شوربخت آن ملتی که از دادن و ستاندن باج و رشوه، شرم نمیکند.
شوربخت آن ملتی که باج، همچون خونی یک پارچه فساد، و سرطانی یک پارچه ریشه، در سراسر وجودش دویده است و چرخیده.
شوربخت آن ملتی که دهقان سختکوش سادهدلش، برای آنکه برابر پول یک گاو جوان، از بانک حوزهٔ خود وام بستاند، مجبور است برابر پنج درصد پول آن گاو را باج بدهد...
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۰۳ -
شوربخت آن ملتی که باج، همچون خونی یک پارچه فساد، و سرطانی یک پارچه ریشه، در سراسر وجودش دویده است و چرخیده.
شوربخت آن ملتی که دهقان سختکوش سادهدلش، برای آنکه برابر پول یک گاو جوان، از بانک حوزهٔ خود وام بستاند، مجبور است برابر پنج درصد پول آن گاو را باج بدهد...
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۰۳ -
و باز هم شوربخت آن ملتی که آشکارا، به هر دلیل و بهانه، به گندیدگی روح خویش تن بسپارد و دَم برنیاورد...
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۰۶ -
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۰۶ -
ما به ملت تازَنده نیازمندیم نه قهرمان یکهتاز.
ما به ملت قهرمان احتیاج داریم نه قهرمانِ ملت.
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۱۱ -
ما به ملت قهرمان احتیاج داریم نه قهرمانِ ملت.
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۱۱ -
آنها که درست نبودن و نماندن خود را به پای «شرایط» میگذارند، بهانهجویانِ ابلهِ حقیرِ سیهبختِ ریاکاری بیش نیستند؛ چرا که هنوز، در هیچ کجای جهان ما، شرایط خاصی ساخته و پرداخته نشده که در آن شرایط، درست بودن و ماندن را به انسان تحمیل کند یا املاء. و دست بر قضا، ارزش و اعتبار درست بودن و ماندن هم تنها و تنها در همین است که علیرغم شرایط، درست باشیم و بمانیم، نه با اجبار و تهدید و توسری و شلاق. این که خودباختگان خودفروخته میگویند: «خلاف مسیر حرکت شتابان رودخانه نمیتوان شنا کرد» حرفی مفتِ پرتِ مبتذلیست که فقط همان خودفروختگان خودباخته میزنند؛ چرا که اگر، به حق، شِنایی هم وجود داشته باشد، همان خلاف مسیر حرکت شتابان رودخانه رفتن است؛ و اِلّا، در مسیر حرکت دیوانهوَش رودی خروشان رفتن که رفتن نیست. این، خودِ رودخانه است که تو را میبرد، تو را اسیر میکند، تو را مطیع و تسلیم و نابود میکند. اینکه دیگر شنا نمیخواهد برادرجان!
رودخانهٔ خروشان، یک کُندهٔ درخت یا لاشهٔ کفتار را هم میتواند ببرد - به سادگی. من اگر با رودخانهیخروشان میروم، تو بگو، چه چیز بیشتر از لاشهٔ گندیدهٔ یک کفتارم؟
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۱۳ -
رودخانهٔ خروشان، یک کُندهٔ درخت یا لاشهٔ کفتار را هم میتواند ببرد - به سادگی. من اگر با رودخانهیخروشان میروم، تو بگو، چه چیز بیشتر از لاشهٔ گندیدهٔ یک کفتارم؟
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۱۳ -
...شاید، یک روز، با همه صبوریات از این نوع زندگی خسته شوی و تلخِ تلخ، فریاد برآوری:
«آخر این همه به سر دویدن و جوشیدن و عرق ریختن و خون خوردن، برای چه؟
آیا بس نبود و نیست - برای هر دومان- که کنج اتاقت بنشینی و بنویسی؟»
عزیزِ من!
بهتر از هر کس، تو میدانی، که برای من به کنجی نشستن و نوشتن، تمام شدن است - حتی در نوشتن.
لطفت را در حقم تمام کُن
از من مخواه که قبل از مرگ، بمیرم...
ابوالمشاغل
(از نامههای کوتاه او و همسرش)
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۱۵ -
«آخر این همه به سر دویدن و جوشیدن و عرق ریختن و خون خوردن، برای چه؟
آیا بس نبود و نیست - برای هر دومان- که کنج اتاقت بنشینی و بنویسی؟»
عزیزِ من!
بهتر از هر کس، تو میدانی، که برای من به کنجی نشستن و نوشتن، تمام شدن است - حتی در نوشتن.
لطفت را در حقم تمام کُن
از من مخواه که قبل از مرگ، بمیرم...
ابوالمشاغل
(از نامههای کوتاه او و همسرش)
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۱۵ -
هرکس که طرح و فکری را از دیگران میدزدد و خراب میکند، قبل از هرچیز، خودش را خراب کرده، و تمام. فاتحه.
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۳۹ -
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۳۹ -
آن وقتها که خیلی جوان بودم، آرزو داشتم، و رؤیا، که نه یک کتاب بلکه فقط یک قصهام به زبانی دیگر برگردد، شاید در سرزمینی دور، کسی بداند که اینجا، در این سرزمین مغلوب، مردمانی هستند که قلم در خون خویش میزنند و مینویسند...
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۴۶ -
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۴۶ -
سالیان سال گذشت و هیچ صدایی از جایی برنیامد، و نوشتنْ سرنوشت محتوم ما شد و همهچیز ما: وظیفهٔ ما، مسئولیت ما، تعهد ما، علت ما، و چنان شد که زخمهایی که میزدند -چپ و راست- جوهر میشد؛ و سنگهایی که میپراندند، جوهر؛ و دردهایی که پدید میآوردند، جوهر؛ و محبتها و تقدیرها و نوازشها، سرزنشها و توهینها و دشنامها، همه جوهر.
حال اجازه بدهید این حقیقت را به عرضتان برسانم که دیگر خبر ترجمهٔ کتابهایم، دلم را نمیلرزاند، و به شوقِ بیشترم نمیآورد، و به دویدن و فریاد کشیدن و بالا پریدن وادارم نمیکند. میدانید؟ آخر کمی دیر شده است.
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۴۷ -
حال اجازه بدهید این حقیقت را به عرضتان برسانم که دیگر خبر ترجمهٔ کتابهایم، دلم را نمیلرزاند، و به شوقِ بیشترم نمیآورد، و به دویدن و فریاد کشیدن و بالا پریدن وادارم نمیکند. میدانید؟ آخر کمی دیر شده است.
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۴۷ -
کمی دیر رسیدن، بسیار غمانگیزتر از هرگز نرسیدن است.
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۴۸ -
📚ابوالمشاغل
✍🏻نادر ابراهیمی
صفحهٔ - ۲۴۸ -
ناجه
گروه کتابخوانی مخصوص بانوان متأهل رو هم تاسیس کردیم در ایتا منتظرتونیم خانومای عزیز آیدی ایتام برای لینک گروه🦋💐 @a_salimi_k
معرفی اولین کتابمون رو گذاشتم
خانمهای متاهل عزیزی که مایل هستن با ما در همخوانی کتاب و کلی اتفاق جذاب دیگه شرکت کنن، من ایتا منتظرتونم🌹
خانمهای متاهل عزیزی که مایل هستن با ما در همخوانی کتاب و کلی اتفاق جذاب دیگه شرکت کنن، من ایتا منتظرتونم🌹