Telegram Group Search
وقتی اسپینوزا می‌گوید حتی نمی‌دانیم یک بدن به چه تواناست، به‌نوعی اعلانِ جنگ کرده است. او می‌افزاید که از آگاهی، ذهن، نفس، از قدرت نفس بر بدن سخن می‌گوییم؛ درباره‌ی این جور چیزها بی‌وقفه و بی‌فایده وراجی می‌کنیم، اما حتی نمی‌دانیم بدن‌ها به چه توانا-اند. پرحرفیِ اخلاقیاتی جایگزین فلسفه‌ی حقیقی می‌شود.

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
اخلاق را به‌جای اخلاقیات گذاشتن پیامدِ موازی‌انگاری است و اهمیتِ حقیقیِ این نظریه را آشکار می‌سازد.

The substitution of ethics for morality is a consequence of parallelism, and shows its true significance.

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
اگر پرسیده شود چه شیئی بیشترین سودمندی را برای ما دارد، روشن است که انسان. زیرا انسان، در اصل، طبیعتاً با انسان موافق است؛ انسان است که مطلقاً یا حقیقتاً برای انسان مفید است. بنابراین، کسی که شیئی را که حقیقتاً برای او مفید است بجوید، همزمان شیئی را که برای انسان مفید است خواهد جست. تلاش برای ساماندهیِ مواجهات، در وهله‌ی نخست، تلاش برای تشکیلِ ائتلافی از انسان‌ها در روابطی است که قابلِ ترکیب‌اند.

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
«کودکی‌ات را بگذار دوست من، و بیدار شو.»

#روسو
Edvard #Munch - Soloppgang I Åsgårdstrand (Sunrise in Åsgårdstrand) 1893-94
Oil on canvas
65 x 89 cm
Private collection
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اسپینوزا به سنتی بزرگ تعلق دارد: وظیفه‌ی عملی فلسفه در افشای تمامی اسطوره¬ها، رازآمیزگری¬ها و تمامی «خرافات»، فارغ از منشأ آن‌ها، نهفته است. به باور من، این سنت همواره فلسفه‌ای طبیعت‌گرایانه را در بر دارد. خرافه هر آن چیزی است که ما را از قدرت عمل‌مان جدا کرده و پیوسته آن را کاهش می‌دهد. بنابراین، منشأ خرافه زنجیره‌ای متصل از انفعالات اندوهناک، ترس، امیدِ پیوندخورده با ترس، و اضطرابی است که ما را به اشباح تسلیم می‌کند. اسپینوزا، همچون لوکرتیوس، می‌داند که هیچ اسطوره یا خرافه‌ی لذت‌بخش‌ای وجود ندارد. همانند لوکرتیوس، او تصویر طبیعت‌ای ایجابی را در برابر بی‌قطعیتی خدایان قرار می‌دهد: آنچه در تقابل با طبیعت است، نه فرهنگ است نه وضع عقلی، و نه حتی مدینه/شهر، بلکه تنها خرافه‌ای است که همه‌ی تلاش‌های انسانی را تهدید می‌کند. و باز هم همچون لوکرتیوس، اسپینوزا وظیفه‌ی فلسفه را افشای هر آنچه اندوهناک است، هر آنچه بر اندوه زیست می‌کند، و هر آن کس که به اندوه به‌عنوان بنیان قدرت خود وابسته است، می‌داند.

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
فلسفه_ی اسپینوزا و افشای خرافه.wav
15.7 MB
احمدرضا (از دوستان) پست دیشب رو داده به هوش مصنوعی
از آنجایی که بدونِ خدا هیچ چیز نمی‌تواند باشد یا تصور شود، آشکار است که تمامیِ پدیدار‌های طبیعی، تا جایی که ذات و کمال‌شان امتداد دارد، مفهومِ خدا را درگیر و بیان می‌کنند، به‌طوری که به اندازه‌ی شناخت‌مان از پدیدار‌های طبیعی، شناختِ بیشتر و کامل‌تری از خدا خواهیم داشت.

#اسپینوزا،‌ رساله‌ی الاهیاتی-سیاسی، بخش چهارم
مهدی رضاییان
از آنجایی که بدونِ خدا هیچ چیز نمی‌تواند باشد یا تصور شود، آشکار است که تمامیِ پدیدار‌های طبیعی، تا جایی که ذات و کمال‌شان امتداد دارد، مفهومِ خدا را درگیر و بیان می‌کنند، به‌طوری که به اندازه‌ی شناخت‌مان از پدیدار‌های طبیعی، شناختِ بیشتر و کامل‌تری از خدا…
این گزاره‌های اسپینوزا بسیار مهم هستند. معمولا اذهان امروزی (بخصوص علمی) وقتی با چنین گزاره‌هایی طرف می‌شوند بلافاصله از مفهوم «خدا» در متن اسپینوزا انتقاد می‌کنند. اعتراضشان این است: چه نیازی به مفهوم خدا داشتیم؟ از طرف دیگر، مذهبی‌ها و دین‌باوران به شدت با این گزاره‌ها مخالفت می‌کنند. حال دو نکته در مورد این دو شیوه از برخورد:

جدا از اینکه اسپینوزا در زمانی می‌زیست که ادبیاتِ الاهیاتی رایج بود (دقیقا همانطور امروز ادبیات علمی رایج است، در آن زمان عادی و رایج بود که فلاسفه ادبیات الاهیاتی داشته باشند. غیر از این اگر بود عموم مردم تعجب می کردند، مثلا امروز وقتی کسی علت رعد‌وبرق را خشم خدایان بداند تعجب می‌کنیم، در آن زمان نیز اگر از ادبیات غیر الاهیاتی استفاده می‌کردیم تعجب می‌کردند)،‌ اسپینوزا قصد دارد تحولی معنایی در مفهوم خدا ایجاد کند و از خدایی متعالی به خدایی درونماندگار نفوذ کند. اما اهمیت این مسئله برای کسی که ساینتیست است و ماتریالیستی می‌اندیشد و یا آتئیست است کمرنگ می‌شود زیرا متوجه نیست که این تنها «روش»ای است که می‌توان ذهنِ یک باورمند را به مسیرِ استدلالی و صحیح آورد. در عمقِ مسائل فلسفی، گفتنِ اینکه «خدا نیست» یا «همه چیز ماده است» و «تمام رویدادها با علل طبیعی رخ می‌دهند» و غیره، آسان و معتبر نیست و نمی‌توان به این راحتی صحبت کرد. برای یک باورمند نیز چنین گزاره‌هایی مهمل است. ذهنِ یک باورمند به راحتی تسلیم این گزاره‌ها نمی‌شود، و نکته این است که «حق هم دارد» زیرا روشِ درستی برای متقاعد کردنِ او اتخاذ نشده است. زیرا خودِ شخصی که ماتریالیست است روشِ درست را نمی‌شناسد و به صحرای کربلا می‌زند!

از طرف دیگر این گزاره‌ها برای اذهان مذهبی و دین‌باور انقلابی هستند، چنانکه اگر برهان اسپینوزا را بپذیرند، دیگر به سختی می‌توانند تمایزی بین طبیعت و خدا، و روش شناخت طبیعت و خدا قائل شوند، زیرا اسپینوزا دقیقا اینجا نقطه‌ای حیاتی در تعالی را هدف می‌گیرد: تمایز بین شناختِ طبیعت و شناختِ خدا. دین‌باوران به راحتی نمی‌پذیرند که شناختِ خدا و شناختِ طبیعت هم‌ارز باشند زیرا تفکر «دو جهانی» دارند که در آن جهانِ مادی فروتر و پست‌تر و جهان روحانی فراتر و متعالی است. از این رو هرگز نمی‌پذیرند که با شناختِ پدیدارهای طبیعی بتوانیم به شناخت خدا دست یابیم. به این می‌گویند «الاهیاتِ منفی» یا «نفی». به این معنا که خدا را نمی‌توان با طبیعت قیاس کرد، و در نهایت شناختِ خدا سلبی است، یعنی همه‌ی چیزهای طبیعی را باید از او سلب کنیم. در این نوع شناخت، در نهایت به این نتیجه می‌رسند که شناختِ خدا ممکن نیست زیرا سلبی است نه ایجابی، و محتوایی ایجابی به ما نمی‌دهد. چنین نتیجه‌گیری‌هایی عمیقاً ریشه در همین نظریه‌ی تعالی و دوجهانی دارد که اسپینوزا شالوده‌ی آن را می‌زند.
بیان درونیِ جوهر، درونیِ صفت‌های جوهر و درونیِ ذات است،‌ چراکه [به ترتیب] جوهر مطلقاً نامتناهی است، صفت‌ها یک نامتناهیت را می‌سازند و هر ذات در یک صفت،‌ نامتناهی است. از این‌رو نامتناهیت یک طبیعت دارد. مرلوپونتی دشوارفهم‌ترین موضوعِ فلسفه‌ی قرنِ هفدهم را به خوبی پیش می‌کشد: ایده‌ی نامتناهیتی ایجابی، همچون «رازِ راسیونالیسمِ کبیر» - «روشی معصومانه در طرح‌ریزیِ تفکرِ شخصی از نامتناهیت»، که عالی‌ترین جایگاهِ خود را در اسپینوزیسم می‌یابد. البته که معصومیت «کارِ مفهوم» را کنار نمی‌زند. اسپینوزا به همه‌ی منابعِ یک چارچوبِ مفهومیِ بدیع نیاز داشت تا بتواند قدرت و فعلیت نامتناهیتِ ایجابی را بیرون بکشد.

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
اصلاً چرا خدا چیزی تولید می‌کند؟ مسئله‌ی «دلیلِ کافیِ تولیدِ اشیاء» در اسپینوزیسم منتفی نمی‌شود، برعکس، اهمیتی حیاتی می‌یابد. چراکه طبیعتِ خدا، به‌مثابهِ‌ طبیعتِ طبیعت‌ساز، در خودش بیان‌گر است. این بیان آنقدر در رابطه با خدا طبیعی یا ذاتی است که صرفاً خدایی حاضر و آماده را بازنمایی نمی‌کند، بلکه به قسمی الوهیتِ آشکار نشده، برساختی منطقی و تکوینی از جوهرِ الاهی فرم‌ می‌بخشد. هر صفتی ذاتی فرمال را بیان می‌کند؛ تمامیِ ذات‌های فرمال در مقامِ ذاتِ مطلقِ جوهری یگانه و یکسان بیان می‌شوند، جوهری که وجودش بدین‌سان ضرورتاً ناشی می‌گردد؛ این وجود خودش بواسطه‌ی صفت‌ها بیان شده است. این‌ها دقایق جوهرند؛ بیان، در خدا، حیاتِ اوست. بدین سبب نمی‌توان گفت خدا جهان، کیهان یا طبیعتِ طبیعت‌شده را تولید کرد بدین جهت که خودش را بیان کند. چراکه نه‌تنها دلیلِ کافی نتیجه را ضروری می‌گرداند و هر برهانی بر مبنای غایت را طرد می‌کند، بلکه خدا خودش را در خودش بیان می‌کند: در طبیعتِ خودش، در صفت‌هایی که وی را برمی‌سازند. او «نیاز»ی به تولید کردن ندارد و دارای هیچ فقدانی نیست.

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
جریان‌های تجربه‌گرا و عقل‌گرا همیشه با الهاماتِ معکوس‌شان موجبِ حیرتمان می‌شوند. یکی‌شان همواره از چیزی متعجب می‌گردد که برای دیگری عادی جلوه می‌کند. اگه به عقل‌گرایان گوش بسپاریم، حقیقت و آزادی، بالاتر از همه، حق‌ هستند؛ آنان تعجب می‌کنند از اینکه چطور کسی می‌تواند حق‌ را از دست بدهد، به خطا بیفتد و از آزادی محروم شود. به این جهت عقل‌گرایی خصوصاً سنتِ آدامیک را (که با تصویرِ آدم در مقامِ شخصی آزاد و معقول می‌آغازد) تِم‌ای مناسب برای اشتغالاتِ خود می‌یابد. از نقطه‌نظرِ تجربه‌گرایی همه‌چیز وارونه است: آن‌چه موجبِ تعجب می‌گردد این است که انسان‌ها گاهی قصدِ فهمیدنِ حقیقت را دارند، گاهی می‌کوشند یکدیگر را بفهمند و گاهی نیز در طلبِ آزادسازیِ خویش از بندها و زنجیرهایشان‌اند. اینجاست که الهامِ تجربه‌گرایانه‌ی اسپینوزا را می‌توان از رانه‌ای تشخیص‌ داد که علیهِ سنتِ آدامیک به کار می‌اندازد: مفهومِ وی از آزادی و حقیقت به‌مثابهِ محصولاتِ تولیدیِ نهایی که تنها در پایان بروز می‌یابند. یکی از پارادوکس‌های اسپینوزا (که تنها پارادوکس‌ِ وی نیست) این است که نیرویِ انضمامیِ تجربه‌گرایی را برای پشتیبانی از عقل‌گراییِ جدیدی بکار می‌بندد: یکی از سرسخت‌ترین نسخه‌های عقل‌گرایی‌ای که تاکنون مشاهده شده است. اسپینوزا می‌پرسد: در شرایطی که ضرورتاً دارای ایده‌های ناتام بسیاری هستیم که قدرت‌مان را منحرف کرده و ما را از آن‌چه می‌توانیم کرد جدا می‌سازند، چگونه ایده‌های تام را فرم می‌بخشیم و تولید می‌کنیم؟

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
ایده‌هایِ واضح و متمایز کافی نیستند؛ شخص باید راهِ خود را به سوی ایده‌های تام در پیش گیرد. یعنی: کافی نیست که چگونگیِ وابستگیِ معلول به علت را نشان دهیم، بلکه باید نشان داده شود به چه سان شناختِ حقیقیِ معلول، به‌خودی‌خود، به شناختِ علتش بستگی دارد. این همان تعریفِ روشِ سنتزی است. در تمامیِ این نکات اسپینوزا، در مقامِ یک ارسطویی، علیهِ دکارت می‌ایستد: «این همان چیزی است که فیلسوفانِ باستان گفتند: شناختِ حقیقی، از علت به معلول پیش می‌رود».

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
"View from the Terrace of Brussels at Dusk", 1885

Artist / Willem de Famars Testas
(1834–1896)
"Rainy Evening on Hennepin Avenue", 1902

Artist / Robert Koehler
(1850-1917)


Canvas, oil
65.4×61 cm
Minneapolis Institute of Art, Minneapolis, Minnesota
اسپینوزیسم را نمی‌توان جدا از ستیزه‌ای دریافت که علیهِ الاهیاتِ منفی، و علیهِ هر روشی به کار می‌بندد که مسیرِ چندآوایی، رفیع‌بودگی و قیاس را در پیش‌ می‌گیرند. اسپینوزا نه‌تنها نفوذِ هرگونه منفیت را در وجود، بلکه همچنین تمامیِ تصوراتِ اشتباه از ایجابیت را محکوم می‌کند، تصوراتی که در آن‌ها منفیت هم‌چنان به قوت خود باقی است. او بقایایِ این منفیت را کشف می‌کند و به همین دلیل علیهِ دکارت و دکارتی‌ها به ستیز بر می‌خیزد.

#دلوز
اسپینوزا و مسئله‌ی بیان
René #Magritte, The domain of Arnheim, 1962
2025/05/30 08:59:04
Back to Top
HTML Embed Code: