This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلنوشته مریم اسکندری، در دومین سالگرد کشته شدن برادرش، جاویدنام محمدرضا اسکندری
دوسال گذشت ...
دوسال از شومترین شب زندگیم گذشت...
لحظه به لحظه ثانیههای زجرآورش تو ذهنم مرور میشه تا آخرین لحظه زندگیم...
از بعدازظهر اون روز لعنتی شروع میکنم: با خیالی راحت میخوام خونه را به قصد مهمونی ترک کنم. شنیدم که مرکز پاکدشت شلوغ شده، بابت محمدرضا خیالم راحته شبهای قبل حرفایی از شلوغیا و اعتراضا میزد میگفت چندتا امبولانس دیدم رد شدن ولی شکل امبولانس نبودن میگفت اینا به هیچکس رحم نمیکنن! اما خب میدونستم که با مصطفی باشگاهه و قبلشم سرکار پس خطری نیست...
مصطفی از باشگاه برگشت خونه گفتم محمدرضا کو نرفت مامازند که گفت نه مثل اینکه بهش گفته بود میره خونه دوش بگیره و بره پیش دوستش ابی!مامان ساعتای ۷ بهش زنگ میزنه اخرین نفری که باهاش صحبت کرده مامانه به مامان میگه میرم پیش ابی مامان میگه شام کبابه که دوست داری میگه برام نگه دار گشنمه میام!
میرم به مهمونی با لباسای تمیز و اتو کشیده!ساعت حدودای ۸ شده میلاد(پسرخالم و رفیق صمیمش)یهو نگران میشه بهش زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست زنگ میزنه به مصطفی میگه بیا بریم دنبالش محمدرضا گوشیش خاموشه!
به چشمای نگران مصطفی نگاه میکنم جوابمو نمیده و با دمپایی و سراسیمه میره!
هرچی زنگمیزدم هیچکس جواب نمیداد میلاد جواب نمیداد محمدرضام جواب نمیداد فقط مصطفی گفت اینجا قیامته و قطع کرد...
آجی زنگ میزنه میگه مریم چه خبره بابا کجا رفت گفتم آجی فک کنم گرفتنش بدبخت شدیم ..
مهمونا نگاهم میکنن سفره شام وسط باز مونده
بغض میکنم و گریه نمیکنم میترسم نکنه گرفتنش وای محمدرضا اگه گرفته باشنت چی ...دم به دیقه خطشو میگیرم کسی جواب نمیده...
مامان زنگمیزنه با صدایی که نفسی نداره میگه چیشده محمدرضا تصادف کرده؟گفتم نه نه هیچی نیست...سراسیمه بلند میشم میگم توروخدا یکی منو ببره پیش مامانم الان دق میکنه...
تو راه خط بابا رو میگیرم خطشو یه غریبه جواب میده میگه بابات حالش خوب نیست بیاید درمونگاه مرجان میگم وای محمدرضا رو گرفتن بابا حالش بد شده به میلاد زنگ میزنم فقط میگه مریم بدبخت شدیم و گریه میکنه...
راه میفتیم به سمت درمونگاه لعنتی تموم خیابونا رو بستن از کوچه پس کوچه میریم تا درمونگاه اجی با مامان ازونطرف دارن میان اجی زنگ زد گفتم اجی مامانو چرا اوردی ببر بابا حالش خوب نیس محمدرضا رو گفتن گفت تو فقط بگو محمدرضا سالمه من میرم گفتم نمیدونم نمیدونم...
میرسیم دم در درمونگاه انگار وارد یه جبهه جنگ شدیم پر از مامور اسلحه به دست جلو درو احاطه کردن....
اطرافیانم نمیذارن پیاده شممیگن صبر کن ببینیم چه خبره ولی از دور دیدم مامان و اجی با پاهای سست رفتن تو دیگ نتونستن نگهم دارن دوییدم دوییدم رفتم تو اخ کاش نمیرفتم کاش دنیا تو همون لحظه تموم میشد اخ کاش هیچ وقت پام نمیرسید دیگه هیچی یادم نیست با تمام وجود داد میزنم عربده میزنم همه و فحش میدم داد میزنم کف درمونگاه خوابونده بودنت بدن غرق خونتو میبینم نمیذارن بیام سمتت جلوی دهنمو میگیرن میگن داد نزن میبرنش میبرنش ...
باید به چی فکر کنم به آواری که رو سرمون هوار شده یا به اینکه ممکنه ببرنت؟؟ میخوان با امبولانس ببرنت بیمارستان خودمو میندازم روت میگم منم ببرید با اجی و مصطفی دوستش سوار میشیم به دوستش التماس میکنم میگم توروخدا فیلم بگیر ازش تو اوج درد به فکر جمع کردن مدرکیم!
اون لباسای مهمونی و اتو کشیدم حالا غرق خونه پاکه محمدرضامه...
دستای آجی از چند جا پاره شده دستای میلاد و مصطفی پر ازشیشه و زخمه!
بابا و مصطفی تو حال خودشون نیستن کلی بهشون آمپول تزریق کردن!
لحظه به لحظه این زجرا رو میتونم با جزئیات تعریف کنم از بیدار موندنمون بگم که تا دور روز بعد از استرس خوابمون نمیبرد که بدونیم پیکر پاکتو بهمون میدن یا نه...از بابا بگم که التماس ماشینا میکرد کا راهو باز کنن تا ببریمت چون گفته بودن اگر شلوغ بشه اگر بیارنت خونه از همونجا برت میگردونن...از مامان بگم که نتونست واسه پذیرایی از مهمونا بیاد به تالاری که برات گرفتیم آخه قرار بود واسه عروسی یکی یدونش بیاد تالار بگم که کبابی برات نگه داشته بود تا چند وقت تو یخچال بود میگفت بچمگشنش بود...از آجی بگم که مثل دیوونه ها با دستای خونین و پاره تو کوچه زجه میزد آی مردم بیاید داداشمو کشتن...محمدرضا همه اینا سرمون اومد ولی به کدومگناه چرا ؟ تو با دستای خالیت با اون چشمای معصومت قرار بود چه خطری داشته باشی که قلبتو شکافتن؟ با ساک باشگاهت قرار بود چیکار کنی که مثل کفتارا دورت کردن؟؟
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دوسال گذشت ...
دوسال از شومترین شب زندگیم گذشت...
لحظه به لحظه ثانیههای زجرآورش تو ذهنم مرور میشه تا آخرین لحظه زندگیم...
از بعدازظهر اون روز لعنتی شروع میکنم: با خیالی راحت میخوام خونه را به قصد مهمونی ترک کنم. شنیدم که مرکز پاکدشت شلوغ شده، بابت محمدرضا خیالم راحته شبهای قبل حرفایی از شلوغیا و اعتراضا میزد میگفت چندتا امبولانس دیدم رد شدن ولی شکل امبولانس نبودن میگفت اینا به هیچکس رحم نمیکنن! اما خب میدونستم که با مصطفی باشگاهه و قبلشم سرکار پس خطری نیست...
مصطفی از باشگاه برگشت خونه گفتم محمدرضا کو نرفت مامازند که گفت نه مثل اینکه بهش گفته بود میره خونه دوش بگیره و بره پیش دوستش ابی!مامان ساعتای ۷ بهش زنگ میزنه اخرین نفری که باهاش صحبت کرده مامانه به مامان میگه میرم پیش ابی مامان میگه شام کبابه که دوست داری میگه برام نگه دار گشنمه میام!
میرم به مهمونی با لباسای تمیز و اتو کشیده!ساعت حدودای ۸ شده میلاد(پسرخالم و رفیق صمیمش)یهو نگران میشه بهش زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست زنگ میزنه به مصطفی میگه بیا بریم دنبالش محمدرضا گوشیش خاموشه!
به چشمای نگران مصطفی نگاه میکنم جوابمو نمیده و با دمپایی و سراسیمه میره!
هرچی زنگمیزدم هیچکس جواب نمیداد میلاد جواب نمیداد محمدرضام جواب نمیداد فقط مصطفی گفت اینجا قیامته و قطع کرد...
آجی زنگ میزنه میگه مریم چه خبره بابا کجا رفت گفتم آجی فک کنم گرفتنش بدبخت شدیم ..
مهمونا نگاهم میکنن سفره شام وسط باز مونده
بغض میکنم و گریه نمیکنم میترسم نکنه گرفتنش وای محمدرضا اگه گرفته باشنت چی ...دم به دیقه خطشو میگیرم کسی جواب نمیده...
مامان زنگمیزنه با صدایی که نفسی نداره میگه چیشده محمدرضا تصادف کرده؟گفتم نه نه هیچی نیست...سراسیمه بلند میشم میگم توروخدا یکی منو ببره پیش مامانم الان دق میکنه...
تو راه خط بابا رو میگیرم خطشو یه غریبه جواب میده میگه بابات حالش خوب نیست بیاید درمونگاه مرجان میگم وای محمدرضا رو گرفتن بابا حالش بد شده به میلاد زنگ میزنم فقط میگه مریم بدبخت شدیم و گریه میکنه...
راه میفتیم به سمت درمونگاه لعنتی تموم خیابونا رو بستن از کوچه پس کوچه میریم تا درمونگاه اجی با مامان ازونطرف دارن میان اجی زنگ زد گفتم اجی مامانو چرا اوردی ببر بابا حالش خوب نیس محمدرضا رو گفتن گفت تو فقط بگو محمدرضا سالمه من میرم گفتم نمیدونم نمیدونم...
میرسیم دم در درمونگاه انگار وارد یه جبهه جنگ شدیم پر از مامور اسلحه به دست جلو درو احاطه کردن....
اطرافیانم نمیذارن پیاده شممیگن صبر کن ببینیم چه خبره ولی از دور دیدم مامان و اجی با پاهای سست رفتن تو دیگ نتونستن نگهم دارن دوییدم دوییدم رفتم تو اخ کاش نمیرفتم کاش دنیا تو همون لحظه تموم میشد اخ کاش هیچ وقت پام نمیرسید دیگه هیچی یادم نیست با تمام وجود داد میزنم عربده میزنم همه و فحش میدم داد میزنم کف درمونگاه خوابونده بودنت بدن غرق خونتو میبینم نمیذارن بیام سمتت جلوی دهنمو میگیرن میگن داد نزن میبرنش میبرنش ...
باید به چی فکر کنم به آواری که رو سرمون هوار شده یا به اینکه ممکنه ببرنت؟؟ میخوان با امبولانس ببرنت بیمارستان خودمو میندازم روت میگم منم ببرید با اجی و مصطفی دوستش سوار میشیم به دوستش التماس میکنم میگم توروخدا فیلم بگیر ازش تو اوج درد به فکر جمع کردن مدرکیم!
اون لباسای مهمونی و اتو کشیدم حالا غرق خونه پاکه محمدرضامه...
دستای آجی از چند جا پاره شده دستای میلاد و مصطفی پر ازشیشه و زخمه!
بابا و مصطفی تو حال خودشون نیستن کلی بهشون آمپول تزریق کردن!
لحظه به لحظه این زجرا رو میتونم با جزئیات تعریف کنم از بیدار موندنمون بگم که تا دور روز بعد از استرس خوابمون نمیبرد که بدونیم پیکر پاکتو بهمون میدن یا نه...از بابا بگم که التماس ماشینا میکرد کا راهو باز کنن تا ببریمت چون گفته بودن اگر شلوغ بشه اگر بیارنت خونه از همونجا برت میگردونن...از مامان بگم که نتونست واسه پذیرایی از مهمونا بیاد به تالاری که برات گرفتیم آخه قرار بود واسه عروسی یکی یدونش بیاد تالار بگم که کبابی برات نگه داشته بود تا چند وقت تو یخچال بود میگفت بچمگشنش بود...از آجی بگم که مثل دیوونه ها با دستای خونین و پاره تو کوچه زجه میزد آی مردم بیاید داداشمو کشتن...محمدرضا همه اینا سرمون اومد ولی به کدومگناه چرا ؟ تو با دستای خالیت با اون چشمای معصومت قرار بود چه خطری داشته باشی که قلبتو شکافتن؟ با ساک باشگاهت قرار بود چیکار کنی که مثل کفتارا دورت کردن؟؟
#محمدرضا_اسکندری #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«حدیث نجفی دختری پر از شور و نشاط بود
میرقصید، میخندید ولی بیتفاوت نبود
حدیث شجاع بود، شجاع
«سی شهریور، سالروز کشته شدن حدیث توسط جمهوری اسلامیست»
ما فراموش نمیکنیم ✌🏽🌱»
moeinnajafii
#حدیث_نجفی
#زن_زندگی_آزادی #مهسا_امينى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
میرقصید، میخندید ولی بیتفاوت نبود
حدیث شجاع بود، شجاع
«سی شهریور، سالروز کشته شدن حدیث توسط جمهوری اسلامیست»
ما فراموش نمیکنیم ✌🏽🌱»
moeinnajafii
#حدیث_نجفی
#زن_زندگی_آزادی #مهسا_امينى #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیویی که خواهر جاویدنام امید برزگر از مراسم دومین سالگرد جانباختن برادرش در استوری اینستاگرامش منتشر کرده است.
امید برزگر از جانباختگان خیزش انقلابی در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ است که در جاده ساوه گلستان، با گلوله نیروهای سرکوبگر کشته شد.
در خیزش انقلابی سال ۱۴۰۱ صدها شهروند کشته شدهاند، برخی از کشتهشدههای اعتراضات کمتر نامشان شنیده شده است و بسیاری گمنام ماندهاند. هنوز از تعداد دقیق کشتهشدهها آمار دقیقی در دست نیست.
#امید_برزگر #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
امید برزگر از جانباختگان خیزش انقلابی در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ است که در جاده ساوه گلستان، با گلوله نیروهای سرکوبگر کشته شد.
در خیزش انقلابی سال ۱۴۰۱ صدها شهروند کشته شدهاند، برخی از کشتهشدههای اعتراضات کمتر نامشان شنیده شده است و بسیاری گمنام ماندهاند. هنوز از تعداد دقیق کشتهشدهها آمار دقیقی در دست نیست.
#امید_برزگر #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مراسم دومین سالگرد جاوید نام پدرام آذرنوش با حضور مردم و علاقمندان در شهرستان دهدشت آرامستان درهلبک در کنار آرامگاه پدرام برگزار گردید
پدرام آذرنوش جوان خوشقدوبالای ایرانی بود که فقط ۱۷ سال داشت و ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ به قتل رسید.
پدرام در خیابانهای دهدشت شاهد ضرب و شتم دختری زیر دست ماموران بوده، تاب نمیآورد، ماموران دختر معترض را با مشت، لگد و باتوم میزدند، به میانه درگیری وارد میشود، ماموران پدرام را نیز میزنند، و کمی بعد شروع میکنند به شلیک ساچمه به طرف پدرام.
اما این تمام ماجرا نیست، یکباره از بالای پشت بام خانهای ماموری تک تیرانداز قلب و سینه پدرام را نشانه میگیرد و تمام.
پدر پدرام، خود از جانبازان جنگ ایران و عراق است. جمهوری اسلامی فرزند او را به قتل رسانده است.
پدرام ورزشکار بود و به گفته همشهریانش امید شهرشان بوده است.
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی #دهدشت
#پدرام_آذرنوش #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
پدرام آذرنوش جوان خوشقدوبالای ایرانی بود که فقط ۱۷ سال داشت و ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ به قتل رسید.
پدرام در خیابانهای دهدشت شاهد ضرب و شتم دختری زیر دست ماموران بوده، تاب نمیآورد، ماموران دختر معترض را با مشت، لگد و باتوم میزدند، به میانه درگیری وارد میشود، ماموران پدرام را نیز میزنند، و کمی بعد شروع میکنند به شلیک ساچمه به طرف پدرام.
اما این تمام ماجرا نیست، یکباره از بالای پشت بام خانهای ماموری تک تیرانداز قلب و سینه پدرام را نشانه میگیرد و تمام.
پدر پدرام، خود از جانبازان جنگ ایران و عراق است. جمهوری اسلامی فرزند او را به قتل رسانده است.
پدرام ورزشکار بود و به گفته همشهریانش امید شهرشان بوده است.
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی #دهدشت
#پدرام_آذرنوش #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محسن مالمیر از جوانان دلاور شهر نوشهر بود که با دستان خالی ماموران سرکوبگر را فراری دادند. او روز ۲۹ شهریور به همراه امیرحسین شمس و حنانه کیا و چندین نفر دیگر کشته شد. محسن از نخستین جانباختگان نوشهر بود.. او تازه علاقهمند به ورزش بدنسازی شده بود و دوست داشت که بتواند در مسابفات شرکت کند. محسن مالمیر هنگامی که داشت یکی از بچههایی که تیر خورده بودند را روی زمین میکشبد تا به جایی امن ببرد، مورد اصابت گلوله جنگی سرکوبگران قرار گرفت.. نوشهر شهری آرام در مازندران بود، ولی شلیک گلوله به مردم و به قتل رساندن چند نفر، باعث خشم جوانان غیور این شهر شد. آنها چند خودروی پلیس را واژگون و کیوسک پلیس را به آتش کشیدند. این تنها راه دفاعشان در برابر نیروهای تا بن دندان مسلح بود. دفاعی مشروع در برابر قاتلان.
گفته شد که آن شب از کلانتری نزدیک به شهرداری نوشهر به سوی محسن و سایرین شلیک شد. یاد محسن مالمیر و سایر جاویدنامان و قهرمانان وطن که در راه آزادی ایران، دلاورانه ایستادگی کردند گرامی باد.
#محسن_مالمیر #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #علیه_فراموشی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
گفته شد که آن شب از کلانتری نزدیک به شهرداری نوشهر به سوی محسن و سایرین شلیک شد. یاد محسن مالمیر و سایر جاویدنامان و قهرمانان وطن که در راه آزادی ایران، دلاورانه ایستادگی کردند گرامی باد.
#محسن_مالمیر #مهسا_امینی #انقلاب_ملی #علیه_فراموشی #نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احسان خزابی، برادر جاویدنام عرفان خزایی، ویدیویی از مراسم دومین سالگرد جانباختن برادرش را همراه با متن دلنوشته پدرش منتشر کرد.
«یادبود گرامیداشت دومین سالگرد قهرمان راه آزادی وطن جاوید نام #عرفان_خزایی
در حضور جمعی از خانواده های دادخواه و داغدیده دیگر .
دلنوشته پدر :
دو سال از قتل عامدانه پسرم به دست نیرو های سرکوبگر حکومتی میگذرد و چشمم به راهت دوخته است .
عرفان عزیزم تو نه اولین و نه آخرین، قهرمان آزاده ای بودی که شرافت و انسانیت را با حضورت در جمع معترضانی که فقط زیبایی، رفاه، عدالت، برابری و انسانیت را برای تمام ایران میخواستند بودی، ولی سهم شما از این زندگیهای نا عادلانه، گلولههای جنگی شد.
گلولههایی که هزاران برابر جای زخم و دردش عمیقتر از گلوله هایی بود که عراقی ها در جنگ تحمیلی به من و دیگر پدرانی که فرزندانشان به دستور جانیان این نظام فاسد کشته شدند در جان و تنمان زبانه میکشد.
ما رو به دشمن ایستاده بودیم و نمیدانستیم که روزی چنین از پشت خنجر خواهیم خورد.»
#عرفان_خزایی #مهسا_امینی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«یادبود گرامیداشت دومین سالگرد قهرمان راه آزادی وطن جاوید نام #عرفان_خزایی
در حضور جمعی از خانواده های دادخواه و داغدیده دیگر .
دلنوشته پدر :
دو سال از قتل عامدانه پسرم به دست نیرو های سرکوبگر حکومتی میگذرد و چشمم به راهت دوخته است .
عرفان عزیزم تو نه اولین و نه آخرین، قهرمان آزاده ای بودی که شرافت و انسانیت را با حضورت در جمع معترضانی که فقط زیبایی، رفاه، عدالت، برابری و انسانیت را برای تمام ایران میخواستند بودی، ولی سهم شما از این زندگیهای نا عادلانه، گلولههای جنگی شد.
گلولههایی که هزاران برابر جای زخم و دردش عمیقتر از گلوله هایی بود که عراقی ها در جنگ تحمیلی به من و دیگر پدرانی که فرزندانشان به دستور جانیان این نظام فاسد کشته شدند در جان و تنمان زبانه میکشد.
ما رو به دشمن ایستاده بودیم و نمیدانستیم که روزی چنین از پشت خنجر خواهیم خورد.»
#عرفان_خزایی #مهسا_امینی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سینا لوحموسوی؛ نوجوان ۱۶ سالهای که در جریان خیزش انقلابی ۱۴۰۱، روز ۳۰ شهریور ماه با گلوله سرکوبگران در شهر آمل کشته شد
آخرین روز تابستان است، سینا که عاشق و دلداده فوتبال است، پس از تمرین همراه با دوستانش در حال برگشت به خانه است که شلوغیهای خیابان او را به سمت خود میکشد. روبروی فرمانداری آمل، ماموران به سمت جمعیت حمله میکنند و به سویشان شلیک میکنند. مردم پراکنده شده هر کدام بهسویی میروند. در این میان تیری جنگی به زیر بغل سینا میخورد و او غرق در خون روی زمین میافتد. روی زمین افتاده و کولهپشتی تازهاش که مادرش براش خریده غرق خون میشود. خون تمام پیراهنش و تنش را سرخ سرخ میکند و جان شیرینش را از دست میدهد.
پیکر بی جان سینا را در قبرستان امامزاده ابراهیم آمل به خاک میسپارند.
مادر سینا در این فایل صوتی از دلتنگیهایش میگوید و به پسر قهرمانش افتخار میکند.
#سینا_لوح_موسوی #آمل #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
آخرین روز تابستان است، سینا که عاشق و دلداده فوتبال است، پس از تمرین همراه با دوستانش در حال برگشت به خانه است که شلوغیهای خیابان او را به سمت خود میکشد. روبروی فرمانداری آمل، ماموران به سمت جمعیت حمله میکنند و به سویشان شلیک میکنند. مردم پراکنده شده هر کدام بهسویی میروند. در این میان تیری جنگی به زیر بغل سینا میخورد و او غرق در خون روی زمین میافتد. روی زمین افتاده و کولهپشتی تازهاش که مادرش براش خریده غرق خون میشود. خون تمام پیراهنش و تنش را سرخ سرخ میکند و جان شیرینش را از دست میدهد.
پیکر بی جان سینا را در قبرستان امامزاده ابراهیم آمل به خاک میسپارند.
مادر سینا در این فایل صوتی از دلتنگیهایش میگوید و به پسر قهرمانش افتخار میکند.
#سینا_لوح_موسوی #آمل #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پوریا علیپور، جوانی که در شهریور ۱۴۰۱ نیروهای سرکوبگر تا سر حد مرگ او را زده بودند، به مناسبت سالگرد آن واقعه این ویدیو را منتشر کرد و نوشت:
«آری ! من زیر شکنجهها و چکمههایتان زنده ماندهام!
با تیر آخری که به من شلیک کردید ... نه! خلاص نشد!
این جنگ ادامه داره ...
منو زدید تا مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی بیشتر ایران رو غارت کنند و کشور رو به بیگانگان بفروشند!
شما مدافع حکومت ضد ایران و دشمن ایران و ایرانی هستند!
آره، من زنده موندم تا راوی جنایت شما باشم!
دیگه نمی تونید حاشا کنید و بگید : " کی بود کی بود من نبودم " !!
این جنایت در حافظه تاریخی ملت ایران خواهد ماند.
تا زمانی که ورق برگرده و اگه سمت درست تاریخ نایستید، اونوقت قضیه برعکس میشه!»
pouria.pal
#پوریا_علیپور #نه_به_جمهوری_اسلامی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«آری ! من زیر شکنجهها و چکمههایتان زنده ماندهام!
با تیر آخری که به من شلیک کردید ... نه! خلاص نشد!
این جنگ ادامه داره ...
منو زدید تا مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی بیشتر ایران رو غارت کنند و کشور رو به بیگانگان بفروشند!
شما مدافع حکومت ضد ایران و دشمن ایران و ایرانی هستند!
آره، من زنده موندم تا راوی جنایت شما باشم!
دیگه نمی تونید حاشا کنید و بگید : " کی بود کی بود من نبودم " !!
این جنایت در حافظه تاریخی ملت ایران خواهد ماند.
تا زمانی که ورق برگرده و اگه سمت درست تاریخ نایستید، اونوقت قضیه برعکس میشه!»
pouria.pal
#پوریا_علیپور #نه_به_جمهوری_اسلامی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
...آیا دخترک زندگی کرده بود
متن و دکلمه : #سارینا_اسماعیل_زاده
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#آرمیتا_گراوند
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
متن و دکلمه : #سارینا_اسماعیل_زاده
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#نیکا_شاکرمی
#آرمیتا_گراوند
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدئویی از مراسم سالگرد جاویدنام ابوالفضل مهدیپور و عزاداری مادرش
مادرش ضمن انتشار این ویدئو، نوشت:
«ما ادامه داریم
امروز سی شهریور هزارو چهارصد وسه دومین سالیاد جاوید نام #ابوالفضل_مهدی_پور است جانم فدایت جانم فدای ایران »
ابوالفضل مهدیپور، جوان ۱۸ ساله کارگری که ۳۰ شهریور در بابل کشته شد، یکی از جانباختههای خیزش انقلابی ۱۴۰۱ است.
او کارگر کارگاه سنگکاری بود که با شلیک گلوله نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شد.
#یاری_مدنی_توانا #ابوالفضل_مهدی_پور #جان_پرور_ابوالفضل_مهدی_پور
@Tavaana_TavaanaTech
مادرش ضمن انتشار این ویدئو، نوشت:
«ما ادامه داریم
امروز سی شهریور هزارو چهارصد وسه دومین سالیاد جاوید نام #ابوالفضل_مهدی_پور است جانم فدایت جانم فدای ایران »
ابوالفضل مهدیپور، جوان ۱۸ ساله کارگری که ۳۰ شهریور در بابل کشته شد، یکی از جانباختههای خیزش انقلابی ۱۴۰۱ است.
او کارگر کارگاه سنگکاری بود که با شلیک گلوله نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شد.
#یاری_مدنی_توانا #ابوالفضل_مهدی_پور #جان_پرور_ابوالفضل_مهدی_پور
@Tavaana_TavaanaTech
متنی که مادر جاویدنام محمدحسن ترکمان در اینستاگرام منتشر کرد:
«بالاخره آفتاب سی ام شهریور ماه هم طلوع کرد،، روزی که زندگی ام تمام شد،، دیروز دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان را در کنارمزارش خیلی باشکوه برگزار کردم ، یک روز زودتر مراسم را برگزار کردم تا بی وجود ها، برایم تصمیم گیری نکنند، گرچه به هر قیمتی هم که میبود من این مراسم را برگزار میکردم، دیروز پنج شنبه بود و درب های آرامستان، برای زیارت اهل قبور باز بود، دوست نداشتم با تعیین تکلیف بی خاصیت هایی که جرات و شهامت ندارند، کاری را انجام دهم ، بنابراین برنامه ی خودم را اجرا کردم، گرچه، مثل همیشه، بودند آقایان ترسو و بزدلی که شهامت راستگویی و صداقت را ندارند، اما در نهایت آرامش و خیلی باشکوه مراسم سالگرد برگزار شد، مردم کنارمان بودند و مثل همیشه محبت و عشقتشان را نثارمان کردند، دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان، هم از راه رسید، یادآوری روزهایی که بر من گذشت، اصلا قابل بیان نیست اما، در این دوسال ماهیت خیلی از چهره ها و اطرافیان برایم روشن شد، در این دوسال دوست و دشمن های واقعی را خوب شناخته و یاد گرفتم که چگونه مقاوم و استوارتر باشم، اما روی سخنم با بعضی بی وجودها و بی خاصیتها،یادتان باشد که من همیشه یک قدم از شما خائنین و قاتلان و دروغگویان، همیشه جلوترم ، دیروز از چهره های تان کاملا مشخص بود که کاملا غافلگیر شده اید، من هیچ جایی تاریخ مراسم سالگرد را اعلام نکردم اما منتظر حرکت غیر متعارفی از سوی تان بودم تا آنوقت آن جور که باید حساب تان را تسویه میکردم ، منتظر بودم که کاسه ی صبرم را لبریز کنید آنوقت ،#کاملیا_سجادیان، واقعی را در کل دنیا فریاد میزدم ، پای همه چیز هم ایستاده بودم ، خوب گوش کنید، کاری را که بخواهم انجام خواهم داد، و تنها از خدای بالای سرم میترسم ولا غیر، به هرحال، مراسم سالگرد برگزار شد و دردهایی را که بر ما می گذرد را باز تحمل میکنیم و تا رسیدن به عدالت و آزادی و حقانیت، از پای نخواهیم افتاد، خوشحالم که هنوز هم از محمدحسن باتمام وجود میترسید، این ترس یعنی، حقانیت فرزندان نیلی کاملا مشخص است، ترس بعضیها از سنگ مزار فرزندان نیلی، یعنی، کثیف بودن و بی وجودی این سیستم و عواملش، دزدان و قاتلان و مترسک های اعتقادی که برای منفعت طلبی خفه خون گرفته اند، روزی بی شک انتقام خون پاک فرزندانمان را خواهیم گرفت در این شکی نیست، پس مرا همیشه دشمن قسم خوردهتان بدانید و بدانید که همیشه مقابلتان قرار دارم ولایت و رهبری را هم لایق خداوند متعال میدانم و بس، پس تا میتوانید برای اربابهای بی وجودتان تعظیم کنید، به پایان خط و اقتدار پوشالیتان چیزی نمانده»
#محمدحسن_ترکمان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«بالاخره آفتاب سی ام شهریور ماه هم طلوع کرد،، روزی که زندگی ام تمام شد،، دیروز دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان را در کنارمزارش خیلی باشکوه برگزار کردم ، یک روز زودتر مراسم را برگزار کردم تا بی وجود ها، برایم تصمیم گیری نکنند، گرچه به هر قیمتی هم که میبود من این مراسم را برگزار میکردم، دیروز پنج شنبه بود و درب های آرامستان، برای زیارت اهل قبور باز بود، دوست نداشتم با تعیین تکلیف بی خاصیت هایی که جرات و شهامت ندارند، کاری را انجام دهم ، بنابراین برنامه ی خودم را اجرا کردم، گرچه، مثل همیشه، بودند آقایان ترسو و بزدلی که شهامت راستگویی و صداقت را ندارند، اما در نهایت آرامش و خیلی باشکوه مراسم سالگرد برگزار شد، مردم کنارمان بودند و مثل همیشه محبت و عشقتشان را نثارمان کردند، دومین سالگرد پرواز #محمدحسن_ترکمان، هم از راه رسید، یادآوری روزهایی که بر من گذشت، اصلا قابل بیان نیست اما، در این دوسال ماهیت خیلی از چهره ها و اطرافیان برایم روشن شد، در این دوسال دوست و دشمن های واقعی را خوب شناخته و یاد گرفتم که چگونه مقاوم و استوارتر باشم، اما روی سخنم با بعضی بی وجودها و بی خاصیتها،یادتان باشد که من همیشه یک قدم از شما خائنین و قاتلان و دروغگویان، همیشه جلوترم ، دیروز از چهره های تان کاملا مشخص بود که کاملا غافلگیر شده اید، من هیچ جایی تاریخ مراسم سالگرد را اعلام نکردم اما منتظر حرکت غیر متعارفی از سوی تان بودم تا آنوقت آن جور که باید حساب تان را تسویه میکردم ، منتظر بودم که کاسه ی صبرم را لبریز کنید آنوقت ،#کاملیا_سجادیان، واقعی را در کل دنیا فریاد میزدم ، پای همه چیز هم ایستاده بودم ، خوب گوش کنید، کاری را که بخواهم انجام خواهم داد، و تنها از خدای بالای سرم میترسم ولا غیر، به هرحال، مراسم سالگرد برگزار شد و دردهایی را که بر ما می گذرد را باز تحمل میکنیم و تا رسیدن به عدالت و آزادی و حقانیت، از پای نخواهیم افتاد، خوشحالم که هنوز هم از محمدحسن باتمام وجود میترسید، این ترس یعنی، حقانیت فرزندان نیلی کاملا مشخص است، ترس بعضیها از سنگ مزار فرزندان نیلی، یعنی، کثیف بودن و بی وجودی این سیستم و عواملش، دزدان و قاتلان و مترسک های اعتقادی که برای منفعت طلبی خفه خون گرفته اند، روزی بی شک انتقام خون پاک فرزندانمان را خواهیم گرفت در این شکی نیست، پس مرا همیشه دشمن قسم خوردهتان بدانید و بدانید که همیشه مقابلتان قرار دارم ولایت و رهبری را هم لایق خداوند متعال میدانم و بس، پس تا میتوانید برای اربابهای بی وجودتان تعظیم کنید، به پایان خط و اقتدار پوشالیتان چیزی نمانده»
#محمدحسن_ترکمان #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«درودبرتوقهرمان وطن
دومین بزرگداشت پسرطبیعت،جاویدنام محسن محمدی کوچکسرایی
سپاس ویژه ازهمه عزیزانی که قدم روی چشمامون گذاشتن ودلگرمی بودن دراین ظلم بزرگ .سپاسگذاریم قدردان شیرمرد شهرودیارتون قدردان شیرمرد میهن عزیزمون بودید وتشریف فرماشدید.به امیدروزهای شادوپرازآرامش درکشورعزیزمون ایران.
پاینده ایران✌️✌️»
محسن محمدی کوچکسرایی مهندس برق بود و پدر دو کودک به نامهای حامی ۱۱ ساله و لیام ۵ ساله.
محسن محمدی متولد ۱۳۶۴ و اهل قائمشهر در استان مازندران بود. او به خاطر علاقهاش به طبیعت و محیط زیست به «پسر طبیعت» معروف شد.
پیراهن آغشته به خوناش، تنها یادگاریای است که برای خانوادهاش باقی مانده است. آن شب رفته بود تا به کشته شدن مهسا امینی[ها] اعتراض کند، اما گلولهای سینهاش را نشانه گرفت و کشته شد.
محسن (شعبان) محمدی کوچکسرایی، روز چهارشنبه ۳۰ شهریور در قائمشهر، کشته شد.
همان شب پیکر محسن محمدی را از بیمارستان ولیعصر به پزشکی قانونی ساری منتقل میکنند. به خانواده او گفته شد یک هفته بعد جنازه را تحویل میدهند، اما آنها با پیگیری مداوم و تجمع بیش از ۷۰۰ نفری مقابل منزل پدر محسن محمدی موفق میشوند پیکر این جان باخته را تحویل بگیرند.
ماموران پیکرش را تنها به این شرط تحویل خانواده دادند که مرگ او را کار معترضان اعلام کنند. اما خانواده از این کار امتناع کردند و پدرش بارها در صفحه اینستاگرامش علیه دیکتاتوری که خون فرزندش را به زمین ریخت، نوشت.
#محسن_محمدی_کوچکسرایی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
دومین بزرگداشت پسرطبیعت،جاویدنام محسن محمدی کوچکسرایی
سپاس ویژه ازهمه عزیزانی که قدم روی چشمامون گذاشتن ودلگرمی بودن دراین ظلم بزرگ .سپاسگذاریم قدردان شیرمرد شهرودیارتون قدردان شیرمرد میهن عزیزمون بودید وتشریف فرماشدید.به امیدروزهای شادوپرازآرامش درکشورعزیزمون ایران.
پاینده ایران✌️✌️»
محسن محمدی کوچکسرایی مهندس برق بود و پدر دو کودک به نامهای حامی ۱۱ ساله و لیام ۵ ساله.
محسن محمدی متولد ۱۳۶۴ و اهل قائمشهر در استان مازندران بود. او به خاطر علاقهاش به طبیعت و محیط زیست به «پسر طبیعت» معروف شد.
پیراهن آغشته به خوناش، تنها یادگاریای است که برای خانوادهاش باقی مانده است. آن شب رفته بود تا به کشته شدن مهسا امینی[ها] اعتراض کند، اما گلولهای سینهاش را نشانه گرفت و کشته شد.
محسن (شعبان) محمدی کوچکسرایی، روز چهارشنبه ۳۰ شهریور در قائمشهر، کشته شد.
همان شب پیکر محسن محمدی را از بیمارستان ولیعصر به پزشکی قانونی ساری منتقل میکنند. به خانواده او گفته شد یک هفته بعد جنازه را تحویل میدهند، اما آنها با پیگیری مداوم و تجمع بیش از ۷۰۰ نفری مقابل منزل پدر محسن محمدی موفق میشوند پیکر این جان باخته را تحویل بگیرند.
ماموران پیکرش را تنها به این شرط تحویل خانواده دادند که مرگ او را کار معترضان اعلام کنند. اما خانواده از این کار امتناع کردند و پدرش بارها در صفحه اینستاگرامش علیه دیکتاتوری که خون فرزندش را به زمین ریخت، نوشت.
#محسن_محمدی_کوچکسرایی #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شیرین علیزاده به همراه همسر و پسر خردسالش در حال رفتن به تنکابن بودند که اعتراضات در متل قو یکباره اوج میگیرد، شیرین گوشی تلفن همراه خود را برمیدارد و شروع به تصویربرداری از درگیری معترضان با ماموران امنیتی میکند.
اما همان لحظه، هدف گلولهها قرار میگیرد و همه چیز تمام، مقابل چشمان کودکش، همسر و دیگر سرنشینان به دست ماموران به قتل میرسد و فیلم کشته شدن او برای همیشه ثبت میشود.
شیرین متولد ۲۵ مردادماه ۱۳۶۵ بود، مادری که کلی آرزوی زیبا برای پسرش داشت، در حال رفتن به سفری خانوادگی بودند.
کوروش وزیری همسر شیرین، بارها به علت دادخواهی، بازداشت شد۔ همچنین خواهر شیرین علیزاده هم مدتی بازداشت شده بود.
#حکومت_قاتل #نه_به_فراموشی #مهسا_امينى #شیرین_علیزاده #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
اما همان لحظه، هدف گلولهها قرار میگیرد و همه چیز تمام، مقابل چشمان کودکش، همسر و دیگر سرنشینان به دست ماموران به قتل میرسد و فیلم کشته شدن او برای همیشه ثبت میشود.
شیرین متولد ۲۵ مردادماه ۱۳۶۵ بود، مادری که کلی آرزوی زیبا برای پسرش داشت، در حال رفتن به سفری خانوادگی بودند.
کوروش وزیری همسر شیرین، بارها به علت دادخواهی، بازداشت شد۔ همچنین خواهر شیرین علیزاده هم مدتی بازداشت شده بود.
#حکومت_قاتل #نه_به_فراموشی #مهسا_امينى #شیرین_علیزاده #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
خواهر جاویدنام رحیم کلیج، ضمن انتشار این تصاویر از برگزاری مراسم سالگرد برادرش، نوشت:
«دو سال گذشت…
می نویسم دوسال
اما توبخوان دویست سال…💔
در دومین سالروز جاودانگیات محکم در آغوش بگیر مادرشجاع و صبورت را که برای دیدن روی ماهت لحظه ها را ثانیه شماری میکرد.
روحتان شاد و راهتان پر رهروباد.»
- مادر دادخواه رحیم کلیج، چند ماه پیش طاقتش تمام شد و غم سنگینی که بر جانش نشست را تاب نیاورد و درگذشت.
- رحیم کلیج متولد ۱۸ بهمن ۱۳۷۳ در قائمشهر بود که در اثر اصابت گلولههای جنگی به دوپهلویش در تاریخ ۳۰شهریور خونین ۱۴۰۱ پر کشید و جاودانه شد.
#رحیم_کلیج
#رحیم_کلیج_ققنوس_ایران
#انبیا_شمسی
#مادران_دادخواه
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«دو سال گذشت…
می نویسم دوسال
اما توبخوان دویست سال…💔
در دومین سالروز جاودانگیات محکم در آغوش بگیر مادرشجاع و صبورت را که برای دیدن روی ماهت لحظه ها را ثانیه شماری میکرد.
روحتان شاد و راهتان پر رهروباد.»
- مادر دادخواه رحیم کلیج، چند ماه پیش طاقتش تمام شد و غم سنگینی که بر جانش نشست را تاب نیاورد و درگذشت.
- رحیم کلیج متولد ۱۸ بهمن ۱۳۷۳ در قائمشهر بود که در اثر اصابت گلولههای جنگی به دوپهلویش در تاریخ ۳۰شهریور خونین ۱۴۰۱ پر کشید و جاودانه شد.
#رحیم_کلیج
#رحیم_کلیج_ققنوس_ایران
#انبیا_شمسی
#مادران_دادخواه
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
امروز ۲۱ سپتامبر، روز جهانی صلح است. اولین بار در سال ۱۹۸۲ این روز را به صلح در معنای نبود جنگ و نبود خشونت اختصاص دادند.
گرچه صلح یک آرمان جهانی است و بیشتر کشورها در ظاهر از آن حمایت میکنند؛ اما صلح پایدار و ماندگار محقق نخواهد شد مگر آنکه دولتها با پذیرش نظام مردمسالار به اتحاد آشتیجویانه دست بیابند.
طرح از شاهرخ حیدری
آموزشکده توانا منابع فراوانی درباره صلح و عدم خشونت منتشر کرده است.
#روز_جهانی_صلح #صلح #peaceday
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
گرچه صلح یک آرمان جهانی است و بیشتر کشورها در ظاهر از آن حمایت میکنند؛ اما صلح پایدار و ماندگار محقق نخواهد شد مگر آنکه دولتها با پذیرش نظام مردمسالار به اتحاد آشتیجویانه دست بیابند.
طرح از شاهرخ حیدری
آموزشکده توانا منابع فراوانی درباره صلح و عدم خشونت منتشر کرده است.
#روز_جهانی_صلح #صلح #peaceday
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech