group-telegram.com/fariba_chalabiyani/2212
Last Update:
در ادامهی داستان میدانم اگر بهرام عاشق نیلوفر شود و این عشق یکطرفه ادامه یابد، شاید کلیشهای شود و من چارهای ندارم جز این که نیلوفر را هنوز عاشق حامد -حتّی بعد از مرگش- نشان دهم و بنویسم که بهرام نمیتواند با حضورش در زندگیِ او نقطهعطفی باشد. با اینکه مطمئنم بهرام اگر بعدها بداند که نیلوفر شوهری داشته که مرده و آمادگی برای رابطهی جدیدی را ندارد، بیشک پا پس میکشد و دنیای خود را با کشیدن پُرترههایی از او سپری میکند. و یا به زنانی که شبیه نیلوفرند رو میآورد؛ مثل دویدنهای بیثمر بهدنبال سراب. شاید هم برعکس آن رخ دهد؛ نیلوفر بخواهد تمام معادلات مرا به هم بریزد و در نقش زنی فرو رود که به تنهایی عادت ندارد و اتّفاقاً حضور بهرام، همان نقطهعطف زندگیاش باشد و دلش بخواهد که در این راه با او همسفر شود و داستانی عشقی به وجود آید. و من در صحنهای که برایشان مینویسم، با تصادف موتور بهرام با کامیون، هردو را له و لورده کنم و تا مدّتها جسدشان ناشناس بماند و کسی از مرگشان خبردار نشود. همین اتّفاقات ساده توی ذهنم پیرنگ داستانهایم را تغییر میدهد.
شخصیتها از جمله عناصری هستند که بعضی وقتها مثل ماهی از زیر دستم سُر میخوردند و به سرنوشتی که برایشان رقم میزنم، تن در نمیدهند. تغییر شکل روایت داستان برای نویسندهی کلاسیک نویسی چون من، دشوار و عین دیوانگیست. میخواهم پایان فصل اوّل را با داستان حامد تمام کنم، مردی که مدام ذهنم را به صلّابه میکشد.
ص(۳۳ و۳۴)
#برشی از رمان #به_تماشا
نویسنده: #فریبا_چلبییانی
نشر #حکمت_کلمه
@fariba_chalabiyani
@sedayehdastan
BY fariba chalabiyani "Everything ends in art"
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/fariba_chalabiyani/2212