Telegram Group Search
Channel created
شرح عشق
مسابقه نگارش مقاله در باره خدمات دکتر میرجعفر ابریشمچیان خیر دانشگاه ساز
جوایز: 5 نفر جایزه یک میلیون تومانی
نشانی ارسال مقاله
[email protected]
تلگرام
https://www.group-telegram.com/sharhe1402.com
آخرین مهلت ارسال 20 بهمن
ستاد برگزاری مراسم دکتر ابریشمچیان
دکتر داود احمدی دستجردی
رئیس اسبق دانشگاه گیلان(1376-1384)
 
اکنون بیش از 15 سال است که آقای دکتر  ابریشمچیان و خانوادۀ محترمشان را می‎شناسم. من از طریق مرحوم خمامی­زاده با ایشان آشنا شدم. آن زمان من رئیس دانشگاه بودم. مشکلات زیادی در دانشگاه داشتیم، مخصوصاً دانشکدۀ علوم انسانی بسیار مکان کمی داشت. شاید یکی از رؤیاهایم این بود که کسی بیاید و این دانشگاه را گسترش دهد و بقیۀ دانشکدۀ علوم انسانی را بسازد. من به عنوان رئیس دانشگاه شرمندۀ همکاران و دانشجویان بودم که این‌همه همکار و دانشجو در آن فضای کم و به صورت فشرده مشغول کار و تحصیل هستند. روزی به آقای خمامی­زاده گفتم چقدر خوب می­شد که کسی پیدا می­شد و کمکی به دانشگاه می­کرد. من چون تا آن روز سمت­های مختلفی در دانشگاه داشتم و چندین بار معاون دانشگاه بودم، دانشگاه را خوب می­شناختم و عملاً کسی تا آن روز به دانشگاه کمکی نکرده بود. یعنی داشتم رؤیایی صحبت می­کردم. یک‎دفعه دیدم آقای خمامی‌زاده گفت: «من یکی را می­شناسم و شما را با ایشان آشنا می­کنم». ایشان که گفتند «من کسی را می‌شناسم» در ذهن من کسی آمد که مقداری کتاب به دانشگاه کمک می‎کند. چند روزی گذشت و من داشتم این صحبت را فراموش می­کردم. چون اصلاً فکرش را نمی­کردم که کسی بتواند تا این حد به دانشگاه کمک کند. این برایم در حد آرزو بود. کمتر از یک هفته بعد از صحبت من با آقای خمامی­زاده، ایشان به اتفاق دکتر   ابریشمچیان به دانشگاه تشریف آوردند. من الآن می­فهمم چه اتفاقی افتاده. چون الآن روحیات آقای دکتر  ابریشمچیان را می­شناسم، ولی آن موقع نمی­دانستم و شناختی از ایشان نداشتم.
آمدند. سوار ماشین شدیم و رفتیم در دانشگاه و فضا را به ایشان نشان دادم. ایشان فقط یک کلمه گفتند: «می­سازم». خیلی مبهوت بودم و باورم نمی­شد. آقای خمامی­زاده که بهت مرا دید، زد روی شانه­ام و گفت: «می‌گه می‌سازم می‌سازه!»
اگرچه احترام بسیار زیادی برای آقای خمامی­زاده و هر کسی که ایشان معرفی می‌کرد، قائل بودم، ولی باز هم باورم نمی­شد. آقای خمامی‌زاده باز تکرار کردند که «می‌سازه.» دکتر  ابریشمچیان هم متوجه روحیۀ من شدند که باور نمی­کنم. بعد از مدتی به مناسبتی که من تهران بودم، دعوت کردند که به منزلشان در تهران بروم. در آنجا با روشی که میان من و ایشان محفوظ باشد، مرا مطمئن کردند که می­خواهند کار بزرگی در دانشگاه انجام دهند. انگیزۀ این کار را داشتند. من افرادی را دیده بودم که کرامت دارند و چیزی را می­بخشند، اما کسی که کرامت در ذاتش باشد و ببخشد، بدون اینکه نگاه کند به چه کسی می­بخشد، در کتاب­ها می­خواندیم.
بعد که آمدیم و نقشه­های دانشکدۀ علوم انسانی را خواستیم، دیدیم همکاران به این موضوع اعتقادی ندارند. خب زیربنای زیادی بود. دولت از دستش برنمی­آمد و واقعاً گیلان هم نیاز داشت. گیلان در موقعیتی که هست، واقعاً باید دانشگاه در اینجا رشد کند. شاید تمام نقاط کشور دانشگاه بخواهد، اما گیلان به دلیل طبیعت خوبش و اینکه تمام مردم ایران شمال را دوست دارند، باید در اولویت باشد. ما چرا جوان­های مردم را به جاهایی بفرستیم که دوست ندارند؟ خطه شمال از این نظر بسیار خوب می­تواند رشد کند.
ایشان که کار را شروع کردند من بیشتر با ایشان آشنا شدم. طوری‌که کم­کم احساس کردم عضوی از خانوادۀ ایشان هستم و یک احساس خیلی راحتی با ایشان داشتم. دوست دارم یک‌بار کارهای خیری که ایشان انجام داده مستند شود، مخصوصاً کارهایی را که از جوانی انجام داده­اند تا آن صفت کرامتی که گفتم را همه ببینند.
ایشان وقتی به آسایشگاه کهریزک کمک کردند، سنی حدود سی سال داشتند. انسان در آن سن یک زندگی در پیش رویش است و سخت است که بخواهد بخشی از اموالش را ببخشد. خیلی وقت­ها ایشان یا حاج آقای قدیمی که خدا حفظشان کند، با من مشورت می­کنند، راجع به بخشیدن چیزی به کسی، نظرم را می­خواهند. من بالاخره مدیر بوده­ام. نگاه مدیر تشویقی و تنبیهی است. می­گویم این پول را بدهید اینجا شاید تشویقی باشد، برای رشد فلان مجموعه. من نظر خودم را می­گویم، اما صفت کرامت ایشان نمی­گذارد که مثل من مدیر به اطرافیان نگاه کنند.
من امیدوارم که اولاً خداوند عمری طولانی به ایشان بدهد و خانواده­شان را نگه دارد. خداوند بیامرزد فرزند عزیزشان علی‌آقا را که بارها آقای دکتر به من فرمودند که این پسرم بسیار پیگیر امور ساخت در دانشگاه است.
برای من بسیار جالب بود که من با هرکدام از اعضای این خانواده؛ آقای محمدرضا  ابریشمچیان یا دختر خانمشان مریم‌خانم، ملاقات داشتم دیدم همه انگیزه دارند.
پسرشان برای من تعریف می‌کرد و می­گفت: دیدید که پدر من چطور می­بخشد! این آدم زمانی که می­خواهد حساب کند، حساب‌هایش دقیق است. من این موضوع را خودم تجربه کردم؛ یک‌بار ایشان در دفتر من بودند و من گفتم که پیمانکار ما مصالح ساختمان را قرار است از فلان‌جا تهیه کند. ایشان برآشفته شد و گفت از آنجا نخرید، آن آدم رباخوار است. من همان‌جا دستور دادم که از آن مکان مصالح را تهیه نکنند. در آن لحظه من لذت بردم که ایشان در بعضی مسائل بسیار حساس هستند و به قول پسرشان مو را از ماست می‎کشند. بعضی جاها اصلاً نگاه نمی­کنند و می­بخشند و در جاهایی بسیار دقیق و موشکافانه عمل می­کنند.
امیدوارم سالیان طولانی سایۀ پرمهر وکرامت­شان بر سر همۀ گیلانی­ها باشد و همه قدر چنین افراد نادری را بیشتر بدانیم.
یادداشتی دیگر برای کسانی که میخواهند چیزی در باره دکتر ابریشمچیان بنویسند
دکتر  محمد کاظم یوسف‌پور
 عضو هیأت علمی دانشکده  زبان وادبیات فارسی – رئیس وقت دانشکده
از اوایل دهۀ هشتاد زمانی که ایشان آمدند تا قسمت­های نیمه‌تمام دانشکدۀ علوم انسانی را به انجام برسانند با ایشان آشنا شدم. پیش از آن دورادور وصفشان را شنیده بودم. آن زمان من رئیس دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی بودم. در روز افتتاح، ایشان به همراه استاد جعفر خمامی­زاده برای افتتاح تشریف آوردند. بعد از آن هر از گاهی با هم دیدارهایی داشتیم. آشنایی نزدیک­تر من با ایشان به مناسبت خاصی بود؛ من مدتی به دلیل جراحتی که در پایم داشتم، مجبور بودم از عصا استفاده کنم. در یکی از همان روزها آقای دکتر مرا دیدند و ماجرای عصا را جویا شدند و من هم برایشان گفتم. توصیه کردند روزی در منزل خدمتشان برسم تا ایشان پای مرا معاینه کنند. از آنجا که من می­دانستم ایشان داروساز است، خدمتشان رسیدم. پای مرا، که جراحت آزاردهنده­ای هم داشت، معاینه کردند. پس از چند روز به قول خودشان با یک فرمول جالینوسی، پمادی ساختند و با دستور استعمال به من رساندند. بعد از استفاده از آن می­توان بگویم به شکل معجزه‌آسایی جراحت رو به بهبودی گذاشت و من از آن رنج نجات پیدا کردم. حُسنی که این دیدار از نزدیک برای من داشت، پی‎بردن به علائق مشترک بود. ایشان تعلق خاطر بسیاری به ادبیات و متون کلاسیک، به‌ویژه حافظ، دارند. همان روز اولی که خدمتشان رسیدم، بهانه­ای پیش آمد تا در حضور ایشان غزلی از حافظ بخوانم. دیوان حافظ را برداشتم و همین‌که مصرع اول را خواندم، دیدم آقای دکتر ادامۀ بیت را از حفظ می­خوانند. برای من این مقدار آشنایی ایشان با حافظ و درک ایشان از شعر حافظ بسیار جالب بود. آنجا بود که دیدیم هر دو ما محبوبی مشترک داریم و این محبوب مشترک، پیوند ما را هم قوی کرد. از آن زمان تا به امروز لااقل هفته­ای یک‌بار خدمتشان می­رسم و متنی می­خوانیم؛ معمولاً حافظ و گاهی مثنوی و سعدی و متون دیگر. به این ترتیب ارتباط ما ادامه پیدا کرد و ارادت بنده به ایشان روز به روز بیشتر ­شد.
ایشان ویژگی­های بارز شخصیتی بسیاری دارد. یکی از این ویژگی­ها تعلق خاطر ایشان به مطالعه است؛ چه در متون ادبی کلاسیک و چه در حوزۀ تاریخ ایران. ایشان بسیاری از کتاب­های تاریخ معاصر را با جدیت مطالعه کرده­اند. ایشان حین مطالعۀ این کتب، در حواشی بسیاری از صفحات تاریخ معاصر، یادداشت­هایی دارند و از مشاهدات خودشان یا مطالعۀ متون دیگر شواهدی می­آورند که نظر مؤلف کتاب را زیر سؤال می­برد. با این وصف که ایشان دکترای داروسازی دارند، آشنایی نزدیک و عمیق ایشان با ادبیات برای من بسیار جالب بود. و این بیشتر به دلیل ذوق شخصیشان بود که مطالعات ادبی را دنبال کردند.
یکی دیگر از خصوصیات خاص و بارز ایشان این است که دارای یک فرهنگ شفاهی بسیار عمیق و متقن هستند. از سال‌های دور حشر و نشر ایشان بیشتر با افراد اهل هنر و قلم بوده و به این واسطه اندوخته­های بسیار ارزشمند هنری، ادبی و فرهنگی برای خودشان فراهم کردند.
یکی از موارد جالب زندگی ایشان که شاید برای کسانی که از دور ایشان را می­شناسند تعجب­آور باشد این است که ایشان بسیار مقتصد و اهل قناعت­اند. شاید کسی گمان کند دکتر  ابریشمچیانی که میلیاردها تومان برای دانشگاه هزینه می­کند، باید زندگی بسیار مجللی داشته باشد. ولی این‌طور نیست؛ مبل­های منزل ایشان را شاید آدمی با وضع متوسط هم نپذیرد که در منزلش باشد. بر سفرۀ ایشان معمولاً یک غذا بیشتر نیست. هیچ‌گونه اسراف و تکلفی ندارند. به خاطر دارم روزی به اتفاق آقای قدیمی، که حکم پسر دکتر  ابریشمچیان را دارند و نمایندۀ ایشان هم محسوب می­شوند، به سفری رفته بودیم. در مسیر برای صرف ناهار به رستورانی رفتیم که آشنای آقای قدیمی بودند. خب در حضور دکتر  ابریشمچیان طبیعی است که ما دست به جیب نشویم. وقتی برای گرفتن سفارش آمدند، آقای دکتر دو پرس غذا و سه سرویس سفارش دادند. آقایی که سفارش می­گرفت برایش عجیب بود؛ مخصوصاً که آقای قدیمی هم در کنار ما بود. آقای قدیمی مقداری با دست بازتر در زندگی شخصی­شان عمل می­کنند. آن آقا که رفت، دکتر گفتند که همین دو پرس غذا برای هر سه نفر ما کافی است و ما را سیر می­کند که همین‌طور هم شد.
ایشان بسیار مراقب‌اند که در زندگی­شان اسراف نکنند. از ویژگی‎های ارزشمند شخصیتی ایشان پایبند بودن به قرارهایی است که می­گذارند. در سال­های اخیر عمل­های جراحی سنگین برای آقای دکتر پیش آمد که خوشبختانه توانستند این مراحل را که همه ما را نگران کرده بود، پشت سر بگذارند. با توجه به حالشان و نیازشان به استراحت بیشتر، باز هم اگر قراری بگذارند و قول بدهند، رأس ساعت حضور پیدا می­کنند.
ایشان همواره اصولی داشتند و پیوسته به این اصول پایبند بودند. به عنوان نمونه به هیچ وجه در زندگی ایشان شما غش در معامله نمی­بینید. خود ایشان به من گفتند که از افتخارات من این است که همان شیرخشکی را که وارد می­کردم و به دست مردم می­دادم به فرزندان و نوه­هایم می­دادم و برای اندکی سود بیشتر خودم را مدیون کسی نمی­کردم.
ایشان بسیار مقیدند که نظارت کامل بر مسائل داشته باشند و به حسابرسی­ها بسیار حساس‌اند. شبی در منزل تهران مهمانشان بودم. تا پاسی از شب نشسته بودیم و صحبت می­کردیم. بعد از مدتی من رفتم بخوابم. بعد از دو ساعت که بیدار شدم، دیدم درِ اتاق ایشان باز و برق اتاق روشن است. آمدم دیدم ایشان مشغول نوشتن است. پرسیدم «مشغول چه کاری هستید؟» گفتند: «دارم حساب کارهای امروز را می­رسم». گفتم: «این وقت پس از نیمه‌شب؟» گفتند: «این کار در تمام طول زندگی جزو کارهای روزانۀ من بوده است.»
آقای قدیمی برایم تعریف می­کرد که سه سال پیش به اتفاق آقای دکتر به ویلای ایشان در رامسر رفتند. دو روزی آنجا بودند و برگشتند. شب که شد، طبق معمول، حسابرسی­های روزانه­شان را انجام می­دادند. در طی این حسابرسی‌ها پنجاه‌هزار تومان مفقود بود و ایشان هرچه فکر می­کرد، نمی­دانست این پول چه شده. فکرش را بکنید آقای  ابریشمچیانی که ده سال پیش وقتی انعامی به کسی می­داد، کمتر از پنجاه‌هزار تومان نبود، فکرش را این مبلغ مشغول کند. خیلی راحت هم می­توانستند بگویند که این پول را انعام داده­اند و حساب آن روز را ببندند، اما این کار را نکردند. آقای قدیمی می­گفتند که من تمام خانه را زیر و رو کردم؛ از لای کتاب­ها تا میان کیف­ها را گشتم، اما پیدا نشد. یک ماه تمام دکتر ضمن حساب­های روزانه، آن پنجاه‌هزار تومان ذهنش را مشغول کرده بود. تا اینکه آقای قدیمی حدس می­زند که ممکن است در جیب لباسشان در رامسر باشد. با یکی از آشنایان‎شان در رامسر تماس می­گیرند که برود و ببیند آیا داخل جیب لباس ایشان چیزی هست یا نه! آن بنده خدا می­رود و بالاخره آن چک‌پول پنجاه‌هزار تومانی را پیدا می­کند.
*تمدیدشد*
💥🌐🌐
شرح عشق
مسابقه نگارش مقاله در باره خدمات دکتر میرجعفر ابریشمچیان خیر دانشگاه ساز
جوایز: 5 نفر جایزه یک میلیون تومانی
نشانی ارسال مقاله
[email protected]
تلگرام
https://www.group-telegram.com/sharhe1402.com
آخرین مهلت ارسال یکشنبه 6 اسفند
ستاد برگزاری مراسم دکتر ابریشمچیان
2025/01/09 07:50:46
Back to Top
HTML Embed Code: