Forwarded from Medinotes
در انتظار آسیستول!👩🏻⚕️🧑🏻⚕️
روز دوم استاجری طب اورژانس است. ساعت ۸:۱۰ بعد از این که حضورم را در دفتر منشی میزنم، وارد اورژانس میشوم. میبینم که همگروهیهایم کنار یکی از بیماران جمع شدهاند. بیماری مبتلا به HCC (سرطان کبد) متاستاز داده و در حال احتضار را میبینم که انترنها و رزیدنتها در حال احیای او هستند. همگروهیها در تلاش برای ثبت احیا به عنوان مشاهده پروسیجر (کار عملی) و گرفتن مهر از استادند؛ ولی چند چیز نظرم را جلب میکند:
پس از ۲۵ دقیقه احیا، رزیدنت قلب تنها به فکر آسیستول شدن (عدم وجود ضربان) بیمار است؛ دستور چند بار توقف موقت ماساژ را میدهد تا بلکه بتواند نوار آسیستول را در الکتروکاردیوگرام ثبت کند و ختم احیا بدهد؛ و وقتی هم ضربانهای کوچکی در مانیتور دیده میشود، باز هم صبر میکند تا این ضربانها نیز از بین بروند. با خودم میگویم: آیا این ضربانهای کوچک آخرین تقلای بیمار برای زندهماندن در این دنیا نیستند و ما نباید به نوعی بیمار را با همین ضربانها به زندگی برگردانیم، یا واقعا کار از کار گذشته است؟ به راستی چه چیزی مرز بین ادامه احیا و یا ختم احیا را تعیین میکند؟ شاید تصمیم یک رزیدنت در موقعیتهایی شبیه این، حکم مرگ و زندگی یک شخص را تعیین میکند! آیا ما به عنوان یک انسان، صلاحیت تعیین مرگ و زندگی یک انسان دیگر را داریم؟ آیا میتوان تعیین لحظه مرگ انسان را در تعدادی گایدلاین خلاصه کرد؟
متاسفانه آسیستول تکمیل میشود و ختم احیا اعلام میشود. در همان لحظه، رزیدنتها با بیاعتنایی تمام به سمت بیمار دیگری میروند که مشاوره قلب برای آن بیمار داده شدهاست. فقط یک اینترن در کنار پسر بیمار که تازه رسیده میماند و کمی به وی دلداری میدهد تا از گریههای وی بکاهد. آیا دگردیسی خاصی از دوره اینترنی به رزیدنتی رخ داده؟ آیا این طرز ارائه خبر بد، که بگوییم «دیگه میخوام ختم بدم» درست است؟ به همراه بیمار برای پذیرش مرگ عزیزش کمک میکند؟ یا اصلا در حیطه کاری پزشک و دانشجوی پزشکی نیست که بخواهد در پذیرش این غم به همراهان کمک کند؟
همیشه در طی تحصیلم ترس از این موقعیتها مرا به فکر فرو برده است؛ موقعیتهایی که جان آدمی در دستان توست و با یک اشتباه میتوانی همان جان را از شخص بگیری، یا با یک کار درست او را به زندگی برگردانی. به راستی چقدر برای این موقعیتها آمادهایم؟ چقدر میتوانیم بار روانی این موقعیتها را به دوش بکشیم و همچنان بتوانیم به راحتی بیماران را مدیریت کنیم؟
و سوالات بسیار دیگری که ذهن مرا مشغول میکنند...
نویسنده: #آریا_جلیلی
پزشکی ورودی ۹۸ دانشگاه تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_بیستم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روز دوم استاجری طب اورژانس است. ساعت ۸:۱۰ بعد از این که حضورم را در دفتر منشی میزنم، وارد اورژانس میشوم. میبینم که همگروهیهایم کنار یکی از بیماران جمع شدهاند. بیماری مبتلا به HCC (سرطان کبد) متاستاز داده و در حال احتضار را میبینم که انترنها و رزیدنتها در حال احیای او هستند. همگروهیها در تلاش برای ثبت احیا به عنوان مشاهده پروسیجر (کار عملی) و گرفتن مهر از استادند؛ ولی چند چیز نظرم را جلب میکند:
پس از ۲۵ دقیقه احیا، رزیدنت قلب تنها به فکر آسیستول شدن (عدم وجود ضربان) بیمار است؛ دستور چند بار توقف موقت ماساژ را میدهد تا بلکه بتواند نوار آسیستول را در الکتروکاردیوگرام ثبت کند و ختم احیا بدهد؛ و وقتی هم ضربانهای کوچکی در مانیتور دیده میشود، باز هم صبر میکند تا این ضربانها نیز از بین بروند. با خودم میگویم: آیا این ضربانهای کوچک آخرین تقلای بیمار برای زندهماندن در این دنیا نیستند و ما نباید به نوعی بیمار را با همین ضربانها به زندگی برگردانیم، یا واقعا کار از کار گذشته است؟ به راستی چه چیزی مرز بین ادامه احیا و یا ختم احیا را تعیین میکند؟ شاید تصمیم یک رزیدنت در موقعیتهایی شبیه این، حکم مرگ و زندگی یک شخص را تعیین میکند! آیا ما به عنوان یک انسان، صلاحیت تعیین مرگ و زندگی یک انسان دیگر را داریم؟ آیا میتوان تعیین لحظه مرگ انسان را در تعدادی گایدلاین خلاصه کرد؟
متاسفانه آسیستول تکمیل میشود و ختم احیا اعلام میشود. در همان لحظه، رزیدنتها با بیاعتنایی تمام به سمت بیمار دیگری میروند که مشاوره قلب برای آن بیمار داده شدهاست. فقط یک اینترن در کنار پسر بیمار که تازه رسیده میماند و کمی به وی دلداری میدهد تا از گریههای وی بکاهد. آیا دگردیسی خاصی از دوره اینترنی به رزیدنتی رخ داده؟ آیا این طرز ارائه خبر بد، که بگوییم «دیگه میخوام ختم بدم» درست است؟ به همراه بیمار برای پذیرش مرگ عزیزش کمک میکند؟ یا اصلا در حیطه کاری پزشک و دانشجوی پزشکی نیست که بخواهد در پذیرش این غم به همراهان کمک کند؟
همیشه در طی تحصیلم ترس از این موقعیتها مرا به فکر فرو برده است؛ موقعیتهایی که جان آدمی در دستان توست و با یک اشتباه میتوانی همان جان را از شخص بگیری، یا با یک کار درست او را به زندگی برگردانی. به راستی چقدر برای این موقعیتها آمادهایم؟ چقدر میتوانیم بار روانی این موقعیتها را به دوش بکشیم و همچنان بتوانیم به راحتی بیماران را مدیریت کنیم؟
و سوالات بسیار دیگری که ذهن مرا مشغول میکنند...
نویسنده: #آریا_جلیلی
پزشکی ورودی ۹۸ دانشگاه تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_بیستم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from شفیعی کدکنی
غزل فارسی
مادر همهٔ غزلهای جهان
▪️میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
#حسین_منزوی
۱ مهر ۱۳۲۵
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳
مادر همهٔ غزلهای جهان
▪️میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
#حسین_منزوی
۱ مهر ۱۳۲۵
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳
Forwarded from شفیعی کدکنی
کانون ادبی هنری سها
غزل فارسی مادر همهٔ غزلهای جهان ▪️میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ…
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
غزل فارسی
مادرِ همهٔ غزلهای جهان
▪️بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همینجا شروع میشود که خودش نهتنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرمهای شگفتآوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بیفرمی ربعِ قرنی است که در جا میزند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بیفرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)
به عقیدهٔ من بُنبستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازهای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرمهای تجربهشدهٔ قدیم یا جدید را با حالوهوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرمها، تجربههای انسانِ عصر ما را شکل دهد.
میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
من این حرفها را به عنوان دفاع از غزل، به آن معنیِ احمقانهٔ «غزلهای انجمنی» نمیگویم.
میخواهم این مطلب بسیار ساده را یادآور شوم که ادبیات و هنر، مجموعهای از فرمهای خاصاند و تحوّلات هریک از این فرمها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرمها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرمهای بسیاری؛ فرمهای ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.
پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب میتوانند آبستنِ فرمهای خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصرهای آینده باشند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گُلِ شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
#حسین_منزوی
۱ مهر ۱۳۲۵
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳
ـــــــــــــــــــــــ
غزل فارسی
مادرِ همهٔ غزلهای جهان
▪️بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همینجا شروع میشود که خودش نهتنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرمهای شگفتآوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بیفرمی ربعِ قرنی است که در جا میزند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بیفرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)
به عقیدهٔ من بُنبستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازهای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرمهای تجربهشدهٔ قدیم یا جدید را با حالوهوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرمها، تجربههای انسانِ عصر ما را شکل دهد.
میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
من این حرفها را به عنوان دفاع از غزل، به آن معنیِ احمقانهٔ «غزلهای انجمنی» نمیگویم.
میخواهم این مطلب بسیار ساده را یادآور شوم که ادبیات و هنر، مجموعهای از فرمهای خاصاند و تحوّلات هریک از این فرمها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرمها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرمهای بسیاری؛ فرمهای ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.
پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب میتوانند آبستنِ فرمهای خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصرهای آینده باشند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گُلِ شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
#حسین_منزوی
۱ مهر ۱۳۲۵
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳
🌱 کانون ادبی هنری سها تقدیم میکند
🎞 سینما جوانه 🎞
💥اکران فیلم Perfect Days 💥
⭐️ IMDB: 7.9/10
🗓 دوشنبه ۲۲ اردیبهشتماه ١۴۰۴
📍دانشکده پزشکی، سالن شهدا، ضلع غربی، تالار دکتر معتمدی
⏰ساعت ١۵
ویم وندرس، با نگاهی شاعرانه، شما را به قلب زندگی سادهی یک مرد ژاپنی میبرد. در توکیو، جایی که زندگی مدرن با سنتهای کهن در هم آمیخته، شاهد روزمرگیهای آرام و دلنشین یک نظافتچی توالت باشید. این فیلم، با سکانسهای طولانی و موسیقی متن دلنشین، شما را به سفری درونی دعوت میکند و نشان میدهد که زیبایی، در سادهترین لحظات زندگی نهفته است. "Perfect Days" دعوتی است به تأمل در معنای زندگی و لذت بردن از لحظات کوچک.
❗️فیلم به صورت زبان اصلی با زیرنویس فارسی پخش خواهد شد.
🌐 برای ثبتنام، روی این لینک کلیک کنید.
منتظرتون هستیم 🍿💚
#سها #سینما_جوانه #اکران_فیلم
@soha_javaneh 🎬
@javaneh_club 🌱
🎞 سینما جوانه 🎞
💥اکران فیلم Perfect Days 💥
⭐️ IMDB: 7.9/10
🗓 دوشنبه ۲۲ اردیبهشتماه ١۴۰۴
📍دانشکده پزشکی، سالن شهدا، ضلع غربی، تالار دکتر معتمدی
⏰ساعت ١۵
ویم وندرس، با نگاهی شاعرانه، شما را به قلب زندگی سادهی یک مرد ژاپنی میبرد. در توکیو، جایی که زندگی مدرن با سنتهای کهن در هم آمیخته، شاهد روزمرگیهای آرام و دلنشین یک نظافتچی توالت باشید. این فیلم، با سکانسهای طولانی و موسیقی متن دلنشین، شما را به سفری درونی دعوت میکند و نشان میدهد که زیبایی، در سادهترین لحظات زندگی نهفته است. "Perfect Days" دعوتی است به تأمل در معنای زندگی و لذت بردن از لحظات کوچک.
❗️فیلم به صورت زبان اصلی با زیرنویس فارسی پخش خواهد شد.
🌐 برای ثبتنام، روی این لینک کلیک کنید.
منتظرتون هستیم 🍿💚
#سها #سینما_جوانه #اکران_فیلم
@soha_javaneh 🎬
@javaneh_club 🌱
Audio
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره پانزدهم
نویسنده و گوینده متن: مرضیه مجیدی پاریزی
تدوین و تنظیم: مرضیه مجیدی پاریزی
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_پانزدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
نویسنده و گوینده متن: مرضیه مجیدی پاریزی
تدوین و تنظیم: مرضیه مجیدی پاریزی
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_پانزدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره پانزدهم
🍂 تلاش دل برای بیانی شیوا از احوالش
نوای عقل بر دوشِ دلم این چنین بود "هر آنچه درون توست زیباست، حتی آن تلاش های عبث برای تسلای دلت"
بیا برای یکبار هم که شده راهی به ژرفای روحت پیدا کن؛ ببین که هستی، چه هستی چه چیزهایی در عمقِ خاکستریِ ذهنت مدفون شده که این چنین برای دست یافتن به آن رویابافی میکنی.
این حس درونت به کدامیک شبیه تر است
-شنیدن یک صدای آشنا در پس یک غریبگی بغض آلود
-دیدن آجرهای نمناک خانه پدری در سپیده دم
-چشیدن طعم برف باریده بر برگ های درخت، همانقدر ناآشنا و دلپذیر
-لبخند یک نوزادِ تازهِ متولد در قنداق
-طلب آغوشش در لحظه جدایی و رهایی در عین دلتنگی
-لمس زندگی در دست های چروکیده مادر
-بوی قهوه تازه دم صبحگاهی
-شنیدن یک پیغام و طلب لبخندی محوآلود در گوشه لبت
کلماتت را بردار و با آنها نشانهِ راهِ خودت را بساز
"بغض نمناک و ناآشنایِ یک نوزادِ تازهِ متولد در آغوش مادرش، که در صبحگاه زندگی اش، زندگی را طلب میکند"
با خواندن این پنجگانهِ رویایی، کدامش را حس کردی؟
همانگونه تلاش کن برای حس درونت، تافته جدا بافته ای نیست دخترک زیبای من؛
شاپرک امید در هیاهوی این روزگار، به شرطی برایت رقاصی میکند که تو زیستن را، آنگونه که لایقش هستی، بیاموزی
رها کن نازیسته نفس کشیدن را
رها کن ابرهای زار درونت را
طمع کن به دوست داشتن خودت، تبسمی شیرین همراه با خیالی خاموش
حال نوبت توست، با همین واژگان نشانه راهت را مکتوب کن برایم
نویسنده: #مرضیه_مجیدی_پاریزی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰۰ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_پانزدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🍂 تلاش دل برای بیانی شیوا از احوالش
نوای عقل بر دوشِ دلم این چنین بود "هر آنچه درون توست زیباست، حتی آن تلاش های عبث برای تسلای دلت"
بیا برای یکبار هم که شده راهی به ژرفای روحت پیدا کن؛ ببین که هستی، چه هستی چه چیزهایی در عمقِ خاکستریِ ذهنت مدفون شده که این چنین برای دست یافتن به آن رویابافی میکنی.
این حس درونت به کدامیک شبیه تر است
-شنیدن یک صدای آشنا در پس یک غریبگی بغض آلود
-دیدن آجرهای نمناک خانه پدری در سپیده دم
-چشیدن طعم برف باریده بر برگ های درخت، همانقدر ناآشنا و دلپذیر
-لبخند یک نوزادِ تازهِ متولد در قنداق
-طلب آغوشش در لحظه جدایی و رهایی در عین دلتنگی
-لمس زندگی در دست های چروکیده مادر
-بوی قهوه تازه دم صبحگاهی
-شنیدن یک پیغام و طلب لبخندی محوآلود در گوشه لبت
کلماتت را بردار و با آنها نشانهِ راهِ خودت را بساز
"بغض نمناک و ناآشنایِ یک نوزادِ تازهِ متولد در آغوش مادرش، که در صبحگاه زندگی اش، زندگی را طلب میکند"
با خواندن این پنجگانهِ رویایی، کدامش را حس کردی؟
همانگونه تلاش کن برای حس درونت، تافته جدا بافته ای نیست دخترک زیبای من؛
شاپرک امید در هیاهوی این روزگار، به شرطی برایت رقاصی میکند که تو زیستن را، آنگونه که لایقش هستی، بیاموزی
رها کن نازیسته نفس کشیدن را
رها کن ابرهای زار درونت را
طمع کن به دوست داشتن خودت، تبسمی شیرین همراه با خیالی خاموش
حال نوبت توست، با همین واژگان نشانه راهت را مکتوب کن برایم
نویسنده: #مرضیه_مجیدی_پاریزی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰۰ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_پانزدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🔹کانون نبض اندیشه و کانون ادبی هنری سها برگزار میکنند:
«بزرگداشت فردوسی»
به پاس رنج سیساله و به شکرانه زبان پارسی گرد هم می آییم تا از حکیم بخوانیم و بشنویم.
با حضور
دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی:
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، نویسنده و اسطورهشناس
▪️به همراه اجرای موسیقی گروه کانون چکامه و نقالی
🗓به تاریخ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت
⏳ ساعت ۱۵
📍دانشگاه علوم پزشکی تهران، دانشکده پزشکی، تالار دانشجو
❗️ثبتنام برای عموم دانشجویان آزاد و رایگان اما مستلزم ثبت نام است.
📌ثبتنام
💬برای اطلاعات بیشتر میتوانید با ما در آیدی زیر در ارتباط باشید.
@nabzeandisheh_admin
@nabzeandisheh_javaneh📚
@soha_javaneh✏️
@javaneh_club🌱
«بزرگداشت فردوسی»
به پاس رنج سیساله و به شکرانه زبان پارسی گرد هم می آییم تا از حکیم بخوانیم و بشنویم.
با حضور
دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی:
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، نویسنده و اسطورهشناس
▪️به همراه اجرای موسیقی گروه کانون چکامه و نقالی
🗓به تاریخ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت
⏳ ساعت ۱۵
📍دانشگاه علوم پزشکی تهران، دانشکده پزشکی، تالار دانشجو
❗️ثبتنام برای عموم دانشجویان آزاد و رایگان اما مستلزم ثبت نام است.
📌ثبتنام
💬برای اطلاعات بیشتر میتوانید با ما در آیدی زیر در ارتباط باشید.
@nabzeandisheh_admin
@nabzeandisheh_javaneh📚
@soha_javaneh✏️
@javaneh_club🌱
Forwarded from کانون نبض اندیشه (Amirhossein s)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کانون ادبی هنری سها
🔹کانون نبض اندیشه و کانون ادبی هنری سها برگزار میکنند: «بزرگداشت فردوسی» به پاس رنج سیساله و به شکرانه زبان پارسی گرد هم می آییم تا از حکیم بخوانیم و بشنویم. با حضور دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی: عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، نویسنده و اسطورهشناس…
با عرض پوزش فراوان و به علت مشکلات غیرقابل پیشبینی پیش آمده، این برنامه به تاریخ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ماه موکول شد. اطلاعات تکمیلی به زودی منتشر خواهد گردید.
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت بیستم و یکم
پشت در های بسته
نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ۹۹ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
پشت در های بسته
نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ۹۹ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
پشت در های بسته-👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes
دلم نمی خواست در را باز کنم. در پرونده اش دیده بودم که او حتی از منِ نیمچه پرستارِ تازه بیست را پر کرده هم کم سن تر بود و بودنش دو ماه تمام وابسته به چند دستگاه در بخش آی سی یو بود و نفس هایش حالا در بند لوله ایست که از گلویش -آن گلوی نازک که کمی بالاتر تازه ریش دوانیده- بیرون زده.
مثل احمق ها سوال می پرسم و برای لحظه ای کوتاه هم از ذهنم تمام آن کتاب ها و جزوه ها و کلاس های درس رد نمی شود که عاقله دختر! نفسش در بند است نمی بینی؟! پاسخ می خواهی از تار های زایل گشته صوتی اش؟!
صدایی می آید. به جوشیدن قیر ته چاهی عمیق می ماند. مادرش به کمک خامی من و تقلا های او می آید و می گوید. از این که کلاه سرش نبود؛ که معجزه است به مقصد آن دنیا نرسیدنش؛ که "یادم بدهید! در خانه پرستاری اش را می کنم..."
راه نفسش را پاک می کنم. "هیس؛ هیس! کمی طاقت بیاور! آخ؛ ببخشید! ببخشید که نمی توانی نفس بکشی. باور کن سریع ترین حالت ممکن است... عذر می خواهم که همین لوله ی باریک و تنگ را هم هر روز چند بار از تو دریغ می کنم. ببخشید مجبورم! ببخشید..."
بهم ریخته. لرزش دستانش این را تایید می کنند. می ترسم به او دست بزنم! آنقدر نحیف شده و استخوان هایش آنقدر گچ و میله و تیغ را پشت سر گذاشته که خجالت می کشم ناتوانی پاهایش را از نگاه بگذرانم.
در اتاق را می بندم. می خواهم فرار کنم. می خواستم مراقبی باشم برای درمان نه ناظری به نابودی ها! فرار می خواهم...
یک اتاق!
باور کنید فقط یک اتاق فاصله بود...
چهره اش را به زور شناختم. همان پسرک چند ماه پیشِ فلان بخشِ آن یکی بیمارستانِ اردیبهشت ماهِ تصادفیِ... وای وای! او که حرف می زند! او که نفسش در بند لوله ای نیست! آن واکر به چه کارش می آید؟ نکند..؟ یعنی می تواند..؟
می گویم تو یادت نیست ولی از آن روز لحظه ای از یاد ما نرفتی. آن روز دَرِ اتاقت را بستیم و خواستیم که فرار کنیم. دَرِ امروز را هم به زور باز کردیم...
هنوز باورم نشده که این مرد جوان سرحال، همون پسرک نحیف و زخم دار چند ماه پیش است.
از در نیمه باز، به در بسته اتاق قبلی نگاه می کنم.
ناامیدی های زیادی را پشت دَر اتاق ها جا گذاشته ام. به جهنم که خروس تخم نمی گذارد! به جهنم که درمان ندارد؛ که امید نیست؛ که همین است که هست. من هنوز هم فرار می کنم بله!
این بار اما به سمت درها! که باز کنمشان...
شاید پشت یکی از آن ها کسی که روزی با ناامیدی پشت سر گذاشته ام را ببینم.
شاید پشت یکی از آن ها، امید را پیدا کردم.
نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ٩٩ دانشگاه تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
دلم نمی خواست در را باز کنم. در پرونده اش دیده بودم که او حتی از منِ نیمچه پرستارِ تازه بیست را پر کرده هم کم سن تر بود و بودنش دو ماه تمام وابسته به چند دستگاه در بخش آی سی یو بود و نفس هایش حالا در بند لوله ایست که از گلویش -آن گلوی نازک که کمی بالاتر تازه ریش دوانیده- بیرون زده.
مثل احمق ها سوال می پرسم و برای لحظه ای کوتاه هم از ذهنم تمام آن کتاب ها و جزوه ها و کلاس های درس رد نمی شود که عاقله دختر! نفسش در بند است نمی بینی؟! پاسخ می خواهی از تار های زایل گشته صوتی اش؟!
صدایی می آید. به جوشیدن قیر ته چاهی عمیق می ماند. مادرش به کمک خامی من و تقلا های او می آید و می گوید. از این که کلاه سرش نبود؛ که معجزه است به مقصد آن دنیا نرسیدنش؛ که "یادم بدهید! در خانه پرستاری اش را می کنم..."
راه نفسش را پاک می کنم. "هیس؛ هیس! کمی طاقت بیاور! آخ؛ ببخشید! ببخشید که نمی توانی نفس بکشی. باور کن سریع ترین حالت ممکن است... عذر می خواهم که همین لوله ی باریک و تنگ را هم هر روز چند بار از تو دریغ می کنم. ببخشید مجبورم! ببخشید..."
بهم ریخته. لرزش دستانش این را تایید می کنند. می ترسم به او دست بزنم! آنقدر نحیف شده و استخوان هایش آنقدر گچ و میله و تیغ را پشت سر گذاشته که خجالت می کشم ناتوانی پاهایش را از نگاه بگذرانم.
در اتاق را می بندم. می خواهم فرار کنم. می خواستم مراقبی باشم برای درمان نه ناظری به نابودی ها! فرار می خواهم...
یک اتاق!
باور کنید فقط یک اتاق فاصله بود...
چهره اش را به زور شناختم. همان پسرک چند ماه پیشِ فلان بخشِ آن یکی بیمارستانِ اردیبهشت ماهِ تصادفیِ... وای وای! او که حرف می زند! او که نفسش در بند لوله ای نیست! آن واکر به چه کارش می آید؟ نکند..؟ یعنی می تواند..؟
می گویم تو یادت نیست ولی از آن روز لحظه ای از یاد ما نرفتی. آن روز دَرِ اتاقت را بستیم و خواستیم که فرار کنیم. دَرِ امروز را هم به زور باز کردیم...
هنوز باورم نشده که این مرد جوان سرحال، همون پسرک نحیف و زخم دار چند ماه پیش است.
از در نیمه باز، به در بسته اتاق قبلی نگاه می کنم.
ناامیدی های زیادی را پشت دَر اتاق ها جا گذاشته ام. به جهنم که خروس تخم نمی گذارد! به جهنم که درمان ندارد؛ که امید نیست؛ که همین است که هست. من هنوز هم فرار می کنم بله!
این بار اما به سمت درها! که باز کنمشان...
شاید پشت یکی از آن ها کسی که روزی با ناامیدی پشت سر گذاشته ام را ببینم.
شاید پشت یکی از آن ها، امید را پیدا کردم.
نویسنده: #صبا_آذر
پرستاری ورودی ٩٩ دانشگاه تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_بیست_و_یک #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
کانون ادبی هنری سها
🌱 کانون ادبی هنری سها تقدیم میکند 🎞 سینما جوانه 🎞 💥اکران فیلم Perfect Days 💥 ⭐️ IMDB: 7.9/10 🗓 دوشنبه ۲۲ اردیبهشتماه ١۴۰۴ 📍دانشکده پزشکی، سالن شهدا، ضلع غربی، تالار دکتر معتمدی ⏰ساعت ١۵ ویم وندرس، با نگاهی شاعرانه، شما را به قلب زندگی سادهی یک مرد…
📷 گزارش تصویری اکران فیلم سینمایی Perfect Days - اردیبهشت ۱۴۰۴
#سها #سینما_جوانه
@Soha_javaneh 🍿
@javaneh_club 🌱
#سها #سینما_جوانه
@Soha_javaneh 🍿
@javaneh_club 🌱
Forwarded from کانون نبض اندیشه (Madiya)
🔹کانون نبض اندیشه برگزار میکند:
📖همخوانی کتاب «حسرت، در ستایش زندگی نازیسته»
✍🏻نوشته «آدام فیلیپس»
🗓به تاریخ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه
⏳ساعت ۱۵
📍دانشگاه علومپزشکی تهران، دانشکده پزشکی، ضلع غربی سالن شهدا، تالار دکتر معتمدی
📌جهت ثبتنام روی لینک کلیک کنید.
و به منظور کسب اطلاعات بیشتر با آیدی @nabzeandisheh_admin در ارتباط باشید.
❗️برای شرکت در همنشینی الزامی به مطالعه کامل کتاب نیست❗️
@nabzeandisheh_javaneh📚
@javaneh_club🌱
📖همخوانی کتاب «حسرت، در ستایش زندگی نازیسته»
✍🏻نوشته «آدام فیلیپس»
🗓به تاریخ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه
⏳ساعت ۱۵
📍دانشگاه علومپزشکی تهران، دانشکده پزشکی، ضلع غربی سالن شهدا، تالار دکتر معتمدی
📌جهت ثبتنام روی لینک کلیک کنید.
و به منظور کسب اطلاعات بیشتر با آیدی @nabzeandisheh_admin در ارتباط باشید.
❗️برای شرکت در همنشینی الزامی به مطالعه کامل کتاب نیست❗️
@nabzeandisheh_javaneh📚
@javaneh_club🌱
📚قصه های بیصدا-قسمت ششم
هر جا هستی، هستُم.
بخش اول
«چادر»
چادر، نماد جنگجوی پارسی، میان آفتاب سوزناک کویر و گاهی مراتع خوش آب و هوای غرب؛ پناهگاهی که تعهد به آن شاید از ماجراجویی نیز ارجح باشد.
چادرمان، من، «او»،بچه و غول؛ میگویند آن ها زاییده خیال داستان سرایان خوش روزگاران اند، هیچ سندی مبنی بر وجود آن ها نیست؛ درست است، هیچ چیز نیست! نمیتوانی مدرکی پیدا کنی مگر آنکه تو نیز چادرنشین باشی.
داخل چادر جای زیادی نیست، حداقل وقتی نزدیک «او»هستم، چه بهتر، آغوش وسیع تر! گاهی سر و کله غول پیدا میشود ولی بچه عادت کرده است، وقتی نوزاد بود میرنجید، گریه میکرد، و هر از گاهی ما را به جون یکدیگر می انداخت؛ دیگر میتوان گفت ما هم با حضور او کنار آمده ایم.
مینشیند و ما را تماشا میکند، گاهی اذیت میکند و گاهی اشکمان را در می آورد اما چادر، چادر ماست، همه در اینجا میدانند که آن ها موجوداتی حق خواه و همه چیز طلب هستند، اما چادرت را نمیگیرند، بچه را نمیبرند و فقط میتوان با حضورشان آن هم در بعضی از روز های سال اوقاتت را تلخ کنند.
«او»
از همان روز اول که سیب افتاد، دغدغه غذا و تامین آن نیز در جان مردمان افتاد. پدران ما جنگجو هایی هستند که آن زمان با مُغول و اکنون با غول ها میجنگند. «او» آب و غذای بچه را تامین میکند، محبت میکند و گاهی رخت غم را سر تا پای خود میپوشاند و کلامی از آن نمیگوید، کنار آتش از او میخواهم که کمی بار های هر روزش را با من تقسیم کند، چای داغی برایش اماده میکنم و سرش را آرام نوازش میکنم، میدانم غول آسایش چادر را گرفته است اما او قویست، استوار است و از درون بسیار نیازمند همان چای و آسیاب کردن با زمزمه خوانش من.
او جنگنجویی لطیف با خون پدرانمان است.
«بچه»
حیران، رها، زیبا. زخم برداشته از چنگ غول چادرمان، همچنان زیبا. «او» هر روز برایش از آرد ای که مادرش برایمان آورده است، با آب چشمه و گاهی آب های داخل چادر، پارچه ای پهن میکند و مرهم را مشت مشت روی آن میمالد، پارچه را به دست و پای بچه میپیچد و او را آرام در سینه اش میگیرد، جایی که میان دو بازوان اش مانند پناهگاه، و ضربه های قلبش، جریان زندگی را روانه میکند. دست هایش را دور بچه جوری قفل میکند که گاهی زیباترین صحنه دنیا «او» است و دشت که به افتخارشان سبز شده است. گاهی بچه را برای گردش می برد و بعد او را به من میسپارد، بچه را دوست دارم؛ شکننده، خسته و زیبا. هر چیزی میتواند او را آزار دهد، ناراحتش کند، حتی گل های وحشی روییده کنار چادرمان. خوب و بد، بچه را می آزرد، و این است که غم را در بردارد. مرهم ها؛ مرهم زخم هایی هستند که هرچند دردناک اما بزرگش میکنند. او را دوست داریم، بزرگش کردیم، مراقبش هستیم، شاید «او» بیشتر.
هر جا هستی، هستُم.
بخش اول
«چادر»
چادر، نماد جنگجوی پارسی، میان آفتاب سوزناک کویر و گاهی مراتع خوش آب و هوای غرب؛ پناهگاهی که تعهد به آن شاید از ماجراجویی نیز ارجح باشد.
چادرمان، من، «او»،بچه و غول؛ میگویند آن ها زاییده خیال داستان سرایان خوش روزگاران اند، هیچ سندی مبنی بر وجود آن ها نیست؛ درست است، هیچ چیز نیست! نمیتوانی مدرکی پیدا کنی مگر آنکه تو نیز چادرنشین باشی.
داخل چادر جای زیادی نیست، حداقل وقتی نزدیک «او»هستم، چه بهتر، آغوش وسیع تر! گاهی سر و کله غول پیدا میشود ولی بچه عادت کرده است، وقتی نوزاد بود میرنجید، گریه میکرد، و هر از گاهی ما را به جون یکدیگر می انداخت؛ دیگر میتوان گفت ما هم با حضور او کنار آمده ایم.
مینشیند و ما را تماشا میکند، گاهی اذیت میکند و گاهی اشکمان را در می آورد اما چادر، چادر ماست، همه در اینجا میدانند که آن ها موجوداتی حق خواه و همه چیز طلب هستند، اما چادرت را نمیگیرند، بچه را نمیبرند و فقط میتوان با حضورشان آن هم در بعضی از روز های سال اوقاتت را تلخ کنند.
«او»
از همان روز اول که سیب افتاد، دغدغه غذا و تامین آن نیز در جان مردمان افتاد. پدران ما جنگجو هایی هستند که آن زمان با مُغول و اکنون با غول ها میجنگند. «او» آب و غذای بچه را تامین میکند، محبت میکند و گاهی رخت غم را سر تا پای خود میپوشاند و کلامی از آن نمیگوید، کنار آتش از او میخواهم که کمی بار های هر روزش را با من تقسیم کند، چای داغی برایش اماده میکنم و سرش را آرام نوازش میکنم، میدانم غول آسایش چادر را گرفته است اما او قویست، استوار است و از درون بسیار نیازمند همان چای و آسیاب کردن با زمزمه خوانش من.
او جنگنجویی لطیف با خون پدرانمان است.
«بچه»
حیران، رها، زیبا. زخم برداشته از چنگ غول چادرمان، همچنان زیبا. «او» هر روز برایش از آرد ای که مادرش برایمان آورده است، با آب چشمه و گاهی آب های داخل چادر، پارچه ای پهن میکند و مرهم را مشت مشت روی آن میمالد، پارچه را به دست و پای بچه میپیچد و او را آرام در سینه اش میگیرد، جایی که میان دو بازوان اش مانند پناهگاه، و ضربه های قلبش، جریان زندگی را روانه میکند. دست هایش را دور بچه جوری قفل میکند که گاهی زیباترین صحنه دنیا «او» است و دشت که به افتخارشان سبز شده است. گاهی بچه را برای گردش می برد و بعد او را به من میسپارد، بچه را دوست دارم؛ شکننده، خسته و زیبا. هر چیزی میتواند او را آزار دهد، ناراحتش کند، حتی گل های وحشی روییده کنار چادرمان. خوب و بد، بچه را می آزرد، و این است که غم را در بردارد. مرهم ها؛ مرهم زخم هایی هستند که هرچند دردناک اما بزرگش میکنند. او را دوست داریم، بزرگش کردیم، مراقبش هستیم، شاید «او» بیشتر.
هر جا هستی، هستُم.
بخش دوم
«غول»
چادرمان، هم سایه ای جز او ندارد، درست است که همگی باهم کوچ میکنیم اما چادرمان را در جایی بنا میکنیم که دور از چشم های سرمه کشیده زنان قوم و کمر های خم شده مردانشان باشد. تقریبا خلوت ترین و بی سر و صدا ترین مرکز زمین؛ برای بچه، آرامش «او» و بچه.
طعنه هایی میشنویم از دوری گزیدن از قوم، اما میگذرد. در قوم من و «او» تنها کسانی هستیم که سواد را آموختیم. میدانیم که غول چیست و کتاب چیست، دستور مبارزه با آن ها در نسخه های قدیمی چیست و هزاران هزار روش مبارزه با او را مطالعه کردیم. راهی نیست، اما میگذرد.
معمولا پارچه ورودی چادرمان را آنقدر با میخ سفت نمیکنیم که نتواند وارد شود، گاهی میانه یک شب طولانی و ترسناک می آید و در کنجی نزدیک ما مینشیند، گاهی صبح ها می رود و بعد از چندین شکار خونین برمیگرد، فقط مینشیند، نگاهمان میکند، گاهی هم بچه را.
بچه تنها کسی است که به او نزدیک میشود و دستش را دور تن نرم او میپیچد، چون بچه ضعیف است. «او» میگوید باید یک روز قوایمان را جمع کنیم و جسور باشیم. او را از چادر به ناکجا آباد بفرستیم و خود کوچ کنیم.
«او» میداند، من نیز میدانم. هیچ راه فراری از غول نیست. مگر سازش. اما «او» جنگنده است و گاهی ترس ها چیره میشوند، بچه را هم بی قرار میکنیم.
هم سایه بودن با غول چیز غریبی نیست، سالیان سال است که آن ها در همان گوشه و کنار چادر هایمان خانه گزیدند. شنیده ایم طبیبان دوا و درمانی برای کشتن آن ها ساخته اند و این فقط آن ها را حریص تر میکند. مانند غم که وقتی سایه اش را بر روی چادرمان می اندازد، حریص و حریص تر میشود.
آن شب سایه اش را میدیدم که دورمان قدم میزند، انگار گلویت را میفشارد، ابر ها را روی سرت خراب میکند و هر چه بغض ات را قورت دهی باز هم کار خودش را میکند. صدایش زدم؛ «او» کنارم بود، دستم را گرفت، قوی، محکم. آرامم کرد، موهایم را شانه کرد و در باد رها. چای را اینبار «او» آورد. نی اش را هم از زیر سایه بان.
نواخت، نواخت، نواخت، در بلندای شب بی عار و سوزناک، اشک هایمان را، رقص شعله های آتش و گرمی حضورش.
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_ششم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
بخش دوم
«غول»
چادرمان، هم سایه ای جز او ندارد، درست است که همگی باهم کوچ میکنیم اما چادرمان را در جایی بنا میکنیم که دور از چشم های سرمه کشیده زنان قوم و کمر های خم شده مردانشان باشد. تقریبا خلوت ترین و بی سر و صدا ترین مرکز زمین؛ برای بچه، آرامش «او» و بچه.
طعنه هایی میشنویم از دوری گزیدن از قوم، اما میگذرد. در قوم من و «او» تنها کسانی هستیم که سواد را آموختیم. میدانیم که غول چیست و کتاب چیست، دستور مبارزه با آن ها در نسخه های قدیمی چیست و هزاران هزار روش مبارزه با او را مطالعه کردیم. راهی نیست، اما میگذرد.
معمولا پارچه ورودی چادرمان را آنقدر با میخ سفت نمیکنیم که نتواند وارد شود، گاهی میانه یک شب طولانی و ترسناک می آید و در کنجی نزدیک ما مینشیند، گاهی صبح ها می رود و بعد از چندین شکار خونین برمیگرد، فقط مینشیند، نگاهمان میکند، گاهی هم بچه را.
بچه تنها کسی است که به او نزدیک میشود و دستش را دور تن نرم او میپیچد، چون بچه ضعیف است. «او» میگوید باید یک روز قوایمان را جمع کنیم و جسور باشیم. او را از چادر به ناکجا آباد بفرستیم و خود کوچ کنیم.
«او» میداند، من نیز میدانم. هیچ راه فراری از غول نیست. مگر سازش. اما «او» جنگنده است و گاهی ترس ها چیره میشوند، بچه را هم بی قرار میکنیم.
هم سایه بودن با غول چیز غریبی نیست، سالیان سال است که آن ها در همان گوشه و کنار چادر هایمان خانه گزیدند. شنیده ایم طبیبان دوا و درمانی برای کشتن آن ها ساخته اند و این فقط آن ها را حریص تر میکند. مانند غم که وقتی سایه اش را بر روی چادرمان می اندازد، حریص و حریص تر میشود.
آن شب سایه اش را میدیدم که دورمان قدم میزند، انگار گلویت را میفشارد، ابر ها را روی سرت خراب میکند و هر چه بغض ات را قورت دهی باز هم کار خودش را میکند. صدایش زدم؛ «او» کنارم بود، دستم را گرفت، قوی، محکم. آرامم کرد، موهایم را شانه کرد و در باد رها. چای را اینبار «او» آورد. نی اش را هم از زیر سایه بان.
نواخت، نواخت، نواخت، در بلندای شب بی عار و سوزناک، اشک هایمان را، رقص شعله های آتش و گرمی حضورش.
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_ششم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🌱 کانون ادبی هنری سها برگزار میکند
📚 جلسه دوم حلقه کتاب ادبیات فانتزی
با محوریت کتاب «ارباب حلقهها»
🏔 توی این حلقه قراره با هم به دنیای جادویی و حماسی «ارباب حلقهها» اثر جاودانهی جی. آر. آر. تالکین سفر کنیم.
⭕️ فرقی نمیکنه اولین باره که به سرزمین میانه قدم میذارید یا از کهنهکاران این دنیایید، همهی شما دعوتید تا در این جلسات شرکت کنید 🌱✌️
موضوعاتی که قراره توی این حلقهها بهشون بپردازیم:
• شرح داستان و اتفاقات کتاب
• تحلیل شخصیتهای کلیدی
• بررسی نمادها و مضامین داستان
و کلی گپ و گفت دوستانه!
🕰 یکشنبه، ۴ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۰
🚪 دانشکده پزشکی، سالن شهدا، ضلع غربی، تالار دکتر معتمدی
🌐 حضور به شرط ثبتنام، برای همه آزاد و رایگان است.
💬 برای گپ و گفت درباره ادبیات فانتزی و آشنا شدن با دیگر دوستدارانش، همچنین برای اطلاع از جلسههای بعدی حلقههای ادبیات فانتزی، میتونید داخل این گروه عضو شین
@soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
📚 جلسه دوم حلقه کتاب ادبیات فانتزی
با محوریت کتاب «ارباب حلقهها»
🏔 توی این حلقه قراره با هم به دنیای جادویی و حماسی «ارباب حلقهها» اثر جاودانهی جی. آر. آر. تالکین سفر کنیم.
⭕️ فرقی نمیکنه اولین باره که به سرزمین میانه قدم میذارید یا از کهنهکاران این دنیایید، همهی شما دعوتید تا در این جلسات شرکت کنید 🌱✌️
موضوعاتی که قراره توی این حلقهها بهشون بپردازیم:
• شرح داستان و اتفاقات کتاب
• تحلیل شخصیتهای کلیدی
• بررسی نمادها و مضامین داستان
و کلی گپ و گفت دوستانه!
🕰 یکشنبه، ۴ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۰
🚪 دانشکده پزشکی، سالن شهدا، ضلع غربی، تالار دکتر معتمدی
🌐 حضور به شرط ثبتنام، برای همه آزاد و رایگان است.
💬 برای گپ و گفت درباره ادبیات فانتزی و آشنا شدن با دیگر دوستدارانش، همچنین برای اطلاع از جلسههای بعدی حلقههای ادبیات فانتزی، میتونید داخل این گروه عضو شین
@soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🔹کانون نبض اندیشه و کانون ادبی هنری سها برگزار میکنند:
«بزرگداشت فردوسی»
به پاس رنج سیساله و به شکرانه زبان پارسی گرد هم می آییم تا از حکیم بخوانیم و بشنویم.
با حضور
دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی:
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، نویسنده و اسطورهشناس
▪️به همراه اجرای موسیقی گروه کانون چکامه و نقالی
🗓به تاریخ سهشنبه ۳۰ اردیبهشت
⏳ ساعت ۱۵:۱۵
📍دانشگاه علوم پزشکی تهران، دانشکده پزشکی، تالار کاووسی
❗️ثبتنام برای عموم دانشجویان آزاد و رایگان اما مستلزم ثبت نام است.
📌ثبتنام
💬برای اطلاعات بیشتر میتوانید با ما در آیدی زیر در ارتباط باشید.
@nabzeandisheh_admin
@nabzeandisheh_javaneh📚
@soha_javaneh✏️
@javaneh_club🌱
«بزرگداشت فردوسی»
به پاس رنج سیساله و به شکرانه زبان پارسی گرد هم می آییم تا از حکیم بخوانیم و بشنویم.
با حضور
دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی:
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، نویسنده و اسطورهشناس
▪️به همراه اجرای موسیقی گروه کانون چکامه و نقالی
🗓به تاریخ سهشنبه ۳۰ اردیبهشت
⏳ ساعت ۱۵:۱۵
📍دانشگاه علوم پزشکی تهران، دانشکده پزشکی، تالار کاووسی
❗️ثبتنام برای عموم دانشجویان آزاد و رایگان اما مستلزم ثبت نام است.
📌ثبتنام
💬برای اطلاعات بیشتر میتوانید با ما در آیدی زیر در ارتباط باشید.
@nabzeandisheh_admin
@nabzeandisheh_javaneh📚
@soha_javaneh✏️
@javaneh_club🌱
کانون ادبی هنری سها
🔹کانون نبض اندیشه و کانون ادبی هنری سها برگزار میکنند: «بزرگداشت فردوسی» به پاس رنج سیساله و به شکرانه زبان پارسی گرد هم می آییم تا از حکیم بخوانیم و بشنویم. با حضور دکتر عبدالرضا ناصرمقدسی: عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، نویسنده و اسطورهشناس…
دقت فرمایید برنامه فوق از تالار دانشجو به تالار کاووسی منتقل شده است.