنند ــ و البته هر جا چنین اتفاقی میافتاد، رجعتی به سیاستهای پیش از انقلاب صورت میگرفت و مشخص میشد همان شیوههای مدیریتی که وجود داشت، بهترین روشهای میسر برای معضلات بود ــ چنان که پس از جنگ همۀ آن دولتیسازیهای افسارگسیخته دوباره خصوصیسازی شد؛ گذشته از اینکه در اجرای آنها چه خطاها و ویژهخواریهایی رخ داد.
بنابراین، انقلابیهای آرمانشهری که قویترین عنصر فکریشان تخیل و یوتوپیا بود، متوجه شدند رؤیاهایشان به دلایل مختلف تحققپذیر نیست و در نتیجه از پی افسانهسازی از انقلاب دزدیدهشده برآمدند. این مکانیسم روانی البته کمک زیادی هم به فرافکنی و گریز از خودانتقادی میکرد؛ به همین دلیل گریزگاه روانی خوبی برای فرار از شک در اندیشههای خود بود.
اما دلیل بزرگتری که باعث شده بود برخی از جناحهای دخیل در انقلاب دم از انقلابدزدی بزنند به ترکیب نیروهای انقلابی تا پیش از انقلاب و نحوۀ اتحادشان برای تحقق هدف ربط داشت. آنچه آن نیروهای متکثر را با هم متحد کرده بود، دشمن واحد بود. ویژگیهای ایجابی مشترک در گروهبندیهای انقلاب وجود داشت، اما این اصلاً کافی نبود و چهبسا مانع وحدت بود، زیرا وقتی اهدافشان را بیان میکردند زود مشخص میشد تفاوتها بر شباهتها میچربد. اینجا آن وجه سلبی ــ یعنی ضدیت با شاه ــ سرپوش خوبی روی این معضل میگذاشت و فعلاً اثرات منفی آن را خنثا و به آینده موکول میکرد. اما فقط قدری واقعبینی کافی بود تا مشخص شود این نیروها فردای پیروزی با هم به اختلاف خواهند خورد.
در یک دستهبندی کلی میتوان گفت سه نیروی عمده در انقلاب سهیم بودند: چپ، جبههملیـمصدقی و اسلامیـروحانی (و برخی گروهها که ترکیبی بودند؛ مانند چپ اسلامی که آرمانهای اسلامی و چپ را در هم میآمیخت، یا نهضت آزادی که هم مصدقی و هم اسلامی بود). گروه جبههملیـمصدقی اصلاً دنبال انقلاب نبود. جبهۀ ملی در سالهای منتهی به انقلاب به یک گروه متلاشی و نامنسجم کوچک بدل شده بود که حتی نمیتوانست خود را سازماندهی کند. اوجگیری چپگرایی باعث شده بود جوانان تازهنفس به این پیران میلی نداشته باشند؛ پیرانی که نمیخواستند از مصدق پا فراتر نهند. حتی خیلی سال پیش از آن، وقتی جبهۀ ملی دوم از سال ۳۹ تا ۴۲ تشکیل شد، نه چندان به دلیل فشار بیرونی، بلکه به دلیل اختلافات درونی دچار خودانحلالی شد. واقعیت غیرقابلانکار این است که تشکلهای موسوم به «جبهۀ ملی دوم» خودشان نتوانستند با هم کار کنند. به این ترتیب این جبهۀ ملی تضعیفشده که از اول هم دنبال انقلاب نبود و عدهوعُده و نفوذ و تسلط فکریاش را هم از دست داده بود، هرگز نمیتوانست انقلابی باشد. شکافی که میانشان رخ داد و باعث شد بختیار از دربار و سنجانی از نوفلوشاتو سر درآورد، نشانۀ این ازهمگسیختگی و بیبرنامگی است.
به این ترتیب، آن جناح جبههملیـمصدقی تا آخر بلاتکلیف ماند و فقط برخی اعضای آن خود را به خیل انقلابیها رساندند. البته اینکه با 25 سال مبارزه علیه شاه اینک در ردیف اول انقلاب ظاهر میشدند، کمک چشمگیری برای بالاتر بردن وجهۀ انقلابیها بود. اما دیگر نه سردمدار الیت اپوزیسیون و نه سردمدار رهبری توده بودند. همینکه بعد از ۵۷ این بخش از یاران انقلاب به تلنگری حذف شدند، نشان میدهد پایگاه اجتماعیشان قریب به صفر بود.
اما جناح دیگر انقلاب، یعنی چپ، تکثر و تنوع بیشتری داشت. بخش جوان این چپها، حتی آن بخش که قیام مسلحانه را پایهگذاری کردند (مانند امثال جزنی)، ابتدا در جنبش جوانان جبهۀ ملی فعال بودند و پس از سرخوردگی از آنچه به زعمشان انفعال جبهه ملی بود، جدا شدند و چپگرایی جدیدی را ــ متفاوت از با چپ تودهای ــ پایهگذاری کردند. نقش و اهمیت نهضت مصدق را نمیتوان برای این چپ نادیده گرفت. حتی کسی چون مسعود رجوی در دادگاهش خود را فرزند مصدق میخواند و در تحلیل تاریخی خود را در تداوم مصدق میدید.
(ادامه در پست بعد)
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
(ادامه از پست پیشین)
ممکن است نظارهگر امروزی این تحلیل را بیپایه و اصلاً برخلاف آرمان مصدق بداند، اما این نگرش برای خود مجاهدین مستدل و معتبر بود. اگر نگاهی به نظرات برخی اعضای جبهۀ ملی دربارۀ مجاهدین در سالهای نخست پس از انقلاب بیندازید، میبینید مجاهدین را به دلیل شور مبارزاتیشان میستودند، اما تأکید میکردند روش مصدق این نیست و مشی مسلحانه نادرست است (برای مثال به نامۀ سنجابی پس از فرار از ایران بنگرید که ضمن ستایش، متضمن نقد دقیقی بر مجاهدین است). به هر حال جوانان خیلی زود فهمیدند سقف جبهۀ ملی برایشان زیادی کوتاه است و به چپی نو کوچ کردند.
این چپهای جدید که منسجمترین و بزرگترین سازماندهی بینالمللیشان «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور» بود، با نهایت انسجام و شور دست به عجیبترین کارها میزدند؛ از راهاندازی رادیو در چین کمونیست (مهدی خانبابا تهرانی) تا انواع اعتراض، تحصن، اعتصاب و راهپیمایی در اقصانقاط دنیا به معنای دقیق کلمه (مانند بهمن نیرومند در آلمان). کنفدراسیون و سازمانهای نزدیک به آن، همزمان بیشترین پشتیبانی تبلیغاتی و حقوقی را برای چپهای داخل کشور، به ویژه برای چریکها، تدارک میآورد. بهترین حقوقدانان و بهترین رسانهها، بزرگترین نویسندگان و متفکران (مانند سارتر) و معتبرترین نهادهای حقوقبشری را در خدمت جنبش داخل ایران قرار میدادند. اگر قدری دربارۀ عملکرد کنفدراسیون مطالعه کنید، از گستردگی و ابعاد فعالیتهای آن متحیر میشوید! اینهمه نیرو و خلاقیت به همین آسانی در خدمت آرمانهای چپ جهانی قرار گرفته بود و به هیچ قیمتی حاضر به خدمت داخل کشور نبود.
در بین سه جناح اصلی انقلاب که برشمردم، قطعاً چپها راسخترین و حرفهایترین انقلابیها بودند. انقلاب برای آنها «پراکسیس» (عمل سیاسی)، «مصلحت» یا «ابزار» نبود، بلکه جوهر چپ انقلاب بود. هیچ کنشی از سوی شاه نمیتوانست باعث شود این جوهر غیرانقلابی شود. اما از قضا سرکوب این چپ آسانتر از دو جناح دیگر بود: نخست اینکه رنگ آنها (یعنی افکار و گفتارشان) با عموم جامعه فرق داشت و شناساییشان آسان بود. دوم اینکه سرکوبشان هزینۀ اجتماعی نداشت (مانند سرکوب روحانیون یا سیاستمداران قدیمیِ مصدقی)، سوم اینکه خودشان هم دست به اقداماتی میزدند که در هر حکومتی سرکوب میشد (از جمله در غرب دموکرات)؛ و چهارم اینکه نفی قانوناساسی در جوهر و ذات افکارشان بود و نمیشد آن را لاپوشانی کرد.
این چپ که بخش بزرگی از افکار جوانان، تحصیلکردگان و اهل قلم (نویسنده و روشنفکر) را تسخیر کرده بود، درصد جمعیتی ناچیزی از مردم ایران را تشکیل میداد، اما میزان نفوذش از درصد جمعیتیاش بیشتر بود. یک نویسندۀ چپ یا کسی چون شریعتی (به عنوان چپ غیرمارکسیست) صدها هزار مخاطبِ دلباخته داشت. اما با همۀ این قدرت یک واقعیت را نمیشد از میان برداشت: این چپ، با همۀ تنوع و تکثر خود، هنوز زور انقلاب نداشت، زیرا به توده دسترسی نداشت و انقلاب بدون مشارکت توده محال بود.
فقط جناح روحانیـاسلامی توان جذب، بسیج و سازماندهی توده را داشت؛ عناصر فرهنگیـدینی هزارساله نیز بهترین پشتیبانشان بود. در اینجا بود که آن ائتلاف «مصلحتی» شکل گرفت. آن دست نیروهای انقلابی که از جهت فکری قویتر، اما از جهت اجتماعی ضعیفتر بودند، به نیرویی پیوستند که از جهت اجتماعی قویتر بود و توان بسیج توده را داشت. آن هدف سلبی مشترک که پیشتر به آن اشاره شد (نفی شاه)، اجازه میداد آنها بدون تنش با هم متحد شوند. اما وقتی شاه سرنگون میشد، طبعاً این عامل پیونددهنده از میان میرفت و دیگر عاملی وجود نداشت که این تکثر را متحد کند و جلوی فروپاشی آن را بگیرد.
جناح جبههملیـمصدقی تا آن اواخر اصلاً دنبال انقلاب نبود، اگر هم هوس آن را میکرد، توانش را نداشت. چپ هم با همۀ تنوع و تکثرش زور انقلاب نداشت. چپ «انقلابی» بود، اما «انقلاب مطلوبش محال بود». وقتی یک جریان سیاسی با اتکا به نیروی خود نتواند انقلاب کند، پس انقلابی هم که مختص خودش باشد، ندارد، و وقتی از شوق انقلاب زعامت یک نیروی بزرگتر را میپذیرد، یعنی دانسته یا ندانسته پذیرفته است «بخشی از انقلاب مطلوبِ همان زعامت» باشد. چپ پس از انقلاب به سهمی که از انقلاب داشت رسید. اما پذیرش اقلیت بودن برایش سخت بود و از آنجا که همیشه محاسبۀ دقیق و عقلانی هم ندارد، با نیروی قویتر درگیر شد و شکست خورد. کسی که با نیروی دیگران به پیروزی میرسد، یا باید مطیع و راضی به سهم خود باشد، یا باید منتظر باشد در صورت بروز اختلاف از همان نیرویی که به پیروزیاش رسانده، شکست بخورد. اینها واقعیتهای سیاسی است که طبعاً در دنیای چپ که دنیای واقعیتگریزی است، درک نمیشود.
انقلاب ۵۷ انقلابی بود که اتفاقاً دزدیده نشد. فقط هر کس سهمش را به اندازۀ تأثیرش در پیروزی آن برداشت.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
ممکن است نظارهگر امروزی این تحلیل را بیپایه و اصلاً برخلاف آرمان مصدق بداند، اما این نگرش برای خود مجاهدین مستدل و معتبر بود. اگر نگاهی به نظرات برخی اعضای جبهۀ ملی دربارۀ مجاهدین در سالهای نخست پس از انقلاب بیندازید، میبینید مجاهدین را به دلیل شور مبارزاتیشان میستودند، اما تأکید میکردند روش مصدق این نیست و مشی مسلحانه نادرست است (برای مثال به نامۀ سنجابی پس از فرار از ایران بنگرید که ضمن ستایش، متضمن نقد دقیقی بر مجاهدین است). به هر حال جوانان خیلی زود فهمیدند سقف جبهۀ ملی برایشان زیادی کوتاه است و به چپی نو کوچ کردند.
این چپهای جدید که منسجمترین و بزرگترین سازماندهی بینالمللیشان «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور» بود، با نهایت انسجام و شور دست به عجیبترین کارها میزدند؛ از راهاندازی رادیو در چین کمونیست (مهدی خانبابا تهرانی) تا انواع اعتراض، تحصن، اعتصاب و راهپیمایی در اقصانقاط دنیا به معنای دقیق کلمه (مانند بهمن نیرومند در آلمان). کنفدراسیون و سازمانهای نزدیک به آن، همزمان بیشترین پشتیبانی تبلیغاتی و حقوقی را برای چپهای داخل کشور، به ویژه برای چریکها، تدارک میآورد. بهترین حقوقدانان و بهترین رسانهها، بزرگترین نویسندگان و متفکران (مانند سارتر) و معتبرترین نهادهای حقوقبشری را در خدمت جنبش داخل ایران قرار میدادند. اگر قدری دربارۀ عملکرد کنفدراسیون مطالعه کنید، از گستردگی و ابعاد فعالیتهای آن متحیر میشوید! اینهمه نیرو و خلاقیت به همین آسانی در خدمت آرمانهای چپ جهانی قرار گرفته بود و به هیچ قیمتی حاضر به خدمت داخل کشور نبود.
در بین سه جناح اصلی انقلاب که برشمردم، قطعاً چپها راسخترین و حرفهایترین انقلابیها بودند. انقلاب برای آنها «پراکسیس» (عمل سیاسی)، «مصلحت» یا «ابزار» نبود، بلکه جوهر چپ انقلاب بود. هیچ کنشی از سوی شاه نمیتوانست باعث شود این جوهر غیرانقلابی شود. اما از قضا سرکوب این چپ آسانتر از دو جناح دیگر بود: نخست اینکه رنگ آنها (یعنی افکار و گفتارشان) با عموم جامعه فرق داشت و شناساییشان آسان بود. دوم اینکه سرکوبشان هزینۀ اجتماعی نداشت (مانند سرکوب روحانیون یا سیاستمداران قدیمیِ مصدقی)، سوم اینکه خودشان هم دست به اقداماتی میزدند که در هر حکومتی سرکوب میشد (از جمله در غرب دموکرات)؛ و چهارم اینکه نفی قانوناساسی در جوهر و ذات افکارشان بود و نمیشد آن را لاپوشانی کرد.
این چپ که بخش بزرگی از افکار جوانان، تحصیلکردگان و اهل قلم (نویسنده و روشنفکر) را تسخیر کرده بود، درصد جمعیتی ناچیزی از مردم ایران را تشکیل میداد، اما میزان نفوذش از درصد جمعیتیاش بیشتر بود. یک نویسندۀ چپ یا کسی چون شریعتی (به عنوان چپ غیرمارکسیست) صدها هزار مخاطبِ دلباخته داشت. اما با همۀ این قدرت یک واقعیت را نمیشد از میان برداشت: این چپ، با همۀ تنوع و تکثر خود، هنوز زور انقلاب نداشت، زیرا به توده دسترسی نداشت و انقلاب بدون مشارکت توده محال بود.
فقط جناح روحانیـاسلامی توان جذب، بسیج و سازماندهی توده را داشت؛ عناصر فرهنگیـدینی هزارساله نیز بهترین پشتیبانشان بود. در اینجا بود که آن ائتلاف «مصلحتی» شکل گرفت. آن دست نیروهای انقلابی که از جهت فکری قویتر، اما از جهت اجتماعی ضعیفتر بودند، به نیرویی پیوستند که از جهت اجتماعی قویتر بود و توان بسیج توده را داشت. آن هدف سلبی مشترک که پیشتر به آن اشاره شد (نفی شاه)، اجازه میداد آنها بدون تنش با هم متحد شوند. اما وقتی شاه سرنگون میشد، طبعاً این عامل پیونددهنده از میان میرفت و دیگر عاملی وجود نداشت که این تکثر را متحد کند و جلوی فروپاشی آن را بگیرد.
جناح جبههملیـمصدقی تا آن اواخر اصلاً دنبال انقلاب نبود، اگر هم هوس آن را میکرد، توانش را نداشت. چپ هم با همۀ تنوع و تکثرش زور انقلاب نداشت. چپ «انقلابی» بود، اما «انقلاب مطلوبش محال بود». وقتی یک جریان سیاسی با اتکا به نیروی خود نتواند انقلاب کند، پس انقلابی هم که مختص خودش باشد، ندارد، و وقتی از شوق انقلاب زعامت یک نیروی بزرگتر را میپذیرد، یعنی دانسته یا ندانسته پذیرفته است «بخشی از انقلاب مطلوبِ همان زعامت» باشد. چپ پس از انقلاب به سهمی که از انقلاب داشت رسید. اما پذیرش اقلیت بودن برایش سخت بود و از آنجا که همیشه محاسبۀ دقیق و عقلانی هم ندارد، با نیروی قویتر درگیر شد و شکست خورد. کسی که با نیروی دیگران به پیروزی میرسد، یا باید مطیع و راضی به سهم خود باشد، یا باید منتظر باشد در صورت بروز اختلاف از همان نیرویی که به پیروزیاش رسانده، شکست بخورد. اینها واقعیتهای سیاسی است که طبعاً در دنیای چپ که دنیای واقعیتگریزی است، درک نمیشود.
انقلاب ۵۷ انقلابی بود که اتفاقاً دزدیده نشد. فقط هر کس سهمش را به اندازۀ تأثیرش در پیروزی آن برداشت.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishi.comi
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishi.comi
Audio
«نامهنگاری سنجابی و رجوی»
در پست پیشین («انقلابی که دزدیده نشد»)، به نقد و نظر کریم سنجابی دربارۀ مجاهدین اشاره کردم. وقتی سنجابی از ایران فرار کرد، مسعود رجوی در پاریس نامهای به او مینویسد و از او میخواهد به تشکل موسوم به «جبهۀ مقاومت ملی» بپیوندد. در این فایل خود سنجابی مسئله را دقیق توضیح میدهد. به چند نکته دقت بفرمایید: تصور مجاهدین دربارۀ نسبت خود با مصدق و سپس نظر سنجابی دربارۀ مجاهدین. توصیه میکنم وقت بگذارید و این سی دقیقه را بشنوید، اما اگر بخواهم پاسخ سنجابی به رجوی را خلاصه کنم، مضمونش این است که «شور سیاسی خوبی دارید، اما شعور سیاسی ندارید». سنجابی نقد مفصلی بر تفکر و مشی مجاهدین ارائه میدهد، اما دیگر نمیگوید حکومت پیش از انقلاب با جریانی که چنین مشی و تفکری داشت دقیقاً چه برخوردی باید میکرد؟! و سوال بیپاسخ بزرگتر اینکه چطور او همۀ این نقدها بر جناحهای دیگر انقلاب را پیش از انقلاب نمیدید یا بیان نمیکرد؟ این ویژگیها دفعتاً پس از انقلاب ظهور کرده بود یا پیشتر بود و دیدن آنها صلاح نبود؟
برگرفته از تاریخ شفاهی هاروارد، نوار ۳۲، طرف آ و ب.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در پست پیشین («انقلابی که دزدیده نشد»)، به نقد و نظر کریم سنجابی دربارۀ مجاهدین اشاره کردم. وقتی سنجابی از ایران فرار کرد، مسعود رجوی در پاریس نامهای به او مینویسد و از او میخواهد به تشکل موسوم به «جبهۀ مقاومت ملی» بپیوندد. در این فایل خود سنجابی مسئله را دقیق توضیح میدهد. به چند نکته دقت بفرمایید: تصور مجاهدین دربارۀ نسبت خود با مصدق و سپس نظر سنجابی دربارۀ مجاهدین. توصیه میکنم وقت بگذارید و این سی دقیقه را بشنوید، اما اگر بخواهم پاسخ سنجابی به رجوی را خلاصه کنم، مضمونش این است که «شور سیاسی خوبی دارید، اما شعور سیاسی ندارید». سنجابی نقد مفصلی بر تفکر و مشی مجاهدین ارائه میدهد، اما دیگر نمیگوید حکومت پیش از انقلاب با جریانی که چنین مشی و تفکری داشت دقیقاً چه برخوردی باید میکرد؟! و سوال بیپاسخ بزرگتر اینکه چطور او همۀ این نقدها بر جناحهای دیگر انقلاب را پیش از انقلاب نمیدید یا بیان نمیکرد؟ این ویژگیها دفعتاً پس از انقلاب ظهور کرده بود یا پیشتر بود و دیدن آنها صلاح نبود؟
برگرفته از تاریخ شفاهی هاروارد، نوار ۳۲، طرف آ و ب.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«دموکراسی و شایستهسالاری»
یکی از دلایل شکست دموکراسی تصورات نادرستی است که دربارۀ آن وجود داشته است. مردمی که کارکرد حقیقی دموکراسی را نمیدانند، احتمالاً زود از آن سرخورده میشوند. داشتن تصویری روشن از ماهیت و کارکرد دموکراسی مانع توهم، و در نتیجه مانع سرخوردگیهایی میشود که نتیجۀ ترکیدن حباب توهم است.
از سوءتفاهمها دربارۀ دموکراسی این است که گمان میشود دموکراسی ابزاری برای «شایستهسالاری» است. احتمالاً چون «رقابت» در نفس دموکراسی نهفته است، این برداشت به ذهن متبادر میشود که مانند هر رقابت دیگری در اینجا هم حتماً فرد شایستهتر در رقابت پیروز میشود. اما دموکراسی نهتنها در عمل، بلکه در نظر نیز ابزاری برای گزینش شایستگان نیست. بعید نیست کسانی که از مجرای دموکراتیک به قدرت میرسند بکوشند برای موفقیت بیشتر خود افراد شایسته را جذب کنند، اما نفس و کارکرد دموکراسی یافتن افراد شایسته نیست. قطعاً رأیدهندگان برای موفقیت خودشان هم که شده ترجیح میدهند روی نمایندگان ضعیف سرمایهگذاری نکنند و از میان نمایندگان مطلوب خود از فرد توانمندتر حمایت میکنند، اما این خردورزیهای خُرد برای اینکه در نهایت دموکراسی را ابزاری برای یافتن نخبگان و شایستگان بنامیم، کافی نیست.
ضمانتی هم وجود ندارد که برندگان برای پیشبرد اهدافشان شایستگان را به کار گیرند. ضمن اینکه در اینجا دو پرسش بنیادیتر هم وجود دارد: برنده همیشه متکی به اکثریت است. آیا اکثریتها که قاعدتاً بیشتر به میانگین جامعه نزدیکند تا به اقلیت نخبه، اساساً ابزارهای شناختی لازم را برای یافتن شایستگان دارند؟ و دوم: اصلاً از کجا معلوم شایستگان جامعه اهل کار سیاسی باشند که حال قرار باشد در فرایند دموکراتیک انتخاب بشوند یا نشوند؟ شاید نفس سیاست به گونهای باشد که گذر شایستگان اساساً کمتر به آن بیفتد!
پس کارکرد اصلی دموکراسی چیست؟ دموکراسی صرفاً یک کارکرد دارد و آن چرخش مسالمتآمیز قدرت است. هر جامعهای بخشی از امور خود را به صورت عمومی اداره میکند که نام آن «سیاست» است (و البته طبق آموزههای لیبرال هر چه این بخش کوچکتر باشد، آن جامعه به بهروزی نزدیکتر است؛ فقط بحث سر این میماند که «چقدر کوچک؟»). حال دموکراسی در اینجا روشی است برای اینکه متصدیان این ادارۀ عمومی بدون جنگ و جدال جابجا شوند؛ بدون اینکه کار به زورآزمایی و حذف فیزیکی، خشونتورزی و خونریزی کشد. انسان موجودی آزمند است. حتی در یک خانوادۀ متحد سر تقسیم داشتهها نزاعی آشتیناپذیر درمیگیرد، چه رسد در جامعهای بزرگ و متکثر، و چه رسد به وقتی صحبت سر ادارۀ عمومی است که سر خزانۀ عمومی نشسته و صاحب اختیارات کلان است. دموکراسی سازوکاری است برای اصلاحِ دائمی و صلحآمیز رابطۀ جامعه با سیاست ــ طبعاً مزایا و معایب این نوع چرخش قدرت نیز بحث دیگری است.
پس آیا شایستهسالاری پدیدۀ موهومی است؟ مسئله این است که اصلاً سیاست عرصۀ شایستهسالاری نیست. تنها جایی که به معنای واقعی بیشترین حد شایستهسالاری پدید میآید، «بازار» است ــ و طبعاً بازار «آزاد»، نه بازاری که بوروکراتها با زور سیاسی قواعد آن را چیده باشند. تنها در بازار است که جامعه با انتخاب هرروزۀ خود سلسلهمراتبی از بهترینها را میسازد و شایستگان را به قله میرساند. ممکن است بپرسید اگر معیار شایستگی در اقتصاد داشتن خریداران پرشمار است، از کجا معلوم که این خریداران هم مثل همان رأیدهندگان در عالم سیاست نباشند؟ اگر در سیاست به اندازۀ عقل ناقص خود رأی میدهند، پس در بازار هم به اندازۀ عقل ناقص خود خرید میکنند! چه فرقی میکند؟
فرق دقیقاً در ماهیت متفاوتِ این دو انتخاب است. ما در بازار بر اساس عینیات و ملموسات انتخاب میکنیم. بازار عاری از انتزاعات است. آنچه واقعیت را پیچیده و فریبپذیر میکند، انتزاعات است. به بیان استعاری، در سیاست میتوانید گنجشکی را رنگ کنید و برای دهههای متمادی جای قناری بفروشید، اما در بازار با فروش اولین قناری قلابی رسوا و اخراج میشوید. انسان را در حوزۀ عینیات و ملموسات نمیتوان فریب داد، همانطور که نمیتوان خوردنی تلخی را شیرین جلوه داد. اما حوزۀ انتزاعات جولانگاه ذهنیات ناملموس است و میتوان بساط رویافروشی در آن راه انداخت. از این رو، حمله به بازار ــ کاری که از دیرباز هدف اصلی چپ بوده است ــ حمله به یگانه نهاد شایستهسالاری، و در نتیجه حمله به قلب بهروزی جامعه است.
انسان ز گهواره تا گور دمادم نیازمند تأمین است. برای این هدف، کل جامعه دائم باید منابع را به کالا و خدمات تبدیل کند. بخش کوچکی از این تأمین به دولت، و بخش عمدۀ آن به بازار محول میشود. اگر ماهیت دموکراسی «انتخاب آزادانۀ» تأمینکنندگان از سوی تأمینشوندگان است، پس بازار پدیدهای کاملاً دموکراتیک است و حمله به آن، حمله به دموکراسی است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از دلایل شکست دموکراسی تصورات نادرستی است که دربارۀ آن وجود داشته است. مردمی که کارکرد حقیقی دموکراسی را نمیدانند، احتمالاً زود از آن سرخورده میشوند. داشتن تصویری روشن از ماهیت و کارکرد دموکراسی مانع توهم، و در نتیجه مانع سرخوردگیهایی میشود که نتیجۀ ترکیدن حباب توهم است.
از سوءتفاهمها دربارۀ دموکراسی این است که گمان میشود دموکراسی ابزاری برای «شایستهسالاری» است. احتمالاً چون «رقابت» در نفس دموکراسی نهفته است، این برداشت به ذهن متبادر میشود که مانند هر رقابت دیگری در اینجا هم حتماً فرد شایستهتر در رقابت پیروز میشود. اما دموکراسی نهتنها در عمل، بلکه در نظر نیز ابزاری برای گزینش شایستگان نیست. بعید نیست کسانی که از مجرای دموکراتیک به قدرت میرسند بکوشند برای موفقیت بیشتر خود افراد شایسته را جذب کنند، اما نفس و کارکرد دموکراسی یافتن افراد شایسته نیست. قطعاً رأیدهندگان برای موفقیت خودشان هم که شده ترجیح میدهند روی نمایندگان ضعیف سرمایهگذاری نکنند و از میان نمایندگان مطلوب خود از فرد توانمندتر حمایت میکنند، اما این خردورزیهای خُرد برای اینکه در نهایت دموکراسی را ابزاری برای یافتن نخبگان و شایستگان بنامیم، کافی نیست.
ضمانتی هم وجود ندارد که برندگان برای پیشبرد اهدافشان شایستگان را به کار گیرند. ضمن اینکه در اینجا دو پرسش بنیادیتر هم وجود دارد: برنده همیشه متکی به اکثریت است. آیا اکثریتها که قاعدتاً بیشتر به میانگین جامعه نزدیکند تا به اقلیت نخبه، اساساً ابزارهای شناختی لازم را برای یافتن شایستگان دارند؟ و دوم: اصلاً از کجا معلوم شایستگان جامعه اهل کار سیاسی باشند که حال قرار باشد در فرایند دموکراتیک انتخاب بشوند یا نشوند؟ شاید نفس سیاست به گونهای باشد که گذر شایستگان اساساً کمتر به آن بیفتد!
پس کارکرد اصلی دموکراسی چیست؟ دموکراسی صرفاً یک کارکرد دارد و آن چرخش مسالمتآمیز قدرت است. هر جامعهای بخشی از امور خود را به صورت عمومی اداره میکند که نام آن «سیاست» است (و البته طبق آموزههای لیبرال هر چه این بخش کوچکتر باشد، آن جامعه به بهروزی نزدیکتر است؛ فقط بحث سر این میماند که «چقدر کوچک؟»). حال دموکراسی در اینجا روشی است برای اینکه متصدیان این ادارۀ عمومی بدون جنگ و جدال جابجا شوند؛ بدون اینکه کار به زورآزمایی و حذف فیزیکی، خشونتورزی و خونریزی کشد. انسان موجودی آزمند است. حتی در یک خانوادۀ متحد سر تقسیم داشتهها نزاعی آشتیناپذیر درمیگیرد، چه رسد در جامعهای بزرگ و متکثر، و چه رسد به وقتی صحبت سر ادارۀ عمومی است که سر خزانۀ عمومی نشسته و صاحب اختیارات کلان است. دموکراسی سازوکاری است برای اصلاحِ دائمی و صلحآمیز رابطۀ جامعه با سیاست ــ طبعاً مزایا و معایب این نوع چرخش قدرت نیز بحث دیگری است.
پس آیا شایستهسالاری پدیدۀ موهومی است؟ مسئله این است که اصلاً سیاست عرصۀ شایستهسالاری نیست. تنها جایی که به معنای واقعی بیشترین حد شایستهسالاری پدید میآید، «بازار» است ــ و طبعاً بازار «آزاد»، نه بازاری که بوروکراتها با زور سیاسی قواعد آن را چیده باشند. تنها در بازار است که جامعه با انتخاب هرروزۀ خود سلسلهمراتبی از بهترینها را میسازد و شایستگان را به قله میرساند. ممکن است بپرسید اگر معیار شایستگی در اقتصاد داشتن خریداران پرشمار است، از کجا معلوم که این خریداران هم مثل همان رأیدهندگان در عالم سیاست نباشند؟ اگر در سیاست به اندازۀ عقل ناقص خود رأی میدهند، پس در بازار هم به اندازۀ عقل ناقص خود خرید میکنند! چه فرقی میکند؟
فرق دقیقاً در ماهیت متفاوتِ این دو انتخاب است. ما در بازار بر اساس عینیات و ملموسات انتخاب میکنیم. بازار عاری از انتزاعات است. آنچه واقعیت را پیچیده و فریبپذیر میکند، انتزاعات است. به بیان استعاری، در سیاست میتوانید گنجشکی را رنگ کنید و برای دهههای متمادی جای قناری بفروشید، اما در بازار با فروش اولین قناری قلابی رسوا و اخراج میشوید. انسان را در حوزۀ عینیات و ملموسات نمیتوان فریب داد، همانطور که نمیتوان خوردنی تلخی را شیرین جلوه داد. اما حوزۀ انتزاعات جولانگاه ذهنیات ناملموس است و میتوان بساط رویافروشی در آن راه انداخت. از این رو، حمله به بازار ــ کاری که از دیرباز هدف اصلی چپ بوده است ــ حمله به یگانه نهاد شایستهسالاری، و در نتیجه حمله به قلب بهروزی جامعه است.
انسان ز گهواره تا گور دمادم نیازمند تأمین است. برای این هدف، کل جامعه دائم باید منابع را به کالا و خدمات تبدیل کند. بخش کوچکی از این تأمین به دولت، و بخش عمدۀ آن به بازار محول میشود. اگر ماهیت دموکراسی «انتخاب آزادانۀ» تأمینکنندگان از سوی تأمینشوندگان است، پس بازار پدیدهای کاملاً دموکراتیک است و حمله به آن، حمله به دموکراسی است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishi.comi
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishi.comi
دوستان عزیزم،
میخواستم بگم یه کانال جدید تأسیس کردهم ــ همین دیشب البته ــ که اگر خواستید اونجا در خدمتتون هستم. فقط پیش از اینکه اونجا رو با قدوم مبارکتون مزین بفرمایید، باید بگم فضای اونجا اصلاً مثل این کانال نیست و اگر ترجیح میدید ذهنیت خوبتون از من خراب نشه، یا اگر حوصلۀ پرحرفی ندارید، همینجا بمونید 🤭
محتواش علاوه بر تاریخ و سیاست و اندیشه، مسائل روز و حرفهای روزمره و پیشپاافتاده هم هست؛ بهعلاوۀ انواع پرحرفیها. خلاصه اونجا خودمم و گرفتار فضای سنگین این کانال و گیرهای اینستاگرام نیستم. مطالب بلند و جدیتر رو طبق روال همۀ این سالها همچنان فقط همینجا قرار میدم.
لینک کانال:
https://www.group-telegram.com/Garajetadayoni
میخواستم بگم یه کانال جدید تأسیس کردهم ــ همین دیشب البته ــ که اگر خواستید اونجا در خدمتتون هستم. فقط پیش از اینکه اونجا رو با قدوم مبارکتون مزین بفرمایید، باید بگم فضای اونجا اصلاً مثل این کانال نیست و اگر ترجیح میدید ذهنیت خوبتون از من خراب نشه، یا اگر حوصلۀ پرحرفی ندارید، همینجا بمونید 🤭
محتواش علاوه بر تاریخ و سیاست و اندیشه، مسائل روز و حرفهای روزمره و پیشپاافتاده هم هست؛ بهعلاوۀ انواع پرحرفیها. خلاصه اونجا خودمم و گرفتار فضای سنگین این کانال و گیرهای اینستاگرام نیستم. مطالب بلند و جدیتر رو طبق روال همۀ این سالها همچنان فقط همینجا قرار میدم.
لینک کانال:
https://www.group-telegram.com/Garajetadayoni
Telegram
گاراژ ــ مهدی تدینی
معجونی از تاریخ، سیاست، اندیشهٔ سیاسی، مسائل روز و انواع چرندوپرند به قصد ریشخند خویش و روزگار
کانال اولم:
@tarikhandishi
کانال اولم:
@tarikhandishi
«اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»
سرانجام منتشر شد. به گمانم برخی دوستان فرازوفرود این کتاب را میدانند. دوست داشتم از آنچه گذشت تا این کتاب دوباره منتشر شد، صحبت کنم ــ که باشد برای روزی روزگاری در آینده.
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ خاورمیانه و اسلامگرایی آمده، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
فایل پیدیاف کتاب تا صفحۀ ۴۷: اسلامگرایی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
سرانجام منتشر شد. به گمانم برخی دوستان فرازوفرود این کتاب را میدانند. دوست داشتم از آنچه گذشت تا این کتاب دوباره منتشر شد، صحبت کنم ــ که باشد برای روزی روزگاری در آینده.
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ خاورمیانه و اسلامگرایی آمده، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
فایل پیدیاف کتاب تا صفحۀ ۴۷: اسلامگرایی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اسلامگرایی ــ نولته ــ تدینی.pdf
1.2 MB
فایل کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» تا صفحۀ ۴۷
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ فراز و فرود کشورهای اسلامی، خاورمیانه و اسلامگرایی آمده است، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد به صورت شفاهی دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ فراز و فرود کشورهای اسلامی، خاورمیانه و اسلامگرایی آمده است، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد به صورت شفاهی دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
در این ویدئو دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل صوتی آن را در پست بعد میتوانید بشنوید؛ یا در این لینک: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این ویدئو دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل صوتی آن را در پست بعد میتوانید بشنوید؛ یا در این لینک: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Audio
دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
در این فایل صوتی دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل تصویری آن را در این پست میتوانید ببینید: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این فایل صوتی دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل تصویری آن را در این پست میتوانید ببینید: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی