Telegram Group Search
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش اول)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📷 تصاویر جشن یلدای سها ١۴۰۳ - بخش دوم

ردای روشن یلدا 🍉

تصاویر بیشتر در این لینک بارگذاری شده است 🌱

#جوانه #سها #یلدا #جشن

@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
کانون ادبی هنری سها
مفتخریم که میزبان شما در جشن یلدای سها بودیم 🌱 امیدواریم تونسته باشیم اوقات خوشی براتون رقم بزنیم 💫 گزارش تصویری برنامه رو بزودی قرار خواهیم داد 📷 خبر خوب اینکه مسابقه مجازی یلدا تا آخر هفته در جریانه و حتی کسانی که توی جشن شرکت نکردن هم می‌تونن مسابقه بدن…
با سپاس از همه دوستانی که در مسابقه مجازی یلدا شرکت کردند 💫
۲۹ نفر از شرکت‌کنندگان به تمامی سوالات پاسخ درست داده‌اند که به پنج نفر به قید قرعه کارت هدیه اهدا می‌گردد

برای مشاهده نتیجه قرعه‌کشی و اسامی برندگان و همچنین شرکت در نظرسنجی  می‌تونید به این لینک مراجعه کنید
همچنین با ثبت نظرات خود، ما رو در اجرای بهتر برنامه‌هامون یاری کنید 🌱

برای دریافت هدیه خود می‌توانید به اتاق جوانه واقع در سیتی دانشکده پزشکی مراجعه کنید

@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان!
یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید...
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن، آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ می‌بندید بر کمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهوده جان قربان!
...
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید، می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می‌رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می‌آید: «آی آدمها...»
و صدای باد هر دم دلگزاتر،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب‌های دور و نزدیک،
باز در گوش این نداها: «آی آدمها...!»

۱۳ دی،
سالروز درگذشت علی اسفندیاری،
نیما یوشیجِ شعر فارسی

@soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
نوشتم و نخواندی - شماره چهاردهم
کانون ادبی هنری سها - soha_javaneh
🖋 نوشتم و نخواندی– ردای روشن یلدا 🍉
متن و شعر برگزیده مسابقه جشن یلدای سها 🌱

برای نوشتن از زمستان، حتماً نبايد سوز برف را چشيده باشی؛ نداشتن آغوش گرمی كه دلت را خوش كند، كافی است

🏆 نویسنده و گوینده متن: سپیده شفیعی
کارشناسی مامایی ورودی ۱۴۰۲ دانشگاه علوم‌پزشکی ایران

🏆 شاعر: فاطمه غلامی
کارشناسی ارشد مامایی ورودی ۱۴۰۰ دانشگاه علوم‌پزشکی تهران

گوینده شعر: نازنین خلیلی
موسیقی: نیما نصرت‌خواه و رضا فاضلی
تدوین و تنظیم و گرافیست: پارسا محمدی‌نژاد

⭕️ در قسمت کامنت‌ها می‌توانید متن و شعر برگزیده را بخوانید... 🌱

#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_چهاردهم #ردای_روشن_یلدا #یلدا #مسابقه

@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت هجدهم

اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)


همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوش‌صحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده‌مون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونه‌مون؟!

مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...‌ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوش‌شون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکی‌ام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)

حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکی‌ها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.

پس از بدرقه‌ی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.

اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ ساله‌ش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی‌ ای‌ حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...

ادامه دارد...

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
🖋 ژابیژ

سرشک دوم
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #ژابیژ #سرشک_دوم

@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
ژابیژ - سرشک دوم

«کتاب‌هارا ببندید»
استاد در مکتبِ زندگی سالکان را معلق گرداند. روزِ میلاد بود، روزِ وفات نیز. چهر‌ه‌ی فرزانه عاری از هر صفت گشت، می‌گویند صفت‌دادن به ابژه آن‌را بی‌صفت می‌کند. دهان گشود؛ جمله‌های بی‌سر و تهش سراسیمه از پی‌ِهم می‌آمدند:
«انسان شاید تلاشی ناکام برای انفصال از زمان؛ امتزاج علل موقعی و اراده‌ی بلندپروازانه. اراده‌ای به تاریخمندیِ تجمع انفعالات، هم‌ارزِ ویژگیِ ضعیف اما التفات شدید. پدیدارشناسِ قائم به پدیدار؛ در دامِ پروای ‌جدایی از ادراک. خالی از استعلا ولیکن مبتلا به دال‌ّهای در استعمار. این «من می‌اندیشم که من می‌اندیشم که من می‌اندیشم که من...» ِ بی‌انتها در سیطره‌ی تکرارِ صیرورتِ بی‌تکرار. حتی به‌مثابه‌ی بوطیقا‌ی «عقل»، اما واژه‌پَرانِ انسان. معضلِ عرصه‌ی برهوتِ صدق‌ها یا سرسپردگی به منطقِ جهل. این‌گونه می‌شود که استعلامِ خرافات مبدّل به استمرارِ مباهات! امرِ پیشین در گروی نقضِ خویش و سپس تصعیدِ ایده‌آلیسم، و ماتریالیسمِ به ظاهر متضاد اما برخاسته از آن. و زان پس احیای هستیِ زبان با بر اندازیِ زبان. خاتمه‌ی استنکاف از اندیشیدن به زوال حقیقتِ رحمان و رحیم. امتزاج افق‌ها در صدد پژمردن تقابلِ مابین نیست و هست، و سپس سوژگیِ ابژه و ابژگیِ سوژه؛ پایان حماقت انسانی و بازپس گرفتن جوهرِ به ناحق خرج شده بر کاغذ. در آخر، هم‌پیمانی زندگی و مرگ، آغاز فلسفیدنِ راستین؛ اینک لفاظی به پایان خود رسیده آقایان. برای پند دادن نخست باید دهان بست. جهانِ بدون پند و سراسر پند.»
استاد تک‌گویه را با بریدن زبانش به انتهای خود رساند و رفت، ابتدا آرام سپس تازان. زبانش جست و جست؛ آماسید و شعله‌ور شد؛ سرانجام خاکستر و دربه‌در شد.

نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #ژابیژ #سرشک_دوم

@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
2025/01/12 08:39:26
Back to Top
HTML Embed Code: