Telegram Group Search
🔸معرفی اجمالی شاعری مهجور
🔹به بهانۀ مرثیه‌خوانی میرفخرالدین آغا

فایل صوتی بالا صدای میرفخرالدین آغاست که از مشاهیرِ مرثیه‌خوانان و منقبت‌خوانان افغانستان بوده است. او که از سادات سرشناس کابل به شمار می‌رفت از کودکی دل در گرو طریقت صوفیه داشت و تمام عمرش را به ذکر فضایل و آلام اولیاء خدا صرف کرد.
آنچه می‌شنوید مربوط به سال‌های دور است. اجرای فوق العادۀ ترکیب‌بند محتشم کاشانی از یک سنّی حنفی که چند سالی است به مدد شبکه‌های اجتماعی در ایران دست به دست می‌شود و بارها دوستان از نگارنده در خصوص شعر ابتدای آن (که غیر از ترکیب‌بند مذکور است) پرسیده‌اند.
خب، به بهانۀ این ایام و لیالی و بهرۀ دیگرباره از صدای سحرآمیز میرفخرالدین آغا چند سطری در خصوص شعر ابتدای فایل عرض می‌کنم.
آنچه پیش از آغاز ترکیب‌بند می‌شنوید تضمینی بر غزل بسیار معروف اما ناشناختۀ محمود لاهوری (شاعر قرن دهم) است؛ معروف برای نسل‌های پیشین در شبه قاره و افغانستان، و ناشناخته برای ما ایرانیان عصر حاضر.

در گذشته در مکتب‌خانه‌های مناطقی از جهان فارسی‌زبان مجموعه‌ای به نام پنج کتاب جزء کتاب‌های درسی دانش‌آموزان بود که یکی از دروس پنج‌گانۀ آن عنوانِ "محمودنامه" داشت. این پنج کتاب در سال‌های اخیر در ایران نیز میان جامعۀ اهل سنت چند نوبت به چاپ رسیده است که البته در بعضی چاپ‌ها محمودنامه از آن حذف و اعتقادنامۀ جامی جایگزین شده است. محمودنامه شامل غزل‌هایی بود که اول و آخر آن به ترتیب حروف الفبا با حرفی آغاز و به همان حرف ختم می‌شد. فی المثل غزلی هر بیتش با حرف "ت" آغاز و به "ت" نیز خاتمه می‌یافت و ظاهراً برای کار مشاعره ترتیب داده شده بود که در این صورت شاید تنها الزام آغاز مصراع به حرفی مشخص کفایت می‌کرد. در هر حال غزل نخست این دفتر که ابیاتی از آن را در فایل بالا می‌شنوید مصدّر به الف و هم مختوم به الف است. در شعری که میرفخرالدین می‌خواند گویا کسی ابیاتی از این غزل را تضمین کرده و با موضوع کربلا درآمیخته است. بنده غزل مذکور را به طور کامل نقل می‌کنم اما از گویندۀ ابیات افزوده شده و نیز یک دو بیت از غزلی دیگر که در ادامه تضمین شده و در همین وزن و قافیه و ردیف است بی‌خبرم.

باری، همراه با صدای میرفخرالدین آغا غزل محمود لاهوری را نیز به این بهانه بخوانید:

ای داغ بر دل از غم خال تو لاله را
شرمنده ساخت آهوی چشمت غزاله را

از انفعال لعل لبت لاله در چمن
دیگر به دست خویش نگیرد پیاله را

آگه نگشت شاهد گل گرچه صد هزار
بلبل ز روی درد کشید آه و ناله را

آمد برون به گرد رخت خط عنبرین
کس گرد مه ندیده بدین‌گونه هاله را

آسان ز خوان وصل تو کس بهره‌ای نیافت
مشکل توان گرفت به دست این نواله را

اوصاف گل ز بلبل بیدل توان شنید
چون مثل او نخواند کسی این رساله را

آزرده کی کند دل محمود را ایاز
نیکو کند مطالعه گر این قباله را


دربارۀ محمود لاهوری و دیگر آثارش در آینده به تفصیل بیشتر خواهم نوشت.

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸بیتی از شاعری هندو

جان نورمن هالیستر در کتاب تشیع در هند می‌نویسد:
در بیهار حتی بین کاست‌های اصیل هندو (کایستا، اگروالا و راجپوت) مردان و زنان نذر می‌کنند که اگر صاحب فرزند پسر شوند، او را چند سال -معمولا سه تا پنج و گاه تمام عمر- به عنوان "پیک" به چاکری عزاداران محرم بفرستند. (ص ۲۰۳)

جالب است بدانیم از گذشته‌های دور تا همین امروز شاعرانِ هندومذهبِ پارسی‌سرا اشعار متعدّدی در منقبت و مرثیۀ ائمّۀ شیعه (ع) خصوصاً امام حسین (ع) سروده‌اند. در تذکره‌ها حتی شاعری هندو به نام "سیتلداس" معرفی شده است که "مختار" تخلّص می‌کرد. (سفینۀ هندی، ص ۱۹۳)

🔻القصه سزاوار است این بیت از "راجارام نارایان" به صورت کتیبه بر دیوار تکایا و حسینیه‌ها نصب شود:

محروم ماند از تو لب تشنۀ حسین
ای آب، خاک شو که ترا آبرو نماند

(ادبیات فارسی در میان هندوان، ص ۱۵۶)

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸در حاشیۀ میل به تاخت‌زدن المیزان با بیتی از ایرج میرزا

چند سال پیش حضرت آقای علوی بروجردی خاطره‌ای گفتند که در فضای مجازی منتشر شد و اکنون نیز فیلمش به آسانی قابل دستیابی است. فرمودند در سال‌های دور خدمت علامه طباطبایی رسیده بودند و جمعی در آنجا حاضر بودند. علامه از شخصی می‌خواهد که برایش روضه بخواند. آن بزرگوار روضۀ حضرت علی اکبر خواند و این شعر ایرج میرزا را:

رسم است هر که داغ جوان دید دوستان
رأفت برند حالت آن داغ‌دیده را

تا رسید به آن بیت که می‌گوید:

بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانۀ مرغ پریده را
(دیوان کامل ایرج میرزا، ص ۱۶۶)

علامه که به شدّت منقلب شده بود و به پهنای صورت اشک می‌ریخت چند بار خواست تا بیت را اعاده کنند. آن روضه‌خوان هم بیت مذکور را مکرّر کرد تا مجلس روضه تمام شد. آن گاه علامه به حاضران گفت: ای کاش این بیت ایرج میرزا را به من می‌دادند و تفسیر المیزان مرا به او.
وقوع این گفتگو و آرزوی این تبادل نابرابر قلمی از سوی شخصیتی همچون علامه طباطبایی هیچ استبعادی ندارد. فارغ از وثاقت راوی، از طرفی فسحت مشرب علامه و از سویی عشق و ارادتش به خاندان رسول خدا (ص) و نیز تواضع و معرفت ایشان که زبانزد خاص و عام بود این حکایت را باورپذیر می‌کند. ضمن آن که معمولا این قبیل عبارات مبالغه‌آمیز بیشتر از باب تأکید و تنبّه گفته می‌شود تا توجهات را نسبت به حقیقتی نهفته جلب کند. اما از توجه و تذکار این نکته نباید غافل شد که حکایت نقل‌شده تنها بیانگر فضیلت علامه است نه رتبۀ بلند شعر ایرج میرزا که اتفاقاً این قطعه‌اش به کیفیت اشعار خوب و درجه یک او نیست. و چرا باشد؟ وقتی از روی اضطرار و واهمه سروده شده است. لابد حکایتش را می‌دانید. مرحوم ابوالحسن صبا شأن نزول این شعر را به تمامی روایت کرده است. می‌گوید وقتی ایرج میرزا آن شعر طنزآمیز را در هجو قمه‌زنان و تعزیه‌گردانان سرود عده‌ای او را مهدور الدّم تشخیص داده خواستند به حیاتش پایان دهند. شعر این بود (من ناچارم آن را تمام و کمال نقل کنم. هرچند از لفظ و معنی زشت و زننده خالی نیست):

زن‌قحبه! چه می‌کُشی خودت را
دیگر نشود حسین زنده

کشتند و گذشت و رفت و شد خاک
خاکش علف و علف چرنده

من هم گویم یزید بد کرد
لعنت به یزید بدکننده

اما دگر این کُتَل مُتَل چیست
وین دستهٔ خنده‌آورنده

تخم چه کسی برید خواهی
با این قمه‌های نابُرنده

آیا تو سکینه‌‌ای که گویی
سُو ایسْتَمیرَمْ عَمیمْ گَلندَه

کو شِمر و تو کیستی که گویی
گَل قویما مَنی شِمیر َالَندَه

تو زینب خواهر حسینی؟
ای نرّه‌خرِ سبیل‌گنده

خِجلَت نکشی میانِ مردم
از این حرکات مثل ...ده

در جنگ دو سال قبل دیدی
شد چند کرور نفْس رَنده

از این همه کشتگان نگردید
یک مو ز زِهار چرخ کنده

در سیزده قرن پیش اگر شد
هفتاد و دو سر ز تن فکنده

امروز چرا تو می‌کَنی ریش
ای درخور صد هزار خنده

کی کشته شود دوباره زنده
با نفرین تو بر کُشنده

باور نکنی بیا ببندیم
یک شرط به صرفهٔ برنده

صد روز دگر برو چو امروز
بشکاف سر و بکوب دنده

هی بر سر و ریش خود بزن گِل
هی بر تن خود بمال سِنده

هی با قمه زن به کلّهٔ خویش
کاری که تبر کند به کُنده

هی بر سر خود بزن دو دستی
چون بال که می‌زند پرنده

هی گو که حسین کفن ندارد
هی پاره بکن قبای ژنده

گر زنده نشد عنم به ریشت
گر شد عن تو به ریش بنده (همان، ص ۲۰۲ و ۲۰۳)

القصه ایرج بعد از شهرت‌یافتن این شعر و اطلاع از عزمِ جزمِ عده‌ای به تنبیهِ سختِ شاعر، به حضرت آیة الله‌زاده/ آقازاده که در مشهد متنفذ و صاحب‌رتبه بود پناه برد. آقازاده برای حفظ جان ایرج به او گفت: اولا استنکاف کن از پذیرفتن اینکه قائل آن شعر تویی. ثانیاً شعری در مرثیۀ حضرت بگو تا مسأله را حل کنیم. ایرج میرزا هم این قطعه را سرود که علامه را در آن روز منقلب ساخت. آن حال البته خریدنی است اما آن شعر دست کم به این بها، نه. درست به شعر شانی تکلو می‌ماند که بابت بیتی عادی و متوسط شاعرش را در کفه‌ای نهادند و برابر وزنش به او زر بخشیدند. اما هر منصف بی‌غرض و مرضی (همچون علامه قزوینی که در یادداشت‌هایش از صلۀ شانی اظهار تعجب می‌کند) می‌داند که ارزش آن چه حدّ است:

اگر دشمن کشد ساغر وگر دوست
به طاق ابروی مردانۀ اوست

بی‌تردید شاه عباس هم آن روز حال خوب و خریدنیی داشته است اما هرگز کسی نمی‌تواند در اثبات فوق العاده بودن بیت مذکور و امتیازات لفظی و معنوی آن اقامۀ دلیل کند.

در پایان فقط از عزیزان خواننده می‌خواهم توجه داشته باشند که غرض نگارنده تخفیف مرثیۀ ایرج میرزا آن هم با اشاره به شعر انتقادی او از قمه‌زنی نبوده و نیست. ضمنا ایرج میرزا، در همین موضوع مرثیۀ دیگری هم دارد (دیوان، ص ۱۶۷) و یک انتقاد موقّرانه هم از قمه‌زنی (ص ۱۹۱) که بدان خواهیم پرداخت.

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
صورت یادداشتی که ابوالحسن صبا در دفتر دوستش آقای موسی بهار -برادر کوچک‌تر ملک الشعراء- نوشته و در آن شرح داده است که ماجرای سرودن آن مرثیه‌ها چیست. دکتر محمدجعفر محجوب این یادداشت را در تعلیقات دیوان ایرج میرزا به طور کامل نقل کرده است. (ص ۲۷۴ و ۲۷۵)

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸در ادامۀ یادداشت پیشین (میل به تاخت‌زدن تفسیر المیزان با بیتی از ایرج میرزا)
🔹بهار و دسته‌های عزاداری و قمه‌زنی

🔻اما بد نیست ما مدّعیان سخن‌دانی و سخن‌سنجی هر جنسی از شعر را در هر موضوعی با موارد مشابه آن قیاس کرده و بسنجیم و آن گاه نمره و امتیاز بدهیم. فی المثل رویکرد شاعر همعصر ایرج میرزا، اعنی جناب استاد ملک الشعراء بهار را در انتقاد از قمه‌زنی بخوانیم و در صورت و معنی آن تأمل کنیم. انصاف باید داد که بهار در دانش و بینش و علم و ذوق و سیاست و صداقت و دین و خرد در میان همسلکان و همنسلانش بی نظیر و همال بود:

ای سفیهان بهرِ خود هم اندکی غوغا کنید
حال خود را دیده‌، واغوثا و واویلا کنید

کیسه‌های خالی خود را دهید آخر تکان
پس تکانی خورده، دزدِ خویش را پیدا کنید

تا به کی با این لباسِ ژنده می‌ریزید اشک
با جوی غیرت لباس از اطلس و دیبا کنید

کشته شد شاهِ شهیدان تا شما گیرید پند
پیشِ ظالم پافشاری یکّه و تنها کنید

خانه‌هاتان شد خراب امّا صداهاتان گرفت
آخر ای خانه‌خرابان لااقل نجوا کنید

انتظار از مجلس و از شیخ و از ملّای شهر
کار بیهوده است خود را حاضر دعوا کنید

خودکشی باشد قمه بر سر زدن‌، آن تیغِ تیز
بر سرِ دشمن زنید و خویش را احیا کنید

این دَکاکینِ کساد ای اهلِ تهران بسته بِهْ
دَکّه بربندید و مشتِ ظالمان را واکنید

ای جوانانِ مدارس‌، بی‌سوادان حاکمند
این گروهِ بی‌نوا و سفله را رسوا کنید

ای رفیقانِ اداری‌، رفت قانون زیر پای
حفظِ قانون را قیامی سخت و پابرجا کنید

ای دیانت‌پیشگان دین رفت و دنیا نیز رفت
چشم‌پوشی بعد از این از دین و از دنیا کنید

چشم‌هاتان روشن ای مشروب‌خوارانِ قدیم
هم به ضدّ یکدگر هنگامه و غوغا کنید

کشور دارا لگدکوبِ سَمَندِ جور شد
راستی فکری برای کشورِ دارا کنید

چون که نَنْهادید بر قانون و بر خویش احترام
مُستَبِدّین از شما یک‌یک کشیدند انتقام


🔻بهار اشعار دیگری هم در این موضوع دارد که نقل آن خالی از لطف نیست. فعلا بخوانیم تا به زودی با طرح موضوعی مهم به جوانب مختلف این قبیل اشعار بپردازیم:

در مُحَرَّم اهلِ ری خود را دگرگون می‌کنند
از زمین آه و فغان را زیبِ گردون می‌کنند

گاه عریان گشته با زنجیر می‌کوبند پشت
گه کفن پوشیده فرق خویش پُرخون می‌کنند

گاه بگشوده گریبان‌، روز تا شب سینه را
در معابر با شرَقِّ دست‌، گلگون می‌کنند

گه به یاد تشنه‌کامانِ زمینِ کربلا
جویبار دیده را از گریه جیحون می‌کنند

وز دروغ گندهٔ "یا لَیتَنا کُنّا مَعَک"‌
شاهِ دین را کوک و زینب را جگرخون می‌کنند

صبح برجسته جُنُب تا ظهر می‌ریزند اشک
ظهر تا شب نوحه می‌خوانند و شب ... می‌کنند

خادمِ شِمرِ کنونی گشته وآنگه ناله‌ها
با دوصد لعنت‌، ز دست شِمرِ ملعون می‌کنند

بر یزید زنده می‌گویند هر دم صد مجیز‌‎
پس شماتت بر یزید مردهٔ دون می‌کنند

پیش ایشان صد عبیدالله سرِ پا، وین گروه
ناله از دست عبیداللهِ مدفون می‌کنند

حق گواه است ار محمّد زنده گردد ور علی
هر دو را تسلیم نَوّابِ همایون می‌کنند

آید از دروازهٔ شمران اگر روزی حسین
شامش از دروازهٔ دولاب بیرون می‌کنند

حضرت عباس اگر آید پیِ یک جرعه آب
مَشکِ او را در دمِ دروازه وارون می‌کنند

قائمِ آلِ محمد، گر کند ناگه ظهور
کلّه‌اش داغون‌، به ضرب چوبِ قانون می‌کنند

گر علی‌اصغر بیاید بر درِ دکّانشان
در دو پول آن طفل را یک پول مغبون می‌کنند

ور علی‌اکبر بخواهد یاری از این کوفیان
روز پنهان گشته شب بر وی شبیخون می‌کنند

لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن‌سعد
خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون می‌کنند

گر یزید مقتدر پا بر سر ایشان نهد
خاک پایش را به آب دیده معجون می‌کنند

ور بساید دستشان با دست اولاد علی
دست خود را شست‌وشو با سِدر و صابون می‌کنند

جمله مجنونند و لیلای وطن در دستِ غیر
هی لمیده صحبت از لیلی و مجنون می‌کنند

سندی شاهک برِ زُهّادشان پیغمبر است
هی نشسته لعن بر هارون و مأمون می‌کنند

خود اسیرانند در بند جفای ظالمان
بر اسیرانِ عرب این نوحه‌ها چون می‌کنند

تا خرند این قوم‌، رندان خرسواری می‌کنند
وین خران در زیر ایشان آه و زاری می‌کنند
(دیوان، ج ۲، ص ۵۲۱ و ۵۲۲)

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
این بیت میرزا حبیب نظام الشعراء که در جنگی از ادیب الممالک فراهانی ثبت شده، جدّاً خواندنی است:

بهشت را پدر ما بدید و مفت فروخت
اگر به قول تو نادیده ما خریم، خریم


گوینده احتمالا همان است که محمدعلی حبیب‌آبادی در مکارم الآثار نام و نسبش را ذیل مدخل "نظام الشعراء فراهانی عراقی" چنین آورده است:

سید فتح الله بن حاج میرزا حسین بن حاج میرزا اسدالله بن حاج میرزا فضل الله حسینی از اقوام نزدیک مرحوم قائم مقام بود و تخلص نظام می‌نمود. در سنه ۱۳۴۹ق وفات کرد. (مکارم الآثار در احوال رجال دوره قاجار، انتشارات کمال، ج ۶، ص ۲۲۲۷)

#جنگ_اشعار
#ادیب_الممالک_فراهانی
#نظام_الشعراء_فراهانی

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸روز جهانی عکاسی و یادی از ادیب الممالک فراهانی
 
امروز یعنی ۲۹ مرداد روز جهانی عکاسی است. ما از دیرباز در زبان فارسی کلمۀ عکس را البته مأخوذ از عربی داشته‌ایم که افادۀ معنایی نسبتاً نزدیک به همین photo می‌کرده است. مثلا وقتی حافظ می‌گفته:
 
عکس روی تو چو در آینۀ جام افتاد
 
بالطبع مقصودش انعکاس صورت یا تصویر شخص بوده است. حالا چرا به آن عکس گفتند؟ روشن است. چون همواره تصویر در آب یا شیشه یا آینه، به شکل مخالف جلوه‌گر می‌شود؛ به این معنی که دست، چشم و یا گوشِ راست ما در آینه، دست، چشم و یا گوش چپ است. امروزه برای بیان این قلب و تضاد، غالباً "بر" را هم به لغت "عکس" اضافه می‌کنیم. بیت زیر از ایرج میرزا شاید در خاطرتان باشد که پشت عکسی از پرترۀ خودش نوشت:
 
این عکس که برعکس خودم زیبا شد
تقدیم حضور حضرت والا شد
 
به هرحال با این مقدمه خواستم عرض کنم که لغت عکس خیلی پیش از ورود صنعت عکاسی به ایران در زبان ما ساری و جاری بوده اما عکّاس بر وزن فعّال که صیغۀ مبالغه است و به معنی بسیار عکس‌گیرنده یا شاغل به کارِ عکس، شاید چندان سابقه و رواجی نداشته است.
 
اینک به مناسبت روز جهانی عکاسی خوب است به دوستان جوان‌تری که البته به طور حرفه‌ای، عکاسی را دنبال نمی‌کنند یادآور شویم که کار عکاسی در همین چند دهه پیش به این سهولت و آسانی نبود. با نگاتیو عکس می‌گرفتند و بعد در تاریکخانه که برای آماتورها غالباً حمّامِ منزل جایگزینی مناسب بود با ابزاری چون آگراندیسمان و محلول ظهور و ثبوت و... آن را چاپ می‌کردند و الحق لذت فوق العاده‌ای داشت. غرض این که گفته‌اند دانشمند فاضل و شاعر کامل "ادیب الممالک فراهانی" به سال ۱۳۳۰ق که دخترش وفات کرد برای خلاصی از اندوه فقدان او مدتی خود را صرفاً با عکاسی سرگرم ساخت.
غزل زیر (با تخلص امیری و خطاب به "بدر" -معشوقۀ ادیب الممالک-) گواه این مدعاست. این غزل سرشار از مصطلحات فنّ عکاسی آن دوره است. گفتنی است این اصطلاحات جز یک دو مورد مثل "شیشه" که روزگاری در کار عکاسی نقشی اساسی داشت تا روزگار ما -یعنی دوسه دهه پیش- زبانزد بود و به گمانم هنوز هم در بین اهل فن معمول و مستعمل باشد.
 
ای عقل دوربین تو در اولین ظهور
بر کرسی ثبوت حقایق فکنده نور
 
تاریکخانۀ زمی از عکس چهره‌ات
روشن چنانکه صبحِ بهشت از جمالِ حور
 
ایجاد بر سه پایه گذارد پی وجود
حُسن بدیع و عشق زکی، عقلِ بی‌قصور
 
این هر سه پایه را به تو ظاهر کند مثال
تو مظهری و غیر ترا از تو شد ظهور
 
زیرا همیشه باشد عقل تو دوربین
عشق تو با طهارت و حسن تو بی غرور
 
گشت از چراغ چهرۀ گلگون تو دلم
روشن چنانکه دیدۀ موسی ز نخلِ طور
 
شد سینه‌ام چو شیشۀ حسّاس کاندر او
عشق تو جا گرفته چو مهر تو در صدور
 
از دیده تافت نور جمالت درونِ دل
چون پرتوی که از عدسی‌ها کند عبور
 
عکس رخت به جام می افتاد و شیخ گفت
این است خُلد و چهرۀ حور و میِ طهور
 
ثابت‌قدم کسی‌ست که مفتی شود به عشق
نزدیک‌تر به دوست تنی کو ز خویش دور
 
بدرا به معجزات امیری نگر که داشت
تن از برِ تو غایب و دل با تو در حضور


http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸مختصری در باب بالانشینی مفضول از نگاه شاعران
رضا موسوی طبری

خواجه نصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری به مخاطب توصیه می‌کند:
 
چون در محفلی شود مرتبت خود نگاه دارد؛ نه بالاتر از حدّ خود نشیند و نه فروتر. (اخلاق ناصری، ص ۲۳۲)

این اصل امروز هم مورد توجه است. چنانکه در گذشته‌ها نیز خصوصاً در میان علما و فضلا از اهمیت بسیار برخوردار بوده است. اما ابوحامد محمّد غزّالی که حدوداً یک قرن پیش از ولادت خواجه نصیر وفات کرده، در خصوص تخطی از این اصل گزارشی خواندنی دارد:
 
مناظران خالی نباشند از آنچه بر اقران و امثال تکبّر کنند، و فوق اندازۀ خویش توقّع طلبند، تا به حدّی که بالاتر و فروتر نشستن در مجلس‌ها و نزدیک و دور بودن از بالش‌ها و تقدّم نمودن در مضایق چندان منافست کنند که به مقاتلت انجامد. (احیاء علوم الدین، ج ۱، ص ۱۱۱)
 
این مشکل نه فقط در میان دانشمندان علوم طبیعی و ریاضی یا حتی فقه و اصول که در میان عرفا هم مطرح بوده است. در معارف بهاء ولد می‌خوانیم:
 
نورالدین ابواسحاق فروتر نشسته بود و می‌رنجید و زینِ امام بر اُستن تکیه کرده بود و هر یکی از برتری و فروتری می‌اندیشیدند و می‌گفتم بعضی تا در مسجد نیامده بودند با نور بودند اکنون به حکم نشست و خاست بی‌نور شدند. (ج ۲، ص ۵۱)
 
باری زندگی بشر هرگز از این نزاع‌ها خالی نبوده است. رقابت و حسادت در عرصۀ علم و هنر نیز همچون دیگر عرصه‌ها امری طبیعی است. در تاریخ ما نیز کم پیش می‌آمد که مثلا کسی همچون عرفی شیرازی آن هم در سنین جوانی مدّعی تفوق بر سایرین باشد و دیگران نیز علی رغم نجواها و اعتراضات پنهانی جایگاه رفیع او را مسلّم بدانند. چنانکه عبدالباقی نهاوندی می‌نویسد:

الحق هیچ شاعری را این رتبه و منزلت و حالت در ملازمت پادشاهان زمان و اکابر دوران به هم نرسیده بوده که او را به هم رسیده بود. چنانچه در ایام ملازمت، کورنش و تسلیم به صاحب خود نمی‌کرده و بر هر طرز و روشی که می‌خواسته در مجالس می‌نشسته و اهل عالم تقدیم او را قبول می‌نموده‌اند..." (مآثر رحیمی، ص ۱۹۲)

آنچه در خصوص عرفی رخ داد تنها از حسن اتفاق بود. غالباً آنکه فرصت‌طلب‌تر و چاپلوس‌تر است و مناسبات را بهتر تشخیص می‌دهد صدرنشین است و عالِمِ ساده‌دل و بی‌خبر از همه جا در جایی فروتر قرار می‌گیرد یا به کلی با سعایت رقبا طرد و حذف می‌شود. هم از این روست که در دیوان‌ها و تذکره‌ها مکرر به شکوائیه‌هایی در این موضوع برمی‌خوریم. نگارنده جستجویی در این باب نکرده است اما همین قدر می‌داند که در ادوار مختلف، آنقدر در عدم تناسب جایگاه‌ها و لیاقت‌ها در جامعۀ ما اسراف کردند که این مصراع مثل سایر شد:
 
جوی طالع ز خرواری هنر به
 
در سرزمینی که در بسیاری از ادوار تاریخی آن مفضول بر فاضل مقدم بوده است شاعران چاره‌ای نداشتند جز این که خود و زمرۀ اهل فضل را به نحوی تسلی دهند و این ظلم آشکار را به گونه‌ای توجیه کنند. همچنین به مخاطب عامی ظاهربین گوشزد کنند که اگر فلانی صاحب مقام و جاه و مکنتی است این موضوع دالّ بر برتری علمی و ذوقی او نیست. تعابیر در این باب بسیار است. از جمله وحشی بافقی می‌گوید:

پست نشد پایۀ اهل صفا
گرچه فرودستِ تواش گشت جا
 
مرتبهٔ شمع نگردیده پست
گرچه که از دود فروتر نشست
 
خس نشود کس به زبردستِ کس
آب همان است و همان است خس

 
یا حکایتی که سعدی در بوستان نقل می‌کند:
 
فقیهی کهن‌جامه‌ای تنگ‌دست
در ایوان قاضی به صف بر نشست
 
نگه کرد قاضی در او تیز تیز
معرّف گرفت آستینش که خیز
 
ندانی که برتر مقام تو نیست
فروتر نشین، یا برو یا بایست
 
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر
 
دگر ره چه حاجت به پند کَسَت؟
همین شرمساری عقوبت بَسَت
...
 
بهتر است در صورت تمایل به مرورِ صورت کامل این شعر، به بوستان رجوع کنید. اجمالا عرض می‌کنیم در پایان حکایت صاحبِ مجلس شرمنده می‌شود و همه متوجه می‌شوند که آن شخص کهن‌جامه و تنگدست اعلم از جمیع حضار است. جامی نیز در قصیده‌ای به صدرنشینی اغنیا و فروترنشینی فقرا اشاره کرده می‌گوید در واقع رقم حرف خا و میم بر سرشان است. در کتابت قدیم وقتی کلمات یا جملاتی را جابه‌جا می‌نوشتند عوض این‌که آن سهو القلم را خط بزنند بر بالای آن حرف خ و م می‌نهادند به علامت مؤخر و مقدم تا خواننده متوجه شود و آن کلمه یا جمله را جابه‌جا کند و متن را درست بخواند. جامی می‌گوید:
 
خواجه به صدر مجلس و مفلس فرود او
این وضع باژگونه به عالم مسلّم است
 
باشد به فرقشان رقم حرف خا و میم
یعنی که آن مؤخّر و این یک مقدّم است

 
باری، اما در این میان شخصی چون خاقانی خود از قربانیان است و مکرّر به این موضوع پرداخته است:
 
گر نشستی ورای خاقانی
نه ورا عیب و نه ترا هنر است
 
زحل نحس تیره‌روی نگر
کز برِ مشتریش مستقر است


هر کجا نفط و آب جمع شوند
نفط بالا و آب زیرتر است
 
آن نبینی که بر سرِ خرمن
دانه در زیر و کاه بر زبر است
(ص ۸۳۷ و ۸۳۸) 👇
👆

گاه نیز به پاک کردن اصل صورت مسأله می‌پردازد و صاحب مجلس را نیز تبرئه می‌کند:
 
گرچه خاقانی از اصحاب فروتر بنشست
نتوان گفت که در صدر تو او کم‌قدر است
 
صدر تو دایرهٔ جاه و جلال است مقیم
در تن دایره هرجا که نشینی صدر است
(ص ۸۳۸)
 
اما این مشکل تمامی ندارد و وقت و بی‌وقت، ذهن حسّان العجم را به خود مشغول می‌سازد:
 
نسبت از علم گیر خاقانی
که بقا شاخ علم را ثمره است
 
..شاه نشناسدت محل گرچه
سخنت زاد سفرهٔ سفره است
 
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است
 
..زیر دونان نشین که شیر فلک
به سه منزل فرودِ گاو و بره است
 
زیرکان زیر گاوریشانند
کآل عمران فروتر از بقره است
(ص ۸۳۳)
 
شاید به سبب مشابهت با قطعۀ اخیر شعر دیگری را نیز در این زمینه به خاقانی نسبت داده‌اند. گفتنی است توجه به کلام الله و استشهاد بدان خصوصاً در این موضوع سابقه و نمونه کم ندارد. نیک می‌دانیم به سبب اهمیتی که قرآن داشت ظاهر آن نیز همواره مورد توجه بود. مثلا ترتیب سوره‌ها یا خط قرآن و موارد مشابه. در اینجا شاعر می‌گوید علی رغم اینکه فضیلت آل عمران معلوم و مبرهن است در ترتیب ظاهری قرآن سورۀ بقره مقدّم بر سورۀ آل عمران است. و این البته دلالت بر هیچ‌گونه فضیلتی ندارد. یا مثلا اینکه نظامی می‌گوید:
 
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
(مخزن الاسرار، ص ۸۲)
 
علاوه بر مفهوم صریح و اولیۀ آن که شاعران را به حکم "الشعراء تلامیذ الرّحمن" در مسیر انبیا می‌داند بر ظاهر قرآن نیز مبتنی است. چون در سور قرآن سورۀ شعرا بعد از سورۀ انبیا قرار می‌گیرد. یا وقتی سلیم تهرانی می‌گوید:
 
عشق را شرط نیست رعنایی
همچو قرآن به خط نستعلیق
 

اشاره دارد به خطوط رسمی و پذیرفته‌شدۀ قرآن مثل ثلث و نسخ و ریحان. در واقع نستعلیق برای کتابت قرآن مناسب نبود و نیست چرا که فشردگی و نزدیکی حروف در این خط موجب تحریف و تصحیف بیشتر می‌شود و کار قرائت را دشوار می‌کند. مع هذا شاعر می‌گوید وقتی پای عشق در میان باشد این مسائل -و به تعبیر او زیبایی و رعنایی- شرط نیست.

در این میان فراتر قرار گرفتن سورۀ مسد نسبت به سورۀ توحید یا اخلاص در قرآن نیز چندبار مورد استناد نویسندگان و شاعران واقع شده که قطعۀ ابن یمین فریومدی از آن جمله است:
 
تو ز من برتری اگر جُستی
گفت آن کو ز حالت آگاه است
 
گرچه فخر است ظنّ مبر که بدین
دست عارت ز عرض کوتاه است
 
نه که تبّت یدا ابی لهب است
جاش بالای قل هو الله است
(ص ۳۳۶)

قطعه‌ای نسبتاً مشابه در این باب و با اقتباس قرآنی به خاقانی نیز نسبت داده شده است. قطعۀ منظور در چاپ اول دیوان خاقانی مصحَّح دکتر سجادی درج شده اما در چاپ‌های بعد حذف شده است. با این حال خیلی زود حتی در بعضی کتب معتبر راه یافت. قطعه این است:
 
کارکرد جهان دون عجب است
همه سوک است و نام او طرب است
 
آن که نادان ستور او به تک است
وان که دانا کمیت او عقب است
 
گر فروتر نشست خاقانی
چه کند روزگار بی‌ادب است
 
قل هو الله نیز در قرآن
زیر تبّت یدا ابی لهب است
 

مدتی بعد مشخص شد که این شعر از تراوشات ذهن خاقانی نیست. کسی هم مقاله‌ای نوشت که ابیات فوق احتمالا از صحبت لاری است چرا که در مقدمۀ دیوان صحبت آمده که او در مجلسی وارد شد و او را از بی‌مایه‌ای فروتر نشاندند. در نتیجه این دو بیت را نوشت و همان‌جا نهاد و بیرون آمد:
 
چه شود گر نشیند اهل ادب
زیردست کسی که بی‌ادب است
 
قل هو الله بین که در قرآن
زیر تبّت یدا ابی لهب است
(دیوان صحبت لاری، ص پانزده و شانزده)
 
اما تعلق این قطعه به صحبت هم بعید است و هیچ قرینه و شاهد محکمی ندارد. صرف نگارش یا قرائت این شعر از جانب کسی نمی‌تواند ما را به یقین برساند. شاید روزی در جُنگی، بیاضی، تذکره‌ای گویندۀ این قطعه برای ما معلوم شود. اما تا آن زمان نگارنده نیز حدس و گمان خود را صرفاً جهت اشتغال ذهنی عزیزان عرضه می‌کند. اوّل‌بار که جامع الحکمتین ناصر خسرو را می‌خواندم ناگهان به خاطرم خطور کرد که نکند آن ابیات، ادامۀ شعر علی بن اسد باشد که چند بیتی از آن در این کتاب نقل شده است:
 
فخر دانا به دانش و ادب است
فخر نادان به جامه و سلب است
 
ادب و دانش از ادیب اکنون
خوار ورچند مرد با ادب است
 
ناکسان پیشگاه و کامروا
فاضلان دور مانده وین عجب است
 
سبب این همه نداند کس
جز همان کو مسبّب سبب است
 
علی بن اسد چنین گوید:
کین جهان سر به سر غم و تعب است
(۱۵ و ۱۶)
 
این شعر همین جا خاتمه می‌یابد اما به نظر می‌رسد در اصل ادامه داشته و از شعری مفصّل، این مقدار ثبت شده است و ابتر است. بی‌دلیلی استوار همان بار اول حس کردم قطعۀ منسوب به خاقانی –البته طبعاً بدون تصرفات بعدی- شاید در خلال ادامۀ این شعر بوده است. چون در موضوع، و نیز وزن و قافیه و ردیف با آن مشترک است. شاید هم در اقتفاء و متأثر از آن سروده شده است. والله اعلم بالصّواب.

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸ذکری از واژگان هندی در شعر فارسی (قسمت دوم)
 
🔻آزاد بلگرامی می‌گوید:
 
عاشقان بر سر راهت گریند
ای بت هند نگر آنسو را
(کلیات آزاد بلگرامی، ص ۱۱۱)
 
چنانکه مصحّح متن به درستی اشاره کرده آنسو در هندی یعنی اشک. البته در بعض گویش‌های شبه قاره حرف ن در آنسو تلفظ نمی‌شود. جالب این که شاعر اگر آسو هم می‌گفت شاید افادۀ هر دو معنی را با خود داشت و ایهامش برقرار بود. در لغت‌نامۀ دهخدا ذیل آسو نوشته شده: سوی و جانب. اما این نکته را هم افزوده است که: "به ادعای بعض فرهنگ‌های نو. و این کلمه در برهان و جهانگیری نیست."
عبارت اخیر کمی عجیب است چون جای بسیاری از لغت‌ها در این دو فرهنگ خالی است. به هرحال حذف حرف ن در تخفیف بعض کلمات در زبان فارسی معمول است. نزدیک به همین کلمه، مخففِ "از آن سوتر" را داریم که به صورت "زاسُتر" به کار می‌رفت. چنان‌که مسعود سعد گفته است:
 
دعای من ز دو لب زاسُتر همی نشود
 
مع هذا باید احتیاط کرد. گرچه در آن مدخل، معنی با اکراه پذیرفته‌شده سوی است نه آنسو[ی].
 
🔻باز همین شاعر یعنی آزاد بلگرامی می‌گوید:
 
راحت هند نباشد به زمینی دیگر
خوابگاه که و مه پشت پلنگ است اینجا
(همان، ص ۱۱۲)
 
ذیل مدخل پلنگ در برهان قاطع می‌خوانیم: آن چهار چوب است به هم وصل کرده که میان آن را با نوار و امثال آن ببافند و بر آن بخوابند و این در هندوستان بیشتر متعارف است.

در این مضمون سلیم تهرانی پیشتر و بهتر از آزاد ساخته:
 
جز هند و گلرخانش در هیچ کشوری نیست
آهو که خوابگاهش پشت پلنگ باشد

 
🔻نمونۀ دیگر لغت "بیسن" است که در هندی به معنی آرد نخود است. اشرف مازندرانی که مقیم هند بوده می‌گوید:
 
از حسن تو پختنی دلم می‌خواهد
بقلاوۀ روغنی دلم می‌خواهد
 
گفتی چه ز خوان عارضم می‌خواهی؟
سنبوسۀ بیسنی دلم می‌خواهد
(دیوان، ص ۴۳۰)
 
مخلص لاهوری هم ظاهراً با اقتباس از رباعی فوق یا شاید هم به توارد سروده است:
 
دی آن بتِ نانبای شوخ رعنا
آورد ز راه لطف صحن حلوا
 
گفتیم به کار ما نیاید یعنی
سنبوسۀ بیسن از تو خواهد دل ما

 
آشکار است که این دو شاعر علی رغم آن بنده خدا در بوستان سعدی که می‌گفت:
 
مرا بوسه گفتم به تصحیف ده
که درویش را توشه از بوسه به
 
از مخاطبِ خود "بوسه" می‌خواهند نه توشه؛ به عبارت دیگر همان سنبوسۀ بی سن.
 
🔻مرحوم پرفسور یونس جعفری معتقد بود مقصود از کوری در بیت زیر از صائب، معنی هندی لغت است که نوعی صدف به اندازه و رنگ پوست پسته است. او می‌نویسد: در قدیم مردم هند از این صدف مثل عباسی به جای سکه استفاده می‌کردند. بیتی را هم که از صائب به عنوان شاهد ذکر می‌کند این است:
 
سبکروحانه خود را بر دم تیغ شهادت زن
به کوری خرج خواهی کرد تا کی نقد جان اینجا

 
دقیقاً مشخص نیست مرحوم جعفری از چه دورۀ تاریخی سخن می‌گوید که مردم هند به جای سکه، صدف رد و بدل می‌کردند اما اگر رأی ایشان را با توجه به اقامت هفت سالۀ صائب در هند بپذیریم ابیات زیر را هم باید سنجید تا ببینیم کدام با قرائت ایشان همراهی می‌کند:
 
سیم و زر خسیس به کوری شود تلف
نقد ستاره خرج شب تار می‌شود
 
به کوری می‌شود نقد حیاتش خرج آب و گل
گرانجانی که راه عالم بالا نمی‌داند
 
نقد اوقاتی که می‌داری ز کار حق دریغ
چون زر ممسک به کوری خرج دنیا می‌شود
 
جعفری در خصوص مدّعایش اضافه می‌کند:
اصطلاحی هم درست کردند که به معنای "بسیار ارزان" و کم‌قیمت می‌باشد. (فصلنامه آشنا، ش ۳۵) چنانکه محسن تأثیر گوید:
 
اهل دولت تنگ چشمان‌اند و مال این گروه
همچو نقد عمر نابینا به کوری می‌رود

 
معنای اصطلاحی مورد اشاره البته بسیار با آنچه فرهنگ‌نویسان در این رابطه نوشته‌اند نزدیک است. کوری در فرهنگ‌های برهان، جهانگیری و آنندراج به معنی غلّه‌ای خودروی ذکر شده است. و این معنی در شعر امیرخسرو شاهد دارد:
 
چه مانم از پی شاماخ و کوری
ز شور خاکیان در خاک شوری
 
از طرفی می‌دانیم که غلّه همواره به عنوان چیزی کم ارزش و بها در برابر سیم و زر مطرح بوده است. مثلا سوزنی می‌گوید:
 
به جای گندم و جو او همی دهد زر و سیم
به آشنا و به بیگانه فی سبیل الله (دیوان سوزنی، ص ۲۷۱)
 
میرجعفر زتلّی که به فرمان فرّخ سیر در سال ۱۷۱۳م کشته شد جرمش سرودن این بیت بعد از فراخوان عبارتی برای ضرب بر روی سکۀ رسمی بود:
 
سکّه زد بر گندم و موته و متَر
پادشاه پشّه‌کش فرّخ‌سیَر

به هرحال این شاعر جانش را بر سر باورش گذاشت. او شبه شاهنامه‌ای هم سرود که چندی پیش وقتی مدال فردوسی به بعضی از اعاظم می‌دادند در خاطر نگارنده زنده شد:
 
من آن رستم وقت روئین‌تنم
که ده پاپر از دست خود بشکنم
 
کنم روزن اندر چپاتی به تیر
برآرم دمار از سر مور پیر
 
غرض این که هرگاه می‌خواست از چیزی کم‌بها یاد کند پای غلات را به میان می‌آورد. موته نوعی غله و متَر نخودفرنگی است. پاپر نیز نوعی نان نمکین است و چپاتی هم نانی بسیار ترد.

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸صائب تبریزی:
 
به شیران طعمه از پهلوی خود گردون دهد امّا
اگر گاوی دهن را وا کند لوزینه می‌بارد

 
از پهلوی خود: از حاصل دسترنج خود

می‌گوید: چرخ گردون اجازه نمی‌دهد شیر (آزادمردِ دلاور) جز به همّت خود، روزی به دست آورد، در حالی که گاو (مواجب‌بگیرِ بی‌لیاقتِ رانت‌خوار) کافی است دهان باز کند تا از هر سو به جنابش باقلوا تعارف کنند.
گویا در میان هندوستانیان که گاو را مقدّس می‌شمارند هنوز این رسم پابرجاست که وقتی گاوی به در خانه‌ای می‌رود و مااا می‌کشد یا با شاخش به در منزل می‌کوبد صاحبخانه فوراً بیرون آمده، حلوایی مخصوص به دهان او می‌گذارد. در ایران نیز با توسّع‌ بخشیدن به معنی و صورتِ گاو، این سنّت حسنه در لایه‌های مختلف اجتماع و حاکمیت جاری است.
 
#مفردات
#صائب_تبریزی
#گاو_شیر

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸حُصین یا حُسین؟
 
امروز هفدهم شهریور مصادف است با یورش حُصین بن نُمیر به مکّه به دستور یزید برای دفع عبدالله بن زبیر و تخریب و سوزاندن کعبه با منجنیق آتشین در سال ۶۴ ه.ق
شاید که نه، قطعاً فیلمش را دیده‌اید. چون حتی اگر مانند بنده با قطع پی در پی برق، تلویزیون منزلتان سوخته باشد امکان ندارد پس از سه میلیون‌بار پخش سریال مختار به طور اتفاقی در ایستگاه قطار یا مغازۀ سر کوچه یا منزل همسایه آن صحنه‌ها را ندیده باشید. اما من از کجا می‌دانم که امروز سالگرد آن حمله است؟ راستش امروز متوجه شدم یکی از این سررسیدهایی که اخیراً مد شده در صفحاتِ آن مثلا تاریخ مشاجرۀ حوا با حضرت آدم، یا خوردن سیب توسط این زوج جوان را به قید سال و ماه و روز و ساعت ذکر می‌کنند نمی‌دانم از کجا و به واسطۀ چه کسی از لابه‌لای دفترها و کتاب‌هایم سر درآورده است. ساعتی پیش خواستم از تاریخِ روز مطمئن شوم که چشمم به نام حصین بن نمیر افتاد و به خاطرم رسید که جایی در کتابی خوانده بودم مولوی در آن بیت مثنوی معنوی که مشهور است:
 
کورکورانه مرو در کربلا
تا نیفتی چون حسین اندر بلا
 
مقصودش حصین بن نمیر است نه حسین بن علی (ع). شاید این مضحک‌ترین سخنی باشد که تاکنون در خصوص این بیت جایی خوانده‌ام. توجیهات دیگری هم شده است؛ یکی گفته مصراع را جابجا بخوانید مشکل حل می‌شود. یکی هم این‌طور عبارتِ موزونِ مجمل را به نثر تفصیلی و توضیحی درآورده که: کورکورانه مرو تا همچون حسین که کورکورانه نرفت و در بلا نیفتاد تو هم در بلا نیفتی. کسی هم رأی‌اش را به نظم بیان کرده بود:
 
غافلان کز راه حق گردیده‌اند
معنی این رمز کی فهمیده‌اند
 
تا نه حتی از برای علّت است
بلکه این‌جا از برای غایت است
 
وین بلا را معنی آمد امتحان
چون حسین تشبیه بر کوری مدان
 
نهی از رفتن ز روی کوری است
ور به بینایی روی دستوری است
 
یکی هم تفسیر عرفانی کرد و نوشت: البلاء للولاء. به جهت اینکه معجون بلا گوارا از برای مقرّبان درگاه اله است نه از برای کوران گمراه. و برداشتن بار شهادت و دادن زن و فرزند نه در خور هر گمنام است بلکه سزاوار چنین والامقام است به جهت این که "دوصد من استخوان باید که صد من بار بردارد".
 
و بالاخره بزرگی رساله‌ای فراهم ساخت و از جوانب مختلف بیت را توجیه کرد. شرحی مفصّل بر بیتی مجعول.
آری، مجعول. چون در هیچ نسخۀ معتبر و کهنی از مثنوی، این بیت موجود نیست و چنانکه پیشتر در مقاله‌ای به تفصیل نوشته‌ام احتمالا در قرن دهم به دست جاعل بی‌پروایی در متن داخل شده است. صورت صحیح و اصیل بیت که در چاپ‌های منقّح نیز مشاهده می‌شود این است:
 
هین مدو گستاخ در دشت بلا
هین مران کورانه اندر کربلا

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸حکیم سنایی:

به بی‌دیده‌ای ابلهی گفت: کوری؟
بدو گفت بی‌دیده: کوری که کورم؟


(دیوان سنایی غزنوی، به اهتمام محمّدتقی مدرّس رضوی، ص ۳۷۴)

#مفردات
#سنایی_غزنوی

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸تکمله‌ای بر یادداشت واژگان هندی در شعر فارسی
 
سرکار خانم لیلا عبدی خجسته تذکری در خصوص قسمت دوم یادداشت "ذکری از واژگان هندی در شعر فارسی" دادند که سپاسگزاری و اصلاح کردم و اینجا هم ادای دین کرده مجدداً تشکر می‌کنم. سهوی از قلم من سر زده بود؛ بیسَن را که یک کلمه بود جدا نوشته بودم. وقتی به دیوان اشرف و فرهنگ اردو-فارسی رجوع کردم دیدم در هر دو منبع متصل بوده و کلمه‌ای واحد. ضمناً خانم عبدی یادآور شدند که مقالاتی در این موضوع در دهه‌های گذشته به زبان اردو نوشته شده است که امیدواریم ترجمه شوند.
و اما برای این که تفاوت احتمالی نگاه و نیت بنده با نویسندگان آن مقالات مشخص‌تر شود تکمله‌ای به دو یادداشت پیشین اضافه می‌کنم و بحث را خاتمه می‌دهم. در تصحیح و خوانش متون فارسی شبه قاره کلماتی هست که به جهت استعمال خاص بومی، ریشۀ مشترک (البته با تفاوت معنایی) و یا صرفاً اشتراک آوایی، مصحّح ایرانی یا هندی و پاکستانی نسبت به وجهی از وجوه آن غفلت می‌ورزد. پیش از تقدیم این یادداشت‌ها در همین کانال به یاد دارم که به مواردی جزئی اشاره کرده بودم. مثلا این که پادشاه در متون هند همان بادشاه است و نباید به پادشاه تبدیلش کنیم؛ به جهت استکراه جزء اول لفظ در زبان هندی (رک: غیاث اللغات). شواهدی هم ذکر کردم از جمله رباعی بیدل را که واپسین مصراعش این است:
 
ما خاک‌شهیم اگر شما بادشهید
 
یا لفظ الزام را که در اردو به معنی تهمت است و موجب شده بود فخر داعی گیلانی در ترجمۀ عبارتی از شعرالعجم بکلی موضوع را وارونه کند. این اشارات جملگی ضرورت امری را برای ما مشخص می‌کند که در پایان عرض خواهم کرد.
اکنون اجازه می‌خواهم تنها به یک کلمه دیگر بپردازم تا بعد.
 
عرفی شیرازی می‌گوید:
 
در چاشتگه از شبنم گل گردفشان است
آن باد که در هند گر آید جگر آید
 
مصحح ایرانی و هندی هر دو "جگر" نوشته‌اند؛ اولی به معنای گرد و غبار آورده و دومی افزوده است: "اصلا لفظ زبان هندی است (جهگر) به معنی هوای تیز و تند."
در لفظ و معنی این کلمه باید تحقیق کرد. چون در زبان فارسی و با معنی جگر که همۀ ما از آن آگاهیم جواب روشنی از بیت به دست نمی‌آید. در چاپ سنگی قصائد عرفی (لکهنو، ۱۸۸۷م) در حاشیۀ این بیت نوشته شده: جگر به جیم و کاف تازی مفتوحین به معنی گرد و خاک. (ص ۸۸)
و این تلفظ در تصحیح کلیات اشرف مازندرانی محلّ توجه بوده است:
 
به هر سو ز فیلان آراسته
جکرهای پرزور برخاسته (ص ۳۵۳)
 
همین لغت البته با تلفظ چکّر در فرهنگ اردو-فارسی به معنی چرخ کوزه‌گر، دایره، حلقه، گردباد، گیجی، گردش، دور چرخ و گرداب آمده است (ص ۲۳۷)
این معانی فوراً مقدمۀ ترجمۀ کتاب ماللهند ابوریحان بیرونی را در خاطرم زنده کرد. اکبر داناسرشت در مقدمۀ این کتاب نوشته است:
این نکتۀ ادبی هم در تصحیح بیتی از دیوان ناصر خسرو برایم روشن شد که می‌گوید:
 
گر من اسیر مال شوم همچو این و آن
اندر شکم چه باید زهر جگر مرا
 
معانی که برای جگر در فرهنگ‌های فارسی آمده هیچ کدام با شعر تناسب ندارد. جگر سلاحی است هندی که بیرونی می‌گوید در دست بتی جگر قرار داده‌اند و جای دیگر می‌گوید آن را پرتاب می‌کنند. و من در جنگ گذشته به کمر سربازان گورخای این سلاح را دیدم که از دور به طرف پرتاب می‌کنند و طوری پارگی پدید می‌آورد که قابل وصله نیست. (فلسفۀ هند قدیم، ص ۸)
 
به نظر می‌رسد بیت ناصر خسرو ربطی به این تفسیر نداشته باشد خصوصا که "زهره و جگر" است نه "زهر جگر". اما فارغ از این بیت آنچه در ماللهند وصف آن آمده با معنی چرخش و سرگیجه و گردباد و... مرتبط است. شاید حتی با واژۀ چکل در زبان طبری که سنگی است مدوّر و مناسب برای پرتاب هم بی‌نسبت نباشد.
غرض این که در متون فارسی شبه قاره فراوان از این نکات و ظرافت‌ها در کار است. به یاد دارم زمانی که چند نقد در مجلۀ گزارش میراث بر متون تصحیح شدۀ مربوط به هند منتشر کردم استاد عارف نوشاهی از روی لطف و محبت ایمیلی زدند که "نقدهایتان دقیق و بجاست و نباید ایرانیان متون شبه قاره را برای تصحیح دست بگیرند" در حالی که سهوها و لغزش‌ها در متون فارسیی که اساتید شبه قاره تصحیح کرده‌اند به مراتب بیشتر است. چارۀ کار هم به باور کمترین جز این نیست که اگر بناست از درخت تنومند رشتۀ ادبیات فارسی در ایران شاخه‌هایی بروید بهتر است هر منطقه را که تاریخی مستقل و آداب و رسوم و زبانی علی حده دارد به عنوان شاخه تعریف کنیم که فایده‌ای بر آن مترتب باشد. یعنی متخصص ادبیات فارسی در هند داشته باشیم. یا متخصص ادبیات فارسی در آناطولی و بالکان. و نیز آسیای میانه و قفقاز.
چرا که دانستن زبان و تاریخ و ادیان هند که منابع کاملا متفاوتی دارد عمری را مصروف خود می‌کند. یک استاد ادبیات فارسی هند باید عوض عالم‌آرای عباسی، آئین اکبری بخواند. عوض موسیقی سنتی ایرانی با موسیقی قوالی هندی آشنا باشد. عوض پهلوی کمی سانسکریت بداند وقس علی هذا.

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
🔸طعنه به یهود و نصاری در مخطوطات ترکیه
 
برخلاف ایران در کشوری مثل ترکیه به واسطۀ زد و خوردهای جدی با مسیحیان هنوز آن وجه خوفناک تاریخ مسیحیت پیش چشم مردمانش جلوه‌گر است. کافی است یکی از همین سریال‌های ترکی مثل قیام ارطغرل را ببینید تا به عمق نگاه منفی آنان نسبت به مسیحیت تاریخی پی ببرید. از جمله مسائل شایستۀ پژوهش یکی همین موضوع است که البته نگارنده قصد ندارد دریچه‌ای به آن بگشاید. بلکه نکته‌ای را گوشزد خواهد کرد که از بررسی نسخه‌های خطی فارسی و عربی در کتابخانه‌های ترکیه به خاطرش رسیده است. فارغ از رسالات متعدد ‌نقوض و ردود که در این مجموعه‌ها در تکذیب و تحریف کتب مقدس یهود و نصاری موجود است در ابتدا و انتهای بعض نسخه‌ها گاه گاه مالکانِ کتاب، سطری، بیتی، حدیثی، تاریخ ولادتی، چیزی می‌نوشته‌اند. این نوشته‌های تفننی یا به قول امروزیان "یهویی" حاکی از اندیشه و دغدغۀ افراد است و جای مطالعۀ دقیق دارد. دو سه مورد عرض می‌کنم که مشتی است نمونۀ خروار و آشکارا مشابه آن در مخطوطات ترکیه به مراتب بیش از آن است که در نسخه‌های ایران ممکن است یافت شود. هرچند که گویندگان ابیات زیر جملگی از سخنوران ایران‌ در سده‌های پیشین‌اند.
 
🔻در ابتدای نسخۀ خطی "شرح علی رسالة فقه الکیدانی" تألیف امام قهستانی محفوظ در کتابخانۀ رئیس الکتاب به ش ۳۳۴ این بیت فقیهانۀ حضرت سعدی به چشم می‌خورد:
 
گر آب (اگرچه) چاه نصرانی نه پاک است
جهود (جحود) مرده می‌شویم چه باک است

 
🔻یا در برگ‌های ابتدایی دستنویس "اخلاق محسنی" محفوظ در کتابخانۀ حفیظ افندی به ش ۲۷۳ بیتی با نگاهی بی‌اعتماد به یهود دیده می‌شود:
 
کس را رگ یهود مبادا که عاقبت
بعد از هزار سال یهودی شود یهود

 
که با صورتی متفاوت در مصراع نخست در فضای مجازی به نام سعدی آمده است:
رفتم به بام کعبه و دیدم نوشته بود...
 
🔻یا در انتهای نسخه‌ای که متأسفانه نام و نشانی‌اش را یادداشت نکردم ذیل قطعه‌ای معمّاگونه بیتی قلمی شده که گوینده‌اش صائب تبریزی است:
 
نسبت خفاش با عیسی چو عیسی با خداست
می‌شود عیسی خدا خفاش اگر عیسی شود

 
این مضمون به یکی از معجزات مشهور حضرت مسیح اشاره دارد که "پاره‌ای گل بگرفتی و شکل خفاش بکردی و به دهن باد در دمیدی، مرغی زنده شدی و بپریدی" (روض الجنان، ج ۴، ص ۳۳۰)
شبیه این حکایت در مقالات شمس و منابع دیگر به زاهدی مسلمان نسبت داده شده و اساساً این نیز خود موضوع پژوهشی مستقل تواند بود؛ بازآفرینی کرامات مسیح در متون عرفانی اسلامی. تقریباً تمام حکایات مربوط به مسیح در اناجیل و مصادر دیگر به نام صوفیان و عارفان ما بازآفرینی شده است... بگذریم.
لازم است اشاره کنم که صائب تنها شاعر فارسی‌سرایی است که بارها و بارها این مضمون را دستمایۀ آفرینش حکمتی قرار داده است. نه اینکه شاعران دیگر هیچ اشاره‌ای نکرده باشند. یک دو مورد هست اما شعله نکشیده خاموش می‌شود. اما صائب این موضوع را همچون تعدادی دیگر از مفاهیم و مضامین رها نمی‌کند و مکرّر به آن (البته از زوایای مختلف) می‌پردازد. این دست موضوعات در شعر صائب نیز می‌تواند محلّ تأمّل و تحقیق جدی دانشگاهی قرار گیرد. حال ذکر چند نمونه صرفاً جهت اطلاع:
 
مشو زنهار بهر جان رهین منّت عیسی
که خفاش از خجالت روز روشن برنمی‌آید
 
لب جانبخش تو از خاک قیامت انگیخت
روح اگر در تن خفاش مسیحا می‌کرد
 
زندۀ مخلوق چون خفاش باشد بی‌بصر
تحفۀ جان را قبول از معجز عیسی مکن
 
عالم روشن به چشمش سازد از منّت سیاه
جان به خفاش از دم جانبخش اگر عیسی دهد
 
منّت جان مکش از خلق که در شب خفاش
جلوه از خجلت جان‌بخشی عیسی می‌کرد
 
سیاه کرد به چشمش جهان روشن را
اگرچه در تن خفاش روح عیسی کرد

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
تصاویر فوق مربوط است به یادداشت "طعنه به یهود و نصاری در مخطوطات ترکیه"
http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
🔸اشتراک روش شیخ فضل الله نوری و احمد شاملو در تفسیر شعر حافظ
 
🔹بزرگداشت حقیقی حافظ یا هر شاعر دیگری این است که ما شعرش را بخوانیم و حرفش را بفهمیم. گاه فهم سخن شاعر بیش از آن که نیاز به شروح و منابع جانبی داشته باشد مستلزم نگاهی بی‌غرض و مرض است. کسانی که در این زمینه اهلیت دارند و کتاب "حافظ به روایت شاملو" را تورق کرده‌اند نیک می‌دانند که شاملو با سخن حافظ چه نوع مواجهه‌ای داشته است. او در مقدمه و در متن تا حدّ ممکن به نفع عقاید و سلایق خودش شعر حافظ را تفسیر و تحریف کرده است. (شوربختانه این کتاب اکنون در دسترس من نیست و آنچه عرض می‌کنم از روی نوشته‌ای قدیمی است؛ صبح، ش ۷۵، آبان ۱۳۷۶، ص ۶۵، بر اساس چاپ سوم انتشارات مروارید، سال ۱۳۶۰) مثلا می‌گوید این بیت:
 
گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
 
گواه عدم باور حافظ به معاد است.
شاملو در مقدمه‌اش که در چاپ‌های بعدی حذف شد نوشته بود حافظ کافری است بی‌پروا که آشکارا مواعید مذهبی را انکار کرده و در نهایت به اصل خوشباشی معتقد شده است. مصحح گرامی یا راوی محترم از مصراع دوم این غزل:
 
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
 
 آنقدر ذوق‌زده می‌شود که مصراعِ "که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند" را از بیتی دیگر حذف و آن را ولو مکرّر جایگزین می‌سازد:
 
چنان بزد ره اسلام غمزۀ ساقی
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
 
یا بیت زیر از حافظ مشهور است:
 
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست
تا آب ما که منبعش الله اکبر است
 
شاملو چون گمان می‌برد این بیت خیلی رنگ و بوی حزب اللهی دارد بکلّی حذفش می‌کند. (الله اکبر ظاهراً نام مکانی بوده در شمال شیراز)
 
یا در بیتی دیگر که حافظ می‌گوید:
 
گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند
 
با نهادن گیومه و علامت‌هایی معنایی تازه از شعر حافظ به مخاطب عرضه می‌کند. در واقع حافظ می‌گوید رنج و راحت را به غیر نسبت مده که جملگی از جانب خداست. اما شاملو چنین قرائت و تفسیر می‌کند که راحت و رنجی را که سراغتان می‌آید به غیر یعنی خدا نسبت مکنید.
 
حالا این حرف‌ها که تکراری است و از طرفی برخی موارد شاید در چاپ‌های بعدی تغییر یافته باشد. می‌خواهم نکتۀ دیگری بگویم و آن این که البته مهم است از چه زاویه‌ای و با چه میزان بضاعتی به موضوعات بنگریم. اما مهم‌تر این است که نگاهمان غرض‌آلود نباشد. مولوی بعد از نقل داستان آن مرد احول می‌گوید:
 
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
 
براستی با صدحجابِ واقع‌شده در پیشِ چشم، چطور می‌توان حقیقت را دید؟ محال است درست ببینیم و بفهمیم.

🔹نمونۀ دیگری که بسیار شبیه تفسیر شاملو از ابیات حافظ است سخنان شیخ فضل الله نوری است. زمانی که شیخ در اعتراض به مشروطه به زاویۀ مقدسۀ حضرت عبدالعظیم می‌رود، بر منبر در کمال صراحت اعلام می‌کند:

قصد من از آمدن در این مکان شریف فقط اجرای سه امر است اگر این هر سه امر موقع اجرا گذارده شود من نیز با علماء روحانی و جمهور طبقات انام یک‌رأی و یک‌زبان خواهم بود. [بعد از این، هر سه شرط را بیان می‌کند که فقط شرط اول منظور نظر ماست:]
 
اول اینکه لفظ مساوات را که باعث تساوی حقوق و حدود مسلم و مشرک است از قوانین اساسی بردارند که اگر این کلمه بر جای بماند کفر و ایمان در یک کفه و میزان، همتراز خواهند بود و جهود و مسلمان در عرصۀ میدان، عنان بر عنان روند.
 
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار
(روزنامه مجلس، نمره ۱۶۲ ص ۳. به نقل از مکتوبات شیخ شهید فضل الله نوری در مشروطیت، محمد ترکمان، ج دوم، ص ۶۰)
 
در حالی که می‌دانیم اتفاقاً در این بیت طعنۀ حافظ به تسبیح شیخ است. یعنی دقیقاً برخلاف مقصود و موضع فضل الله نوری. حافظ اینجا در مقام جانبداری از رند شرابخوار است و شیخ دلسوز تسبیح هم‌کسوتان. در واقع وجه مشترک شاملو و شیخ فضل الله این است که هر دو بزرگوار چندان عنایتی به طبع و ذوق و باور حافظ ندارند بلکه در پی شریکی برای عقیده و سلیقۀ خود می‌گردند و چون مردمان را هواخواه حافظ می‌بینند او را به شراکت برمی‌گزینند تا عقیده‌شان را آسان‌تر و یا با قیمت بالاتری به مخاطب بفروشند.
لذا در این روز بزرگداشت حافظ دعا می‌کنیم خداوند همۀ ما را از غرض و مرض خصوصاً در تفسیر کلام گذشتگان (اعم از نصوص دینی و آثار ادبی) دور بدارد. 

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸نمی‌دانم اسرائیل در گزارشی که از کیفیت ترور یحیی سنوار داده تا چه حدّ صادق است اما اگر این گزارش را مقرون به صحت بدانیم و بپذیریم که او پس از مدت‌ها جستجو، بر حسب اتفاق کشته شده، آنگاه ابیاتی که گویا در پاسخ به پرسش خبرنگاری خوانده، با شیوۀ حیات و ممات او تناسب تام پیدا می‌کند.
پیشتر از توفیق بعضی مترجمان در ترجمۀ شعر فارسی به عربی سخن گفتیم. اینک به نمونه‌ای از ترجمۀ موفق شعر عربی به فارسی بنگرید.
باری، حضرت امیر (ع) چنان‌که این تحصیل‌کردۀ رشتۀ ادبیات عرب برای ما می‌خواند، فرموده است:
 
أَيَّ يَومَيَّ مِنَ المَوتِ أَفِر
يَومَ ما قُدّرَ أَو يَومَ قُدِر
 
يَومَ ما قُدِّرَ لا أَرهَبُهُ (لَم أخشَ الرَّدی)
وَإِذا قُدِّرَ لا يُنجي (لم یُغنِ) الحَذِر
 (شرح دیوان امام علی، ص ۴۷۳)
 
 
این دو بیت را بندار رازی به نیکوترین وجهی به فارسی برگردانده است (اگر تکرار قافیه را نمی‌پسندید اوّلی را سَزا بخوانید):
 
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
 
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست
(شاعران بی‌دیوان، ص ۳۶۹)

http://www.group-telegram.com/Anjomanara.com
https://www.group-telegram.com/iranianpoetsocity
2024/11/20 00:24:19
Back to Top
HTML Embed Code: