Telegram Group Search
از مقاله‌ای در دست ترجمه:

«توجه به متون هگل اجازه نمی‌دهد وی را زیر پرچم نمادینی جای دهیم که کربن برای بوهمه استفاده می‌کرد یعنی Imago Magia (تصویر جادویی). تصویر در اینجا در خود فعال، عمل‌کننده، سرشار از قدرتِ احضار و ظهور است و به عبارت دیگر تصویر، تجلیِ الهی است. معهذا هگل مفهوم را بالاتر از تصویر می‌نشاند و این سلسله‌مراتب جای تردید ندارد. در مفهوم و در مفهومِ روح به طور خاص است که خدا ظاهر می‌شود. در این معنا مکاشفات یاکوب بوهمه در نظر هگل بیانِ حقیقتِ الهی به شیوه‌ای زمخت و بی‌قاعده است. با این همه باید این نکته را خاطرنشان کرد که هگل بوهمه را به عنوان خاستگاه استعلایی یا فراحسی اندیشه مدرن در نظر می‌گیرد، و بیکن را خاستگاه تجربی یا حسی آن. در نظر هگل بزرگترین شایستگی بوهمه این است که دریافته است که امر نظری تمام و کمال، یعنی تثلیث الهی، در نفس آدمی و در باطن اوست. بنابراین هگل همه ارزش باطنی‌گرایی یاکوب بوهمه را، در معنایی که کربن به این کلمه می‌دهد، یعنی اندیشه بر چیزهای درون، ta ésô دریافته است.»

ژان لویی ویه‌یار بارون
نامتان جاودان❤️
❤️
و اینک لحظه حقیقت



بازنده بزرگ حمله اسرائیل به ایران اپوزیسیون پادشاهی‌خواه و شخص رضا پهلوی بود. او حقیقتاً فردی نادان و بی‌صلاحیت است. حتی سعی نکرد در این سه هفته ماهرانه فاصله خود را با ماجرا حفظ کند. یکی به میخ می‌زد و یکی به نعل و البته نزدیکی‌اش به اسرائیل روشن‌تر از آن بود که بتواند انکار کند. سفر به اسرائيل وی را چنان نمک‌گیر کرده بود که نمی‌توانست حتی موضعی بی‌طرف اتخاذ کند. در واقع عملاً در جبهه اسرائیل بود و منتظر سقوط جمهوری اسلامی و پر کردن خلأ قدرت! مشاوران وی صریحاً لیست می‌دادند و پیشنهاد زدن زیرساخت‌ها را به اسرائیل می‌دادند. ندیدیم شاهزاده موضعی بگیرد و این عمل مشاورانش را محکوم و آنان را عزل کند. البته ایشان جنگ‌طلب خوبی هم نیستند! در واقع بیشتر گم‌شده در جنگل در هم‌پیچیده سیاست است. فردی داتاً غیرسیاسی که به زور خانواده شغلی تشریفاتی را پذیرفته است. روزی متحد مهتدی و منت‌کش حامد اسماعیلیون، روزی رفیق نتانیاهو، روزی راضی به حمله به ایران و روزی دیگر با رونویسی از روی دست حامد اسماعیلیون مخالف جنگ و طرفدار راه سوم!

این بحران چند هفته‌ای بسیاری از مرزبندی‌ها را روشن کرد. اپوزیسیون پادشاهی‌خواه بسیار مفت و مجانی خود را به اسرائيل فروخت. وطن‌دوستان حقیقی از وطن‌دوستان جعلی سوا شدند. این شاید لحظه حقیقت برای ما و داوری نهایی درباره این اپوزیسیون وطن‌فروش و نادان بود.
چند سال پیش در فیس‌بوکم به شوخی نوشتم هر وقت از آن طرف مرزها خواستند حقوق زنان را در ایران استیفاء کنند، اسلحه‌تان را از جیب‌تان دربیاورید و کنارتان بگذارید. وضعیت زنان ایران در سطح اجتماعی به سرعت در حال تحول است و در سطح قانونی و سیاسی نیز این تحول سرانجام محقق خواهد شد. نیازی به این پادوهای حقیر نداریم.
هگل در نهایت الهیاتی تشبیهی نیست؟ تصور می‌کنم دلیل بیزاری‌اش از یهودیت نیز همین تنزیه رادیکال در یهودیت (و به طریق اولی در اسلام) بود. در نهایت چیزی ناشناخته و نامفهوم در امر الهی است که به چنگ مفهوم در نمی‌آید. این چیزی است که هگل دوست ندارد. بی‌جهت نیست کل فلسفه یهودی قرن نوزدهم و بیستم از هرمان کوهن نوکانتی تا لویناس و دریدا با گذر از آدورنو شورشی علیه هگل بود. نکته عجیب این که هایدگر در قرن بیستم استدلال‌های به مراتب ژرف‌تری علیه الهیات تشبیهی هگل در اختیار فیلسوفان یهودی گذاشت. گرایش سیاسی هایدگر - که بی برو برگرد نازی بود - باعث شده است کمتر به این نکته توجه کنیم که «تنزیه» هایدگری بیشتر به یهودیت نزدیک است تا «تشبیه» هگلی. و باز بی‌جهت نیست که هایدگر «ستاره رستگاری» فرانتس رزنتسوایگ را پیش از نوشتن «هستی و زمان» خوانده بود و آن را دوست داشت. برای فهم تاریخ فلسفه قرن بیستم باید فاجعه سیاست در این قرن وحشت‌زده را در پرانتز بگذاریم.
«هانری کربن با ظرافت اشاره می‌کند که عقل نزد هگل یا همان Vernunft، عقلِ دانشمندان و سوفسطایان نیست، بلکه عقل یا Nous افلاطون و افلوطین است. در واقع، هگل از تمام محدودیت‌های عقل‌گرایی تنگ‌نظر فراتر می‌رود؛ محدودیت‌هایی که مفسرانی چون کوژو و سارتر که تحت تأثیر فوئرباخ هستند، عقل‌گرایی را به آن‌ها تقلیل می‌دهند. عقل هگلی از فاهمه Verstand انتقاد می‌کند، زیرا فاهمه تنها به درک پدیده‌های عینی می‌پردازد و به این ترتیب، واقعیت روحانی، Wirklichkeit یا آن واقعیت اثرمندی که تنها ایده می‌تواند آن را به خود ببخشد، از دست می‌رود. از نظر هگل، واقعیت اثرمند، داده‌‌ای تجربی نیست، بلکه چیزی است که اندیشه از درون خود می‌آفریند، این آفرینش نه ساخته و پرداخته ذهنی فیلسوف، بلکه با حرکت درون‌ماندگار خود اندیشه رخ می‌دهد. درون‌ماندگاریِ عقل در «روح عینی» (نهادهای انسانی) به معنای آن نیست که همه رخدادهای تاریخی عقلانی‌اند. بلکه دقیقاً آنچه در تاریخ جنبه رخدادی ندارد، واجد بُعدی نظری است. از این دیدگاه، عقلانیتِ اثرمندِ effective rationalité سیاست، که هگل آن را الوهیت دولت می‌نامد، در جریانِ تجلیِ پدیداری قرار می‌گیرد. اما پدیدار تاریخی، یعنی همان رخداد، به خودی خود عقلانی در نظر گرفته نمی‌شود.»

ژان لویی ویه‌یار بارون
(در دست ترجمه)
«درک دوباره این نکته برای ما اساسی است که کلاسیک‌ها چه فهمی از کلمه «طبیعت» داشتند، برای آنان طبیعت به گونه‌ای قیاس‌ناپذیر واقعیتی غنی‌تر از طبیعت فقیر و خشک مدرن بود که نتیجه دوگانه دکارتی است. طبیعت نزد قدما جهانِ خارجیِ عینی بود که در عین حال سرشار از روح است. برای مسیحیان این روح را آفریننده طبیعت به او بخشیده بود، و برای ارسطو «کوزه‌گری» که کیهان را ساخته بود، همان «عقل ناظم». جهانی که ما در آن نظمی می‌یابیم و می‌بینیم، و غیرمنطقی نیست که در آن «بایدی» جستجوی کنیم.»

میشل ویله، شکل‌گیری اندیشه حقوقی مدرن
دولت به حوزه روح مطلق تعلق ندارد، دولت تحققِ فعلیت‌یافته روح عینی است. به هیچ عنوان نمی‌توان گفت دولت تجلیِ مطلقِ مطلقِ الهی است. دولت، فرجام‌شناسیِ تحقق‌یافته نیست، چرا که فرجام‌شناسی جز در فلسفه وجود ندارد. نظریه فلسفی دولت یا به عبارت دیگر دولت همچون ایده، برخاسته از روحِ مطلق در شکل فلسفی خود است. اما دولت‌های خاص تنها به شکلی تصادفی و حادث در این ایده مشارکت می‌کنند. آنها تنها به واسطه این که در ایده دولت مشارکت می‌کنند دولت هستند اما هیچ کدام از آنها تحقق فعلیت‌یافته ایده دولت نیستند.

ژان لویی ویه‌یار بارون، هگل متفکر سیاست
این که کاملا هریس به همراه یک لشکر سلبریتی دوزاری شده‌ است نماد «چپ» و ترامپ به همراه یک لشکر لمپن شده‌ است نماد «راست»، نشان از تباهی سیاست در آمریکا دارد. مقایسه کنید با بزرگانی مثل روزولت و آیزنهاور. مجدداً: سقوط آزاد تا ته فاضلاب. هگل جایی در درس‌های فلسفه تاریخ می‌گوید نشانه زوال یک ملت در پوچی Nullität سیاست در نزد آن ملت آشکار می‌شود.
قیامت، عبارت است از تغییر عالم ظاهر و تبدیل و رجوع آن دائماً به سوی باطن، چنان که دنیا عبارت است از ظهور باطن دائماً به صورت‌های ظاهر و رجوع آن نیز دوباره به باطن ...

حیدر آملی، اسرار شریعت، اطوار طریقت و انوار حقیقت
[در وصف سیمرغ]

از او رنگ‌ها در رنگین‌ها ظاهر می‌گردد، در حالی که خودش رنگی ندارد، و کار در باب مزه‌ها و بوها هم همین طور است، هر کس زبان او را فهمید، زبان تمام پرندگان را می‌فهمد و تمام حقایق و اسرار را می‌داند، آشیانه‌اش مشرق است و از او ذره‌ای در مغرب خالی نیست، همگان بدو سرگرم‌اند و او از همه فارغ است، مکان‌ها از او پراند و او خالی از مکان است، علوم و صنایع از صدای او استخراج می‌گردد و نغمه‌های لذت‌بخش و آهنگ‌های شگرف و سازها و موسیقی‌های طرب‌انگیز و غیر این‌ها از اصول پرهای این پرنده‌ای که ذات شریف و نام مبارکی دارد استنباط و دریافت می‌شود.

ملاصدرا، اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی
از جمله حسن تدبیر پادشاه یکی آن است که با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحت است و دست ضعیفان بر پیچیدن نه مروت.

سعدی، رساله نصحیه الملوک
و بدترین قرون آن است که در آن بساط اجتهاد برچیده شود و سیر افکار قطع گردد و باب مکاشفات بسته شود و راه مشاهدات مسدود گردد.

از مقدمه حکمت الاشراق
اگر به مسائل ژئوپولتیک علاقه‌مندید پیشنهاد می‌کنم بحث‌های آرش رئیسی‌نژاد را دنبال کنید.
علت زوال باور به ایده پیشرفت از نظر لئو اشتراوس به طور خلاصه چنین است: «ایده پیشرفت در معنای مدرن مستلزم این است که به محض این که انسان به حدی از پیشرفت فکری اخلاقی و اجتماعی دست یافت به موجودیتی باثبات می‌رسد که دیگر عقب‌تر از آن نمی‌تواند برود. با این همه این گزاره با بربریتی که متأسفانه در در طول این قرن [قرن بیستم] دیدیم به لحاظ تجربی ابطال شده است.»

نباید فراموش کنیم که نازیسم در یکی از «پیشرفته‌ترین» کشورهای اروپایی رخ داد و دلیلش کمبود «پیشرفت» و «ترقی» نبود. آلمان از لحاظ فکری، اخلاقی و اجتماعی کشوری پیشرفته و بلکه بسیار پیشرفته بود. و باز نباید فراموش کنیم که نژادپرستی، یهودستیزی و ایدئولوژی فاشیسم در بسیاری از کشورهای اروپایی وجود داشت و پدیده‌ای محدود به آلمان نبود، اگر چه نازیسم، فاشیسم خاص آلمانی ویژگی‌هایی منحصر به فرد داشت. نازیسم البته موردی بسیار افراطی است اما در مجموع می‌توان گفت از قضا پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا گاه در معرض بدترین اشکال ایدئولوژی‌های افراطی چپ و راست هستند. ضرورتاً «پیشرفت» مانع شر سیاسی نیست.
غلامحسین ساعدی شماری از بهترین داستان‌های کوتاه ادبیات فارسی را نوشته است. او داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس خوبی بود و آثارش ماندگارند. اما همین ساعدی روشنفکری بسیار بد بود و بی‌اطلاع از پیچید‌گی دنیای سیاست. چیزهایی نسبتاً سطحی از مارکسیسم یاد گرفته بود و با نفرت کور از حکومت پهلوی درآمیخت که ماحصل‌اش شد اظهاراتی کودکانه درباره سیاست آن دوره. انقلاب ۵۷ و بسیج توده‌ای آن سال چه ربطی به او و امثال او داشت؟ تقریباً هیچ! توده مردم پیرو روحانیون بودند و تنها بخش کوچکی از دانشگاهیان و دانشجویان و قشرهای کمی از طبقه متوسط تحت تأثیر «روشنفکران» بودند. موتور اصلی انقلاب، توده‌های مذهبی بودند نه روشنفکران. عزیزان سلطنت‌طلب موتور اصلی را ول کرده‌اند چسبیده‌اند به موتور فرعی. تصور این که توده خشمگین در سال ۵۷ تحت تأثیر آثار شاملو و ساعدی و گلستان به خیابان‌ها ریختند خنده‌دار است. اصلاً این توده نمی‌توانست آثار اینان را بخواند. بدون روحانیون و بسیج وسیع توده‌های مذهبی، انقلاب در سال ۵۷ غیرممکن بود.

اما حرف اصلی:هر نظری درباره ساعدی و میراثش داشته باشیم، باعث نمی‌شود به سنگ مزارش بی‌حرمتی کنیم. کسانی که این کار را می‌کنند یا آن را تشویق می‌کنند لمپن‌هایی هستند از قضا از جنس گروه‌‌های فشار‌ پنجاه‌هفتی، از جنس »زهرا خانم»ها.
مساله‌ای که باید به آن در جامعه‌شناسیِ انقلاب ۵۷ توجه کرد شکاف میان گفتمان روشنفکری و رخداد انقلاب است. گفتمان روشنفکری ایران در سال‌های پس از سقوط مصدق در مجموع به شدت چپ بود. این نکته کاملاً درستی است. اما میان گفتمان مسلط روشنفکری و یک واقعه اجتماعی رابطه علّی برقرار نیست. انقلاب فقط با مسلط شدن فلان ایده‌ و فلان مکتب بر ذهن نخبگان روی نمی‌دهد، انقلاب نیاز به نخبگان انقلابی واسطی دارد که بتوانند توده‌ها را بسیج کنند. از طرف دیگر توده‌ها نیز باید در شرایط روانی و اجتماعی و سیاسی معینی باشند تا انگیزه برای جان‌فشانی داشته باشند. رخدادهای تاریخی محصول ناب فکر چند نخبه نیستند. کلی عوامل میانجی این وسط وجود دارد که یک به یک باید تحلیل شوند. این ظرایف را ندیدن و دو سه تا نویسنده نه چندان پرخواننده را مسئول همه چیز دانستن شوخی با تاریخ است. از این بدتر سوراخ دعا را گم کردن است.
2024/12/29 10:04:58
Back to Top
HTML Embed Code: